شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام پسری۲۱ ساله هستم و خواهر برادر دو قلو ۹ساله و یک خواهر ۱۵ ساله و یک خواهر ۱۸ ساله
بی پاسخ مونده دوستان ❌❌❌
تجربه هاتونو بگید 🙏🏻❣
#ادمین
#پرسش_اعضا 💚
سلام خدمت ادمین عزیز وخانمای گل کانال
راستش من یه مشکلی دارم که شاید برای بعضی این مشکل من آرزو باشه ولی برای من دردسر شده
حقیقت من موهام فر هستش تو دوره ی نوجوانی خیلی موهای پرپشتی داشتم طوری که اگر جایی عروسی می رفتم و یا کسی موهامو می دید از این همه پرپشتیش تعجب می کردن آرایشگاه واسه کوتاهی موهام می رفتم ارایشگرا می گفتن خسته شدیم از بس چیدیم وتمام نشد چقدر مو داری ؟؟
اما کم کم تو یه سنی ببعد موهام خیلی کم پشت تر شدن البته نه اینکه کچل بشم یا کف سرم پیدا بشه نه ولی نسبت به دوران نوجوانیم خیلی کم پشت تر شدن تا پارسال که من متاسفانه یه سقط خود بخودی داشتم تو چهارماهگی همه خانما می دونن تو دوران بارداری موها پرپشت تر می شن ولی بعد از بارداری دوباره موها ریزش می گیره و دوباره بحالت عادی برمی گرده مال منهم موهای سرم تو بارداری خیلی پرپشت شدن حتی بدتر از دوره نوجوانی و حتی بعد از سقط و تو مدت این یکسال هیچ ریزشی نداشته و خیلی خیلی سرم پره خیلی اذیت میشم تو حمام تا بشورمشون اصلا دستم به کف سرم نمی رسه شونه کردنشون معضله هیچ گیره ای تو موهام بند نمیشه و کلیپسام (کلیپسای خیلی بزرگم می خرم )همه می شکنن هیچ لذتی از موهام نمی برم همش مثل دو تاطناب کلفت پشت سرم بافتس حتی موقع خواب اگه بازشون کنم حس خفگی دارم شاید بگید خب کوتاه کن اما خانمایی که موهای فر دارن می دونن وقتی موی فری رو کوتاه کنی خیلی پف می کنه و حالت نمی گیره و مدام باید اتو مو بکشی که زحمتش چند برابره
خلاصه همه دنبال راهکاری واسه پرپشت شدن موهای سرشون هستن ولی من بخدا خستم یکی بگه چکار کنم که موهای سرم کمی کم پشت تر بشه
ایدی ادمین👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا 💚
سلام.خواستم سرگذشت زندگی مشترکم روتعریف کنم که مطمیناهیچ راه حلی براش پیدانمیشه ولی میتونه درس عبرتی باشه برای خیلی ها.من وهمسرم باعشق فراوون باهم ازدواج کردیم .بااینکه من تحصیلاتم لیسانس بودوهمسرم دیپلم داشت وشغل چندان خوبی هم نداشت به خاطرعلاقه ای که بهش داشتم باهمه چیزش کناراومدم وباهاش ازدواج کردم.خودم شاغل بودم ودرآمدداشتم ازاول زندگی به خاطراینکه به همسرم فشارنیادتمام هزینه های خوردوخورداک وپوشاک روازدرآمدخودم میدادم ویه مقدارهم پس اندازمیکردم همسرم هیچ وقت به خودش زحمت نمیدادپولی برای خریدمنزل پرداخت کنه وهیچ وقت هیچ گونه خریدی برای خونه انجام نمیداد.تااینکه حدودنه ده سال پیش قرارسدپدرشوهرم منزل ویلایی خودشون روبکوبن وسه واحدآپارتمان برای خودشون وما ودخترش بسازن که هرکدوم ازمابایدهزینه آپارتمان خودمون روپرداخت میکردیم همسرم هیچ پس اندازی نداشت ومن تمام پی اندازی که درطی این سالهاجمع کرده بودم برای شروع ساخت خانه پرداخت کردم بدون اینکه رسیدی بگیرم شایدهرزن دیگه ای هم این کارروبرای زندگیش انجام بده بدون اینکه فکربدی به ذهنش خطورکنه. درطی این سالها هرپس اندازی که کرده بودم برای زندگی مشترکمون وساخت خونه دادم وهیچ پس اندازدیگه ای نداشتم همیشه باقناعت زندگی کردم وحتی چیزهایی که بدای زندگیمون واجب بودنخریدم به خودم وپسرم سختی دادم به امیدروزی که بریم زیرسقف خونه خودمون زندگی کنیم به امیداینکه یه روزهم ماطعم خوشی روببینیم.وقتی ساخت خونه تموم شدوقرارشدخونه به نام بخوره قراربراین بودکه سه دانگ خانه به نام من وسه دانگ به نام همسرم باشه اماهمسرم گفت فعلا امکانش نیست ووام میکن به نام هرکی باشه فعلاسندبه نام همون شخص میخوره.امایه دست نوشته بهم دادکه دراون نوشته بودبه ازای پولی که این خانوم پرداخت کرده یه دانگ خونه متعلق به ایشون هست.ازش خواستم برای اطمینان دونفرهم امضاکنن اما گفت نه تومبخوای آبروموببری من نمیتونم به کسی بگم همسرم همچین دست نوشته ای ازم گرفته.بعدازسندخوردن خانه به دلیل ابنکه بدهکاری زیادی بابت وام هاداشتیم علی رقم علاقه واصرارهای فراوان من برای اینکه خودمون ساکن آپارتمان بشیم همسرم خونه روبه یه زن وشوهرغریبه اجاره داد.وخودمون همچنان مستاجربودیم یکی دوسال بعدازش خواستم برای اینکه فشارزندگی کمتربشه اون خونه روبفروشیم خونه کوچک تربخریم وبابقیه پول خونه بدهکاری هاروپرداخت کنیم اماهمسرم قبول نکرد وبه خاطراینکه مستاجرقبلی تمایل داشت بین سال خونه روتحوبل بده شوهرم موافقت کرد باقیمت ناچیزی آپارتمان ماروبه خواهرخودس رهن کامل بده.من که دیگه تحملم تموم شده بوددیگه نتونستم کوتاه بیام وگفتم وقتی پول ساخت خونه رودادم حق دارم من هم نظری بدم نظرمن هیچ ارزشی براش نداشت وتصمیمات احمقانه همسرم وسادگی بیش ازحدش زندگی ماروهرروزبدترمیکرد.ازش خواستم حالاکه من اجازه ندارم نظری درموردخونه بدم سه دانگی که سهمم هست به نامم کن حداقل دلم خوش باشه بعدازاین همه سختی چیزی دارم همسرم حرف آخرش روزدوگفت توهیچ حقی تواون خونه نداری اون خونه سرمایه زندگیمه.اینجابودکه دنیاروسرم خراب شدفهمیدم شوهرم یه عمربازیم داده.ازخانواده پدریش شنیدم که خانوادش بهش اجازه نمیدن خونه روبه نامم کنه مجبورش کردن خونه روبه خواهرش اجاره بده.وبهش اجازه نمیدن خونه روبفروشه چون میگن ماداریم اونجازندگی میکنیم ونمیخوایم غریبه واردساختمون بشه.خیلی باهاش صحبت کردم خیلی براش توضیح دادم که خسته شدم وبایدخونه روبفروشیم تا یکم بارزندگیمون کم بشه میتونیم خونه کوچکتری بخریم وخودمون توش زندکی کنیم اماحرفای من هیچ وقت براش اهمیتی نداشت .بعدازدوسال اعصاب خوردی دیگه خسته شدم ودیگه فهمیدم دیگه حرف زدن فایده ای نداره.تصمیم داشت خونه روبه نام مادرش کنه امابه موقع توجه شدم وسندروبرداشتم وقایم کردم.پدرش تمام سعیشوکردباهرکلک ممکن سندروازچنگم دربیاره اماموفق نشد.شوهرم خونه اجاره ای مون روهم پس دادومن وپسرم مجبورشدیم نه ماه درمنزل پدرم رندگی کنیم بدون اینکه همسرم حتی یک ریال برای خرج زندگی کمکم کنه.بعدازاین مدت چون تحملم تموم شده بودیه خونه کوچک که متعلق به بکی ازآشنایان بودروشخصااجاره کردم وهزینه اجاره منزل وهمه مخارج زندگی هم به عهده خودم بود.این مدت همسرم باخانواده خودش زندگی میکردواحوالی ازمانمیگرفت وحتی جواب تلفنم دوهم نمیدادامابعدازاینکه خونه اجاره کردم همسرم طبق آموزش های پدرومادرش به زورخودس روواردزندگی من کرد ازش متنفرشده بودم وبه هیچ وجه نمیخواستم باهاش زندگی کنم اماشب هاانقدرزنگ میزدتاپسرم میرفت دروبراش بازمیکردحدودیک سال ودوماه هم باهمین وضعیت دراونجازندگی کردیم بدون اینه همسرم حتی بدونه چقدراجاره خونه میدم باچه جوری خرج زندگی رومیدم.درآمدآنچنانی نداشتم وباسختی زندگی رومیگذروندم.بعدازیک سال و دو ماه صاحبخانه بهم اطلاع دادکه خونه رولازم دارن وبایدتخلیه کنیم واقعادیگ
دیگه بریده بودم برای اجاره منزل دیگه ای نداشتم واون آشناهم ازسرآشنایی بامبلغ خیلی کم خونه روبهم اجاره داده بود.مجبورشدم دوباره به منزل پدرم برگردم ولی اونقدرتحملم تموم شه بودکه مجبورشدم ازشوهرم به خاطراینه خرج زندگی ومسکن رونمیدادشکایت کنم اما قانون هم هیچ کمکی بهم نکردوکاری ازپیش نبردم برای مهریه اقدام کردم مهریه من 715سکه بودامابعدازیک سال دوندگی رای به نفع شوهرم صادرشدوقرارشدیک سکه پیش وسالی یک سکه پرداخت کنه امابه خاطراینکه قانون سکه درهمین مدت کاملا عوض شده بودالان بعدازنزدیک به یک سال حتی یک سکه پرداخت نکرده وازطرف قانون هیچ اقدامی نمبتونم بکنم وقانون هیچ کاری باهاش نداره مدتهاست باپسرم درمنزل پدرم زندگی میکنم از زندگی خسته شدم چون باچشم خودم دیدم که حق یک عمرم زندگیم روتوروزروشن خوردن وهیچ کاری ازدستم برنیومدکه انجام بدم.تواین چندسال به اندازه ده سال شکسته شدم هیچ امیدی به زندگی ندارم.کاملاناامیدشدم.این سرگذشت زندگی من بودکه به خاطرسادگی وحماقت خودم باعثش شدم.ممنونم که تحمل کردین.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❣
سلام دوستان
من تقریباازاوایل بارداریم بشدت کمردردداشتم مخصوصاوقتی ک پیاده روی کنم یاکارکنم زیردلمم دردمیگیره.حالاک ماه آخرم هست بشدت سنگین شدم و دردامم بیشترالان کشاله ران هامم دردمیکنه نمی تونم بشینم پاشم زیادتوی همین وقتاکه حدود۱۵روزمونده بودبه زایمانم پدر شوهرم ودایی شوهرم ک خارج از کشور زندگی میکنن درگیرمشکل بزرگی شده بودنواومدن خونه ی من ۵شب هم بیشترنبودن رفتن،فردا شبش که بگم ۸،۹روزبه تاریخ زایمانم نمونده بود هم پسرعموی شوهرم اومد.شبش هم خونه ی ماموندچون باشوهرم قراربودبرن سرکارکارشون ازمحل مادوره واسه همین ساعت ۱۰شب همیشه خاموشی میزنیم همه فامیل هم اینومیدونن منم باشوهرم میخوابم ک اذیت نشه چون صبح هم باید۵نیم صبح بیداربشه تا۷نیم شب سرکار،همون شب ک مهمون داشتیم داییم،ودایی ناتنیم ک چندسال بودندیده بودمش.داییم به بابام زنگ میزنه میگه من اومدم محلتون میخوام برم خونه ز...بابام ک شرایطم رومیدونست بهشون گفته بودخونه دخترم نرین مهمون داره بعدم نزدیک زایمانشه اذیت میشع بیایدخونه خودم اوناگفتن خونه ی تونمیایم چون حیاطت خاکیه😒بابام دوتاخونه داره گفته خوب بریدخونه دیگه ام منم میام خواهرتم اونجاست.اونام میگن باشه میرن خونه دوم بابام،بابامم درحدتوانش برای مهمون هاخریدمیکنه میبره مادرمم حسابی ازشون پذیرایی میکنه چون ساعت نزدیک شب بوده بابام بازم بهشون بانهایت ادب تذکرمیده ک نیاین چون فامیلای شوهرم بافامیلای مادرم هیچ آشنایی نداشتن.ومنم توی این مدت خیلی اذیت شدم همش آشپزی،بشوربساب و....
خلاصه بابام ک میره میخوابه اینام پامیشن سرزده بدون هیچ خبری ساعت ۱۱شب درخونه ی مامحکم محکم درمیزنن ماهم ک رخت خواب هامونوپهن کرده بودیم خاموشی زده بودیم.حسابی ترسیدیم ک کی میتونه باشه این موقع شب آخه تااتفاقی نیفته کسی اون موقع شب نمیاد خونمون همه هم میدونن ما زودنیخوابیم ویه زن حامله توی خونه هست میترسه برای همین خیلی ترسیدیم وشوکه شدیم ک چ اتفاقی افتاده.بعددیدیم دایی هام اومدن اون موقع شب شوهرم خیلی اعصابش خوردشدک این وقت شب چ وقت مهمونی هستش.بازم چیزی بروی خودمون نیاوردیم و من چون نزدیکه زایمانم بودشوهرم براشون چایی دم کردبردمن توی اتاق بودم آخه خیلی خجالت کشیدم ک اون موقع شب اومدن ومهمون هم داشتیم بودبیرون نرفتم وخودموب خواب زدم تاچهره اعصبانی شوهرمونبینم.شوهرم بعدیک ساعت گفت من میرم بخوابم صبح زودمیرم سرکار.اومدتوی اتاق کلی غرزدک این موقع شب ایناچرااومدن مگ روزخداروازشون گرفتن نمیگن یه زن حامله توی خونه هستو...(درضمن خونشون تاخونه ی ماباماشین یه رب هم راه نیست ولی هروقت ک میان دوسه شب روکلاخونه من میمونن اصلاخونه خواهرش ک مامانم باشه نمیره همشم دستورمیده جایی بیارببرتلوزیون هم صداش روتاآخرمیبره بالاجوری ک بایدکنارهم بشنیم حرف بزنیم کل روزهم توی این روزایی ک خونه من هست کلااجازه نمیده کنترل روبرداریم خیلی هم بی ادبه همه میدونن بخاطرشکمش میادخونه من چون وضعیت مالی مادرم ایناخوب نیست اصلااون طرفاآفتابی نمیشه)
#ادامه_دارد
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❣ سلام دوستان من تقریباازاوایل بارداریم بشدت کمردردداشتم مخصوصاوقتی ک پیاده روی کن
)اون شب تا۱۲نیم بیداربودن خونه صدای تلوزیون هم طبق معمول بالاشوهرم سردردگرفته بودهمش غلط میزدنمی تونست بخوابه ازطرفی هم مافقط یه اتاق داریم مهمونمون هم توی حال خوابیده بودتوی روشنایی حداقل نمی کردن صدای تلوزیون روکم کنن.بیچاره مهمونمون هم ازصدای تلوزیون وروشنی خونه توی هوای گرم خودشوتوی پتوپیچیده بودمنم طاقت نیاورم گفتم گناه داره قرارصبح زودبره سرکار(همون روزازتهران بااتوبوس ها اومده بود)منم رفتم بادایی خودم احوال پرسی کردم اون داییم که مثلا چندسالم بودندیده بودمش حتی یه سلام هم نکردخیلی بعددرازکشیده بودحتی خودشوجمع نکرد.منم بیشتراعصبانی شدم گفتم این بنده خدا صبح میخواد بره سرکارلطفابریدبخوابید.دایی ناتنیم ک احوال پرسی هم نکرده بودگفت توی حیاط میخوابیم خونتون گرمه من بااون شکم کلی لحافت بردم بیرون حتی نگفتن بزارکمکت کنیم وقتی دایی شوهرم اومده بودنمی زاشت خم شم یه بالشت جابه جاکنم جلوی شوهرم خیلی خجالت کشیدم.شوهرمم وقتی دیدانقدربی ادبن گفت ک فرداازسرکاراومدم اینجانباشن.صبح زودداییم بیدارشده دریخچالوبازکرده دادمیزنه بیاصبحانه آماده کن منم حرصم گرفت.گفتم اگه الان یجوری بیرون نکنم تاچندروزبایدفشارجسمی و روانی روتحمل کنم برای همین به دورغ گفتم ک حالم خوب نیست بروخونه مادرم منم میرم دکترانقدرپروبودک بدون اهمیت رفت سمت تلوزیون میگفت توکه دیشب خوب بودی گفتم الان حالم خوب نیست لطفاعجله کن میخوام برم بازم میگفت توبرومن خونه هستم.بالاخره به هر شکلی ک بودردشون کردم رفت.بازم خونه مامانم نرفتن.رفتن خونه ی فامیله دیگه دوسه روزبودن بعدرفتن خونشون به دایی کوچیکم ک بلاخودش زمین تاآسیمون فرق داره ومنم خیلی دوسش دارم گفته بودک ز...ماروبیرون کرده داییمم زنگ زدمنم جریان روگفتم.وگله کردم فکرمیکنم دایی کوچیکم ازم دلگیرشده بخاطرهمین دچارعذاب وجدان شدم لطفابگید کارمن اشتباه بوده آخه داییم همش منوجلوی شوهرم کوچیک میکنه درضمن تامادرم هست نزدیکم بایدخونه اون شبابمونه شوهرم داییم اینارواصلانمیشناسه هیچ وقت هم بی احترامی نکرده ولی اونشب خیلی اعصبانی شد.واینکه من به دایی کوچیکم زنگ بزنم باهاش حرف بزنم دلم نمیادازم دلگیرباشه ازطرفی هم میترسم بهم بی احترامی کنه اعصابم بیشترخوردبشه خیلی حالم بده لطفاراهنمایی کنیدک کارم اشتباه بوده؟
ایدی ادمین👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#استخدام افسری
#ناجا
💢پذیرش دانشجو در دانشگاه علوم انتظامی امین ۱۴۰۲-۱۴۰۱
👮♂ فرماندهی انتظامی استان البرز در نظر دارد به منظور تامین نیروی انسانی مورد نیاز خود در مقطع افسری محصل از بین داوطلبان مرد دارای مدرک تحصیلی دیپلم ثبت نام به عمل آورد.
⬇️بخشی از شرایط
🟤مقطع تحصیلی: #دیپلم
🔵رشته تحصیلی: رشته های نظری (رياضی،تجربی،علوم انسانی و معارف اسلامی)
🔹سن: حداقل 18 و حداکثر 25 سال
🔸معدل: حداقل 14
🔹قد: حداقل 170 سانتی متر
🔸جنسیت: آقا
🕪دانش آموزان سال آخر دبیرستان در حال تحصیل نیز می توانند ثبت نام نمایند.
⏱مهلت ثبت نام: تا 1/آبان/1400
محل مراجعه : کرج میدان توحید ، بلوار بلال روبروی بانک صادرات
☏شماره تماس۰۲۶۲۱۸۲۷۴۱۰ _۰۲۶۲۱۸۲۷۴۰۹
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام پسری۲۱ ساله هستم و خواهر برادر دو قلو ۹ساله و یک خواهر ۱۵ ساله و یک خواهر ۱۸ ساله
#پاسخ_اعضا 💚
سلام در رابطه با پسر ۲۱ ساله که گفتن خواهرشان حساسه ، ببینید اینکه اون رو لباساش و مسواک حساسه چه مشکلی داره؟ مسواک یه چیز شخصیه ، کمد شخصیه ، و من اینطور برداشت کردم که شما احتمالا زیاد براتون مهم نیست ولی لطفا به حریم شخصیش احترام بزارید، اگه افسردست و دلش میخواد بیرون بره ، به نظرم خودت بیشتر ببرش بیرون تا با دوستاش ، برید با هم تفریح کنید پارک برید اینطوری ارتباطتتون بهتر میشه و شاید بتونه بهت بگه مشکلش چیه🌸
💚💚💚💚💚💚
سلام اون اقایی ۲۱ ساله ای که نگران خواهرش هست
اول از همه خیلی خوشحال شدم که اینقدر به فکر خواهرت بودی خیلی از برادر هایی رو که دیدیم اطرافم اینقدر به خواهرهاشون توجه نداشتن
شما باید اون از همه اعتماد سازی بکنی وقتی خواهرت میگه دلم میخواد بگردم بخرم بپوشم و ..... نشونه ی اینکه توجه میخواد وقتی که از خانواده توجه کافی نمیبیند خودش رو توی اتاقش حبس میکنه برای اینکه رابطش باهات بهتر شه باهاش حرف بزنید ازش راهنمایی بخواهید بعدا وقتی از راهنماییش استفاده کردید بهش بگید که چقدر حرفاش برات سودمند بوده مثلا وقتی دارید با خانوده چای میخورید و توی اتاق هست براش چای ببرید یا چایت رو باهاش برو توی اتاق بخور و اینکه نباید فکر کنه داری براش ترحم میکنی و اینکه اصلا سرزنش یا نصیحتش نکن ... وقتی دوست داره بره بیرون خب یه بار ببرش کافه پارک رستوران فروشگاه بذار بهش خوش بگذره ... یه وقتیایی براش یه کادوی کوچولو بگیر فقط در حدی که احساس کنه به فکرش بودی بهش بگو خیلی خوشحال هستی که یه خواهر مثل اون داری خلاصه بذار رابطش باهات خوب بشه بعد بگو باید بریممشاوره برای اینکه لج نکنه بگومن خودممنیاز به مشاور دارمو باید کمکم کنه تو همبیا باهاش حرف یزن سبکشی و برای ایندت برنامه بریز
اصلا یعنی چیمیخواستین ببرینش پیشروان پزشک اول از همه طرف رو میبرن روانشناس چندین جلسه کار میکنه بعد اگه مشکل رو نتونست حل کنه میگه ببرین پیش روان پزشک اینجوری به خواهرت همون اول بر خورده وه خواسته بره پیش روان پزشکبهش بگو انسان های عاقل میرن پیشروان شناس تا به کمک تون اینده ی بهتری بسازه حرفایی رو که نمیتونه به کسی بگه رو به اون بگه و.......
1⃣باهاش اول تو درد و دل کن تا فکر کنه به کمکش نیاز هست و حس مفید بودنکنه
2⃣بهش توجه کن وقتت رو باهاش توی جاهایی که دوست داره بره بگذرون
3⃣ بهش بگو باهات درد ودل کنه
4⃣ سرزنش یا نصیحتش نکن
5⃣ بهش بگو باهم برید پیش مشاور و خودتون هم شرکت کنید توی جلسات و بگید منم باید یه کار هایی رو با کمک مشاور انجام بده که فکر نکنه چون اونمشکل داره باید بره
امیدوارم مشکلتون حل شه براتون دعا میکنم
یاعلی ....... برای تعجیل در ظهور مولامون صلوات بفرسین 🍃🍃🍃
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام خدمت ادمین عزیز وخانمای گل کانال راستش من یه مشکلی دارم که شاید برای بعضی این مش
#پاسخ_اعضا 💚
سلام برای اون خانمی که گفتن خیلی موهاشون پرپشت هستن میتونن برن یه آرایشگاه معتبر و موهاشون رو صاف کنند الان مد هست و خیلی سالن ها انجام میدن و هزینه اش هم بین ۱ تا ۵ میلیون هست
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام عزیزم خسته نباشی گلم برای خانم مو فرفری خواستم پیشنهاد بدم که اگه امکانش رو داره بره موهاشو کراتینه کنه، وقتی موهاش لخت بشه هم جمع و جور تر میشه هم لذتشو میبره، و دیگه از پر بودنش اذیت نمیشه، منتها یه جایی انجام بده که موادش خوب باشه، خودم انجام دادم الحمدالله خیلی راضی هستم قبلا خیلی شلخته به نظر می اومدم ولی الان خیلی مرتب شده موهام
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام درمورداون خانونی میخام بگم ک مشکل پرپشتی مودارن عزیزم اصلاموهاتونوکم حجم نکنین منظورم این کم پشتشون نکنین چون این کاری میکنه موهاتون بیشترپرپشت تربشن جدیداداخل این آرایشگاهااتوموی دائمی اومده چون خودم توآرایشگاه کارمیکنم دارم میگم اتوکنین حدودافکرکنم یه دوسه میلیونی خرجشون بشه البته بستگی به موتونم داره که چ اندازه باشن که هزینه اش چقدرنمیدونم عزیزم شماکجازندگی میکنین ولی برین داهل آرایشگاهابگین میخام موهامواتوموی دائمی بزنین برام چون اون اتوهاقیمتشون گرون وصفحه شون نمیدونم ازمرواریدیاازصدف براهمین موهاروحتی بشوری هم صافی شونوازبین نمیبره ذوستم ک خودش آرایشگاه داره اتوکرده موهاشوالان یکماه هنوزوزنشدن امیدوارم تونسته باشم بهتون کمک کنم
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام
اون خانمی که موهای پرپشت دارن
از قسمت پشت سر
لایه لایه از بین موهاشون کوتاه کنن...
منم موهام پر و فر..کلا قسمت پشت سرم رو با ماشین اصلاح شماره 12کوتاه کردم...اینقد موهام پره کمی هم بلند که اصلا مشخص نیست
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام خانم گیسو کمند به نظرم موهات رو کراتینه کن البته گرون میشه چون پرپشت هست اول یه خورده کوتاه کن چون اگه خیلی بلند باشه گرون در میاد. میتونی تیکه ای کوتاه کنی نه یکدست، اینجوری موهات کوتاه-بلند میشه و حجمش کمتر میشه یکی از فامیل هامون کراتینه کرده گفت هر ۶ماه یکبار باید برم شارژ دیگه من نمیدونم چه جوره ولی موی صاف و لخت چون وز نمیکنه راحت تره به نظرم مشکل موهای شما غیر از پُری زیاد،وِزِش هست. قدیم هم گِلَت میکردن لخت میشد. دوستم انجام داده بود موهاش خیلی ریخته بود البته مدت دار هست باید تحقیق کنی.
🧡🧡🧡🧡🧡
مشکل خانمی که پرپشتی موهاشه برو آرایشگاه پیتاژ کن اینم دیگه کاری داره🤦♀️🤦♀️
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_سوم بعد از کمی نشستن بابام گفت خب اینم فرصتی که میخواستی، بفرمایین.. من روم نمیشد سرم رو بالا
#بخش_چهارم
من قبل از ازدواج هیچ آشنایی با شخصیت محمد رضا نداشتم و کم کم اختلافامون خودشو نشون داد، من حق نداشتم با هیچ مرد و پسری از آشناهامون صحبت کنم، حق نداشتم با پسردایی، پسرعمه صحبت کنم، چون عصبانی میشد و میگفت وقتی تو شوهر داری لزومی نداره با هیچ مردی صحبت کنی و فقط باید مال خودم باشی.
وقتی به پدر و مادرم میگفتم، میگفتن خب مهم زندگیته، اشکالی نداره حرفشو گوش کن.
این سخت گیریها کم کم به جایی رسید که من ارتباط با کل فامیل حتی دوستا و دخترای فامیل هم قطع شد..
اگه قرار بود جایی بریم مهمونی حتما باید با خودش میرفتم و اون هم تا دیر وقت سرکار بود و بنابراین من همیشه تنها بودم.
یادم میاد یه بار مهمونی جایی دعوتمون کردن و تا ساعت ۱۲ شب منتظر بودم تا بیاد و بریم. من کلی خجالت کشیدم ولی هیچ کاری از دستم برنمیومد.
خواستم دوباره درس خوندن رو شروع کنم ولی اجازه نداد، بهش گفتم تو بهم قول داده بودی میزاری درسم رو ادامه بدم، با حالت طلبکارانه ای گفت درس واسه کسیه که بخواد کار کنه، تو چیزی کم نداری که بخوای کار کنی، بشین زندگیتو کن.
هر بار بحث ما سر درس خوندن به جایی نمیرسید و من دیگه کم کم بیخیالش شدم. تنها کارم شده بود خرید که یا با خودش و یا با مادرم اجازه داشتم برم. رسما حس زندانی بودن بهم دست میداد، من خونه خیلی بزرگ و لباسهای مارک و بهترین میوه و غذاها رو نمیخواستم، من میخواستم درسم رو بخونم و با فامیل رفت و آمد داشته باشم ولی اجازه ای نداشتم، تنها جایی که میشد فامیلا رو ببینم تو مراسمای عروسی و یا مهمونیهای این شکلی بود.
تو این مدت ولی محمدرضا خیلی تو کارش پیشرفت کرده بود البته با کمک پدرم. میخواست یه کارخونه بزرگ بزنه و این یعنی ما باید به یه شهر دیگه مهاجرت کنیم. محمدرضا آدم خیلی زرنگی بود، هیچ جایی نمیخوابید که زیرش آب بره. پدرم رو مجبور کرد برای کمک به راه اندازی کارخونه کلی وام بگیره و چک و سفته، میگفت همش بخاطر زندگی دخترته...
کارخونه رو که افتتاح کرد، یه خونه بزرگ خرید. چند سال از ازدواجمون گذشته بود و من غرق ثروت و رفاه بودم و اونم دوستم داشت و یا میشد ادعا کرد که دوستم داره ولی من دیگه مثل قبل نبودم، از همه چی محروم شده بودم و دل و دماغ هیچی رو نداشتم. افسرده شده بودم و از کنترل گریها و رفتاراش خسته. وقتی حالم رو اینطور دید اجازه داد با مامانم برم آموزش رانندگی و بعدش برام یه ۲۰۶ خرید.
من ساعتهای زیادی رو تو خونه تنها بودم و گاهی ماشینم رو برمیداشتم و میرفتم یه دور بزنم ولی باید حواسم میبود زود برگردم تا نفهمه و موتور ماشین هم سرد شده باشه، آخه وقتی میومد خونه دست میزد به کاپوت ماشین تا ببینه گرم هست و من بیرون بودم یا نه و اگه میفهمید قشقرق به پا میکرد.
خریدن ماشین هم دردی رو از من دوا نکرد، حالا دیگه کارخونه پا گرفته بود و گفت اگه دوست داشتی بیا بریم کارخونه البته با حجاب کامل. از هیچی بهتر بود قبول کردم، هر چند فکر سر زدن به اونجا هم حس خوبی برام نداشت، از این میترسیدم که کارکنانش بگن خانوم رییس بی سواده و از این حرفا. فرداش باهاش رفتم کارخونه و بهم چندتا خانومی که اونجا کار میکردن رو معرفی کرد. خانوم احمدی حسابدار هستن، خانوم مهندس نظری، ناظر کیفی هستن و خانوم حیدری منشی.
هر چند از درون خودخوری میکردم ولی سعی کردم کل اون روز رو باهاشون بگم و بخندم و دوست بشم. خیلی وقت بود آخه تو جمع چندین نفره نبودم، اونا چیزی از زندگی من نمیدونستن و نباید با روی افسرده من مواجه میشدن. ازشون خوشم اومد.
شب موقع برگشت گفتم کارکنای خوبی داری، گفتم اره خانومهای خوبی هستن، اگه دوست داری میتونی گاهی دعوتشون کنی، مهندس نظری هم طلاق گرفته و میتونه رفیق خوبی واست باشه.
این محمدرضا بود که این حرفا رو میزد؟!! تعجب کردم من چند سالی میشد که دوستامو ندیده بودم و اگه دوستی هم داشتم تو حیطه رفت و آمد خونوادگی با دوستای محمدرضا بود وهیچ عمقی نداشت...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا 💚
سلام ودرود ب دوستان امیدوارم ک عالی باشید .میخوام بزرگترین مشکلمو بگم داداشم دارم ک دوسال ازم کوچیکتر این داداشم اصلا نمیزار نفس بکشم حق رسیدن ب در خونه ندارم فقط موقعه ک مریض میشم میبرنم دکتر البته ن خودش پدرم .پدرم خیلی ناراحت نمیدونه چکارش میکنه من کارشناس مدیریت دارم ونمیزاره کار کنم کلا بگم ک برم سالن یا بازار چیزی برا خودم بگیرم اونم با همراه عمه یا خاله کلی دعوام میکنه دادوبیداد میکنه میگ حق نداری از در این خونه بری بیرون بخدا دارم میمیرم من ب زور اونم مجازی کارشناس گرفتم اصلا احساس میکنم زندونم همش دعا میکنم ک ماشین چیزی بزنتش بمبره از دستش راحت بشیم با اینکه بابام بش میگ دختر زندونی ک چی کلی با بابام دعوا میکنه خسته شدم دیگ همش میگم برم اهدای عضو بدم یا خودمو بکشم راحت شم بخدا اصلا راحت فکری ندارم کلا احساس میکنم یه طناب بسته ب گلوم چکار کنم از این وضع راحت شم .؟؟فکر داداشم خیلی شکاک بدبین .با اینکه من چادریم وبا حجابم ودین سرم میشه ولی این نمیدونم چشه .
💚💚💚💚💚💚
سلام دوستان
خیلی ممنون میشم راهنماییم کنید🌹
اول اینکه کسی تو تهران گروه جهادی میشناسه ؟!
اگه میشناسید ممنون میشم اطلاع بدید
دوم کسی کلاس تیر اندازی با تفنگ تو تهران میشناسه ؟!
دو سه ساله دنبالشم پیدا نمیکنم
خیلی ممنون میشم کمکم کنید عزیزان
بمونید برام 💋❤️
💚💚💚💚💚💚
عرض سلام و ادب
ممنونم از مطالب خوبی که در کانال میزارید
کانالی میخوام که پی دی اف کتاب بزاره به صورت شرعی
💚💚💚💚💚💚💚
محدثه:
سلام ادمین جان تورو خدا پیامم رو داخل کانالتون بزارید چند بار فرستادم اصلا نزاشتید تورو خدا این بار بزارید جان هرکس که دوست دارید توروخدا... من ۱۳ سالمه قدم ۱۵۲ و وزنم ۵۶ کیلو هستش خیلی ناراحتم سه بار هم حجامت کردم اصلا فایده ای نداشت دوستان تو تبریز یا اردبیل یا سراب کسی دکتری میشناسه که من برای رشد قدم برم ؟.. اصلا شرایط رفتن به کلاس های ورزشی رو ندارم و مشکل دیگم هم اینه که زیر چشمامم سیاهه و بینیم کمی بزرگ و از وسط بینیم یه خط سیاه به حالت جوش افتاده موهام هم کوتاهه آیا راه حلی دارید که سیاهیی زیر چشمام از بین بره موهام رشد کنه و صورتم هم خیلی کوچولو چیکار کنم ؟؟ کم کم دارم افسردگی میگیرم سر هیچی نگرانم دلشوره دارم و دلم درد میکنه البته از سر نگرانی دلدرد میگیرم خیلی دوست دارم پوستم سفید بشه یکی بهم گفت ماسک صورت درست کن تا صورتت سفید بشه ولی من اصلا به راه های طبیعی اعتقادی ندارم همش فک میکنم باید ماسک بخرم دارو مصرف کنم درست بشم یکی میگف سابلیمینال خیلی خوبه نتیجه گرفتن بعضیا درسته کسی تا حالا استفاده کردع؟ مامانم دلداریم میده میگه یکی قد کوتاهه یکی قد بلند خدا همه رو یه جور آفریده قرار نیست که خودتو ناراحت کنی دست خودم نیست خیلی دوست دارم منم به آرزو هام برسم درس ریاضیمم هم خیلی ضعیفه چیکار کنم قوی بشه تورو خدا راهنمایی کنید ببخشید طولانی شد
💚💚💚💚💚💚
سلام خواهشا این پیام رو داخل کانال بزارید🙏
مادربزرگ من پارسال سرطان سینه داشت و عمل کرد و سینشو برداشتن 😢
یکی دوماه میشه که شیمی درمانی هاش هم تموم شده ولی از لحاظ جسمی خیلی ضعیف شده 😭
ولی تموم ماجرا نیست الان دوهفته هست که کرونا گرفته و 80 درصد ریش درگیر شده
حالش خیلی بده هیچ چیزی هم نمیخوره بنده خدا اشتها نداره 😭😢😢
میخواستم بگم اگه شما دعایی راه حلی راه درمانی چیزی بلدین بگین خواشن واقعا حالش بده مادرمم همش داره گریه میکنیم خیلی ناراحتیم 😔😔
پیشاپیش هم از پاسخ هاتون ممونونم
لطفا بخاطر شفای مادر بزرگم یه حمد بخونین و یه صلوات هم بفرستید🙏🙏
💚💚💚💚💚💚💚
سلام حبیبه جان میشه بزاری کانال 😔 یکی ازاقوام نزدیکم بعداز۵۰ روزدست و پنجه نرم کردن با کرونا متاسفانه دیشب فوت کردن ، ایشون پدر۶ فرزندبودن وسنشونم زیر۵۰ سال بودممنون میشم اعضای کانال برای شادی روحش صلواتی بفرستن ، ان شاءالله خدا دلتون رو شادکنه
ایدی ادمین👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت ❣
سرما تحمل کردنی نبود!
رفته بودیم برای آزمون آئین نامه ی رانندگی و افسر به صلاحدید خودش نیامده بود و جماعتی را علاف خودش کرده بود! آن بیرون که ما بودیم هیچ وسیله ی گرمایشی ای نبود، تحمل کردنی نبود سرما...
خانم مسنی از بینِ جماعت را فرستادیم برای اعتراض؛ مسئول مربوطه گفته بود عادت کرده اید به نق زدن! به بخاری کنار پایش اشاره کرده بود و گفته بود ایناها! روشن است بخاری! گفته بود خیلی هم گرم است، بیشتر از این چه میخواهید دیگر؟! چه میخواستیم واقعا؟! هیچ!
فرد معترض دست از پا دراز تر برگشت و من میان سگ لرز زدن هایم، حواسم پرت حال و هوای این روزهایمان شد...
کسی که کنار بخاری نشسته و گرما زده تا مغزِ استخوان پاهایش، سرما را نمیفهمد! کسی که آن بالا بالاهاست، کسی که شکمش سیر است، کسی که بچه ی بیکار ندارد، کسی که دردِ نان شب ندارد، کسی که دغدغه ی تومنی صنار سه شاهیِ تخم مرغ و گوجه ندارد، کسی که سرطان و بیماری عزیزش را از پا درنیاورده و هزینه ی دارو خودش را، کسی که شرمنده ی زن و بچه و بقال و چقال محل و زمین و زمان و بزرگ و کوچک نشده از نداری، حالِ و روزِ این مردم را،
نه! نمیفهمد...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
)اون شب تا۱۲نیم بیداربودن خونه صدای تلوزیون هم طبق معمول بالاشوهرم سردردگرفته بودهمش غلط میزدنمی تون
#پاسخ_اعضا 💚
سلام در مورد اون خانمی که دایی هاش اومدن شب خونش موندن الان عذاب وجدان داره که چرا گله گی کرده به دایی کوچیکش .......خانم گلم چرا خودتو زجر میدی اصلا شما کارت درست بوده ......کار خوبی کردی بیرونشون کردی ......ببخشید یه ضرب المثلی هست میگن تا آب واسه وضو هست تیمم باطله ....خونه مادرشما که واجبتره ونزدیک تر اومدن خونه شما که خواهرزاده هستین اونم دختری نه خواهرزاده پسری........شما چرا خودتو سرزنش میکنی باید گله میکردی .....خوب کردی.....از این بعدم هیچ رو بهشون نده .....به مادرم بگو بیخیالی طی نکنه برادراشو جمع کنه از تو فامیل.......یا اگه دست مادرت نیس گوشیو بردار به خودشون زنگ بزن ویگو دیگه شما که اینقده بی ملاحظه وبی ادبین نه پاتونو خونه مادرم بزارین نه ما........والله بعضیا رو باید اینجوری برخورد کنی تا حساب دسشون بیاد......ببخشید اگه تندروی کردم.....خواهرگلم اگر من بودم جای شما همینکار میکردم دیگه هرچی خودت صلاح میدونی.....
💛💛💛💛💛
سلام
در جواب اون خانمی که بارداره و داییش مزاحم زندگیشون هست.
یکبار حرف دلتو بگو و خیال خودت را راحت کن.
تا مادرت هست دایی شما به زندگی شما ربطی ندارد و سعی کن از حالا محکم بایستی تا بعدا در زندگی با همسرت دچار مشکل نشوی .
همسرت حالا که حامله هستی برخورد جدی با شما نداره ولی بعد از حاملگی مشکلاتت زیاد می شود. و ممکنه طلاقت هم بدهد . چون صبر مردها خیلی کمه.
💛💛💛💛💛
سلام به اوم خانمی که دایی هاشون میرن خونشون اذیت میشن . خیلی هم کار خوبی کردی . ادمانقدر بی ادب و پورو نوبره والا . حتی حامله ام نباشی . این کارشون دور از ادب و نزاکت هستش
پدر و مادر با بچه شون این کاررو نمیکنن . اینا که دایی ان
💛💛💛💛💛
سلام خانم حبیبه اینو بذار کانال برسه دست اون خانم حامله که داییش اومده خونشون بیرون کرده عزیزم کارت اشتباه و گناه بوده میهمان حبیب خداست جدا از اون داییت بوده چطور دلت اومد چه تنی چه ناتنی جلو شوهرت کوچیک اونجوری نمیشی اینکه از خانوادت عارت بیاد و تحویلشون نگیری کوچیک میشی مگر شوهر خداست ای بابا لوس نکنیم شوهرا رو محبتش میکردی بعد یواشکی محترمانه میگفتی دایی شوهرم زیاد کسی بمونه خوش نداره طوری درد دل میکردی ک اونم خودش میفهمید هم زود نیرفت هم جلو شوهرت کوچیک نمیشدن بنده ها خدا
💛💛💛💛💛
سلام به خانومی که داییشون پررو تشریف دارن. 😡
خانم عزیز من که جزییات کامل شخصیتی شما رو نمیدونم. ولی خواهش میکنم انقد خوب نباشین . یعنی چی که عذاب وجدان دارم. برو خداروشکر کن شوهرت آدمه؛☺️ همون شب که درتونو میکوبیدن نزده تو گوششون. والا تو این زمونه چه معنی میده این رفتارها. زمان قدیم نیست که زنها بدبخت بودن صداشون در نمیومد. خونه شما اومدنشون چه خیری برای شما داره که اونجوری بی احترامی هم میکنند. خواهری گفته باشم نمیخواد عذاب مذاب بکشیا. خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند. والااااا.😇
به فکر اون طفل معصومت باش. بعدم به خودت رحم کن. نهایتش قطع ارتباط میکنن باهات. بهتر .اینجور فامیل که درک و فهم ندارن همون بهتره آدم نبینتشون.😎
والا اگه شوهر من بود که نگم براااات😂
چه رفتاری که نمیکرد با این جور آدمها.
خدا اون جوجت و حفظ کنه برات. 👶
مواظب خودت باش. یا علی
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#عاشقانه ❣
تا صدای برخورد نامنظم عصا به سنگ فرشای پارکو از دور شنیدم، اشکامو پاک کردم و چنتا نفس عمیق کشیدم و صدامو صاف کردم که ردی از گریه نمونه توش.
صدا نزدیک و نزدیک تر شد تا رسید جلوم و سایه ی صاحب عصا افتاد رو سرم.
صداش خندون بود
- چه عجب نگفتی بپا کله پا نشی با اون عصات پیرمرد!
چیزی نگفتم.
خوب نبودم، فهمید
نفس عمیقی کشید و سکوت بینمونو شکست
- این بستنی هارو میگیری از دستم؟
بی حرف بستنی قیفیای توی دستشو گرفتم و خیره شدم به حرکات با وقار و طمانینه ش؛ عصای توی دستشو تیکه تیکه تا کرد و با کشی که وصل بود بهش محکمشون کرد کنار هم و چندباری با دستش هوارو لمس کرد تا فاصله ی صندلی و ارتفاعشو تخمین زد و نشست کنارم و عینک دودیشو برداشت و دسته هاشو تا کرد و گذاشت توی جیبش.
- خب اینم از این!
حالا میشه بگی برای چی گریه کردی؟!
بدونِ تعجب خیره شدم به نیمرخ مردونه ش، حس کرده بود اشکامو لابد، بازم چیزی نگفتم.
- به خاطر حرفای اون خانومه بود؟!
پس حرفاشو شنیده، با یادآوری اتفاقای چند لحظه ی پیش دوباره زدم زیرِ گریه
+ نخیرم!
مگه کی بود که بخوام بخاطر حرفاش گریه هم کنم تازه!
انگار از دماغ فیل افتاده بود، یجوری گفت حیف این دخترِ جوون که پاسوزِ یه مردِ کور شده که انگار شوهر کچلِ خودش چه گلی زده به سرش!
هق هقم شدت گرفت
+ دوست داشتم اون لحظه پاشم سرش داد بزنم شوهر من کور نیست خانوم! کور تویی که خوبیاشو نمی بینی!
میخواستم بگم مرد من حافظ قرآنه با اجازه تون، تازه داره دکتراشم میگیره توی این جامعه ای که آدماش به جای این که سنگ از جلو پاش بردارن، سنگ میندازن جلو راهش، دستش توو جیب خودشه، تا حالام یه لیوان آب از دست کسی نگرفته، تا این سنی هم که رسیده همه ی کاراشو خودش کرده، تازه الانم که من هستم توی زندگیش، یه وقتایی که من تنبلیم میاد کارای منم میفته گردن اون!
آی دلم میخواست بگم مرد من با این همه خوشگلی و کمالاتی که داره بدونِ اینکه منو ببینه عاشقم شده، عاشق روحم، عاشق خوبیای نداشته م! کلی دخترم سر و دست میشکستن براش، من زرنگ تر بودم قاپشو زودتر دزدیدم!
بعدم تو که نمیدونی چقدر خوبه مردِ من، خودِ خوبیه اصلا، تا حالا حتی آزارش به مورچه م نرسیده، میخواستم داد بزنم سرش که من گوشه ی ناخن همین مرد کورو با هزارتا آدمِ بینا که تو میگی عوض نمیکنم!
اصلا تو چه میدونی همه ی دخترای فامیل به من حسودی میکنن بابت داشتن عشق همین مردی که بهش میگی کور!
اصلا
اصلا
لعنت بهش!
با دست شونهمو گرفت و کشوندم سمت خودش؛ فرو رفتم توو بغلش... چنتا نفس عمیق کشیدم که عطرش خوب بره به خورد ریه هام.
- پس چرا هیچی نگفتی!
بینیمو با سر و صدا کشیدم بالا
+ آخه دیدم لزومی نداره براش چیزیو توضیح بدم، زندگی منه، به هیشکی ربطی نداره انتخابم و خوب و بدش!
زد زیر خنده و بیشتر توی بغلش مچاله م کرد
- صحیح!
حالا میشه نازخاتونم بگه دقیقا چرا داره گریه میکنه؟!
اگه بدونی چی به روزم میاره این اشکا!
دستشو با احتیاط بالا آورد و آروم کشید رو گونهم که پاک کنه اشکمو، سکوتمو که شنید دوباره گفت:
- نمیگی؟!
خودمو جمع و جور کردم و از بغلش اومد بیرون و صاف نشستم و دست کشیدم به روسریم و با فین فین گفتم:
+ میگمت!
ولی قول بده نخندی! خب؟!
سری به نشونه ی موافقت تکون داد و اخماشو کشید توی هم که یعنی جدیم الان!
خیره شدم به مردمک مات چشماش و انگشت شصت و اشاره ای که داشت گوشه ی شالمو بی اختیار لمس می کرد و باز به گریه افتادم
+ آخه وقتی داشتم فکر میکردم چی جواب اون خانومه رو بدما، فهمیدم تو خیلی خوبی!
یعنی از سرمم زیادی، منم که زیادی لوسم! میگم نکنه یه وقت خسته شی ازم و دیگه منو دوستم نداشته باشی و ولم کن بری با یکی دیگه!
با صدای خنده ی بلندش از جا پریدم، دلم میخواست کله شو بکنم اما تا بیام با دلخوری چیزی بگم جیغم با دیدن مانتوم رفت هوا!
افتاد به هول و ولا، با یه دستش دستمو محکم گرفته بود و با یه دستش داشت توی صورتم دلیلِ جیغ زدنمو جست و جو میکرد
- یا خودِ خدا! چی شدی؟! چرا حرف نمیزنی؟! حرف بزن دِ! جون به لبم کردی!
ماری موری چیزی نیشت زد؟! جاییت درد گرفت؟! چت شد یهو؟!
از اون همه دستپاچگیش خنده م گرفت
+ هیچی بابا!
بستنیا که گرفتی آب شدن توو دستم، بعد گند خورده به مانتویی که تازه برام گرفتی!
اندازه ی چند لحظه سکوت کرد و بعد با همه ی قدرتش کشیدم توی بغلش، یه جوری که بشنوم صدای استخونامو.
- ترسیدم روانی! ترسیدم!
گمون کردم چیزیت شد!
فدای یه تار موت لباس، میریم یکی دیگه میگیریم...
دیگه اینجوری نترسون منو،
هیچ وقت!
بیشتر غرق آغوشش شدم.
چه اهمیتی داشت اون لحظه بستنیایی که نمیدونستم کجا افتادن حتی؟!
یا چه اهمیتی داشت حرفای صد من یه غاز اون زن و هر آدمِ بیکارِ دیگه ای؟!
هیچ!
مهم من بودم و مردی که خودِ عشق بود و خدایی که با لبخند داشت نگاهمون میکرد...
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 💚 سلام.خواستم سرگذشت زندگی مشترکم روتعریف کنم که مطمیناهیچ راه حلی براش پیدانمیشه ولی
#حرف_اعضا 💚
سلام برای خواهری که از دست نامزد و خانواده همسرشون ناراحت هستن....
خواهرم ...با خودت فکر کن به خاطر چی میخوای توی این زندگی بمونی؟...
الان خودتی بعد بچه که بیاد چی؟...
نمیگم طلاق بگیر یا اون آقا بده یا ...
فقط میگم با خودت خلوت کن ببین بعد 5سال اگه اوضاع فرق نکنه میخوای چکار کنی؟...
شما به این روال راضی نیستی..نامزدت هم که آلان که نامزده نمیخواد خودش رو تغییر بده ..بعد ازدواج تغییر میکنه؟...
الان میگه عاشقتم ولی با ناراحتی شما و خدای نکرده با غم غصه و افسردگی شما بابت رفتارهای همسرت...عاشقت میمونه؟..
خوب فکر کن..و مشاوره قبل ازدواج هم برو چند تا تست و ...میگیره و خیلی خوب راهنماییت میکنه..
خوشبخت باشی..
💙💙💙💙💙💙
سلام خدمت خواهر گلی که تمام سرمایشونو دودستی دادن به شوهر و پدر شوهرشون عزیزم کاری که شما کردی وفکر آینده ی خودت وپسرت بودی خیلی کار خوبی بود ولی به نظرم دوتا اشتباه کردی (البته از اون اشتباهاتی که هرکس تو عالم دوستی و علاقه اش به همسرش انجام میده) اول اینکه وقتی دیدی همسرت سر کار نمی رفت تو چکار داشتی که هزینه زندگی را قبول کنی؟؟در ثانی اگه می خواستی مالک زمین یا خونه ای بشی باید با همون پس انداز خودت زمینی را می خریدی وبعدا کم کم میساختی با اختیار خودت نه اینکه بری زیر منت خانواده ی همسرت و دیگه اینکه از اول باید قراردادی مینوشتی که کلا طرف حساب خودت باشی.الان هم فکر کنم باید وکیل بگیری خلاصه متوسل بشو به نرجس خاتون مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.ویکی ختم قرآن و هزار تا صلوات برای ایشان بفرست انشاالله که جواب بگیری وبی دردسر به هدفت برسی .
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#نکته_ی_روز ❣
هفت قانون مهم زندگی
1. هیچ وقت روزای خوب زندگیتو با فکر کردن به گذشته خراب نکن
2. گذر زمان، دلیل خیلی از تفاقات زندگیتو برات روشن میکنه و بهت کمک میکنه با دردات کنار بیای؛ پس صبور باش،،،
3. تنها کسی که باید شکستش بدی، آدمیه که دیروز بودی؛ پس خودتو با کسی مقایسه نکن،،،
4. به حرفای مردم اهمیت نده چون هر طور زندگی کنی بازم حرفی برای گفتن دارن. در ضمن یادت باشه مردم اگه خیلی باهوش بودن یه فکری واسه زندگی خودشون میکردن،،،
5. فقط خودت میتونی خودتو خوشبخت و خوشحال کنی، پس فقط به خودت تکیه کن،،،،
6. تا خودت خم نشی کسی نمیتونه سوارت شه، پس اگه "نه گفتن" رو بلد نیستی باید سواری دادن رو یاد بگیری،،،
7. زندگی خیلی کوتاهه، تا میتونی ازش لذت ببر،،،،
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام ودرود ب دوستان امیدوارم ک عالی باشید .میخوام بزرگترین مشکلمو بگم داداشم دارم ک د
#پاسخ_اعضا 💚
سلام گلم برای عزیزی که مادر بزرگشون کرونا. دارن، زوفا پرسیاوشان، پنیرک، آویشن، ختمی، و تخم گشنیز رو بگیرن و از هرکدوم مقداری بریزن توی کاسه آب بریزن روش بجوشه بعد صاف کنن بدن مادر بزرگ، خیلی عالیه
💚💚💚💚💚
سلام راجب اون عزیزی که گفتن مادربزرگشون سرطان سینه دارن و الان کرونا گرفته و ۸۰ درصد ریش درگیر شده
پدر بزرگ من هم همین مشکلو داشت و هیچی نمیخورد
غذای ملکه رو براش خریدیم و هر روز نوک قاشق به زور بهش میدادیم
با این که دکترا ازش قطع امید کرده بودن چون خیلی بیماری زمینه ای داشت ولی حالش خوب شد
دکتری فصیحی انجام حجامت ریه انجام میدن و اکسیژن خون رو میارن بالا و خیلی خوبه
پیش دکتر فصیحی برید و غذای ملکه اصل رو پیدا کنید بدید بخوره ایشالله خوب میشه
💚💚💚💚💚
سلام . خانمی که میگفتن مادربزرگشون کرونا گرفته بخور جوش شیرین خیلی خوبه حتما انجام بدن
💙💙💙💙💙
سلام
دختر ۱۳ ساله ای دنبال رشد قده
بهترین کار اینه ورزش والیبال و شنا، تا سن ۲۰ سالگی ادامه بده
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام مخاطبم دختر خانم ۱۳ ساله خودم ۱۴ سالمه خوشبحالت که مادرت دلداریت میده من قدم ۱۵۴ و و زنم۴۳ من از اندامم کاملا راضی هستم ولی مادرم ازم ایراد میگیره ببین ماسک خونگی درست کن عالیه خودم استفاده میکنم و جوش کم تر میزنم و صورتم چند درجه سفیدتر شد ولی هرچی بگیری رو صورتت نزن اول برو درباره اش مطالعه کن ببین ضرری که نداره بعد تست حساسیت انجان بده روی گردنت من به سابلیمینال اعتقاد ندارم گوش کردم چیزی که بخوام نشد روبالشتی و دائم بشور و بزار رو بند که آفتاب بهش بخوره ریاضی اگه راه حل های حل کردن مسئله رو یاد بگیری ریاضیت۲۰ میشه راه حل ها رو یادداشت کن و ریاضی خیلی تمرین کن موفق باشی
🧡🧡🧡🧡🧡
سلاام
واسه اون دختر خانومی ک گفتن قدشون کوتاهه و میخان ک پوستشون سفید باشه
در مورد سابلیمنال بگم که واقن درسته و من دیدم ک خیلی ها نتیجه دیدن ولی شرط داره جدا از اونی ک باید چجوری گوش بدیو چیکار کنی باید ساب هایی ک گوش میدی رو از جاهای معتبر بگیری شاید به جای خوب شدن بدتر شی با ساب تقلبی!
من خودمم نتیجه گرفتم ولی خب نه از ساب ی روش هایی مثل اون!🚶♀
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_چهارم من قبل از ازدواج هیچ آشنایی با شخصیت محمد رضا نداشتم و کم کم اختلافامون خودشو نشون داد،
#بخش_پنجم
از اونجایی که خیلی تنها بودم فکر بدی بنظر نمیومد، وقتایی بود که محمدرضا تا صبح خونه نبود و میتونستم از تنهایی در بیام بدون اینکه سرزنش بشم.. گفتم فکر بدی نیست برای آخر هفته دعوتشون میکنم. آخر هفته کلی غذای خوب درست کردم و بهترین لباسمو پوشیدم، همشون دعوتم رو قبول کردن.
مهمون اولم خانوم نظری بود که با یه دسته گل اومد، همونطور که داشتم دسته گل رو توی گلدون میذاشتم گفت چه خونه قشنگی دارین، آقای مهندس خیلی خوشبخته که خانومی به زیبایی و هنرمندی شما داره!
پوزخند زدم و توی دلم گفتم هه آقای مهندس! گفتم شما لطف داری عزیزم. و رفتم پیشش نشستم و گفتم خانوم نظری تا بقیه بیان از خودتون پذیرایی کنین.
همچنان داشت خونه رو نگاه میکرد گفت بهتره منو سارا صدا کنی، اینطوری راحتترم.
گفتم باشه سارا جون. گفت که خیلی وقته ازدواج کردین
_ تقریبا 8 سال هست.
برگشت و نگام کرد و گفت پس باید خیلی سنت کم بوده وقتی ازدواج کردی.
_آره ۱۵ سالم بود، پدر و مادرم اول مخالف بودن اما محمدرضا خیلی پیگیر بود.
_حق داشته، کی دوست داره از خانومی به زیبایی تو صرف نظر کنه.
لبخند زدم. ادامه داد، منم دو سالی هست که از همسرم جدا شدم، دست بزن داشت و خیلی اذیتم میکرد، منم با وجود مخالفت خونوادم طلاق گرفتم و اومدم اینجا دور از همه تا روی پای خودم باشم و آقای مهندس لطف کرد و استخدامم کرد.
با خودم فکر کردم چقدر راحت اینا رو به من میگه.. داشت از زندگیش صحبت میکرد که بقیه بچه ها هم رسیدن، کلی با هم وقت گذروندیم و خندیدیم، تقریبا همه همسن بودیم ولی سارا ۳ سال بزرگتر از ما بود.
دیگه شب شده بود موقع خداحافظی سارا گفت، مهسا جون اگه یه وقت کاری داشتی میتونی مثل یه خواهر روی من حساب کنی، خوشحال میشم توی این شهر یه دوست خوب داشته باشم. ازش تشکر کردم و رفت. وقتی مهمونام رفتن به این فکر کردم که چطور محمدرضا اجازه داد من مهمون داشته باشم، شاید وضعیت من رو دیده و دلش به رحم اومده و عوض شده، حتما همینطوره، با این فکرها رفتم که ریخت و پاشهای مهمونی رو جمع و جور کنم..
از اون به بعد دیگه همیشه سارا بهم زنگ میزد، خونمون میومد، حتی گاهی که محمدرضا شبا خونه نمیومد، شب خونمون میموند، گاهی وقتا هم بقیه بچه ها هم میومدن، خلاصه یه طور دوست نزدیکم شده بود تو این دوران. تو این مدت محمدرضا هم خیلی در موردش ازم میپرسید منم فکر میکردم واسه اینکه که با من دوست شده، حساس شده روش. تا اینکه یه شب بعد از شام بهم گفت که ما چند ساله ازدواج کردیم ولی بچه ای نداریم، منم سنم کم کم بالاتر میره و دلم میخواد بچه داشته باشم، چطور بگم میخوام دوباره ازدواج کنم ولی توام باید رضایت بدی.
انگاری سطل آب یخ رو ریختن رو سرم، همینطوری نگاهش کردم. بهم نگاه نکرد و ادامه داد، طرف غریبه نیست میشناسیش، خانوم نظری. با هم دیگه هم دوست هستین، منم ازش خیلی خوشم میاد، تو کارخونه هم همیشه هوامو داره...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا 💚
سلام من ۱۸ سالمه ۳ ماهه دخترم به دنیا اومده به دلایلی سزارین شدم.بعداز سزارینم درگیر کیست شدم کیست۵ سانتی. واقعا موندم چیکارکنم.چی بخورم که کیستم ازبین بره.بایه بچه خیلی سخته که عمل کنم.اگه کسی تونست کمکم کنه ممنون میشم؟؟؟به اسم فاطمه زهرا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام میشه لطفا سوال منو بزارید🙏🙏
ببخشید خرید و فروش ارز دیجیتال یا همون بیت کوین و دستگاهای ماینر در چه صورت خلاف هست و جرم داره یاا اصلا قانونی میشه و کسی ک ارز دیجیتال خرید و فروش میکنه حتما دستگاه داره لطفا کسایی ک مطمئنن بگن توروخدا بحث مرگ و زندگیه😭😭😭🙏🙏🙏🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین جان
میخواستم بدونم از سهمیه پدربزرگ برای کنکور میشه استفاده کرد؟
پدربررگ مادری،مرحومم هستن
اعضای کانال اگه کسی میدونه کمک کنهممنونم🙌🏻❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام وقتتون بخیر.من یه سوال داشتم اگه لطف کنین زودترپیاممو داخل کانال بزارین.
نامزدم داره بزای استخدامی نظام میره کارای پزشکی و.. همه رو انجام داده بهش گفتن وزنت ۶ کیلو کمه ولی رد نکردن
بعد الان یه مدته جایی میره سرکار از ساعت ۴ عصر تا ۱۲ شب تو این فاصله هیچی هم نمیخوره
امروز که دوباره رفنه گفتن ۶ کیلو وزن کم داشتی یک کیلو هم کمتر شدی
میخواستم ببنم کسی راه حلی داره جی بیشتر بخوره که وزنش بیشتر بشه 😊؟
لطفا برای اینکه قبول بشه یه صلوات بفزستین ایندمون به این شغل بستگی داره.
ممنون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید من تازه وارد کانال شدم یه سوالی داشتم پسر من ۵ سالشه دوروزه دلپیچه میگیره اسهال داره روزی ۶یا ۷ دفعه میره دستشویی چیکار کنم چی بدم خوبشه ممنون میشم راهنماییم کنید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت ادمین عزیز واقعا خدا اجرتون بده چون واقعا صحبت های اعضای محترم کانال کارساز هستن اگه میشه سوال من هم بزارید امسال پسرم باید کلاس نهم درس بخونه میخاستم بپرسم که معدلش باید چند بشه تا بتونه ان شاالله بره رشته تجربی؟
سلامتی آقا امام زمان(عج) وعاقبت به خیری همه بچها صلوات🙏💐
💚💚💚💚💚💚💚
سلام وقت همگی بخیر یه سوال داشتم؛
من قبلا داستان زندگیمو تعریف کردم و گفتم که خیلی از خانواده ی شوهرم زخم خوردم باهاشون رفت و آمد نداریم فقط برا مراسم هاشون کاملا رسمی میریم و برمیگردیم
گاهی اوقات مادرشوهرم زنگ میزنه که برای تفریح با همه داریم میریم فلان جا،شما هم بیایید شوهرم چون منو دوست داره همیشه یه بهانه ای میاره و میگه ما نمیتونیم بیاییم، ولی بعدش که تلفن قطع میکنه کلی تو فکر میره
خیلی نگرانش میشم یه جورایی دلم براش میسوزه؛ بهش میگم تو با دخترمون برو باهاشون من میمونم خونه، میگه نه دوست ندارم برم
ولی ته دلش شاید یه چیز دیگه هست چون می بینم یه کم میریزه بهم ولی به روی خودش نمیاره
چندین مرتبه قبلنا باهاشون رفتیم اینقد نیش و کنایه زدن که چن روز بعدش توی خونه همش گریه کردم..
شما راه حل بدین که چکار کنم طاقت ناراحتی آقامو ندارم از طرفی هم تحمل خانوادش برام سخته
ایدی ادمین👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت 🌱
یکی از همکارامون این ماجرا رو تعریف میکرد از زبون پسرش ک پزشکه و تازه درسشو تموم کرده...
پسرش تعریف میکرده که میرفتم یه درمانگاه کوچیک ک کلی ماجرای بزرگ توش اتفاق میافتاد!
یه بار رسیدم دیدم یه پیرمرد اومده برای تزریقات و دارن ازش شرح حال میگیرن...
داشتن ازش میپرسیدن پدرجان پنیسیلین زدی قبلن؟ حساسیتی مشکلی چیزی که نداشتی؟
[ اصولیش اینه ک ب سوابق تکیه نکنیم و هربار تست کنیم، ولی اصول و روتین و امکانات متاسفانه باهم زمین تا آسمون فرق میکنن توی ایران :) ]
و ایشون هم خیلی قاطعانه جواب داده ن بابا جان! مشکل چیزه اصلن؟ بزن بره!
رد شدم اومدم لباسامو عوض کنم دیدم داد و قال هوا شد! رفتم دیدم پیرمرد مذکور شوک داده و از حال رفته! خلاصه شروع کردیم اقدامات لازم رو انجام دادن تا اینکه شرایط استیبل شد و بعد یه مدت حالش جا اومد و تونست حرف بزنه...
گفتم پدرجان مگه نگفتی حساسیت ب پنیسیلین نداری آخه؟
گفت الانم میگم
حساسیت ندارم که!
فقط هربار میرم پنیسیلین میزنم یه ذره حالم مثل همین الان بد میشه ک بعدن زود خوب میشم :|
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
سلام اصلا فکرشو نمیکردم که بخوام مشکلمو بنویسم اخه تا دوماه پیش فکر میکردم خوشبخت ترین زن روی زمینم
همسرم و خانوادش عالی بودن
من خیاطی و آرایشگری بلدم
کار تایپ کردم ترشی و رب خونگی درست کردم تا تونستیم یه خونه دو طبقه ۷۵ متری بخریم ، تا اینکه اون شب شوم شوهرم زنگ زد گفت که شب خونه نمیاد و به جای دوستش که سرایدار یه خونه هست و مریض شده نگهبانی میده
منه ساده هم باور کردم ولی خواست خدا بود به مادرشوهرم گفتم رضا بدون شام میمونه اذیت میشه خلاصه من و برادر شوهر و مادر شوهرک براش غذا بردیم، برادر شوهرم توی ماشین موند،منو مادر شوهرم رفتیم و زنگ زدیم شوهرم که درو باز کرد رنگش پرید گفت واسه چی اومدین من غذا نمیخام میخام بخابم، داشتم برمیگشتم که دیدم لباسی که تنشه خونیه ...👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
#حرف_دل_اعضا 💚
سلام به همه
در جواب دختری که گفته داداش شکاک و بدبین داره و خیلی ازش ناراحته
عزیزم درکت میکنم من پدری دارم که دقیقا همینطوره .ما ۴۰ ساله داریم کنارش زجر می کشیم
مادرم کتک ها خورده .تهمت هایی که میزنه زخم زبوناش زندونی کردناش و ... ادمو به فکر خودکشی و آرزوی مرگ میندازه😭
بودن چنین انسانی تو زندگی آدم بدترین سم کشندس .روح و روان و شخصیت ادمو لِه میکنه
این بدترین درده
هیچ کسی نمیدونه چه بلایی سر ما اومده آنقدر ترسو بی اعتماد به نفس و بی شخصیت شدیم که نمیتونیم تصمیم برای زندگیمون بگیریم 😭 سنمون رفته بالا ولی ازدواج نکردیم هر خواستگاری که اومد و من خیال میکردم ازدواج کنم اون آدم کتکم می زنه و من ساعتها گریه میکردم و شکنجه روحی میشدم
لابد فکر میکنید دیوانه ام که چنین فکرایی میکنم ولی این همه سال زندگی مادرم را دیدم و فقط شوهر در ذهن من همینه 😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اصلا نمیتونم درباره ازدواج فکر خوب کنم یعنی ترس عمیقی ته دلمه که نمیذاره
عزیزم خواهش میکنم اول بخاطرخدا بعد خودت و زن و بچه ای که بعدن قرار اسیر ظلم های داداشت بشه فقط تمرکز کن روی درمانش 🙏🙏🙏
تعجب نکن بله درمان 👌
برو تحقیق کن مذاج شناسی آدمای با مزاج سودایی این جور هستن . و باید سودابر استفاده کنن تا آروم بشن و این فکرای بد به ذهنشون نیاد
ساده ترینش اینه که هر صبح ناشتا عسل با ۲۱عدد سیاهدانه با آبجوش سرد تو لیوان درست کنی و بدی بخوره . دیگه زرنگ باش و به بهانه مراقبت کرونا بگو هست و حتما هر صبح تا ۴۰ روز بده .👉 واقعا تعجب میکنی از اثرش و خیلی آروم میشه.
بعد اینکه صبح ها و ظهر ها شبکه سه و دو سخنرانی داره و خیلی خوبه از نظر معنوی و مزاجی نامحسوس درمان بشه عالیه .
چون این جور آدما به همه چیز سو ظن دارن اصلا مشکل خودشونو قبول ندارن پس پیش روانشناس و ....نمیرن .
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#تغییر_نگرش 💚
#سبک_زندگی 🌱
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت ❣
یادمه اولین باری که بهش نزدیک شدم و گفتم ازش حس خوبی میگیرم، واکنشش برام خیلی جالب بود. فقط یک کلمه پرسید: «چرا؟»
منم در جواب بهش گفتم، شاید چون چشماش زیباترین تصویریه که در طول این بیست و چند سال دیدم!
اونم لبخند زد و با همون لحن نوک زبونی و جذابش گفت: «شروع خوبی بود!»
و این شروع اشنایی من و سوزان بود. آشنایی ای که هر دومون خوب می دونستیم قرار نیست به باهم بودن مون ختم بشه..
سوزان ارمنی بود و پدر و مادری مسیحی و به شدت مذهبی داشت. من هم مسلمون بودم و توی خونواده ای با اعتقادات مذهبی سفت و سخت بزرگ شده بودم.
ما سال ۷۰، توی دانشگاه اصفهان، هم دانشگاهی بودیم. اون ساکن اصفهان بود و ادبیات میخوند و من هم اصالتا رشتی بودم و دانشجوی حسابداری.
اون روز هم مثل همه ی دوشنبه ها هیچی از کلاس مالیه عمومی نفهمیدم! طبق معمول تموم هفته های گذشته منتظر بودم ده دقیقه قبل از پایان کلاس بیاد دم در و از قسمت شیشه ای برام دست تکون بده، که یعنی کلاسش تموم شده. بعدشم دوتایی بریم همون کافه ی همیشگی و برام کتاب بخونه.
همیشه آرزوش این بود که یه کتاب فروشی بزرگ داشته باشه. بهش میگفتم اگه یه روزی کتاب فروشی رویاهات به واقعیت بدل شد، اسمش رو بذار «کتاب فروشی باران های نقره ای». اینجوری هروقت وارد کتاب فروشیت بشی یاد شهر من و خودم میفتی!
سوزان عاشق ادبیات و کتاب بود و منم عاشق هرچیزی که اون عاشقشون بود!
وقتی دانشگاه مون تموم شد با خانواده ها صحبت کردیم. واکنش ها دقیقا همونی بود که انتظارشو داشتیم؛ یک «نه»ی قاطعانه، به دلایل کاملا مذهبی.
ما واقعا احساس می کردیم که عاشق همیم، اما عاشق خونواده هامون هم بودیم. اون زمان هم مثل الآن نبود که خونواده ها کمی منطقی تر با این دست مسائل برخورد کنن.
روزای قشنگ من و سوزان آذر ماه ۱۳۷۰ شروع شد و بهار ۱۳۷۵ که من رفتم سربازی تموم شد. بعد از کلی آرزوی قشنگ برای هم، از هم خداحافظی کردیم.
بعد از اون هیچوقت به اصفهان برنگشتم. اما وقتی سال گذشته همسرم مقصد سفر برای تعطیلات عید رو اصفهان اعلام کرد، نمیدونم چرا از این پیشنهاد استقبال کردم. حس غریبی داشتم. چیزی در حدود ۳۰ سال از اون روزا گذشته بود، اما یه ترس ناشناخته ای روحم رو آزار میداد. وقتی دلیل این ترس رو فهمیدم که دست توی دست همسر و پسرم داشتیم مرکز شهر قدم میزدیم. یه ساختمون بسیار بزرگ و مجلل که این تابلوی بزرگ روی درش خودنمایی می کرد:
«کتاب فروشی باران های نقره ای»
با اینکه از رفتن به داخل کتاب فروشی می ترسیدم...
با اینکه از روبرو شدن دوباره با سوزان می ترسیدم...
با وجود ترس از این که ممکنه توی ۵۰ سالگی با دیدن زنی، به غیر از همسرم، ضربان قلبم شدید بشه...
دلم نمیخاست دیگه دلم جز برای همسرم برای کسی دیگه بزنه
اما یه نیروی ناشناخته من رو به داخل کتاب فروشی کشید.
توی اون ساعت از روز خیلی شلوغ نبود. همسر و پسرم به بخش رمان ها رفتن و من درست وسط کتاب فروشی خشکم زده بود.
دختر جوونی که داشت راهنمایی شون می کرد به نظرم آشنا اومد. وقتی که لبخند زد... مطمئن شدم؛
اون چشم ها...
اون لبخند...
اون کمان گوشه ی لبها موقع خندیدن...
اون دختر بدون شک دختر سوزان بود.
درست لحظه ای که خواستم صداش کنم و درباره ی صاحب کتاب فروشی ازش سوال کنم، چشمم به یه قاب عکس بالای میزی که دختر جوون از پشتش بلند شده بود افتاد.
عکس سوزان بود. مسن تر، شکسته تر... و شاید جذاب تر.
گوشه ی قاب عکس یه نوار مشکی زده شده بود و در کنار اون هم یه تخته سیاه چوبی کوچیک که روی اون به خطی زیبا نوشته شده بود:
«عشق، زیباترین دین دنیاست.
سوزان گروسیان
۱۲ ژوئن ۱۹۶۸
۳۱ ژانویه ۲۰۱۹»
کار از فشار دادن نوک بینی و لب ورچیدن گذشته بود. اشکام سرعت عمل شون خیلی از من بیشتر بود.
همسرم با نگرانی به سمتم اومد و پرسید: «چیشده علیرضا...»
و من به سختی لبخندی مصنوعی زدم و گفتم:
«چیزی نیست. یاد خاطرات دوران دانشگاهم افتادم و بغض کردم. همین...»
دستشو فشار دادم
و این اولین و آخرین دروغی بود که به همسرم گفتم...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام من ۱۸ سالمه ۳ ماهه دخترم به دنیا اومده به دلایلی سزارین شدم.بعداز سزارینم درگیر
#پاسخ_اعضا 🌹
سلام
درمورد اون خانومی ک برا سهمیه کنکور پرسیدن
اولا سهمیه خانواده پدربزرگ و عمو اینا هیچ ربطی نداره ب کنکور شما دوما خانواده مادری ک اصلا
فقط درصورت داشتن سهمیه شاهد جانبازان و ایثارگری از طرف پدر و برادر میتونید استفاده کنید
فقط این دو نفر سهمیه خانواده اصلااااا تاثیر ندارد من خودم امسال کنکوری ام
💚💚💚💚💚
سلام درمورداون کسی ک براپسرشون پرسیدن گفتن براتجربی معدلش بایدچندباش عزیزم پسرتون بایدریاضیش دازده وعلومش چهارده به بالاباش.
💚💚💚💚💚
سلام
در جواب خانمی که پسرشون می خواد تجربی بخونه:
من خودم کلاس دهم تجربی هستم
پارسال کلاس نهم با امتحانات حضوری معدلم۸۶. ۱۹ شد.
معدل برای ثبت نام تو دبیرستان مهمه همچنین نمرات پایان ترمش باید خوب باشه در حد ۲۰تا۱۸ که تجربی الف محسوب بشه!
ولی در کل اگه ریاضیش بالی۱۳ و علومش بالا۱۴ بیاد(نمره امتحانات خرداد ماه) تا بتونه تجربی بره امسال مطالب کلاس نهم واقعا سخت هستن باید خیلی تلاش کنه معدلش بالا بیاد.
کلا نگران نباشید اگه درس بخونه میتونه…
💚💚💚💚💚
سلام
معدل برای تجربی هرساله تغییر میکنه،مثلا میگن ۱۹به بالا یا ۱۹ونیم به بالا بستگی به سالش داره
درکل از ۱۹به بالا باشه
۱۹ به بالای چطور؟۱۹به بالا که علوم و ریاضیش قوی باشه بالاتر از ۱۸
انشاالله که تلاش میکنه و قبول میشه😊
💚💚💚💚💚💚💚
سلام در پاسخ به سوال خانومی که گفتن وزن شوهرشون کم هست چی بخورن باید بگم ۴شیره خیلی خوب هست سریع وزن را بالا میبره
💙💙💙💙💙
خانم عزیزی که پسرتون۵سالشه واسهال داره.کمی آبلیمو طبیعی با نمک مخلوط کنید بهش بدین.فوری خوب میشه.به قول معروف آبه رو آتیش
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام
برای خانمی که بچه شون اسهال داره هویچ خوبه هویچ رورنده کنن بهش بدن خوب میشه
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام خدمت خواهران گروه طرف صحبتم خانمی که گفته پسر5سالش دل پیچه واسهال گرفت اول ببرش دکترشایدمیکروبی یاویروس وارده بدنش شده چون پسرکوچیک منم سه ماه پیش اینجوری شداسهال دل پیچه اسهالشم چرب بوددکتربردم گفت چربی مدفوعش برای ویروسی که واردبدنش شده گفت تامی تونم دوغ و ماست بدم.شربت مترونیدازل وپودرreuteflorداد این پودرتوی ماست یااب بش بده من نصف شربت باچندتاازاین پودردادم خوب شدانشاالله زدترخوب بش ولی دکترببری بهترشایدمشکل چیزدیگه باشه
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام خدمت شما عزیزان
در مورد اون خانمی که گفتن کیست دارن من دوسال پیش دچار ی کیست شدم بنام آندومتریوز البته گه اسمشو درست بگم دکترم گفت باید عمل کنی ولی من چون اون روز تازه همسرمو از دست داده بودم و از نظر روحی شرایطم جور نبود ی قرص بهم معرفی کرد هر بسته ۲۰۰ اون زمان میخریدم ۶ بسته استفاده کردم کیستم آب شد و خوب شدم اسم قرص ویسان یا ویزان هستش حتما با دکترتون مشورت کنید و بعد اگه صلاح دونستن مصرف کنید
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام فاطمه زهراجان🌸
عزیزم برو از عطاریا جَفت بخر ...یکمش رابریز تو ظرف با آب بزار بجوشه(ظرف به درد نخورباشه چون رنگ میده )بعد صاف کن و با آب سرد ولرمش کن و حدود یکربع بشین داخلش...چند وقت مداوم این کار را انجام بده..واسه عفونت هم خوبه .هرکی خاست میتونه همینجور استفاده کنه ولی برای کیست بایدبیشتر حوصله به خرج بدی و مثلا یک ماه هر روز انجام بدی
واقعا معجزه میکنه....
(نظرها تجربی است به پزشک مراجعه شود)✅
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا 💚
سلام عزیزانی که میگن بچه دوم حامله شدن و همزمان درس هم خوندن با اینکه کسی نبوده از بچشون نگهداری کنه از خانوادشون دور بودن چطوری هم بچه داری میکردن هم درس میخوندن می رفتن دانشگاه راهنماییم کنید چون قصد بارداری دوم رو دارم وبه شدت آرزوی ادامه تحصیل دوستان تجربه هاتو ن رو بگید ممنونم و دعام کنید اگر به صلاحم هست خدا دومی رو هم بهم بده💋❤️
🧡🧡🧡🧡🧡🧡
سلام لطفا مشکل منم توکانال بزارید.
هفته پیش ازمایش بتا دادم عددش 12.5بود دکتر گفت حامله ای اما بایدازمایش دوباره بعد دوروز تکرار بشه تکرار کردم اینبار عدد9بود ودکتر گفت احتمال داره خودش بیوفته حالا یه هفته گذشته ومن زعفران ودارچین امتحان کردم اما هیچ تآثیری نداشته لطفا راهنماییم کنید که چیکار کنم زود سقط بشه چون سنم پایینه دکتر برام دارو تجویز نکرد
ممنون میشم اگه زودتر جواب عزیزان رو ببینم برای راهنمایی 15 سالمه ودارو برام خطر داره
🧡🧡🧡🧡🧡🧡
سلام
یکی از دوستانم هست که 25 سالشه خواستگار نداره
میشه راهنمایی کنید که چجوری یه خواستگار خوب بیاد سراغش
خیلی نگرانه
ممنون
ایدی ادمین👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••