eitaa logo
سرداران شهید باکری
510 دنبال‌کننده
5هزار عکس
592 ویدیو
13 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سرلشکرموسوی: در زندگی شهید مهدی باکری نکات بسیار قابل تاملی وجود دارد ؛ نخستین نکته در رابطه با زندگی شهید باکری این است که او جلوه‌ای از لطف خداوند بود. هرگاه به سیره زندگی او می‌نگریم متوجه می‌شویم که خداوند برای او الگو و اسوه‌ای را قرار داده است تا بتوانیم به واسطه آنها راه را پیدا کنیم. خدا شهید باکری را آفرید تا دیگر برای ما عذر یا بهانه‌ای باقی نباشد و بتوانیم با حداقل هزینه‌ها به تکلیف خود عمل کنیم. بنابراین شهید باکری حجت خدا برای ماست. ... @bakeri_channel
در مدت کوتاهی مدارج ترقی را در جبهه طی کرد. درعملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی مؤثر باشد. در همان عملیات از مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و در عملیات‌هایی چون عملیات بیت‌المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا چهار و عملیات خیبر در سمت‌های مختلف شرکت کرد. در مجموعه عملیات‌های والفجر با عنوان فرمانده لشکر عاشورا در جبهه حضور داشت. در به مهدی باکری خبر داده شد که برادرت شهید شده‌..و می‌خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ ولی مهدی اجازه نداد و از پشت بی‌سیم این را به زبان آورد: «همهٔ آن‌ها هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید». او بعد از شهادت برادرش با خانواده اش تماس گرفت و به آن‌ها گفت: « حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده‌است».... ... ۳۱عاشورا :۲۵اسفند۶۳ 🌷 @bakeri_channel
قبل از شروع : برادران تصمیم خود را گرفته‌اند، ولی من به خاطر تاکید می‌کنم. باید مثل حضرت ابراهیم(علیه السلام) باشید که شامل حالش شد، مثل او در بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف رخنه خواهید کرد. باید در حد نهایی از استفاده کینم. خداوند مقاومت ما را دید خود را شالم حال ما می‌گرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری، بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر شهید شد فرمانده نداریم و نجنگیم که این است. اصلی ما، و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. ، آنها هستند و هستیم، ما هستیم برای بردن شما به . وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و از است. ... @bakeri_channel
به : . ...اما فکر اینجاش را نکرده بود که دوری شان اینقدر زود برسد. فکر کرد از کسی که زن اسلحه به دست بخواهد و همسرش یک کلت کمری باشد ،توقع دیگری نمیشود داشت! آنروز که خریدند، مهدی قبل از اینکه برود، پرسید"نظرتون درباره مهریه چیه؟" صفیه دوست داشت بداند توی سر مهدی چه میگذرد. گفت:"هر چه شما بگید"مهدی فوری گفت:"یک جلد قرآن با یک کلت کمری"😊 هیچ وقت به کسی نگفته بود دوست دارد چه باشد مهدی از کجا میدانست؟چرا از مهدی نپرسید؟تازه یادش افتاده بود حتی نگفت که خودش همین را میخواسته.. . مهدی میگفت:"ما یک روحیم در دو بدن.اصلا یعنی همین،من و تو حالا شده ایم یک، یک قوی... قبل از مهدی هر خواستگاری میآمد،استخاره میکردم جواب میدادند"صبر کنید. نصیبتان خواهد شد" مهدی همان زوج بود.آنقدر مطمئن بودم که حتی استخاره هم نکردم. دو ماه و نیم بعد از عقدمان، مهدی یک بار تلفن زد. خودمان تلفن نداشتیم. ی یکی از همسایه ها را داده بودم که ما را بی خبر نگذارد. آمد و گفت زنگ زده و گفته فلان ساعت آنجا باشم، مهدی میخواهد تماس بگیرد... مهدی هی میپرسید"صفیه حالت خوبه؟مشکلی نیست؟من بیایم؟" چرا اینقدر نگران بود؟نگو آقای نادری سر به سرش میگذاشته" پاشو برو. دختر مردم را عقد کرده ای و گذاشته ای و اومدی؟پاشو برو دست زنت را بگیر و ببر خونه خودت" فکر کرده بود من به دوستم چیزی گفته ام یا او ناراحتی من را دیده و به شوهرش گفته که او اینطور میگوید... ... #یک‌جلدقرآن‌ .... . ⚘شادی روح شهدا @bakeri_channel
به : . . ...تا اسم (ع) می آمد، شانه هاش می لرزید، اما من برای مهدی بی تابی میکردم، برای خودم هم گریه میکردم، برای روزی که او دیگر نیست..... روز به روز علاقه ام به مهدی بیشتر میشد، ما که از قبل هم را نمی شناختیم، هر روزی که میگذشت، توی زندگی علاقه مان شکل میگرفت میگفتم: مهدی،اصلا راضی نیستم به خاطر من از کارِت بزنی و بیایی... اما دلم را چکار میکردم؟ میری از ستاد بیرون ،به من خبر بده، از این بالا، از پشت پنجره چند دقیقه نگاهت کنم میخندید...و چَشم میگفت... دستِ خودم نبود، همه چیز بهانه بود برای اینکه گریه کنم، حتی گاهی زل میزدم به متکاش و فکر میکردم روزی میرسد که دیگر مهدی سرش را روی این متکا نگذارد😔،صدای اذان می پیچید، انگار همه‌ی غم های عالم روی دلم می نشست؛ آنقدر آشفته بودم که بارها خواب دیدم شده و من بچه به بغل، تنها وسطِ بیابان رها شده ام و گریه میکنم، شاید اگر ما یک زندگی عادی داشتیم، مثل زندگی های دیگر ،برای هم عادی میشدیم، اما همه‌ی زندگی ما در بحران گذشت و انتظار مهدی صبوری میکرد، اگر اوقات تلخی هم بود، از جانب من بود؛ آن هم از روی دل تنگی، میدانستم نمی تواند بیشتر از این وقت بگذارد برای من،دوست داشتم چند روز با هم برویم گفت: خاک بر سر من اگه یک لحظه‌ی زندگیم برای خودم باشه"😔 ..همه‌ی فکر و ذکرش این بود که چه کاری بهتر است،مفید تر است،آن کار را بکند.... . ... ‌‌. . صلوات @bakeri_channel
InShot_۲۰۲۵۰۵۲۹_۲۰۴۲۵۴۶۰۲.mp3
زمان: حجم: 4.68M
روایت شب این قسمت: 🕊 به یاد و شکوه شهادت طلبه شهید 🌷 باروایتگری مداح اهل‌بیت(ع) کربلایی محمدامین کمالی. ...