eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
170.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
عروسی رو گرفتیم خیلی ساده و حساب شده ، تا جایی که من آرایشگاه نرفتم و خودم آرایش کردم که پول آرایشگا
امید برای من اصلا طلا نگرفته بود. ما پول شام هم نداشتیم، طلا کجا بود ولی یه مدت که وضع بهتر شده بود برام طلا خرید، اونموقع گرمی ۳۰۰ بود و من ۸میلیون طلا گرفتم ... زندگی خیلی بهتر شده بود و ما گشنه نمیخابیدیم. یه روز صبح گوشیش زنگ خورد باباش پشت خط بود گفت امیدددددد سوختم.... امید سوار ماشین شد و رفت. منو یه بچه یک ماهه خونه موندیم بدون خبر طاقت نیاوردم لباس پوشیدم و آژانس گرفتم رفتم خونه باباش . از در رفتم تو دیدم باباش کمرش سوخته یه نگاه کردم دیدم امید داره تیکه دستگاهای سوختشو جمع می کنه که دستگاها رو از دوستش قرض گرفته بود ، آب یخ تو سرم ریختن یهو با ترس گفتم چی شده گفت بابام موقع جوشکاری آتیش ریخته رو دستگاها و باعث شده آتیش بگیرن و کولر باعث چند برابر شدن آتیش شده و کمر خودش هم سوخته.... وای همه چی از اول ، بدبختی و بلا .. پدری که برای بار دوم ما رو به خاک سیاه نشوند. هیچی به روش نیاوردم و گفتم بابا فدای سرت ناراحت نباش خدا رو شکر خودت سالمی. ما ماشین رو فروختیم و منم طلاهامو رو دادم تا بخشی از پول دستگاها رو بدیم ، اما پدرش دريغ از هزار تومان کمک .. هیچی کمک نداد با اینکه باعث این آتیش سوزی خودش بود ... مادر شوهرم هم همش رو اعصاب بود، بخاطر اینکه کرونا تازه اومده بود ما نرفتیم خونش ، فحش و فحش کاری کرد و قهر کرد باز و ما دوباره صفر و با یه بچه... امید اصلا ناامید نشد ، دوباره شروع کرد از بیت کوین هایی که داشت فروخت و یه دفتر اجاره کرد ، کار فنی بلد بود و تو اینترنت آموزش تعمیر پاور ماینر رو یاد گرفت، ۶ماه اول هیچ خبری نبود دفترش ، سوت و کور .. کم کم شروع شد و تبلیغ گذاشت و هی کار گرفت . و یهو در عرض چند ماه اینقدر زیادشد کارش مجبور شد چند نفر رو استخدام کنه و باهاشون درصدی کار کنه چندتا از دوستاش رو آورد و رایگان بهشون یاد داد تعمیر رو . کارشون گرفت و شدن نفر اول تو ایران برای تعمیرات. ماهانه میانگین صد میلیون درآمد داره و من از نظر مالی هیچ مشکلی ندارم و از اینکه پسرم تو فقر بزرگ نمیشه خیلی خوشحالم . ماشین رو مدل بالا تر خریدیم ، خونه رو تو بهترین منطقه شهرمون رهن کردیم و تمام وسایل خونمون رو از نو گرفتیم ، از عید امسال همسرم کارش گرفته و صبح میره و شب میاد، مادرشوهرم وقتی دید که ما وضعمون اینقدر خوب شد یهو شروع کرد به بهونه کردن که پولی که اونموقع دادم باید بهم بدید گفتیم مشکل نداره دستتم درد نکنه باشه میدیم وقتی دید ما قبول کردیم گفت باید بجاش ۲۰۰ میلیون بدید ، پولی که اون موقع دادم به ارزش الان ۲۰۰ میلیونه من دیگه صدام دراومد و گفتم صد بار بهت گفتم بیا پولت بدم خودت قبول نکردی و گفتی کادو دادم پسرم ، حالا الان اومدی دنبال تلکه کردن اميد ؟؟ دعوامون شدید شد پشت تلفن و شروع کرد به فحش های ناجور ، و زنگ زد به كل فامیلش و پشت سر من حرفای بدی زد. امید زنگ زد بهش و گفت یک بار دیگه پشت سر زن من حرف بزنی ... این مثل تو نیست خانوادش و پسرش رو ول نمیکنه فرار کنه . خدا رو شكر فعلا چند ماهی هست ازش خبری نیست. امید از طرف دوستاش که بهشون کار یاد داده بود نارو خورد ، الان دفترش رو جدا کرده و با پسر داییش باهم کار میکنن ، مجوز رسمی هم گرفتن و دیگه کارشون غير قانونی نیست ، باباش رو آورد پیش خودش سرکار و به عمش صد میلیون پول قرض داد برای رهن خونه. اینقدر به من احترام میزارن و پشیمونن از رفتار گذشتشون. شاید هیچکس اندازه ما زمین نخورده ولی امید هیچوقت ناامید نشد ، من هیچوقت بهش سرکوفت نزدم بخاطر نداری... ولی گاهی با خودم میگم این احترام فقط بخاطر پوله ... امیدوارم که اینبار دیگه زمین نخوره امید چون لایق بهترین هاست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام پسری۲۱ ساله هستم و خواهر برادر دو قلو ۹ساله و یک خواهر ۱۵ ساله و یک خواهر ۱۸ ساله دارم متاسفانه خواهر بزرگم از بچگی افسردگی داشت همیشه تو خودش بود کاری میگفتیم انجام نمیداد پدر و مادرم دکتر نبردنش گفتن بزرگ بشه خوب میشه اما نشد وخیلی هم بدتر شده از ۱۵ سالگی یکی دو دفه بردنش دکتر ولی خوب نشد یعنی اصلا دارو نخورد که بخواد خوب بشه همیشه بهونه الکی میگیره دعوا میکنه بلند داد میزنه هیچ کاری هم تو خونه نمیکنه فقط میگه دلم می خواد برم گردش و بخورم و بپوشم بیشتر با اون خواهرم و پدر لجه خیلی هم رو لباساش و مسواکش حساسه اصلا رفتارش خیلی داغونه ترو خدا اگه راهی میدونید بگید اصلا هم راضی نیست دکتر بره اگه بره هم دارو نمی خوره پیش دعا نویس هم رفتیم دعا براش نوشت اما اونم بر نداشت التماس دعا 💚💚💚💚💚 سلام لطفاً سوال من رو بزارید تو کانال تا از راهنمایی های دوستان استفاده کنم... دخترم کلاس اوله و یه ده روزی هست که به مدرسه می‌ره . توی کلاس تکالیفش رو کامل انجام میده ولی تا میاد خونه سر تکالیفش خیلی بازی گوشی می‌کنه و تمرکز لازم برای مشق نوشتن نداره و به فکر بازی هست. تا نشینم بالا سرش نمی نویسه . میترسم وابسته شه نمی دونم چی کار کنم... به نظرم بازی گوشیش زیاده. ممنون میشم راهنماییم کنید که چطور باهاش رفتار کنم 🙏🌹 💚💚💚💚💚💚💚 سلام ما یکی از فامیلامون یه بیماری داره که چند سالی میشه دکترم رفت ولی از اونجایی که تو روستا زندگی میکنه زیاد دسترسی نداره به امکانات اسم بیماریشو یادم رفته ولی درد مفاصل، کمر درد، کم خونی،کسلی،اختلال در قائدگی،بی حوصلگی،بی اشتهایی داره. خواستم از اعضای محترم بپرسم ببینم کسی این بیماریو داشته که خوب شده باشه اگه داشته چ جوری خوب شده یا اگ کسی راه درمان میدونه بگه ممنون میشم حالش خیلی بده. و اینکه تا یذره بهش استرس وارد میشه تبخال میزنه یا سردش که میشه بدن دردش بیشتر میشه. تبخالش تا یکماه اذیتش میکنه. ایدی ادمین👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۷۱🌹 @azsargozashteha💚
4_297669198144866916.MP3
890.7K
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۷۱🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دوم دیدم که بابا در رو بست و اومد توی خونه گفت لااله الا الله، این پسره انگار حرف حالیش نمیشه،
بعد از کمی نشستن بابام گفت خب اینم فرصتی که میخواستی، بفرمایین.. من روم نمیشد سرم رو بالا بیارم‌. گفت من ۲۷ سالمه، همونطور هم که میدونین اهل این شهر نیستم و اومدم گلیم خودمو اینجا از آب بکشم بیرون، درآمدم بد نیست و هدفهای بزرگتری تو سرم هست، قصد دارم یه خونه اینجا بسازم، ماشین هم دارم، تا دیپلم درس خوندم ولی اگه مهسا خانوم بخواد بعدا با هم ادامه میدیم. ۲ تا داداش و ۲ تا خواهر دیگه هم دارم که همگی ازدواج کردن. من واقعا به مهسا خانوم علاقه دارم و از همون لحظه اول ازش خوشم اومد و اگه نخواین به من بدینش انقدر میرم و میام تا از دستم عاصی بشین، من به این راحتیا عقب نمیکشم. پدر و مادر مگه جز خوشبختی بچه شون چی میخوان من قول میدم خوشبختش کنم و هر چیزی که بخواد براش فراهم کنم. الان نیومدم خواستگاری رسمی چون پدر و مادرم اینجا نیستن ولی اومدم ازتون خواهش کنم که موافقت کنین، در هر صورت دخترتون ازدواج میکنه چه بهتر با کسی ازدواج کنه که عاشقش باشه. پدرم از روی استیصال نگاهی به مامانم کرد و گفت چی بگم، باید اجازه بدی فکر کنیم. محمد رضا گفت هر چقدر دلتون میخواد فکر کنین ولی بدونین اگه جوابتون منفی باشه من منصرف نمیشم، شاید اصلا خود دخترتون دوست داشته باشه ازدواج کنه. اون شب پدر و مادرم حرفی در مورد محمدرضا با من نزدن. ولی روز بعدش بابام اومد تو اتاقم و گفت دخترم میدونم الان وقت ازدواج تو نیست ولی این پسر دست از سرمون برنمیداره بنظرم پسر خوبی میاد اگه تو راضی هستی با خونوادش بیاد خواستگاری اگه نه که من طرف تو هستم. تو عمرم انقدر قرمز نشده بود، خیلی خجالت کشیدم و زیر لب گفتم هر طور خودتون صلاح میدونین. پدرم یه نگاهی بمن کرد و گفت پس مبارکه ان شالله.. آخر همون هفته جلسه خواستگاری رسمی با حضور پدر و مادر محمدرضا برگزار شد، پدر و مادرش پیر بودن و محمدرضا بچه آخرشون بود. وقتی رفتیم تو اتاق صحبت کنیم دستام می لرزید، دستامو گرفت تو دستش و گفت دیگه مال خودم میشی، خوشبختت میکنم.. من فقط لبخند زدم. قرار شد تا بزرگترهای فامیل هم بیان تا قرار و مدار عقد و عروسی تعیین بشه. فامیلامون وقتی فهمیدن خیلی سرزنشمون کردن و به پدر و مادرم گفتن که چه عجله ای دارین برای شوهر دادن مهسا، مگه چند سالشه، چرا نمیذارین درسش رو بخونه و کلی حرف دیگه ولی کار دیگه از این حرفا گذشته بود. و فکر میکنم تو همون مدت کم پدر و مادر هم مجذوب محمدرضا شده بودند. قرار عقد و عروسی گذاشته شد، من دیگه کم کم نسبت به درسم بی توجه شده بودم از یه طرف مهمونیای بعد از عقد و از طرف دیگه هیجانات دوران عقد. دیگه انقد تو خونه محمدرضا رو قبول داشتند که فقط حرف حرف اون بود، حتی برای برادر کوچیکترمم برنامه داشت حتی اگه اون دوست نداشت که انجامشون بده. تا وقت عروسی بالای کارگاه، یه خونه خیلی بزرگ و قشنگ ساخت که زندگیمون رو اونجا شروع کنیم، هر کی خونه رو میدید حسودیش میشد. کم کم محمدرضا پدرمم وارد کار خودش کرد و بخشی از کار روی دوش پدرم افتاد و هر روز داشت پیشرفت میکرد و من عاشقش بودم. عروسیمونم تو بهترین تالار شهر برگزار شد، من خیلی احساس غرور میکردم. چند ماه اول زندگیمون خیلی خوب بود، همش مهمونی و گردش و من رسما با وجود نصیحتهای پدر و مادرم درس خوندن رو رها کردم. هر چی دلم میخواست میخوردم و میپوشیدم. ولی این این خوش گذشتنا موقتی بود، من کم کم داشتم با شخصیت واقعی محمدرضایی که عاشقش بودم آشنا میشدم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ سلام بنده هم میخواستم داستان خودمو تا ۱۸ سالگی تعریف کنم من از زمانی که چشم باز کردم پدر و مادرم مدام باهم دعوا میکردن و اختلاف داشتن کمبود محبت داشتم از طرف پدرم خیلی بیشتر پدر و مادرم مدام منو طرف خودشون میکشیدن متاسفانه اقوام بنده از دعا و سحر زیاد استفاده میکنن اقوام پدریم رو اصلا دوست ندارم وقتی می ریم خانه ی پدر پدرم بدجوری بغضم میگیره اینقدر اذیت شدم از طرفشون که دیگه اصلا نمیخوام هیچکدومشونو ببینم من بسیار اعتماد به نفس پایینی داشتم دختر آروم و کم حرفی بودم اما زودرنج ۱۱سالم بود که صاحب خانه شدیم و من عاشق پسری دوسال از خودم بزرگتر شدم بچه بودم ایشون اظهار عشق کردن و با اون آقا شروع کردیم به ارتباط با پیام ایشون چندین بار به خواستگاری اومدن اما والدینم مخالف بودن که با اصرار من در۱۳ سالگی ازدواج کردم مشکلاتم دو برابر شد کمبود محبتم رو میخواستم اینجور جبران کنم دختر بسیجی و چادری بودم و هستم و تمام سعیم رو کردم که دست از پا خطا نکنم اما پر از نیاز... مشکلات خانوادگیم به رابطه با نامزدم ضربه زد و بعد از ۵ سال نامزدی که خیلی سعی کردم این رابطه رو حفظ کنم اما نشد نامزدم برعکس من اعتماد به نفس بالایی داشت مدام میگفت ما بدرد هم نمی خوریم و الان دارم جدا میشم ۱۸ سالمه مادر و پدرم با تمام مشکلات همیشه نصیحتم میکردن و از من حمایت میکردن من واقعا دیگه حوصله و اعصاب غصه خوردن نداشتم بخاطر همین تمام وسایل از اون خاطره داشتم رو از جلو چشمام برداشتم و چندین جلسه به مشاوره رفتم حتی برای هزینه ها من طلامو فروختم ولی پدرم بی خبره... من هرکاری که لازم بود برای حفظش کردم مشاوره های زیاد، چقدر باهاش صحبت کردم اما عزتم رو زیر پا نمی دارم هیچوقت. من به هیچ کسی جز خدا التماس نکردم ، خیلی نذر و دعا و گریه کردم اما نشد... پس سپردم به خدا ارتباطم رو با خداوند و اطرافیانم بیشتر کردم اما بااین حال بازهم سخته چون تو یه محله ایم هرروز صدای بازی خواهر و برادرش رو می شنوم حتی بعضی وقتا میبینمشون کارآگاه میرم و حالم خیلی بهتره اما وقتی میببنمشون عذاب می کشم متاسفانه هنوز نمی تونیم خونمون رو عوض کنیم لطفا برام دعا کنید تا دانشگاه قبول بشم و از اینجا دور بشم خیلی سخته پدر و مادر من تا پای طلاق رفتن و بخاطر من برگشتن اما حالا به جای یه بچه بخاطر دوتا به پای هم موندن پدر و مادر عزیز این در خواست منه من با تمام وجود برای همه ی پدر و مادران احترام بسیار قائلم لطفا تا از رابطتون مطمئن نشدید پای بچه ای را به زندگی باز نکنید لطفا جلوی بچه هاتون دعوا نکنید کتک کاری نکنید به هم محبت کنید تا بچه هاتون محبت رو یاد بگیرن به بچه هاتون محبت کنید لطفا قبل از ازدواج خیلی خوب تحقیق و بررسی کنید باور کنید بیشترین ضربه رو بعد طلاق دختر میخوره. فراموش کردن کسی که دوسش داری خیلی سخت تره اونم وقتی که محبتش رو حس کردی اما نمیشه کسی رو توی رابطه با خودت نگه داشت آدمی که رفتنی باشه هرکاری کنی یه روزی می ره پس بهتره همین الان بره هنوزم والدینم هرروز باهم بحث دارن و کمی سخته این اوضاع ..... خیلی پشیمونم که چرا به اون آقا پیام دادم ایکاش جلوی خودم رو میگرفتم ایکاش ... اگر به عقب برمی گشتم هرگز این کارو نمی کردم همین پیام بازی با نامحرم هم برای من عواقب خیلی بدی داشت منی که نگاهم نمیچرخید تو گردابی افتادم که بیرون اومدن ازش همه جونمو گرفت پشیمونی سودی نداره بخاطر همون اشتباه در ۱۳ سالگی هنوزم شرمنده خدا و وجدانم و پدرم هستم اما باز هم اونا بهم اعتماد میکنن و تصمیمات زندگیم رو به عهده خودم می ذارن خیلی خوبه که بهم چیزی رو تحمیل نمیکنن شرمنده نگاه پدر و مادرم هستم پدرم خیلی مخالف بود اما گوش ندادم خدارو شکر میکنم که پدرم منو مجبور به کاری نمیکنه که بهم اعتماد داره و می داره خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم و از تصمیماتم حمایت میکنه خانوادم میگن خیلی عاقلتر شدم😊 اون زمانی که هیچکس نبود و هیچکس از تصمیمم برای حفظ زندگیم باخبر نبود تنها و با مخالفت ها راهی شدم اما اصلا پشیمون نیستم من تلاشم رو کردم و عذاب وجدان ندارم در فروپاشی یک رابطه هر دوطرف مقصرن شاید این اتفاق تلخ بود و عواقب بدی داره اما تجربه ام بیشتر شد و دارم دقیقا به چیز هایی میرسم که آرزوشو داشتم. هرکسی یه ظرف محبتی داره ظرف محبت بعضی ها کمه بعضی ها زیاد از نظر هیچکس در دنیا بی عیب نیست مدارا کردن و سازگاری درست و بجا خیلی از مشکلات رو حل میکنه پدر های عزیز لطفا دخترهاتون رو در آغوش بگیرید انهارا ببوسید و نوازش کنید و از کلمه های محبت آمیز استفاده کنید . دعا میکنم هرکی هر کجا که هست همیشه سلامت و عاقبت بخیر باشه تمام توانم رو بکار گرفتم تا آینده ای روشن رو برای خودم رقم بزنم .برام دعا کنید به خدا اعتماد کنید. پشت هر اتفاقی حکمتی نهفته 🌹التماس دعا🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلام وعرض ادب به خانوم مشاوره عزیزم که کمک حال درد همه ی افراد هستید. خانوم مشاوره عزیز بنده نزدیک دوساله که نامزدهستم این زندگی دوممه ازاون روزی که نامزدکردم خانواده همسرم ب طور وحشتناک عذابم دادن یسره برام حرف وحدیث وابروبردن....اینکاراانجام دادن همه همسایه و فامیل متوجه کارای خانواده همسرم شدن شغل نامزدم ارماتوربند ساختمان ارتش بود وقتی ک خواستگاری اومد نامزدم اون روز خیلی هواسردبوده تمام وقت چهارزانو نشسته کارکرده بود وقتی ک بلندشده بود رگ پاهاش گرفت دیگ نتونست کارشوادامه بده وقراردادشو منحل کرد خلاصه الان نامزدم همش درگیر پاهاشه هرچی پول داشته درمان پاهاش کردامانتیجه نگرفت تالان سرکار هم نرفته خلاصه ۱۰سال طول کشیدطلاق گرفتن و بهش مهریه دادن تازه یه ماه وخورده ایی شروع ب بار اوردن میوه کرده دوباره یکی از همسایه هاشون ی نفر معرفی کرده ده روز تمام توخونشونه هرروز پاهاشو میبره پیش شکسته بند نشون میده خونمونم نیومده و ایشون هم زندکی دومشونه.قبلا وسایل بزرگ چندتا گردن نامزدم بودگرفته بود میخاستن برن سرخونه زندگیشون رابطشون بهم خورد چون دعاوطلسمش کرده بودن ونامزدم ازنامزدسابقش خوشش نمیومد بااجبارخانوادش قبول کرد ک دخترخوبیه وفلان اوضاع پای شوهرم ک خیلی بده قرار شد فرش و یخچال بیاره فعلااازاون استفاده کنیم یابفروشیم یه یخچال حداقل بگیریم بعد کم کم شوهرم کارکنه تیکه تیکه وسایلارو بخریم خلاصه اون چندتا تیکه وسایلش یخچال گاز فرش بوده الان خانوادش یخچال وفرش و لباسشویی تلویزیون ک قراره ایشون بگیره تواین اوضاع که خیلی بده وگرونیه نمیده میگه نه ما حمایتت میکنیم نه وسایلاتومیدیم خودتی و لباسات الان موندیم وسط ک چیکار کنیم ک وسایلاروازدستشون بگیریم شوهرم خیلی خونسرد هستش اصلا هیچ فکری نمیکنه همش امروزفردا میکنه میگه میگم ب خانوادم ببینیم چیمیشه. واقعا این کارش منوکلافه کرده بخاطرخوابش باهام دعوامیکنه تاعصرمیخابه.خیلی خودخواه و مغرور.همه جوره باهاش راه اومدم اما بازم حرف خودش شده سند الان میگم توکه هیچیوقبول نمیکنی مشکل نداره بیا طلاق بگیریم من دیگ کم اوردم بااین کارات همش عذابم میدی میگه درست میشع من ولت نمیکنم من عاشقتم نمیدونم چیکارکنم بهم کمک کنید ایدی ادمین👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-•• لطفا این دوست عزیزمونو راهنمایی کنید🌹
💚 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 ۲۶ کاری که می تواند زندگی ما را متحول کند ۱ – سحر خیزتر شوید ۲ – راستگو باشید ۳ – در روز چندین بار نفس عمیق بکشید ۴ – آهنگ های شاد گوش کنید ۵ – از جاهای جدید دیدن کنید ۶ – برنامه های فردا را یادداشت کنید ۷ – داوطلبانه به مردم کمک کنید ۸ – کم غذا بخورید و استراحت کنید ۹ – فقط خوراکی های مغذی و لازم را بخورید ۱۰ – با دوستان و خانواده صحبت کنید ۱۱ – با آدم های جدید آشنا شوید ۱۲ – گاهی از موبایل فاصله بگیرید ۱۳ – در یک زمان فقط به انجام یک کار بپردازید ۱۴ – یکی از اهداف خود را محقق کنید ۱۵.هر روز ده صفحه کتاب بخوانید ۱۶.هفته ای یکبار شنا کنید ۱۷.در هفته یک فیلم و یا نمایش طنز ببینید ۱۸.یک کانال خاطرات درست کنید وروزی چند عکس درآن قرار دهید ۱۹.وسایل اضافه کیف و جیب و داخل ماشین تان را دور بریزید ۲۰.روزتان را با تکرار جملات مثبت شروع کنید ۲۱.برای خودتان یک هدیه بگیرید ۲۲.یک بیت شعر حفظ کنید ۲۳.علایق خود را بنویسید ۲۴.گاهی در خلوت به رویاهای خودتان فکر کنید ۲۵.به هیچ وجه دیرتر از ساعت ۱۲ نخوابید ۲۶.گذشته را برای همیشه رها کنید .هرچه بود تمام شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام خدمت ادمین عزیز وخانمای گل کانال راستش من یه مشکلی دارم که شاید برای بعضی این مشکل من آرزو باشه ولی برای من دردسر شده حقیقت من موهام فر هستش تو دوره ی نوجوانی خیلی موهای پرپشتی داشتم طوری که اگر جایی عروسی می رفتم و یا کسی موهامو می دید از این همه پرپشتیش تعجب می کردن آرایشگاه واسه کوتاهی موهام می رفتم ارایشگرا می گفتن خسته شدیم از بس چیدیم وتمام نشد چقدر مو داری ؟؟ اما کم کم تو یه سنی ببعد موهام خیلی کم پشت تر شدن البته نه اینکه کچل بشم یا کف سرم پیدا بشه نه ولی نسبت به دوران نوجوانیم خیلی کم پشت تر شدن تا پارسال که من متاسفانه یه سقط خود بخودی داشتم تو چهارماهگی همه خانما می دونن تو دوران بارداری موها پرپشت تر می شن ولی بعد از بارداری دوباره موها ریزش می گیره و دوباره بحالت عادی برمی گرده مال منهم موهای سرم تو بارداری خیلی پرپشت شدن حتی بدتر از دوره نوجوانی و حتی بعد از سقط و تو مدت این یکسال هیچ ریزشی نداشته و خیلی خیلی سرم پره خیلی اذیت میشم تو حمام تا بشورمشون اصلا دستم به کف سرم نمی رسه شونه کردنشون معضله هیچ گیره ای تو موهام بند نمیشه و کلیپسام (کلیپسای خیلی بزرگم می خرم )همه می شکنن هیچ لذتی از موهام نمی برم همش مثل دو تاطناب کلفت پشت سرم بافتس حتی موقع خواب اگه بازشون کنم حس خفگی دارم شاید بگید خب کوتاه کن اما خانمایی که موهای فر دارن می دونن وقتی موی فری رو کوتاه کنی خیلی پف می کنه و حالت نمی گیره و مدام باید اتو مو بکشی که زحمتش چند برابره خلاصه همه دنبال راهکاری واسه پرپشت شدن موهای سرشون هستن ولی من بخدا خستم یکی بگه چکار کنم که موهای سرم کمی کم پشت تر بشه ایدی ادمین👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام.خواستم سرگذشت زندگی مشترکم روتعریف کنم که مطمیناهیچ راه حلی براش پیدانمیشه ولی میتونه درس عبرتی باشه برای خیلی ها.من وهمسرم باعشق فراوون باهم ازدواج کردیم .بااینکه من تحصیلاتم لیسانس بودوهمسرم دیپلم داشت وشغل چندان خوبی هم نداشت به خاطرعلاقه ای که بهش داشتم باهمه چیزش کناراومدم وباهاش ازدواج کردم.خودم شاغل بودم ودرآمدداشتم ازاول زندگی به خاطراینکه به همسرم فشارنیادتمام هزینه های خوردوخورداک وپوشاک روازدرآمدخودم میدادم ویه مقدارهم پس اندازمیکردم همسرم هیچ وقت به خودش زحمت نمیدادپولی برای خریدمنزل پرداخت کنه وهیچ وقت هیچ گونه خریدی برای خونه انجام نمیداد.تااینکه حدودنه ده سال پیش قرارسدپدرشوهرم منزل ویلایی خودشون روبکوبن وسه واحدآپارتمان برای خودشون وما ودخترش بسازن که هرکدوم ازمابایدهزینه آپارتمان خودمون روپرداخت میکردیم همسرم هیچ پس اندازی نداشت ومن تمام پی اندازی که درطی این سالهاجمع کرده بودم برای شروع ساخت خانه پرداخت کردم بدون اینکه رسیدی بگیرم شایدهرزن دیگه ای هم این کارروبرای زندگیش انجام بده بدون اینکه فکربدی به ذهنش خطورکنه. درطی این سالها هرپس اندازی که کرده بودم برای زندگی مشترکمون وساخت خونه دادم وهیچ پس اندازدیگه ای نداشتم همیشه باقناعت زندگی کردم وحتی چیزهایی که بدای زندگیمون واجب بودنخریدم به خودم وپسرم سختی دادم به امیدروزی که بریم زیرسقف خونه خودمون زندگی کنیم به امیداینکه یه روزهم ماطعم خوشی روببینیم.وقتی ساخت خونه تموم شدوقرارشدخونه به نام بخوره قراربراین بودکه سه دانگ خانه به نام من وسه دانگ به نام همسرم باشه اماهمسرم گفت فعلا امکانش نیست ووام میکن به نام هرکی باشه فعلاسندبه نام همون شخص میخوره.امایه دست نوشته بهم دادکه دراون نوشته بودبه ازای پولی که این خانوم پرداخت کرده یه دانگ خونه متعلق به ایشون هست.ازش خواستم برای اطمینان دونفرهم امضاکنن اما گفت نه تومبخوای آبروموببری من نمیتونم به کسی بگم همسرم همچین دست نوشته ای ازم گرفته.بعدازسندخوردن خانه به دلیل ابنکه بدهکاری زیادی بابت وام هاداشتیم علی رقم علاقه واصرارهای فراوان من برای اینکه خودمون ساکن آپارتمان بشیم همسرم خونه روبه یه زن وشوهرغریبه اجاره داد.وخودمون همچنان مستاجربودیم یکی دوسال بعدازش خواستم برای اینکه فشارزندگی کمتربشه اون خونه روبفروشیم خونه کوچک تربخریم وبابقیه پول خونه بدهکاری هاروپرداخت کنیم اماهمسرم قبول نکرد وبه خاطراینکه مستاجرقبلی تمایل داشت بین سال خونه روتحوبل بده شوهرم موافقت کرد باقیمت ناچیزی آپارتمان ماروبه خواهرخودس رهن کامل بده.من که دیگه تحملم تموم شده بوددیگه نتونستم کوتاه بیام وگفتم وقتی پول ساخت خونه رودادم حق دارم من هم نظری بدم نظرمن هیچ ارزشی براش نداشت وتصمیمات احمقانه همسرم وسادگی بیش ازحدش زندگی ماروهرروزبدترمیکرد.ازش خواستم حالاکه من اجازه ندارم نظری درموردخونه بدم سه دانگی که سهمم هست به نامم کن حداقل دلم خوش باشه بعدازاین همه سختی چیزی دارم همسرم حرف آخرش روزدوگفت توهیچ حقی تواون خونه نداری اون خونه سرمایه زندگیمه.اینجابودکه دنیاروسرم خراب شدفهمیدم شوهرم یه عمربازیم داده.ازخانواده پدریش شنیدم که خانوادش بهش اجازه نمیدن خونه روبه نامم کنه مجبورش کردن خونه روبه خواهرش اجاره بده.وبهش اجازه نمیدن خونه روبفروشه چون میگن ماداریم اونجازندگی میکنیم ونمیخوایم غریبه واردساختمون بشه.خیلی باهاش صحبت کردم خیلی براش توضیح دادم که خسته شدم وبایدخونه روبفروشیم تا یکم بارزندگیمون کم بشه میتونیم خونه کوچکتری بخریم وخودمون توش زندکی کنیم اماحرفای من هیچ وقت براش اهمیتی نداشت .بعدازدوسال اعصاب خوردی دیگه خسته شدم ودیگه فهمیدم دیگه حرف زدن فایده ای نداره.تصمیم داشت خونه روبه نام مادرش کنه امابه موقع توجه شدم وسندروبرداشتم وقایم کردم.پدرش تمام سعیشوکردباهرکلک ممکن سندروازچنگم دربیاره اماموفق نشد.شوهرم خونه اجاره ای مون روهم پس دادومن وپسرم مجبورشدیم نه ماه درمنزل پدرم رندگی کنیم بدون اینکه همسرم حتی یک ریال برای خرج زندگی کمکم کنه.بعدازاین مدت چون تحملم تموم شده بودیه خونه کوچک که متعلق به بکی ازآشنایان بودروشخصااجاره کردم وهزینه اجاره منزل وهمه مخارج زندگی هم به عهده خودم بود.این مدت همسرم باخانواده خودش زندگی میکردواحوالی ازمانمیگرفت وحتی جواب تلفنم دوهم نمیدادامابعدازاینکه خونه اجاره کردم همسرم طبق آموزش های پدرومادرش به زورخودس روواردزندگی من کرد ازش متنفرشده بودم وبه هیچ وجه نمیخواستم باهاش زندگی کنم اماشب هاانقدرزنگ میزدتاپسرم میرفت دروبراش بازمیکردحدودیک سال ودوماه هم باهمین وضعیت دراونجازندگی کردیم بدون اینه همسرم حتی بدونه چقدراجاره خونه میدم باچه جوری خرج زندگی رومیدم.درآمدآنچنانی نداشتم وباسختی زندگی رومیگذروندم.بعدازیک سال و دو ماه صاحبخانه بهم اطلاع دادکه خونه رولازم دارن وبایدتخلیه کنیم واقعادیگ
دیگه بریده بودم برای اجاره منزل دیگه ای نداشتم واون آشناهم ازسرآشنایی بامبلغ خیلی کم خونه روبهم اجاره داده بود.مجبورشدم دوباره به منزل پدرم برگردم ولی اونقدرتحملم تموم شه بودکه مجبورشدم ازشوهرم به خاطراینه خرج زندگی ومسکن رونمیدادشکایت کنم اما قانون هم هیچ کمکی بهم نکردوکاری ازپیش نبردم برای مهریه اقدام کردم مهریه من 715سکه بودامابعدازیک سال دوندگی رای به نفع شوهرم صادرشدوقرارشدیک سکه پیش وسالی یک سکه پرداخت کنه امابه خاطراینکه قانون سکه درهمین مدت کاملا عوض شده بودالان بعدازنزدیک به یک سال حتی یک سکه پرداخت نکرده وازطرف قانون هیچ اقدامی نمبتونم بکنم وقانون هیچ کاری باهاش نداره مدتهاست باپسرم درمنزل پدرم زندگی میکنم از زندگی خسته شدم چون باچشم خودم دیدم که حق یک عمرم زندگیم روتوروزروشن خوردن وهیچ کاری ازدستم برنیومدکه انجام بدم.تواین چندسال به اندازه ده سال شکسته شدم هیچ امیدی به زندگی ندارم.کاملاناامیدشدم.این سرگذشت زندگی من بودکه به خاطرسادگی وحماقت خودم باعثش شدم.ممنونم که تحمل کردین. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ سلام دوستان من تقریباازاوایل بارداریم بشدت کمردردداشتم مخصوصاوقتی ک پیاده روی کنم یاکارکنم زیردلمم دردمیگیره.حالاک ماه آخرم هست بشدت سنگین شدم و دردامم بیشترالان کشاله ران هامم دردمیکنه نمی تونم بشینم پاشم زیادتوی همین وقتاکه حدود۱۵روزمونده بودبه زایمانم پدر شوهرم ودایی شوهرم ک خارج از کشور زندگی میکنن درگیرمشکل بزرگی شده بودنواومدن خونه ی من ۵شب هم بیشترنبودن رفتن،فردا شبش که بگم ۸،۹روزبه تاریخ زایمانم نمونده بود هم پسرعموی شوهرم اومد.شبش هم خونه ی ماموندچون باشوهرم قراربودبرن سرکارکارشون ازمحل مادوره واسه همین ساعت ۱۰شب همیشه خاموشی میزنیم همه فامیل هم اینومیدونن منم باشوهرم میخوابم ک اذیت نشه چون صبح هم باید۵نیم صبح بیداربشه تا۷نیم شب سرکار،همون شب ک مهمون داشتیم داییم،ودایی ناتنیم ک چندسال بودندیده بودمش.داییم به بابام زنگ میزنه میگه من اومدم محلتون میخوام برم خونه ز...بابام ک شرایطم رومیدونست بهشون گفته بودخونه دخترم نرین مهمون داره بعدم نزدیک زایمانشه اذیت میشع بیایدخونه خودم اوناگفتن خونه ی تونمیایم چون حیاطت خاکیه😒بابام دوتاخونه داره گفته خوب بریدخونه دیگه ام منم میام خواهرتم اونجاست.اونام میگن باشه میرن خونه دوم بابام،بابامم درحدتوانش برای مهمون هاخریدمیکنه میبره مادرمم حسابی ازشون پذیرایی میکنه چون ساعت نزدیک شب بوده بابام بازم بهشون بانهایت ادب تذکرمیده ک نیاین چون فامیلای شوهرم بافامیلای مادرم هیچ آشنایی نداشتن.ومنم توی این مدت خیلی اذیت شدم همش آشپزی،بشوربساب و.... خلاصه بابام ک میره میخوابه اینام پامیشن سرزده بدون هیچ خبری ساعت ۱۱شب درخونه ی مامحکم محکم درمیزنن ماهم ک رخت خواب هامونوپهن کرده بودیم خاموشی زده بودیم.حسابی ترسیدیم ک کی میتونه باشه این موقع شب آخه تااتفاقی نیفته کسی اون موقع شب نمیاد خونمون همه هم میدونن ما زودنیخوابیم ویه زن حامله توی خونه هست میترسه برای همین خیلی ترسیدیم وشوکه شدیم ک چ‌ اتفاقی افتاده.بعددیدیم دایی هام اومدن اون موقع شب شوهرم خیلی اعصابش خوردشدک این وقت شب چ وقت مهمونی هستش.بازم چیزی بروی خودمون نیاوردیم و من چون نزدیکه زایمانم بودشوهرم براشون چایی دم کردبردمن توی اتاق بودم آخه خیلی خجالت کشیدم ک اون موقع شب اومدن ومهمون هم داشتیم بودبیرون نرفتم وخودموب خواب زدم تاچهره اعصبانی شوهرمونبینم.شوهرم بعدیک ساعت گفت من میرم بخوابم صبح زودمیرم سرکار.اومدتوی اتاق کلی غرزدک این موقع شب ایناچرااومدن مگ روزخداروازشون گرفتن نمیگن یه زن حامله توی خونه هستو...(درضمن خونشون تاخونه ی ماباماشین یه رب هم راه نیست ولی هروقت ک میان دوسه شب روکلاخونه من میمونن اصلاخونه خواهرش ک مامانم باشه نمیره همشم دستورمیده جایی بیارببرتلوزیون هم صداش روتاآخرمیبره بالاجوری ک بایدکنارهم بشنیم حرف بزنیم کل روزهم توی این روزایی ک خونه من هست کلااجازه نمیده کنترل روبرداریم خیلی هم بی ادبه همه میدونن بخاطرشکمش میادخونه من چون وضعیت مالی مادرم ایناخوب نیست اصلااون طرفاآفتابی نمیشه)
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❣ سلام دوستان من تقریباازاوایل بارداریم بشدت کمردردداشتم مخصوصاوقتی ک پیاده روی کن
)اون شب تا۱۲نیم بیداربودن خونه صدای تلوزیون هم طبق معمول بالاشوهرم سردردگرفته بودهمش غلط میزدنمی تونست بخوابه ازطرفی هم مافقط یه اتاق داریم مهمونمون هم توی حال خوابیده بودتوی روشنایی حداقل نمی کردن صدای تلوزیون روکم کنن.بیچاره مهمونمون هم ازصدای تلوزیون وروشنی خونه توی هوای گرم خودشوتوی پتوپیچیده بودمنم طاقت نیاورم گفتم گناه داره قرارصبح زودبره سرکار(همون روزازتهران بااتوبوس ها اومده بود)منم رفتم بادایی خودم احوال پرسی کردم اون داییم که مثلا چندسالم بودندیده بودمش حتی یه سلام هم نکردخیلی بعددرازکشیده بودحتی خودشوجمع نکرد.منم بیشتراعصبانی شدم گفتم این بنده خدا صبح میخواد بره سرکارلطفابریدبخوابید.دایی ناتنیم ک احوال پرسی هم نکرده بودگفت توی حیاط میخوابیم خونتون گرمه من بااون شکم کلی لحافت بردم بیرون حتی نگفتن بزارکمکت کنیم وقتی دایی شوهرم اومده بودنمی زاشت خم شم یه بالشت جابه جاکنم جلوی شوهرم خیلی خجالت کشیدم‌.شوهرمم وقتی دیدانقدربی ادبن گفت ک فرداازسرکاراومدم اینجانباشن.صبح زودداییم بیدارشده دریخچالوبازکرده دادمیزنه بیاصبحانه آماده کن منم حرصم گرفت.گفتم اگه الان یجوری بیرون نکنم تاچندروزبایدفشارجسمی و روانی روتحمل کنم برای همین به دورغ گفتم ک حالم خوب نیست بروخونه مادرم منم میرم دکترانقدرپروبودک بدون اهمیت رفت سمت تلوزیون میگفت توکه دیشب خوب بودی گفتم الان حالم خوب نیست لطفاعجله کن میخوام برم بازم میگفت توبرومن خونه هستم.بالاخره به هر شکلی ک بودردشون کردم رفت.بازم خونه مامانم نرفتن.رفتن خونه ی فامیله دیگه دوسه روزبودن بعدرفتن خونشون به دایی کوچیکم ک بلاخودش زمین تاآسیمون فرق داره ومنم خیلی دوسش دارم گفته بودک ز...ماروبیرون کرده داییمم زنگ زدمنم جریان روگفتم.وگله کردم فکرمیکنم دایی کوچیکم ازم دلگیرشده بخاطرهمین دچارعذاب وجدان شدم لطفابگید کارمن اشتباه بوده آخه داییم همش منوجلوی شوهرم کوچیک میکنه درضمن تامادرم هست نزدیکم بایدخونه اون شبابمونه شوهرم داییم اینارواصلانمیشناسه هیچ وقت هم بی احترامی نکرده ولی اونشب خیلی اعصبانی شد.واینکه من به دایی کوچیکم زنگ بزنم باهاش حرف بزنم دلم نمیادازم دلگیرباشه ازطرفی هم میترسم بهم بی احترامی کنه اعصابم بیشترخوردبشه خیلی حالم بده لطفاراهنمایی کنیدک کارم اشتباه بوده؟ ایدی ادمین👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۷۲🌹 @azsargozashteha💚
4_297669198144866918.MP3
1M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۷۲🌹 @azsargozashteha💚
افسری ‍ 💢پذیرش دانشجو در دانشگاه علوم انتظامی امین ۱۴۰۲-۱۴۰۱ 👮‍♂ فرماندهی انتظامی استان البرز در نظر دارد به منظور تامین نیروی انسانی مورد نیاز خود در مقطع افسری محصل از بین داوطلبان مرد دارای مدرک تحصیلی دیپلم ثبت نام به عمل آورد. ⬇️بخشی از شرایط 🟤مقطع تحصیلی: 🔵رشته تحصیلی: رشته های نظری (رياضی،تجربی،علوم انسانی و معارف اسلامی) 🔹سن: حداقل 18 و حداکثر 25 سال 🔸معدل: حداقل 14 🔹قد: حداقل 170 سانتی متر 🔸جنسیت: آقا 🕪دانش آموزان سال آخر دبیرستان در حال تحصیل نیز می توانند ثبت نام نمایند. ⏱مهلت ثبت نام: تا 1/آبان/1400 محل مراجعه : کرج میدان توحید ، بلوار بلال روبروی بانک صادرات ☏شماره تماس۰۲۶۲۱۸۲۷۴۱۰ _۰۲۶۲۱۸۲۷۴۰۹
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام پسری۲۱ ساله هستم و خواهر برادر دو قلو ۹ساله و یک خواهر ۱۵ ساله و یک خواهر ۱۸ ساله
💚 سلام در رابطه با پسر ۲۱ ساله که گفتن خواهرشان حساسه ، ببینید اینکه اون رو لباساش و مسواک حساسه چه مشکلی داره؟ مسواک یه چیز شخصیه ، کمد شخصیه ، و من اینطور برداشت کردم که شما احتمالا زیاد براتون مهم نیست ولی لطفا به حریم شخصیش احترام بزارید، اگه افسردست و دلش میخواد بیرون بره ، به نظرم خودت بیشتر ببرش بیرون تا با دوستاش ، برید با هم تفریح کنید پارک برید اینطوری ارتباطتتون بهتر میشه و شاید بتونه بهت بگه مشکلش چیه🌸 💚💚💚💚💚💚 سلام اون اقایی ۲۱ ساله ای که نگران خواهرش هست اول از همه خیلی خوشحال شدم که اینقدر به فکر خواهرت بودی خیلی از برادر هایی رو که دیدیم اطرافم اینقدر به خواهرهاشون توجه نداشتن شما باید اون از همه اعتماد سازی بکنی وقتی خواهرت میگه دلم‌ میخواد بگردم بخرم‌ بپوشم و ..... نشونه ی اینکه توجه میخواد وقتی که از خانواده توجه کافی نمی‌بیند خودش رو توی اتاقش حبس میکنه برای اینکه رابطش باهات بهتر شه باهاش حرف بزنید ازش راهنمایی بخواهید بعدا وقتی از راهنماییش استفاده کردید بهش بگید که چقدر حرفاش برات سودمند بوده مثلا وقتی دارید با خانوده چای میخورید و توی اتاق هست‌ براش چای ببرید یا چایت رو باهاش برو توی اتاق بخور و اینکه نباید فکر کنه داری براش ترحم میکنی و اینکه اصلا سرزنش یا نصیحتش نکن ... وقتی دوست داره بره بیرون خب یه بار ببرش کافه پارک رستوران فروشگاه بذار بهش خوش بگذره ... یه وقتیایی براش یه کادوی کوچولو بگیر فقط در حدی که احساس کنه به فکرش بودی بهش بگو خیلی خوشحال هستی که یه خواهر مثل اون داری خلاصه بذار رابطش باهات خوب بشه بعد بگو باید بریم‌مشاوره برای اینکه لج نکنه بگو‌من خودمم‌نیاز به مشاور دارم‌و باید کمکم کنه تو هم‌بیا باهاش حرف یزن سبک‌شی و برای ایندت برنامه بریز اصلا یعنی چی‌میخواستین ببرینش پیش‌روان پزشک اول از همه طرف رو میبرن روانشناس چندین جلسه کار میکنه بعد اگه مشکل رو نتونست حل کنه میگه ببرین‌ پیش روان پزشک اینجوری به خواهرت همون اول بر خورده وه خواسته بره پیش روان پزشک‌بهش بگو انسان های عاقل میرن پیش‌روان شناس تا به کمک تون اینده ی بهتری بسازه حرفایی رو که نمیتونه به کسی بگه رو به اون بگه و....... 1⃣باهاش اول تو درد و دل کن تا فکر کنه به کمکش نیاز هست و حس مفید بودن‌کنه 2⃣بهش توجه کن وقتت رو باهاش توی جاهایی که دوست داره بره بگذرون 3⃣ بهش بگو باهات درد ودل کنه 4⃣ سرزنش یا نصیحتش نکن 5⃣ بهش بگو باهم برید پیش مشاور و خودتون هم شرکت کنید توی جلسات و بگید منم‌ باید یه کار هایی رو با کمک مشاور انجام بده که فکر نکنه چون اون‌مشکل داره باید بره امیدوارم مشکلتون حل شه براتون دعا میکنم‌ یاعلی ....... برای تعجیل در ظهور مولامون صلوات بفرسین 🍃🍃🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام خدمت ادمین عزیز وخانمای گل کانال راستش من یه مشکلی دارم که شاید برای بعضی این مش
💚 سلام برای اون خانمی که گفتن خیلی موهاشون پرپشت هستن میتونن برن یه آرایشگاه معتبر و موهاشون رو صاف کنند الان مد هست و خیلی سالن ها انجام میدن و هزینه اش هم بین ۱ تا ۵ میلیون هست 🧡🧡🧡🧡🧡 سلام عزیزم خسته نباشی گلم برای خانم مو فرفری خواستم پیشنهاد بدم که اگه امکانش رو داره بره موهاشو کراتینه کنه، وقتی موهاش لخت بشه هم جمع و جور تر میشه هم لذتشو میبره، و دیگه از پر بودنش اذیت نمیشه، منتها یه جایی انجام بده که موادش خوب باشه، خودم انجام دادم الحمدالله خیلی راضی هستم قبلا خیلی شلخته به نظر می اومدم ولی الان خیلی مرتب شده موهام 🧡🧡🧡🧡🧡 سلام درمورداون خانونی میخام بگم ک مشکل پرپشتی مودارن عزیزم اصلاموهاتونوکم حجم نکنین منظورم این کم پشتشون نکنین چون این کاری میکنه موهاتون بیشترپرپشت تربشن جدیداداخل این آرایشگاهااتوموی دائمی اومده چون خودم توآرایشگاه کارمیکنم دارم میگم اتوکنین حدودافکرکنم یه دوسه میلیونی خرجشون بشه البته بستگی به موتونم داره که چ اندازه باشن که هزینه اش چقدرنمیدونم عزیزم شماکجازندگی میکنین ولی برین داهل آرایشگاهابگین میخام موهامواتوموی دائمی بزنین برام چون اون اتوهاقیمتشون گرون وصفحه شون نمیدونم ازمرواریدیاازصدف براهمین موهاروحتی بشوری هم صافی شونوازبین نمیبره ذوستم ک خودش آرایشگاه داره اتوکرده موهاشوالان یکماه هنوزوزنشدن امیدوارم تونسته باشم بهتون کمک کنم 🧡🧡🧡🧡🧡 سلام اون خانمی که موهای پرپشت دارن از قسمت پشت سر لایه لایه از بین موهاشون کوتاه کنن... منم موهام پر و فر..کلا قسمت پشت سرم رو با ماشین اصلاح شماره 12کوتاه کردم...اینقد موهام پره کمی هم بلند که اصلا مشخص نیست 🧡🧡🧡🧡🧡 سلام خانم گیسو کمند به نظرم موهات رو کراتینه کن البته گرون میشه چون پرپشت هست اول یه خورده کوتاه کن چون اگه خیلی بلند باشه گرون در میاد. میتونی تیکه ای کوتاه کنی نه یکدست، اینجوری موهات کوتاه-بلند میشه و حجمش کمتر میشه یکی از فامیل هامون کراتینه کرده گفت هر ۶ماه یکبار باید برم شارژ دیگه من نمیدونم چه جوره ولی موی صاف و لخت چون وز نمیکنه راحت تره به نظرم مشکل موهای شما غیر از پُری زیاد،وِزِش هست. قدیم هم گِلَت میکردن لخت میشد. دوستم انجام داده بود موهاش خیلی ریخته بود البته مدت دار هست باید تحقیق کنی. 🧡🧡🧡🧡🧡 مشکل خانمی که پرپشتی موهاشه برو آرایشگاه پیتاژ کن اینم دیگه کاری داره🤦‍♀️🤦‍♀️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_سوم بعد از کمی نشستن بابام گفت خب اینم فرصتی که میخواستی، بفرمایین.. من روم نمیشد سرم رو بالا
من قبل از ازدواج هیچ آشنایی با شخصیت محمد رضا نداشتم و کم کم اختلافامون خودشو نشون داد، من حق نداشتم با هیچ مرد و پسری از آشناهامون صحبت کنم، حق نداشتم با پسردایی، پسرعمه صحبت کنم، چون عصبانی میشد و میگفت وقتی تو شوهر داری لزومی نداره با هیچ مردی صحبت کنی و فقط باید مال خودم باشی. وقتی به پدر و مادرم میگفتم، میگفتن خب مهم زندگیته، اشکالی نداره حرفشو گوش کن. این سخت گیریها کم کم به جایی رسید که من ارتباط با کل فامیل حتی دوستا و دخترای فامیل هم قطع شد.. اگه قرار بود جایی بریم مهمونی حتما باید با خودش میرفتم و اون هم تا دیر وقت سرکار بود و بنابراین من همیشه تنها بودم. یادم میاد یه بار مهمونی جایی دعوتمون کردن و تا ساعت ۱۲ شب منتظر بودم تا بیاد و بریم. من کلی خجالت کشیدم ولی هیچ کاری از دستم برنمیومد. خواستم دوباره درس خوندن رو شروع کنم ولی اجازه نداد، بهش گفتم تو بهم قول داده بودی میزاری درسم رو ادامه بدم، با حالت طلبکارانه ای گفت درس واسه کسیه که بخواد کار کنه، تو چیزی کم نداری که بخوای کار کنی، بشین زندگیتو کن. هر بار بحث ما سر درس خوندن به جایی نمیرسید و من دیگه کم کم بیخیالش شدم. تنها کارم شده بود خرید که یا با خودش و یا با مادرم اجازه داشتم برم. رسما حس زندانی بودن بهم دست میداد، من خونه خیلی بزرگ و لباسهای مارک و بهترین میوه و غذاها رو نمیخواستم، من میخواستم درسم رو بخونم و با فامیل رفت و آمد داشته باشم ولی اجازه ای نداشتم، تنها جایی که میشد فامیلا رو ببینم تو مراسمای عروسی و یا مهمونیهای این شکلی بود. تو این مدت ولی محمدرضا خیلی تو کارش پیشرفت کرده بود البته با کمک پدرم. میخواست یه کارخونه بزرگ بزنه و این یعنی ما باید به یه شهر دیگه مهاجرت کنیم. محمدرضا آدم خیلی زرنگی بود، هیچ جایی نمیخوابید که زیرش آب بره. پدرم رو مجبور کرد برای کمک به راه اندازی کارخونه کلی وام بگیره و چک و سفته، میگفت همش بخاطر زندگی دخترته... کارخونه رو که افتتاح کرد، یه خونه بزرگ خرید. چند سال از ازدواجمون گذشته بود و من غرق ثروت و رفاه بودم و اونم دوستم داشت و یا میشد ادعا کرد که دوستم داره ولی من دیگه مثل قبل نبودم، از همه چی محروم شده بودم و دل و دماغ هیچی رو نداشتم. افسرده شده بودم و از کنترل گریها و رفتاراش خسته. وقتی حالم رو اینطور دید اجازه داد با مامانم برم آموزش رانندگی و بعدش برام یه ۲۰۶ خرید. من ساعتهای زیادی رو تو خونه تنها بودم و گاهی ماشینم رو برمیداشتم و میرفتم یه دور بزنم ولی باید حواسم میبود زود برگردم تا نفهمه و موتور ماشین هم سرد شده باشه، آخه وقتی میومد خونه دست میزد به کاپوت ماشین تا ببینه گرم هست و من بیرون بودم یا نه و اگه میفهمید قشقرق به پا میکرد. خریدن ماشین هم دردی رو از من دوا نکرد، حالا دیگه کارخونه پا گرفته بود و گفت اگه دوست داشتی بیا بریم کارخونه البته با حجاب کامل. از هیچی بهتر بود قبول کردم، هر چند فکر سر زدن به اونجا هم حس خوبی برام نداشت، از این میترسیدم که کارکنانش بگن خانوم رییس بی سواده و از این حرفا. فرداش باهاش رفتم کارخونه و بهم چندتا خانومی که اونجا کار میکردن رو معرفی کرد. خانوم احمدی حسابدار هستن، خانوم مهندس نظری، ناظر کیفی هستن و خانوم حیدری منشی. هر چند از درون خودخوری میکردم ولی سعی کردم کل اون روز رو باهاشون بگم و بخندم و دوست بشم. خیلی وقت بود آخه تو جمع چندین نفره نبودم، اونا چیزی از زندگی من نمیدونستن و نباید با روی افسرده من مواجه میشدن. ازشون خوشم اومد. شب موقع برگشت گفتم کارکنای خوبی داری، گفتم اره خانومهای خوبی هستن، اگه دوست داری میتونی گاهی دعوتشون کنی، مهندس نظری هم طلاق گرفته و میتونه رفیق خوبی واست باشه. این محمدرضا بود که این حرفا رو میزد؟!! تعجب کردم من چند سالی میشد که دوستامو ندیده بودم و اگه دوستی هم داشتم تو حیطه رفت و آمد خونوادگی با دوستای محمدرضا بود وهیچ عمقی نداشت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام ودرود ب دوستان امیدوارم ک عالی باشید .میخوام بزرگترین مشکلمو بگم داداشم دارم ک دوسال ازم کوچیکتر این داداشم اصلا نمیزار نفس بکشم حق رسیدن ب در خونه ندارم فقط موقعه ک مریض میشم میبرنم دکتر البته ن خودش پدرم .پدرم خیلی ناراحت نمیدونه چکارش میکنه من کارشناس مدیریت دارم ونمیزاره کار کنم کلا بگم ک برم سالن یا بازار چیزی برا خودم بگیرم اونم با همراه عمه یا خاله کلی دعوام میکنه دادوبیداد میکنه میگ حق نداری از در این خونه بری بیرون بخدا دارم میمیرم من ب زور اونم مجازی کارشناس گرفتم اصلا احساس میکنم زندونم همش دعا میکنم ک ماشین چیزی بزنتش بمبره از دستش راحت بشیم با اینکه بابام بش میگ دختر زندونی ک چی کلی با بابام دعوا میکنه خسته شدم دیگ همش میگم برم اهدای عضو بدم یا خودمو بکشم راحت شم بخدا اصلا راحت فکری ندارم کلا احساس میکنم یه طناب بسته ب گلوم چکار کنم از این وضع راحت شم .؟؟فکر داداشم خیلی شکاک بدبین .با اینکه من چادریم وبا حجابم ودین سرم میشه ولی این نمیدونم چشه . 💚💚💚💚💚💚 سلام دوستان خیلی ممنون میشم راهنماییم کنید🌹 اول اینکه کسی تو تهران گروه جهادی می‌شناسه ؟! اگه میشناسید ممنون میشم اطلاع بدید دوم کسی کلاس تیر اندازی با تفنگ تو تهران می‌شناسه ؟! دو سه ساله دنبالشم پیدا نمیکنم خیلی ممنون میشم کمکم کنید عزیزان بمونید برام 💋❤️ 💚💚💚💚💚💚 عرض سلام و ادب ممنونم از مطالب خوبی که در کانال میزارید کانالی میخوام که پی دی اف کتاب بزاره به صورت شرعی 💚💚💚💚💚💚💚 محدثه: سلام ادمین جان تورو خدا پیامم رو داخل کانالتون بزارید چند بار فرستادم اصلا نزاشتید تورو خدا این بار بزارید جان هرکس که دوست دارید توروخدا.‌‌.. من ۱۳ سالمه قدم ۱۵۲ و وزنم ۵۶ کیلو هستش خیلی ناراحتم سه بار هم حجامت کردم اصلا فایده ای نداشت دوستان تو تبریز یا اردبیل یا سراب کسی دکتری میشناسه که من برای رشد قدم برم ؟.. اصلا شرایط رفتن به کلاس های ورزشی رو ندارم و مشکل دیگم هم اینه که زیر چشمامم سیاهه و بینیم کمی بزرگ و از وسط بینیم یه خط سیاه به حالت جوش افتاده موهام هم کوتاهه آیا راه حلی دارید که سیاهیی زیر چشمام از بین بره موهام رشد کنه و صورتم هم خیلی کوچولو چیکار کنم ؟؟ کم کم دارم افسردگی میگیرم سر هیچی نگرانم دلشوره دارم و دلم درد می‌کنه البته از سر نگرانی دلدرد میگیرم خیلی دوست دارم پوستم سفید بشه یکی بهم گفت ماسک صورت درست کن تا صورتت سفید بشه ولی من اصلا به راه های طبیعی اعتقادی ندارم همش فک میکنم باید ماسک بخرم دارو مصرف کنم درست بشم یکی میگف سابلیمینال خیلی خوبه نتیجه گرفتن بعضیا درسته کسی تا حالا استفاده کردع؟ مامانم دلداریم میده میگه یکی قد کوتاهه یکی قد بلند خدا همه رو یه جور آفریده قرار نیست که خودتو ناراحت کنی دست خودم نیست خیلی دوست دارم منم به آرزو هام برسم درس ریاضیمم هم خیلی ضعیفه چیکار کنم قوی بشه تورو خدا راهنمایی کنید ببخشید طولانی شد 💚💚💚💚💚💚 سلام خواهشا این پیام رو داخل کانال بزارید🙏 مادربزرگ من پارسال سرطان سینه داشت و عمل کرد و سینشو برداشتن 😢 یکی دوماه میشه که شیمی درمانی هاش هم تموم شده ولی از لحاظ جسمی خیلی ضعیف شده 😭 ولی تموم ماجرا نیست الان دوهفته هست که کرونا گرفته و 80 درصد ریش درگیر شده حالش خیلی بده هیچ چیزی هم نمیخوره بنده خدا اشتها نداره 😭😢😢 میخواستم بگم اگه شما دعایی راه حلی راه درمانی چیزی بلدین بگین خواشن واقعا حالش بده مادرمم همش داره گریه میکنیم خیلی ناراحتیم 😔😔 پیشاپیش هم از پاسخ هاتون ممونونم لطفا بخاطر شفای مادر بزرگم یه حمد بخونین و یه صلوات هم بفرستید🙏🙏 💚💚💚💚💚💚💚 سلام حبیبه جان میشه بزاری کانال 😔 یکی ازاقوام نزدیکم بعداز۵۰ روزدست و پنجه نرم کردن با کرونا متاسفانه دیشب فوت کردن ، ایشون پدر۶ فرزندبودن وسنشونم زیر۵۰ سال بودممنون میشم اعضای کانال برای شادی روحش صلواتی بفرستن ، ان شاءالله خدا دلتون رو شادکنه ایدی ادمین👇🏻🌱 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ سرما تحمل کردنی نبود! رفته بودیم برای آزمون آئین نامه ی رانندگی و افسر به صلاح‌دید خودش نیامده بود و جماعتی را علاف خودش کرده بود! آن بیرون که ما بودیم هیچ وسیله ی گرمایشی ای نبود، تحمل کردنی نبود سرما... خانم مسنی از بینِ جماعت را فرستادیم برای اعتراض؛ مسئول مربوطه گفته بود عادت کرده اید به نق زدن! به بخاری کنار پایش اشاره کرده بود و گفته بود ایناها! روشن است بخاری! گفته بود خیلی هم گرم است، بیشتر از این چه می‌خواهید دیگر؟! چه می‌خواستیم واقعا؟! هیچ! فرد معترض دست از پا دراز تر برگشت و من میان سگ لرز زدن هایم، حواسم پرت حال و هوای این روزهایمان شد... کسی که کنار بخاری نشسته و گرما زده تا مغزِ استخوان پاهایش، سرما را نمی‌فهمد! کسی که آن بالا بالاهاست، کسی که شکمش سیر است، کسی که بچه ی بیکار ندارد، کسی که دردِ نان شب ندارد، کسی که دغدغه ی تومنی صنار سه شاهیِ تخم مرغ و گوجه ندارد، کسی که سرطان و بیماری عزیزش را از پا درنیاورده و هزینه ی دارو خودش را، کسی که شرمنده ی زن و بچه و بقال و چقال محل و زمین و زمان و بزرگ و کوچک نشده از نداری، حالِ و روزِ این مردم را، نه! نمی‌فهمد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
)اون شب تا۱۲نیم بیداربودن خونه صدای تلوزیون هم طبق معمول بالاشوهرم سردردگرفته بودهمش غلط میزدنمی تون
💚 سلام در مورد اون خانمی که دایی هاش اومدن شب خونش موندن الان عذاب وجدان داره که چرا گله گی کرده به دایی کوچیکش .......خانم گلم چرا خودتو زجر میدی اصلا شما کارت درست بوده ......کار خوبی کردی بیرونشون کردی ......ببخشید یه ضرب المثلی هست میگن تا آب واسه وضو هست تیمم باطله ....خونه مادرشما که واجبتره ونزدیک تر اومدن خونه شما که خواهرزاده هستین اونم دختری نه خواهرزاده پسری........شما چرا خودتو سرزنش میکنی باید گله میکردی .....خوب کردی.....‌از این بعدم هیچ رو بهشون نده .....به مادرم بگو بیخیالی طی نکنه برادراشو جمع کنه از تو فامیل.......یا اگه دست مادرت نیس گوشیو بردار به خودشون زنگ بزن ویگو دیگه شما که اینقده بی ملاحظه وبی ادبین نه پاتونو خونه مادرم بزارین نه ما........والله بعضیا رو باید اینجوری برخورد کنی تا حساب دسشون بیاد......ببخشید اگه تندروی کردم.....خواهرگلم اگر من بودم جای شما همینکار میکردم دیگه هرچی خودت صلاح میدونی..... 💛💛💛💛💛 سلام در جواب اون خانمی که بارداره و داییش مزاحم زندگیشون هست. یکبار حرف دلتو بگو و خیال خودت را راحت کن. تا مادرت هست دایی شما به زندگی شما ربطی ندارد و سعی کن از حالا محکم بایستی تا بعدا در زندگی با همسرت دچار مشکل نشوی . همسرت حالا که حامله هستی برخورد جدی با شما نداره ولی بعد از حاملگی مشکلاتت زیاد می شود. و ممکنه طلاقت هم بدهد . چون صبر مردها خیلی کمه. 💛💛💛💛💛 سلام به اوم خانمی که دایی هاشون میرن خونشون اذیت میشن . خیلی هم کار خوبی کردی . ادم‌انقدر بی ادب و پورو نوبره والا . حتی حامله ام نباشی . این کارشون دور از ادب و نزاکت هستش پدر و مادر با بچه شون این کاررو نمیکنن . اینا که دایی ان 💛💛💛💛💛 سلام خانم حبیبه اینو بذار کانال برسه دست اون خانم حامله که داییش اومده خونشون بیرون کرده عزیزم کارت اشتباه و گناه بوده میهمان حبیب خداست جدا از اون داییت بوده چطور دلت اومد چه تنی چه ناتنی جلو شوهرت کوچیک اونجوری نمیشی اینکه از خانوادت عارت بیاد و تحویلشون نگیری کوچیک میشی مگر شوهر خداست ای بابا لوس نکنیم شوهرا رو محبتش میکردی بعد یواشکی محترمانه میگفتی دایی شوهرم زیاد کسی بمونه خوش نداره طوری درد دل میکردی ک اونم خودش میفهمید هم زود نیرفت هم جلو شوهرت کوچیک نمیشدن بنده ها خدا 💛💛💛💛💛 سلام‌ به خانومی که داییشون پررو تشریف دارن. 😡 خانم عزیز من که جزییات کامل شخصیتی شما رو نمیدونم. ولی خواهش میکنم انقد خوب نباشین . یعنی چی که عذاب وجدان دارم. برو خداروشکر کن شوهرت آدمه؛☺️ همون شب که درتونو میکوبیدن نزده تو گوششون. والا تو این زمونه چه معنی میده این رفتارها. زمان قدیم نیست که زنها بدبخت بودن صداشون در نمیومد. خونه شما اومدنشون چه خیری برای شما داره که اونجوری بی احترامی هم میکنند. خواهری گفته باشم نمیخواد عذاب مذاب بکشیا. خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند. والااااا.😇 به فکر اون طفل معصومت باش. بعدم به خودت رحم کن. نهایتش قطع ارتباط میکنن باهات‌. بهتر .اینجور فامیل که درک و فهم ندارن همون بهتره آدم نبینتشون.😎 والا اگه شوهر من بود که نگم براااات😂 چه رفتاری که نمیکرد با این جور آدمها. خدا اون جوجت و حفظ کنه برات. 👶 مواظب خودت باش‌. یا علی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ تا صدای برخورد نامنظم عصا به سنگ فرشای پارکو از دور شنیدم، اشکامو پاک کردم و چنتا نفس عمیق کشیدم و صدامو صاف کردم که ردی از گریه نمونه توش. صدا نزدیک و نزدیک تر شد تا رسید جلوم و سایه ی صاحب عصا افتاد رو سرم. صداش خندون بود - چه عجب نگفتی بپا کله پا نشی با اون عصات پیرمرد! چیزی نگفتم. خوب نبودم، فهمید نفس عمیقی کشید و سکوت بینمونو شکست - این بستنی هارو می‌گیری از دستم؟ بی حرف بستنی قیفیای توی دستشو گرفتم و خیره شدم به حرکات با وقار و طمانینه ش؛ عصای توی دستشو تیکه تیکه تا کرد و با کشی که وصل بود بهش محکمشون کرد کنار هم و چندباری با دستش هوارو لمس کرد تا فاصله ی صندلی و ارتفاعشو تخمین زد و نشست کنارم و عینک دودیشو برداشت و دسته هاشو تا کرد و گذاشت توی جیبش. - خب اینم از این! حالا میشه بگی برای چی گریه کردی؟! بدونِ تعجب خیره شدم به نیمرخ مردونه ش، حس کرده بود اشکامو لابد، بازم چیزی نگفتم. - به خاطر حرفای اون خانومه بود؟! پس حرفاشو شنیده، با یادآوری اتفاقای چند لحظه ی پیش دوباره زدم زیرِ گریه + نخیرم! مگه کی بود که بخوام بخاطر حرفاش گریه هم کنم تازه! انگار از دماغ فیل افتاده بود، یجوری گفت حیف این دخترِ جوون که پاسوزِ یه مردِ کور شده که انگار شوهر کچلِ خودش چه گلی زده به سرش! هق هقم شدت گرفت + دوست داشتم اون لحظه پاشم سرش داد بزنم شوهر من کور نیست خانوم! کور تویی که خوبیاشو نمی بینی! می‌خواستم بگم مرد من حافظ قرآنه با اجازه تون، تازه داره دکتراشم می‌گیره توی این جامعه ای که آدماش به جای این که سنگ از جلو پاش بردارن، سنگ میندازن جلو راهش، دستش توو جیب خودشه، تا حالام یه لیوان آب از دست کسی نگرفته، تا این سنی هم که رسیده همه ی کاراشو خودش کرده، تازه الانم که من هستم‌ توی زندگیش، یه وقتایی که من تنبلیم میاد کارای منم میفته گردن اون! آی دلم می‌خواست بگم مرد من با این همه خوشگلی و کمالاتی که داره بدونِ اینکه منو ببینه عاشقم شده، عاشق روحم، عاشق خوبیای نداشته م! کلی دخترم سر و دست می‌شکستن براش، من زرنگ تر بودم قاپشو زودتر دزدیدم! بعدم تو که نمی‌دونی چقدر خوبه مردِ من، خودِ خوبیه اصلا، تا حالا حتی آزارش به مورچه م نرسیده، می‌خواستم داد بزنم سرش که من گوشه ی ناخن همین مرد کورو با هزارتا آدمِ بینا که تو میگی عوض نمی‌کنم! اصلا تو چه میدونی همه ی دخترای فامیل به من حسودی می‌کنن بابت داشتن عشق همین مردی که بهش میگی کور! اصلا اصلا لعنت بهش! با دست شونه‌مو گرفت و کشوندم سمت خودش؛ فرو رفتم  توو بغلش... چنتا نفس عمیق کشیدم که عطرش خوب بره به خورد ریه هام. - پس چرا هیچی نگفتی! بینیمو با سر و صدا کشیدم بالا + آخه دیدم لزومی نداره براش چیزیو توضیح بدم، زندگی منه، به هیشکی ربطی نداره انتخابم و خوب و بدش! زد زیر خنده و بیشتر توی بغلش مچاله م کرد - صحیح! حالا میشه نازخاتونم بگه دقیقا چرا داره گریه می‌کنه؟! اگه بدونی چی به روزم میاره این اشکا! دستشو با احتیاط بالا آورد و آروم کشید رو گونه‌م که پاک  کنه اشکمو، سکوتمو که شنید دوباره گفت: - نمیگی؟! خودمو جمع و جور کردم و از بغلش اومد بیرون و صاف نشستم و دست کشیدم به روسریم و با فین فین گفتم: + می‌گمت! ولی قول بده نخندی! خب؟! سری به نشونه ی موافقت تکون داد و اخماشو کشید توی هم که یعنی جدیم الان! خیره شدم به مردمک مات چشماش و انگشت شصت و اشاره ای که داشت گوشه ی شالمو بی اختیار لمس می کرد و باز به گریه افتادم + آخه وقتی داشتم فکر می‌کردم چی جواب اون خانومه رو بدما، فهمیدم تو خیلی خوبی! یعنی از سرمم زیادی، منم که زیادی لوسم! میگم نکنه یه وقت خسته شی ازم و دیگه منو دوستم نداشته باشی و ولم کن بری با یکی دیگه! با صدای خنده ی بلندش از جا پریدم، دلم می‌خواست کله شو بکنم اما تا بیام با دلخوری چیزی بگم جیغم با دیدن مانتوم رفت هوا! افتاد به هول و ولا، با یه دستش دستمو محکم گرفته بود و با یه دستش داشت توی صورتم دلیلِ جیغ زدنمو جست و جو می‌کرد - یا خودِ خدا! چی شدی؟! چرا حرف نمی‌زنی؟! حرف بزن دِ! جون به لبم کردی! ماری موری چیزی نیشت زد؟! جاییت درد گرفت؟! چت شد یهو؟! از اون همه دستپاچگیش خنده م گرفت + هیچی بابا!  بستنیا که گرفتی آب شدن توو دستم، بعد گند خورده به مانتویی که تازه برام گرفتی! اندازه ی چند لحظه سکوت کرد و بعد با همه ی قدرتش کشیدم توی بغلش، یه جوری که بشنوم صدای استخونامو. - ترسیدم روانی! ترسیدم! گمون کردم چیزیت شد! فدای یه تار موت لباس، میریم یکی دیگه می‌گیریم... دیگه اینجوری نترسون منو، هیچ وقت! بیشتر غرق آغوشش شدم. چه اهمیتی داشت اون لحظه بستنیایی که نمی‌دونستم کجا افتادن حتی؟! یا چه اهمیتی داشت حرفای صد من یه غاز اون زن و هر آدمِ بیکارِ دیگه ای؟! هیچ! مهم من بودم و مردی که خودِ عشق بود و خدایی که با لبخند داشت نگاهمون می‌کرد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 💚 سلام.خواستم سرگذشت زندگی مشترکم روتعریف کنم که مطمیناهیچ راه حلی براش پیدانمیشه ولی
💚 سلام برای خواهری که از دست نامزد و خانواده همسرشون ناراحت هستن.... خواهرم ...با خودت فکر کن به خاطر چی میخوای توی این زندگی بمونی؟... الان خودتی بعد بچه که بیاد چی؟... نمیگم طلاق بگیر یا اون آقا بده یا ... فقط میگم با خودت خلوت کن ببین بعد 5سال اگه اوضاع فرق نکنه میخوای چکار کنی؟... شما به این روال راضی نیستی..نامزدت هم که آلان که نامزده نمیخواد خودش رو تغییر بده ..بعد ازدواج تغییر میکنه؟... الان میگه عاشقتم ولی با ناراحتی شما و خدای نکرده با غم غصه و افسردگی شما بابت رفتارهای همسرت...عاشقت میمونه؟.. خوب فکر کن..و مشاوره قبل ازدواج هم برو چند تا تست و ...میگیره و خیلی خوب راهنماییت میکنه.. خوشبخت باشی.. 💙💙💙💙💙💙 سلام خدمت خواهر گلی که تمام سرمایشونو دودستی دادن به شوهر و پدر شوهرشون عزیزم کاری که شما کردی وفکر آینده ی خودت وپسرت بودی خیلی کار خوبی بود ولی به نظرم دوتا اشتباه کردی (البته از اون اشتباهاتی که هرکس تو عالم دوستی و علاقه اش به همسرش انجام میده) اول اینکه وقتی دیدی همسرت سر کار نمی رفت تو چکار داشتی که هزینه زندگی را قبول کنی؟؟در ثانی اگه می خواستی مالک زمین یا خونه ای بشی باید با همون پس انداز خودت زمینی را می خریدی وبعدا کم کم میساختی با اختیار خودت نه اینکه بری زیر منت خانواده ی همسرت و دیگه اینکه از اول باید قراردادی مینوشتی که کلا طرف حساب خودت باشی.الان هم فکر کنم باید وکیل بگیری خلاصه متوسل بشو به نرجس خاتون مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.ویکی ختم قرآن و هزار تا صلوات برای ایشان بفرست انشاالله که جواب بگیری وبی دردسر به هدفت برسی . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ هفت قانون مهم زندگی 1. هیچ وقت روزای خوب زندگیتو با فکر کردن به گذشته خراب نکن 2. گذر زمان، دلیل خیلی از تفاقات زندگیتو برات روشن می‌کنه و بهت کمک می‌کنه با دردات کنار بیای؛ پس صبور باش،،، 3. تنها کسی که باید شکستش بدی، آدمیه که دیروز بودی؛ پس خودتو با کسی مقایسه نکن،،، 4. به حرفای مردم اهمیت نده چون هر طور زندگی کنی بازم حرفی برای گفتن دارن. در ضمن یادت باشه مردم اگه خیلی باهوش بودن یه فکری واسه زندگی خودشون می‌کردن،،، 5. فقط خودت می‌تونی خودتو خوشبخت و خوشحال کنی، پس فقط به خودت تکیه کن،،،، 6. تا خودت خم نشی کسی نمی‌تونه سوارت شه، پس اگه "نه گفتن" رو بلد نیستی باید سواری دادن رو یاد بگیری،،، 7. زندگی خیلی کوتاهه، تا می‌تونی ازش لذت ببر،،،، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۷۳🌹 @azsargozashteha💚
4_297669198144866920.MP3
1.03M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۲۷۳🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 سلام ودرود ب دوستان امیدوارم ک عالی باشید .میخوام بزرگترین مشکلمو بگم داداشم دارم ک د
💚 سلام گلم برای عزیزی که مادر بزرگشون کرونا. دارن، زوفا پرسیاوشان، پنیرک، آویشن، ختمی، و تخم گشنیز رو بگیرن و از هرکدوم مقداری بریزن توی کاسه آب بریزن روش بجوشه بعد صاف کنن بدن مادر بزرگ، خیلی عالیه 💚💚💚💚💚 سلام راجب اون عزیزی که گفتن مادربزرگشون سرطان سینه دارن و الان کرونا گرفته و ۸۰ درصد ریش درگیر شده پدر بزرگ من هم همین مشکلو داشت و هیچی نمیخورد غذای ملکه رو براش خریدیم و هر روز نوک قاشق به زور بهش میدادیم با این که دکترا ازش قطع امید کرده بودن چون خیلی بیماری زمینه ای داشت ولی حالش خوب شد دکتری فصیحی انجام حجامت ریه انجام میدن و اکسیژن خون رو میارن بالا و خیلی خوبه پیش دکتر فصیحی برید و غذای ملکه اصل رو پیدا کنید بدید بخوره ایشالله خوب میشه 💚💚💚💚💚 سلام . خانمی که میگفتن مادربزرگشون کرونا گرفته بخور جوش شیرین خیلی خوبه حتما انجام بدن 💙💙💙💙💙 سلام دختر ۱۳ ساله ای دنبال رشد قده بهترین کار اینه ورزش والیبال و شنا، تا سن ۲۰ سالگی ادامه بده 🧡🧡🧡🧡🧡 سلام مخاطبم دختر خانم ۱۳ ساله خودم ۱۴ سالمه خوشبحالت که مادرت دلداریت میده من قدم ۱۵۴ و و زنم۴۳ من از اندامم کاملا راضی هستم ولی مادرم ازم ایراد میگیره ببین ماسک خونگی درست کن عالیه خودم استفاده میکنم و جوش کم تر میزنم و صورتم چند درجه سفیدتر شد ولی هرچی بگیری رو صورتت نزن اول برو درباره اش مطالعه کن ببین ضرری که نداره بعد تست حساسیت انجان بده روی گردنت من به سابلیمینال اعتقاد ندارم گوش کردم چیزی که بخوام نشد روبالشتی و دائم بشور و بزار رو بند که آفتاب بهش بخوره ریاضی اگه راه حل های حل کردن مسئله رو یاد بگیری ریاضیت۲۰ میشه راه حل ها رو یادداشت کن و ریاضی خیلی تمرین کن موفق باشی 🧡🧡🧡🧡🧡 سلاام واسه اون دختر خانومی ک گفتن قدشون کوتاهه و میخان ک پوستشون سفید باشه در مورد سابلیمنال بگم که واقن درسته و من دیدم ک خیلی ها نتیجه دیدن ولی شرط داره جدا از اونی ک باید چجوری گوش بدیو چیکار کنی باید ساب هایی ک گوش میدی رو از جاهای معتبر بگیری شاید به جای خوب شدن بدتر شی با ساب تقلبی! من خودمم نتیجه گرفتم ولی خب نه از ساب ی روش هایی مثل اون!🚶‍♀ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••