eitaa logo
سرداران شهید باکری
479 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
443 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواسمان باشد اگر این کانال های را فراموش کنیم، سراغ کانال های می رویم....! . 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
‍ سال 64 بود که لشکر و به تبع آن گردان علی اکبر ع در تنگه چار زبر کرمانشاه مستقر بود ، آن موقع به کرمانشاه ، باختران می گفتند . شهید رحیم قصاب معمولاً به همرزماش به زبان ترکی می گفت: بورا باخ ( موقعی که آن زرمنده بر می گشت بهش نگاه کنه ) می گفت : ترانده درعملیات کربلای پنج بود موقعی که داشتیم حرکت می کردیم به سوی پل کانال ماهی ، دیدم دستش رو گذاشته روی شکمش پیراهنش خونی بود، تیر یا ترکش به شکمش خورده بود ، نزدیکش شدم ، بهم گفت دارم شهید میشم ، چیزی نداشتم بهش بگم ، فقط گفتم رحیم الان امداگرها دارن می رسن، و بعد به حرکتم ادامه دادم. راوی :سرهنگ پاسدار حاج ابوالقاسم محتشمی 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
مرتضی اسکندری پور – شهيد سيدعبداله كبيري(بيوك اقا)-شهيد محمد قنبرلو- مير حجت كبيري- يوسفي- مرحوم علي پيربداقي- شهيد حيدرمهديخاني- نشسته از راست:عبداله مهدي اوغلي- سلطانعلي مقدم- غلامحسین رضالو -شهید شیرعلی شاه حسین زاده-صادق فرازي
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
خاطره یی از سردارحاج یعقوب صمدلویی نزدیکیهای عملیات مسلم ابن عقیل بچه های گردان از کمبود پوتین گله داشتند اکثرا بدلیل کمبود پوتین ، و کوه پیمائیها و تمرینات متعدد ،  زیره کفش بچه ها از رویه جدا شده بود و خلاصه اوضاع چندان مناسب نبود رفتم پیش اقا مهدی باکری ، جریان را توضیح دادم و گفتم که ایام عملیات نیاز شدید به پوتین داریم اقا مهدی پیش من با تدارکات لشکر صحبت کرد و امار موجودی پوتین را از تدارکات را جویا شد اندکی بعد خبر دادند که حتی یک جفت پوتین هم در انبار تدارکات نمانده است ، اقا مهدی رو کرد به من و فرمود  که شاهد بودی که هیچ پوتینی در لشکر نداریم بروید بچه ها را جمع کنید همینطور که امدید پیش من اوضاع را رو راست به بچه ها شرح دهید و بگید که پوتین نداریم ،امدم بچه ها را جمع کردم و عین قضایا را همینطور که اتفاق افتاده بود طبق فرمایش اقا مهدی به بچه ها رساندم عکس العمل بچه ها خیلی زیبا بود انجا یک بیعتی با ما بستند و گفتند که تا جان در بدن داریم در رکابتان هستیم و این مسائل سر سوزنی اراده ما را سست نخواهد کرد ، بعدا در اجتماعات گردان مشاهده میکردم که بچه ها دور پاهایشان را طناب پیچی کرده اند تا زیره کفشهایشان جدا نشود ،  عملیات مسلم ابن عقیل شد درگیری و اتش شدید دشمن به اوج خود رسید در اثناء عملیات ناگهان ترکشی سر از بدن یکی از بسیجیها جدا کرد و سرش چند متری از بدنش جدا افتاد زیر اتش سنگین ودر ان گیر و دار ، ناگهان یکی دیگر از بسیجیها برخواست و ان سر مبارک جدا افتاده را برداشت و به پیکر مطهر رساند و جملگی را درآغوش گرفت ، هی نهیب زدم که در این کشمکش شدید و زیر باران گلوله ها این چه کاری است که میکنی الان هم خودت به هوا میری گوش نداد خودم را بهش رساندم از پشت پیراهنش را گرفتم و کشیدم که پاشو برو سنگر  ، برگشت و ملتمسانه گفت که آقا یعقوب پدر را از پسر جدا نکن   ،  انجا بود که فهمیدم ایدل غافل این پیکر مطهری که جلوی چشم این عزیز سر از تن اش جدا شده است فرزندش بوده است و از همه جانسوز تر حکایت ان طنابی بود که دیدم دور کف پاهای این بسیجی شهید پیچیده شده است  .... السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
هدایت شده از سرداران شهید باکری
زندگینامه فرمانده دلاور لشگر ۳۱ عاشورا #شهید #آقامهدی_باکری از ازدواج تاشهادت ⏬⏬⏬
🌹اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم
سرداران شهید باکری
#فرمانده_شهید_مهدی_باکری 🌹اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم #خاطرات #قسمت_ششم_هفتم
. 🌸یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده. گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد. ارومیه حرف میزد،🌹صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحه ی تلویزیون نگاه کرد که ببیند این شهردار کی است او چشمش پایین بود و دوتا دستش را روی میز در هم حلقه کرده بود و آرام حرف میزد🙂 🌸صفیه گفت:"این دیگه چه شهرداریه؟چرا اینقدر آروم حرف میزنه؟😇"و با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد ذهنش هم نرسیده بود ممکن است او روزی بیاید خواستگاریش))☺️ 🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃 🌴 @bakeri_channel
🍀به یکی از دوستانم گفتم از من خواستگاری کرده. ذوق زده شده بود :"صفیه اشتباه نکنی نه بگویی. از بهترین بچه های ارومیه ست"😊 بعد حمیده آمد دنبالم و گفت"آقا مهدی خونه ی ماست،میخواد با شما صحبت کنه" شدم و به بهانه ی مسجد،رفتم پشت به پنجره ی اتاق منتظر نشسته بود،وارد اتاق که شدم،جلوی پایم بلند شد و بدون اینکه نگاهم کند،سلام کرد و نشست.🌹 هم نگاهش نکردم،کنار پنجره نشستم رو به دیوار؛مهدی شروع کرد به حرف زدن. عقیده اش گفت و اینکه دوست دارد چطور کند،یادم نیست آنروز چه حرف هایی زد،اما در ان لحظه که میگفت،توی ذهنم به رویاهایی که میخواستم در همسفر و هم راهم باشد،فکر میکردم. داشتند واقعی میشدند.همیشه دلم میخواست یک زندگی پرجنب و جوش داشته باشیم؛ یک قبل از انقلاب،دوست داشتم دانشجو باشد و با هم با رژیم بجنگیم،اما بعد فکر میکردم همین که خداشناس باشد کافیست😊 مهدی حرف میزد،فکر میکردم همان مرد خدایی است که زندگی پُر جنب و جوشی دارد👌👌 🌺حرف هایمان که تمام شد و از اتاق رفت بیرون،از پشت پنجره نگاه کردم،پایش را گذاشته بود روی پله و خم شده بود بند پوتینش را میبست🌿🌿 خانه،منتظر بودم برادرم بیاید و به او بگویم که به مادر و آقا جون قضیه ی مهدی را بگوید،خودم خجالت میکشیدم🙈 ،سلام کرد و با خنده پرسید☺️:"چه خبر؟" "سلامتی" گفت:"آقای نادری رو دیدم،یی چیزایی میگفت" چیز را برایش تعریف کردم. و مهدی دوست بودند. 🌹همان شب برادرم به مادر و آقاجون همه چیز را گفت و گفت:"مهدی پسر خوبیه،من نمیتونم روش ایرادی بذارم؛حالا خودتون میدونید" 🌸پدرم مهدی را کمی میشناخت.شب فوت آقای طالقانی با چند تا دیگر از دوستانش آمده بودند باغ. سکوت کرد.من توی اتاق دیگر منتظر بودم ببینم چه میگویند،مادر آمد پیشم. خندید و گفت:"من میدیدم این یه هفته کم اشتها شده ای و مدام فکر میکنی؛نگو خبری بوده."😃 بود با خانواده ام صحبت کنم و جواب آخر را بدهم که آقای نادری از طرف مهدی برای گرفتن جواب آمد،خانه ی خواهرم بودیم با یوسف آمد انجا،جوابم بله بود😉 به چهارچوب در تکیه زد و با تردید نگاهم کرد آخر طاقت نیاورد.گفت:"صفیه تو مگه مهدی رو چقدر میشناسی؟"گفتم:"به همون اندازه که همون روز حرف زدیم" :"میدونی زندگی کردن بامهدی خیلی سخته؟او با آدم های دیگه که تو ذهنت هست،فرق داره همه ی این مدت که من و مهدی با هم بودیم،ندیدم یه غذای سیر از گلوی این آدم پایین بره"😞 من هم آدم متفاوت میخواستم گفتم:"من فکرهام رو کردم" 🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃 🌴 @bakeri_channel
❤️مهران راهم خدا آزادکرد❤️ ✍حرف چندانی ندارم؛فقط پیروی ازامام امت که پیروی از ائمه وپیامبرخداست را سرلوحه همه امورقراردهید...( ) 🌹شهیدحاج سیدمحمدرضا دستواره🌹 @bakeri_channel
✍تاریخ هرگز دهم تیرماه سال 1365 را فراموش نخواهد کرد زیرا در این روز دلاوران صحنه نبرد در یک حمله قهرمانانه حماسه آفریدند و را از اسارت آزاد کردند. ❣«یا ابوالفضل العباس(ع) ادرکنی»❣ رمز آغاز عملیاتی به وسعت دشت پرندگان خونین بالی بود که پروازشان در شب دهم تیر ماه سال 65 مهران را از لوث وجود دشمن بعثی آزاد کرد. ارتفاعات « »،« » و شهرکهای «منصورآباد»،«هرمزآباد» و«امامزاده سید حسن» (ع) هنوز هم پس از 22 سال از زمان انجام این عملیات غرورآفرین، این ندای مقدس را در جای جای خود حفظ کرده‌اند. انگار همین دیروز بود که ، قیصر موسی بیگی، رحمان حسینی ؛شهیدمحمدرضاعسگری و حمیدرضا دستگیر شیردل و اسلحه به دست با فریاد قلب دشمن غدار را نشانه رفتند و آنان را از سرزمین مهربانیها ( ) بیرون راندند. این پیروزی تا بدان حد اهمیت داشت که راحل در آن روز فرمودند،« » و این همان جمله‌ای بود که بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پس از «خونین شهر» بر زبان جاری کردند....💠 ✅سالروز آزاد سازی گرامی باد ✅ @bakeri_channel
ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﻂ ﻭﻻﯾﺖ ﻓﻘﯿﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﯿﻢ . آسمانی شهر مهران❤️ @bakeri_channel
هدایت شده از سرداران شهید باکری
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن 🌹وعلی علی بْن الْحسین 🌹وعلی اولادالحسین 🌹وعلی اصحاب الحسین
هدایت شده از سرداران شهید باکری
مولایِ مهربانِ غزل هایِ من سلام! سمت زلال اشک من، آقای من سلام! نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز💚 آبی ترین بهانه دنیای من سلام! قلبی شکسته دارم و شعری شکسته تر، اما نشسته در تب غوغای من سلام! 😔😔😔
شب را به عشقِ شما صبح میکنم, که سلام کنم.. و سلامم را پاسخ بگویید .. که جاݩ بگیـرمـ ... 📎صبحتون شهدایی🌷 ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
به یاد شهدای گمنام❤️صلوات
پیام شهید گمنام برای ما🌷 پیام یک شهید گمنام هیچوقت تمامی ندارد ... مخصوصا اگر شهیدی باشد که در جزیره مجنون شهید شده باشد همانجا ک مهدی باکری ها جاویدالاثر شدند.... مخصوصا اگر در عملیات خیبر شهید شده باشد همانجا ک حمید باکری ها جاویدالاثر شدند و ابراهیم همت ها بی سر شدند.... پیام یک شهید گمنام تمامی ندارد مخصوصا اگر روز شهادت مادرش زهرا(س) به حضرت زهرا اقتدا کرده باشد و جاویدالاثر شده باشد 😭 @bakeri_channel
🌹 خبر آمد خبری در راه است 🌹 🌹محمد ابراهیم رشیدی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. 🌹شهادتت مبارک @bakeri_channel
گویا خوابیده اے اما کجا؟! عند ربــّـــ❤ که از هر بیداری 👈 بیدارتری. 💠 نگاه ڪن ما را ڪِ به ظاهر بیداریم... ڪمڪمان ڪن ڪِ بیدار شویم از خواب غفلت ای 🌹شــــهید🌹 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
✍ " اگر خون❣ شهدا پایمال شود ؛ خداوند آن ملت را عذاب💢 می‌کند " شهادت: 65/4/11 کربلای یک 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚