eitaa logo
بداهه های #روح _الله_عمران
99 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلا بیا که به دیدار "هل اتی" برویم سبو به دست بگیریم و تا خدا برویم نگو 'چه می شود" ،"از ما چه می رسد تا دوست" تمام هستی هفت آسمانیان با اوست " الا توئی که تمامی من فدایت باد فدای جان و تنت باد و خاک پایت باد نبین مرا که چنین سرد و خسته و زردم چنان کنم که تو گویی قیامت آمد یاد 🌷🌷🌷 رکوع توست که مصداق "انما" دارد چه لذتیست که توصیف "لافتی" دارد تو خود ز لطف به جاهت نقاب میداری تنعمی به سرای خطاب میداری تو کیستی که سرای مجاز میلرزد همه حوالی اهل حجاز میلرزد تو کیستی که به پات استعاره ایمن نیست هنوز نامده نام ارتکاز میلرزد نه مثنوی نه غزل نی رباعی و تصنیف که بیت بیت سراحی راز می لرزد کنایه چیست چه تشبیه کو بیان و بدیع که ذره ذره کلام از نیاز میلرزد نسوختی گه بیرون کشیدن از پا تیر صدات گاه سجود نماز می لرزد تبسمی کن از آن ماه خود بکاه از مهر صلابتی که همای از فراز میلرزد 🌷🌷🌷 نمیتوانم ازین ماه دست بردارم تو تا سپیده ی صبحی و من شبی تارم من از نوازش چشم تو چیزها دیدم ببین چگونه به دامان مهر ...دلدارم هزار خواجه و حلی و بوذر و سلمان فداای یک نفست ای تو پود و هم تارم کنیزکان یهودی کوفه میدانند که کهف امن و قراری و من چنین زارم؟! اجازه بود اگر....بیش میسرودم باز مرا که نیست تر از نیستم چه آزارم غرض بیان جمال شما و خواری خویش مصدعت شده ام، عرض معذرت دارم @bedaheh_110
کلام 🌹☘ بن حسن علیهما السلام ! سخت ست در میانه ی شمشیرها دوید اما چگونه می شود از یار دل برید از درک واقعیت آن لحظه غافلیم یک طفل تا میانه ی کشتار می دوید یک تکه کاغذی برسانید دست من این صحنه را کجای زمان می توان شنید پروانه را چه عیب اگر نور دیده نار آری! همان دم ست که بی بال می پرید مشاطه را چه کار که گیسو به باد داد یا حلّه ای غبار به رخسار مه رسید عمه! مخواه ماهِ مرا گرگها درند من زنده باشم و سرِ بابای من بُرند من بلبلی و وای ! گلم زیر دست و پا! من گوشه ای و چنگ به عمامه و عبا! دیگر سکوت رونق بازار کوفه هاست طاقت نمانده در نفسم تاب تا کجاست این گوشه و اطراف را ببین! بی مُهرگان فربه از لاف را ببین! مات چه اید .... حنجر اصغر درندگان! نامرد مردمان در این خیل مردگان! مولا به مقتل ست و تماشاش می کنید! «هل من معین .....» اوست و حاشاش می کنید ! دیگر چه جای مصلحت اندیشه کردن ست آخر چه مانده از سر که بر تن ست کو ی که تاب نیاورده یاوه ها حتی اگر که بند شوند ها اکنون چه جای صحبت از صبر کردن ست می دانم از کجاست که جان بند این تن ست حواله های شما را که داده است... آن لقمه های چرب چه زیبا نهاده است! آیا _ خدا نکرده _ زمین گیر گشته اید! یا از مصائب سر ما پیر گشته اید! نیزه به دستهای ست .... ساکتید?! آشوب در کمین‌زنان‌ست... ساکتید؟! با گوشه ای ز حادثه ی حشر دلخوشید! می بینم آن دمی که حقیرید و خامشید از لابلای نیزه تماشا کنید باز شاید نبوده اید چنین روسفید باز شاید دَم عروج مرا خوشه چین شدید با خون من مگر که نگهدار دین شدید شرم از چه داشتید که از ما نداشتید؟ این فتنه ها چه بود که بر سینه کاشتید مثل در کف و کف کرده کام تان؟! لالید در اقامه ی حقّ تان؟! آغوش مهربان زمین باد جایتان! یعنی خوراک گور شود ساق پایتان! باشد ... شما سلاله ی ما را رها کنید هر جا به خون آل عبا آشنا کنید من یک تنه به کام شما خون به پا کنم پوری ز میر جنگ جمل را نشانه ام آماج زخمهای هزاران بهانه ام من موجب تشوّش اهل زمانه ام آری منم کرانه بر این بی کرانه ام هر چند در نگاه عمو نازدانه ام شیرم که سر به دامن این آستانه ام تصویر مبهمی ست میان غبارها آیا توان گذشت ازین برگ و بارها شمع و گلی میانه ی آن زوزه های خشم دیگر بس ست صحبت ازین مستعارها اینجا فرار از کف چون ی رواست مثل شهاب در گذر از کوهسارها آخر چگونه تا به ثریاست می روند قومی که مانده اند در این گیر و دارها دست از طلب نداشت که از دست شُست دست تا کاهدش ز زخم ..... یکی از هزارها آیینه ها ندای تمنای او شدند یعنی کجاست تاب طلوع نهارها دستش بریده باد که دست تو را برید هر چند عجیب نیست ز(...سانسور....) 🌱🌱🌱🌱 @bedaheh_110
دیشب قلم نگاه غریبی به سینه داشت شب نیمه رفت و پلک به چشمی نمی گذاشت 🍃 چشمی به مقتلی و دل از داغ بی قرار هر دم ، سری به کاغذ اندوه و اشکبار 🍃 با لرزه دست بر رخ هر سطر می کشید بین غبار ، روضه ای از سینه شد پدید 🍃 گویا کنون غروب غریبانه شام گشت زخم غمی هزاره به دل مستدام گشت 🍃 بند از دلِ قرار گسست از فزون آه چشمی به اشک شُست و نگه کرد سوی ماه 🍃 آیا تو نیز قصه ی غمها شنیده ای آیا تو نیز جامه ی صد پاره دیده ای؟ 🍃 آیا تو نیز شام غریبانه بوده ای؟ چشمی به سوی محشر کبری گشوده ای؟ 🍃 می دید و می سرود و سرش بر سریرِ غم آه از نهاد سوخت تا گاهِ صبحدم 🍃 « ای ماه من! ز مغرب و گاه صلاة گوی از پاره پاره کشتیِ بحر فرات گوی 🍃 آن طفل بی قرار کدامین خیام سوخت؟ با آن نگاه تار... کجا را نگاه دوخت؟ 🍃 گاهِ نماز مغرب و شام غریب گشت ذکر مدام قافله « أمّن یجیب» گشت 🍃 « أمّن یجیبِ» دختر بی گوشواره ای آلاله مثل صورت طفل سه ساله ای 🍃 « امن یجیب » دامنِ آتش گرفته ای امن یجیب معجر بر باد رفته ای 🍃 « امن یجیب» مادر بی شیر خواره ای گهواره ای و آه دل پاره پاره ای 🍃 اینک سکوت قرن پی قرن پاره کن یادی ز آه و سوز دل شیر خواره کن 🍃 می گفت و می گریست ... نگاهش به ماه بود فکرش به یاد دختر گم کرده راه بود 🍃 دیگر قلم ز فرط فغان جوهری نداشت سر در جریب اشک فرو برد و سر گذاشت..... 🍃 @bedaheh_110
۱ کودکی هایم خیالی ساده بود قصه ای دور اجاقی ساده بود خانه ی ما در محلی دور بود انتهای کوچه ای ناجور بود خانه ای با سیصد و اندی زمین دو اتاق و آشپزخانه .... همین سیزده اصل درخت پرتقال چند تا خواهر برادر... قیل و قال مسجدی و نانوایی دکه ای آیدین ها در ازای سکه ای چند باری گم شدم تا مدرسه چند باری رفته ام تا مخمسه نمره هایم را نگو ... هر روز بیست بیست تر از من نبود و نیست نیست در کلاس هفتمم عالی ستم وزن تا ۶۰ ست کمتر نیستم شیطنت هایم که مرد افکن بود رستمی بشنیده ای چون من بوَد این دو سال قبل بود آبی که جوش ریخت بر پای من و من در خروش جای آن تا حال در پای من ست چون مدالی که به روی گردن ست نفت را با دبّه ها پر میکنیم نان جیب خویش آجر می کنیم در زمستانی .. چه گویم برف خیز سرد وسرد و باز سرد و سرد نیز عکسهایش هست .. برفش برف هست در میان حالِ ما یه ظرف هست سقف هم این بار نازی می کند با نداری عشق بازی میکند چشم بد دور آه از من دور نیست غم برایم وصله ای ناجور نیست آسمانم آبی و گاهی ترست گاه با در گاه بی در پیکرست شانه ها بر سر سرآمد گشته اند مویم اما پنبه هایی رشته اند دون کیشوت را خوانده ای؟ من خوانده ام مثل او هم خسته هم جا مانده ام بینوا این "بینوایان" داغ شد حیف اوراقش ز من اوراق شد "خاطرات خانه ی اموات"ی ام با "اکیم" یا "داستایوفسکی" قاطی ام هر که همسایه ست یعنی "خاله" است آن سوی همسایه هامان "کاله" است ۱۵ تومان کرایه ... ۲۰ شد هر چه هست از پول دیگر نیست شد تانکها رگبارها نقاشی ند مثل گلدان بر جدار کاشی ند باز جُنگ جنگها بالا گرفت وه چه اشکی از دل دریا گرفت من چه می دانم که "بوسنی" چیست کیست یا "کوزوو" لنگه دنیا هست نیست حسرتم یک آی سیِّ رنگی ست آرزویم سینمای جنگی ست یا مدل جمشید هاشم پوری م یا که اکبر عبدی م گوگوری م عشق یعنی "دایی" "عابدزاده"ها خون و پیروزیّ و "پاشازاده" ها زنگها با سکّه ها و دکّه هاست روی ابر از خون دریا لکّه هاست وه چه حمامی گرفته باغ ما داغ آمد داغ روی داغ ما چند تا بچه_محل ها مُرده اند پشت هم دل بود از ما برده اند تا "چهلم" رفت... "هفتم" می رسد مادری از خوان هشتم می رسد ادامه دارد ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ . @bedaheh_110 ┗━━━🍂━
خواستم تا که دمی چند ... پریشان باشم مثل نفسی بی سر و سامان باشم هاتفی طعنه زنان گفت :" پریشانی" ..نه ؟! گوییا خواسته ای "بی سر و سامانی" ... نه؟ چند روزی به لبت آب نباشد... باشد! مثل زینب نگهت خواب نباشد... باشد! یا بیا چند صباحی به بیابانها باش بین انبوه غم و غصه و ماتمها باش راستی... داغ غم چند برادر دیدی تا به حالا بدنی پاره و بی سر دیدی؟ فکر کردی که غم زینب ما آسان ست! عالمی در پی فهم غم او حیران ست پهلوی مادر تو با لگدی سخت شکست؟! تازیان چه ... به تن مادر تا حال نشست؟! نیزه دیدی که بگویم سرِ بر نیزه چه هست کعب نی چه ... به تن طفل تو تا حال نشست؟! تا به حالا شده در بین غریبان باشی! محرمانت همه بر خاک و تو حیران باشی! تا به حالا شده ؟ قلب تو در قفسش غرق تلاطم گردد! گریه ای کن... به سری زن.... متغیر کن حال تو و صبر و غم زینب!؟ ... زهی فرض محال سلام الله علیها سلام الله علیها ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @bedaheh_110 ┗━━━🍂━
این شعر رو ۲۰/۱۲/۹۷ سرودم بعد از اعطای مدال به سردار شیعه را اینگونه معنا کرده اند رشته ها را مو به مو وا کرده اند گفته اند ای اهل ایمان هوش دار یک دو رکعت حرف حق را گوش دار شیعه را در. پیرو حیدر ببین در محبین یل خیبر ببین در عمل بر وعده ها می یابی اش در اطاعت از خدا می یابی اش ماه را گم کرده بودم ماه ها سوزنی بوده ست و کوهی کاه ها تا که امروز از خبرها یافتم دیر اما شکر او را یافتم با خبر بوودم یل نام آورست دیده بوودم مالک ست و اشترست لیک امروز این گمان ایمان شده ست باور من باز صد چندان شدست این شما و این همان نیکو تبار صاحب دُرِّ مدال
روایتی از علیه السلام با و شاعر ما که در یک حلقه و رندانه ایم چند سالی گِرد این خم خانه ایم بخت یار ماست ... نه! اینطور نیست! شعر کار ماست ... نه! اینطور نیست! شب... شبِ شهدِ شهادت شد... شبی ست شمع اگر خاموش ... در تاب و تبی ست عِلم امشب سر به زانو می نهد گاه این سو گاه آن سو می رود فصل اگر چه صیف.. دل بارانی ست گر چه "کُلّ مَن عَلیها.." فانی ست شب شبِ حزن ست اما هوش دار ماجرایی می نویسم گوش دار مجلسی برپاست آقامان درآن در میان جمع برخی شاعران ... چشم مولا بر نگاهی دوخته طعنه بر لب آمد و دل ... سوخته شاعری دیدش " " داشت نام در میان شاعرانِ نان بنام حضرت او را با نگاهی ... بگذریم! یا بگویم ... گاه گاهی .. بگذریم شکر جای او نبودم که امام بن امام بن الامام بن الامام در میان جمع می گوید بر او که "شنیدم شعر می گویی .. بگو مدح بر شاهان شنیدم گفته ای" گوییا بیدار کرده خفته ای با بودن آغازش خوش ست شهد صدها مرحبا و چاوش ست با نمی دانی ولی لذتی دارد که می خوانی ولیّ سر اگر سر ... جاش خاک پای دوست دوست آری دوست آری دوست دوست در همان جمع پریشان باش باز تا بگویم باز از شوق نیاز روی مهر این بار سوی دیگرست سوی شعر آسمانی پرورست با " " این بار می گوید "بگو جمع.. مشتاق ست می ریز از سبو" ای خوشا شاعر که مدّاحت شوم کوهسار شعر! در راهت شوم الغرض بر لب نشاند آیینه ای آیه از روح القدس در سینه ای بیت های هر قصیده جام شد پلک ها هم از تحیّر رام شد شعر اگر شعر ... لَنگ نیست در دلت سنگینی صد رنگ نیست شعر یعنی شرح چشمان ای که هر شعر ست قربان تا ابد در حلقه ی رندانه باش با " "ها ولی بیگانه باش! اسدی شاعر ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @bedaheh_110 ┗━━━🍂━
بداهه های #روح _الله_عمران
#یا_حسن_عسکری 🌷🍃 ببین چگونه هبوطش قرار داده به عالم مرام ماه بنازم که مات اوست دمادم چه سروها که ب
دلا بیا که به دیدار "هل اتی" برویم سبو به دست بگیریم و تا خدا برویم نگو 'چه می شود" ،"از ما چه می رسد تا دوست" تمام هستی هفت آسمانیان با اوست " الا توئی که تمامی من فدایت باد فدای جان و تنت باد و خاک پایت باد نبین مرا که چنین سرد و خسته و زردم چنان کنم که تو گویی قیامت آمد یاد 🌷🌷🌷 رکوع توست که مصداق "انما" دارد چه لذتیست که توصیف "لافتی" دارد تو خود ز لطف به جاهت نقاب میداری تنعمی به سرای خطاب میداری تو کیستی که سرای مجاز میلرزد همه حوالی اهل حجاز میلرزد تو کیستی که به پات استعاره ایمن نیست هنوز نامده نام ارتکاز میلرزد نه مثنوی نه غزل نی رباعی و تصنیف که بیت بیت سراحی راز می لرزد کنایه چیست چه تشبیه کو بیان و بدیع که ذره ذره کلام از نیاز میلرزد نسوختی گه بیرون کشیدن از پا تیر صدات گاه سجود نماز می لرزد تبسمی کن از آن ماه خود بکاه از مهر صلابتی که همای از فراز میلرزد 🌷🌷🌷 نمیتوانم ازین ماه دست بردارم تو تا سپیده ی صبحی و من شبی تارم من از نوازش چشم تو چیزها دیدم ببین چگونه به دامان مهر ...دلدارم هزار خواجه و حلی و بوذر و سلمان فداای یک نفست ای تو پود و هم تارم کنیزکان یهودی کوفه میدانند که کهف امن و قراری و من چنین زارم؟! اجازه بود اگر....بیش میسرودم باز مرا که نیست تر از نیستم چه آزارم غرض بیان جمال شما و خواری خویش مصدعت شده ام، عرض معذرت دارم @bedaheh_110