eitaa logo
آیات غمزه
906 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
#یوسف_رحیمی ای عشق! دلیل ها نمی‌فهمندت ای رود! قلیل ها نمی‌فهمندت والله معزّ الاولیائی آقا هر چند ذلیل ها نمی‌فهمندت #امام_حسن علیه السلام از: حسن یوسف @ayateghamze
به دست شعله های شمع دادم دامن خود را مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود همان بهتر که دست گرگ می دیدم تن خود را تو را ای عشق از بین هوس ها یافتم آخر شبیه آنکه در انبار کاهی سوزن خود را اگر این بار رو در رو شدم در آینه با خود به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را بگو با آسمان بغض دار پیرهن از ابر برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را به امّیدی که شاید بگذری از کوچه ام یک شب به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245362
بگذار بگویم که نگیرند به بازی تیغ سخنم را دله دزدان حجازی ما مژده ی پیغام رسولیم به سلمان ما حافظ و خیام و خراسانی و رازی اما تو چه داری که به جز فتنه ببافی اما تو چه داری که به جز فرقه بسازی شیریم و نمک خورده ی اولاد پیمبر ما را نه نگاهی ست به شاهان نه نیازی ما راست درفشی که نه شرقی و نه غربی نه زنگی و رومی و نه تورانی و تازی حاشا که نشینیم و تو در خطه ی رستم بر گرده ی یاران علی اسب بتازی اسکندر و ضحاک بگو خشم بگیرند کی سحر شود کاوه در این شعبده بازی تا کرد و لر و ترک و بلوچیم برادر حاشا که بر این ملک کنی دست درازی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245363
ما اگر گمگشته ی راهیم عیب از جاده نیست جاده ها جا میگذارند آنکه را آماده نیست آب و نان از آن ِ دونان ، آسمان از آن ِ ما این قفس سقف نگاه مردم آزاده نیست پیش پای دوست سر افتاد ، اما سربلند پیش پا افتاده اما پیش پا افتاده نیست از وضو با خون ِ دل این "گونه" گل انداخته... خنده ی مستانه ی این زخم ها از باده نیست ساده از این کوچه ها ، این نام ها رد می شویم رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245364
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان! به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه برای او که کشتن را صلاح خویش می داند تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه! کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه! گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم نخواهد شد ولی اینبار جمع ما پریشان، نه! به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم "آری" به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه" کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه! @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/242799
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک این روضه را برای محرم گذاشتم گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم هر روز ختم سوره‌ی مریم گذاشتم هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند غم‌های تازه‌ای به روی غم گذاشتم هرگز تکان شانه‌ی دل را کسی ندید من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم حالا من و یتیمی گل‌های باغ تو قابی که روی چادر بختم گذاشتم این خانه بعد رفتن تو سنگر من است این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245365/
شهید زنده ای جانباز نستوه صلابت در تنت پیچیده چون کوه گل خورشید باغ انقلابی معمای شکفتن را جوابی شبی رفتی و بی پا آمدی روز به ما هم رسم این رفتن بیاموز به جانبازی سند از پیش دادی به راه دوست دست خویش دادی کدر آیینه ی چشمان شکستی چو چشم دل گشادی دیده بستی فرو پوشیده ای از این جهان چشم ز دل بگشوده ای بر آسمان چشم چراغ سر تو را گر یافت سرپوش دل خورشیدی ات کی گشت خاموش گر اقیانوس آرامی به اندام دلت دریاست کی می گیرد آرام اگر ساکن فتادی صخره آسا زبونی را فلج کردی سراپا نگاهت برج بی تاب رهایی ست دلت طوفان بحر آشنایی ست تویی سرچشمه، نتوانی نجوشی تویی خور، کی توانی رخ بپوشی تو سرو باغ جانی، سبز رو باش زبان دل تویی، در گفتگو باش بگو! بخروش! بشکف! راهبر شو برآ! بفشان! بروی و با ثمر شو پرند سیمگون بر روی شب، کش درافکن در دل افسرده آتش جهان را سوی رادی رهنمون باش چراغ افروز راه عشق و خون باش @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245366
یک روز پدر به خاطر قرض با غصه و آه و اخم بسیار صبحانه نخورده رفت کنجی تا صبح نشسته بود بیدار مادر که همیشه مهربان است با خنده نشست پیش بابا آرام ز دست خود در آورد یک حلقه ی زرد رنگ زیبا ای کاش پدر نمی پذیرفت ای کاش نمی فروختش زود یک سال تمام غصه خوردیم آن حلقه نشان عشقشان بود یک سال تمام ما دو خواهر چیزی نه خریده و نه خوردیم امروز تمام پولمان را بردیم به گوشه ای شمردیم دیدیم که مبلغ کمی نیست رفتیم یواشکی به بازار یک حلقه شبیه آن خریدیم با زحمت و جست و جوی بسیار خشکش زد و باورش نمی شد تا چشم پدر به حلقه افتاد وقتی که شنید ماجرا را با شادی و شرم خنده سرداد آن وقت گرفتمان در آغوش در حلقه ی دست پر توانش برگشت که اشک را نبینیم در قاب دو چشم مهربانش گفتیم نگو به مادر این را ما طاقت دردسر نداریم گفتیم بگو خودت خریدی ما هم مثلاً خبر نداریم گفتیم بگو که هیچ گنجی نایاب تر از دل شما نیست آن را به کسی نمی فروشم این حلقه که قابل شما نیست گفتیم پدر نرو دوباره با حلقه ی مادرم به بازار این کار شما شگون ندارد لطفا نشود دوباره تکرار @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245367
شعر اول: پیمان شکست دشمن شیطان پرست ما نابود باد خصم سیه روی پست ما از مسند غرور هیاهوی غرب را پائین کشید همت یزدان پرست ما هرکس که گشت حاکم کاخ سپید مُرد در آرزوی دیدن روز شکست ما ما وارث ولایت عشقیم کز ازل با عشق اهل بیت گره خورده هست ما ما هسته را به عشق ولایت شکافتیم تا دور باد از خطر هسته هست ما شعر دوم: عاشقان را گر هزاران جان دهند جمله را گر صحبت جانان دهند اهل دل را دادن جان مشکل است اهل دل جان را ولی آسان دهند ما زجان آسان و خندان بگذریم هر زمان مولای ما فرمان دهد وقت آن شد گوشمالی سهمگین فارسان بر لشکر شیطان دهند این گرازان گریزان تا به کی در بهشت قدس ما جولان دهند ای فلسطین استقامت پیشه کن تا به آزادی تو را امکان دهند صبح آن روز درخشان دیر نیست تا تو را آزادی از حرمان دهند @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245368
دوای درد بی‌درمان اگر خواهی بیا اینجا که یابی درد بی‌درمان عالم را دوا اینجا گرت دردی بُود در دل و گر باشد تو را مشکل بیا دست دعا بردار سوی کبریا اینجا بیا بر درگه اخت‌الرضا دست توسل زن که یابی استجابت را پذیرای دعا اینجا مکن از درد و رنج و ابتلا یادی در این وادی که خندد مبتلا در هر نفس بر ابتلا اینجا مشام جان اگر خواهی معطر گرددت باری بیا تا بشنوی بوی بهشت جانفزا اینجا گدای درگه معصومه ی پاکیزه گوهر شو که از قید تعلق‌ها تو را سازد رها اینجا بزن دست توسل را به درگاه عطای او که باشد بحر جود و معدن لطف و عطا اینجا گدای درگه او شو که گردد شامل حالت هزاران گونه لطف و رحمت و جود و سخا اینجا گدای درگه معصومه شو تا در شرف یابی شهان را بر در لطف و عطایش جبهه‌سا اینجا بنازم بارگاه دختر موسی‌بن جعفر را که خاکش می‌دهد آیینه ی جان را جلا اینجا بُود این وادی رحمت که هر ساعت ز هر جانب به گوش آید صدای جانفزای ربنّا اینجا در این بیت مقدس با ادب بنشین که اهل دل زیارت کرده مهدی را نه یک ره، بارها اینجا در این بیت مقدس چون شوی واصل مشو غافل که باشد بارگاه بضعه ی خیر‌النساء اینجا اگر از تربت گم گشته ی زهرا نشان جویی گشا چشم بصیرت را که یابی برملا اینجا به جز این درگه رحمت کجا پویی؟ که را جویی؟ طبیب اینجا، حبیب اینجا، دوا اینجا، شفا اینجا در این درگه که لطف حق بود بر جمله ارزانی چرا بیرون نگردد زآستین دعا اینجا؟ چرا بر خود نبالد احمدی کاو را عطا کرده به لطف حضرت معصومه‌اش طبع رسا اینجا یقین دارم که از احسان دخت موسی کاظم قبول افتاده شعرش زابتدا تا انتها اینجا سلام الله علیها @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245369
توبه ی ما را شکسته اشتباه دیگری از گناهی می روم سوی گناه دیگری لحظه لحظه پشت هم شیطان فریبم می دهد می گذارد بر سر هر راه، چاه دیگری گریه باید کرد تنها در عزای تو حسین توبه غیر از این ندارد هیچ راه دیگری مثل حر، من نیز برگشتم که غیر از خیمه ات نیست ما را در همه عالم پناه دیگری از سیاهی نیست بالاتر ولی رنگ غمت هست بالاتر ز هر رنگ سیاه دیگری ای زمان در طول تاریخ اینچنین داری سراغ؟ بی کفن، لب تشنه، بی سر پادشاه دیگری؟ آه از آن ساعت از آن گودال و از آن قتلگاه ... آه از آن تل که خودش شد قتلگاه دیگری ... می کشیدند آه هم شمشیرها هم نیزه ها از دل هر تیر برمی خاست آه دیگری کاش در آن لحظه ها یا خواهرش آنجا نبود یا نمی انداخت بر جسمش نگاه دیگری... نقطه ی پایان دنیا نیست هرگز کربلا نه! جهان می ایستد در ایستگاه دیگری انتقام خون اورا یک نفر خواهد گرفت از پس این ابرها پیداست ماه دیگری... @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245370/
دلم می‌خواست باشم راهی دشت جنون من هم گل سرخی کنار لاله‌های واژگون من هم بگو نام مرا در زمره‌ی عشاق بنویسند که خوردم خون دل‌ها بیستون در بیستون من هم چه شد عطر تنت؟ پیراهنت را بادها بردند رهایم کن که شیون سر دهم در سووشون من هم هلا چاووش خوانان در غم گل نوحه خوان باشید که امشب خون ببارم با نوای ارغنون من هم پس از کوچ غم انگیز تو هر شب خلوتی دارم میان خیمه انا الیه راجعون من هم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245371
آسمان بی‌شک پر از تکبیره الاحرام اوست غم همیشه تشنه‌ی دریای ناآرام اوست اوج تفسیر تمام آیه‌های عاشقی در میان خطبه‌های کربلا تا شام اوست مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیده‌ام هر کجا نام حسین آمد، پس از آن نام اوست چشم هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید ما رأیت... اولین و آخرین پیغام اوست شیعه بی‌تردید بی‌زینب به پایان می‌رسید در دل ایمانی اگر داریم از اسلام اوست از نجف تا کربلا موکب به موکب می‌روم هر کجا پا می‌گذارم سفره‌ی اکرام اوست کربلا پایان پرچم داری زینب نبود تازه‌ این آغاز ختم سوره‌ی انعام اوست سلام الله علیها @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245372/
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی تمامِ مردمِ ایران سرِ خوانِ شما هستند که هم شیراز، هم قم، هم خراسان را دعا کردی اثر کرده دعایت در زنی آوازه‌خوان حتی و این یعنی تمامِ روسیاهان را دعا کردی مبادا آن که دِینی باشد از زنجیر بر دوشت غل و زنجیر را، دیوارِ زندان را دعا کردی به ضربِ تازیانه روزه‌ات را باز‌ می‌کردند تو اما قبلِ افطارت نگهبان را دعا کردی علیه السلام @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245373
یک شب به ھوای طلب فوت و فن شعر ِ رفتم شب شعری من استاد ندیده تا اینکه از این راه شود شعر تَر من مطلوب دل و دیده اصحاب جریده دیدم چه مراعات نظیری ست در آنجا داخل شدم و حیرت من گشت عدیده مردان ھمگی پاچه ی شلوار تفنگی ...زن ھا ھمگی مانتوی پندار دریده من غرق تفکر شده بودم که به ناگاه آھو بره ای ھمچو گل شاخه بریده با نیت بد زد به دلم چشمک نابی گفتم: برو ای شاعره ی خیر ندیده از سوی دگر ھلھله برخاست به ناگاه گفتم چه شده؟ – حضرت استاد رسیده آمد به جلو البته بر دوش مریدان استاد که در نوع خودش بود پدیده از مرتبه ی زلف زده طعنه به گوریل پیش از جلسه شصت گرم شیره کشیده می شد به یقین گفت که در مملکت شعر یک تپه نمانده است که بر آن نپریده!! القصه نشستیم در ان جمع، ولیکن زان خیل ندیدیم کسی صاحب ایده ترس من از این بود و یقین داشتم این را کاین عقده بدل می شود آخر به عقیده از آن طرف محفل یکدفعه به پا خاست قرتی بچه ای لاغرک و رنگ پریده مویش فشن و دور سرش را زده با تیغ چون مرتع سبزی که در آن گاو، چریده! بالای تریبون شد و آنگاه چنین خواند: طرفه غزلی (گرچه خودش گفت: قصیده!) ”ای یار وفا کرده و پیوند بریده این بود وفاداری و عھد تو ندیده؟ در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دھن آلوده ی یوسف ندریده“ من داد زدم: آی عمو شعر ز سعدی ست پیچید به خود مثل یکی مارگزیده: گفتا که شکایت کنم از دزدی سعدی! بر صورت او ھم بزنم چند کشیده گفتم: دھدت عقل، خدا، زد به ملاجم ”رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده! @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245374/
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی ملک پاسبانی ضمان کارگاهی جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر خون هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوت دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه آیینه نوری و نوری تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی عجب اشتباهی که مهر است در محضرت مرده شمعی که ماه است پیش رخت روسیاهی گرفته ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره خانه دم هر پگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقینا همه نیست توحید جز لاإلهی اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی نماند گناهی به لطف تو کاه ثواب است کوهی به بذل تو کوه گناه است کاهی لب دره ی نفس لغزیده پایم نگه دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور الهی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245376
فتنه این بار هم از شام به راه افتاده ست کفر در هیئت اسلام به راه افتاده ست علم آل سعود است به نام اسلام فتنه ی عاد و ثمود است به نام اسلام نهروان است و خوارج غم ایمان دارند بر سر نیزه ببینید که قرآن دارند باز هم وهم فتوحات به عزم حرم است نفحات همه ما سهم فصوص الحکم است باز از چشمه ی تاریخ جنون می جوشد هند تا اندلس از غلغله خون می جوشد سالها وعده ی منصور به خود می دادیم مژده ی آمدن نور به خود می دادیم بس که بر همت ما تیر شب خیره نشست سال ها قامت ما زیر شب تیره نشست ببری از بنگال هویدا نشده ست آتشی در نفس قوال پیدا نشده ست غزل خسرو در انجمنی غالب نیست سخن بیدل اگر هست کسی طالب نیست شور ققنوسی ما بال دگر می خواهد امت واحده اقبال دگر می خواهد فارسی حلقه ی پیوند خداجویان است همچو خورشید در آفاق جهان تابان است شمع اقبال برافروختنی خواهد شد شعر ابریشم کشمیر غنی خواهد شد موجی از آتش و آواز به پا می خیزد شرق از خواب قرون باز به پا می خیزد بانگ توحیدی بیداری امت از نو در دل پیر و جوان شوق شهادت از نو ولی است آن که در این معرکه حجت دارد علی است آنکه به ما حکم ولایت دارد به جهان نام امین ولوله می اندازد به تن و جان زمین زلزله می اندازد پیر ما پرچم توحید به دست آمده است بر صف لشکر کفار شکست آمده است @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245377
اهل مسجد شده ام جام پیاپی بفروشم ایستگاه صلواتی بزنم می بفروشم اهل مسجد شده ام گرمی مردادی خود را به تن لاغر و سرمازده ی دی بفروشم چشم در چشم خدا یک دهن آواز بخوانم به شبانان برانگیخته اش نی بفروشم هان به آن پیرزن خسته بگو پیش بیاید آمدم یوسف خود را به زر وی بفروشم اربعین است خمم را سر بازار بیارم اگر امروز تقلا نکنم کی بفروشم؟ بد به حال من اگر تشنگی کرببلا را به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245378
گر نباشد عشق دنیا جای تنگی بیش نیست بیستون بی تیشه ی فرهاد سنگی بیش نیست چرخ این نه آسیا از اشک ما در گردش است بعد عشاق این جهان جز آب و رنگی بیش نیست هر قدم سنگ عدم افتاده پیش پای عیش در مسیر زندگی تیمور، لنگی بیش نیست یوسف از دامان پاکش حبس و زندان دیده است کام یونس از جهان کام نهنگی بیش نیست پیرهن چون پاره شد بویش به کنعان می رسد غنچه قبل از وا شدن زندان رنگی بیش نیست چشم وا کردیم و عمر آمد به سر همچون حباب از نبودن تا فنا دنیا درنگی بیش نیست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245379/
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها بر طاقچه، قرآن فراموش شده :: در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست در این همه راه، غیر گمراهی نیست در شهر خیابان به خیابان گشتم آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست :: در اوج، خدا را سر ساعت خواندند ما را به تماشای قیامت خواندند از کوچ پرندگان سخن گفتی و من دیدم که نمازی به جماعت خواندند :: آن مست همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود :: ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245380
جهانیان همه نقش اند و نقش جان زهراست جهان سراب فنا جان جاودان زهراست نشان مجو ز مزار حقیقت ازلی چرا که در دو جهان شان بی نشان زهراست ز خاک تیره نشان خدا چه می جویی برون ز وهم تو وین تیره خاکدان زهراست به خاندان محمد که عین توحیدند چو نیک درنگری راز خاندان زهراست قسم که جان محمد که ذات پاک علی ست بهشت آینه ی باغ بی خزان زهراست یگانگی ست اساس وجود غیب و شهود یگانه بینی اگر هست بی گمان زهراست یگانه بینِ یگانه ست آفریننده یگانه ای که طلب می کنی همان زهراست ظهور مطلق انسان کامل است علی ولی به جان علی شاه لامکان زهراست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245381
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است از انقلاب کاوه ی آهنگر آمده ست از گرگ و میش مبهم اسطوره های دور از روشن حماسه ی این کشور آمده ست در دست های رستم دستان در اهتزاز بر شانه ی سیاوش از آتش درآمده ست با سرخِ لعل و سبزِ زمرد، سپیدِ دُر در جلوه زار عشق به صد زیور آمده ست خون دل از خیانت تاریخ خورده است از خاک و خون و خنجر و خاکستر آمده ست از آتش تو نیست هراسش که بارها ققنوس وار از دل اتش برآمده ست در موج خیز حادثه افتاده است و باز خیزان به عزم معرکه ای دیگر آمده ست تنها نه با موالی مختار بوده است هر جای در حمایت حق با سر آمده ست با سربه دارها به سر دار رفته است چنگیز در برابر او مضطر آمده ست گاهی برای قوت قلب رئیسعلی در رزمگاه دشمن افسونگر آمده ست گاهی انیس جنگلیان بوده است و گاه مشروطه خواه را علَم لشکر آمده ست حبل المتین وحدت مستضعفان شده ست آیینه دار هیمنه ی رهبر آمده ست در جبهه تیر و ترکش و خمپاره خورده است شب زنده دار خلوت همسنگر آمده ست گاهی شده ست زینت تابوت لاله ای با عطر و بوی دسته گلی پرپر آمده ست چون بیرقی که در کف سردار کربلاست گاهی مدافع حرم حیدر آمده ست زخم سنان دشمن و زخم زبان دوست از هر طرف به پیکر او خنجر آمده ست با این همه همیشه سرافراز و پایدار در اهتزاز بر سر این کشور آمده ست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245384/
شد فاطمه در عالم اعلا متجلی از فاطمه شد نور به هر جا متجلی یا فاتح و یا فاطر و یا فاطمه آمد این گونه شد آیینه ی اسما متجلی از شوق مشرف شدنش بر کره ی خاک آدم متحول شد و حوّا متجلی شیث آمد و نوح آمد و هود آمد و ادریس عیسی متولد شد و موسی متجلی در تیره ی توحیدی سادات قریشی عشق آمد و شد سید بطحا متجلی در سوره ی مکی مدنی های مقدس کوثر متلألئ شد و طاها متجلی در کعبه علی آمد و دیدند ملائک زهراست در این آیه ی عظمی متجلی چل روز محمد به حرا رفت و دعا کرد تا اینکه شود چهره ی زهرا متجلی شب های یتیمی محمد به سر آمد شد آمنه در ام ابیها متجلی از فاطمه انوار کثیری جریان یافت از فاطمه شد این همه دنیا متجلی در امر فرج اذن دهد مادر سادات آن گاه شود روی مسیحا متجلی فردای زمین هیمنه ی فاطمیون است آنجا که شود یوسف زهرا متجلی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245385
سلام بر رمضان و طلوع ماه تمامش هزار بار درود و هزار بار سلامش سلام ما به شهیدان شعر در شب دیدار علی الخصوص به شوریدگان دعوت عامش سلام ما به حسن آن شهید حسن و کرامت که دست فتنه سرانجام زهر ریخت به کامش سلام ما به حسن آن که روشنان دو عالم هماره سکه ی خورشید می زنند به نامش سلام ما به شهیدی که از عشیره ی شعر است گشوده ایم همه روزه را به شهد کلامش در این زمانه ی دشوار در کنار علی باش به غیر خون جگر هر که هر چه خورده حرامش @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245386
سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش قطار باغ بهشت است و باز مانده درش به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزنبان فرشته ای ست که قرآن گرفته روی سرش صدا از آینه و سنگ در نمی آید کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ از این دلی که در این شب شکسته بال و پرش سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی خودت مریز، خودت جمع کن، خودت بخرش بگیر دست زمین را، زمانه ی تلخی ست ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش کجاست آن که به تقدیر خلق آگاه است سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش مسافران قطار بهشت در شب قدر دعا کنید که او باز گردد از سفرش @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/96856/categoryId/460