eitaa logo
برش‌ ها
408 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
458 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰فلسفه ی دستور برای امام حسین (ع) (2) 🔺[دستور آنها] برای این است كه بلكه پرتوی از بن علی در روح ما و شما بتابد. اگر اشكی كه ما برای او می ریزیم در مسیر روح ما باشد، روح ما كوچكی با بكند، ذره ای از او، ذره ای از او، ذره ای از او، ذره ای از او، ذره ای از تقوای او، ذره ای از او در ما بتابد و چنین اشكی از چشم ما جاری شود، آن هرچه دلتان بخواهد قیمت دارد. 🔻اگر گفتند به اندازه ی یك هم یك دنیا ارزش دارد، باور كنید. اما نه اشكی كه برای باشد، بلكه اشكی كه برای باشد، برای باشد. اشكی كه نشانه ای از هماهنگی كردن و پیروی كردن از حسین بن علی باشد، بله یك بال مگسش هم یك دنیا ارزش دارد. 🔺خواستند كه همیشه مردم این مكتب عملی را ببینند. اولاً ببینند خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند. ...حسین فرزند پیغمبر است. وقتی كه ایمان خودش را به تعلیمات او نشان می دهد پیغمبر جلوه می كند و پیغمبر در عالم متجلی می شود. [مردم می گویند] ببینید [این پیغمبر] چقدر راستگوست كه فرزندش وقتی سر دوراهی قرار می گیرد: در یك طرف مال و ثروت هست، وعده هست، هزار جور خوشی هست، همه گونه وعده ها به او می دهند، ولی در آنجا حقیقت و دین از میان رفته است، مظلومها زیاد هستند، ثروتهای ملتها همه در اختیار یك افراد خاصی قرار گرفته است؛ آن طرف دیگر را نگاه می كنند، در آنجا هست، جوانان هست، اسیر شدن زن و فرزند هست، تشنگی هست، تیر و شمشیر هست، ولی زنده شد، زنده شد، عدالت زنده شد، اسلام زنده شد؛ می بینند فرزند پیغمبر این راه را در پیش می گیرد. از اینجا می فهمند این پیغمبر چقدر راستگو بود! . ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 108-107. ع ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰ذکری از (ع) 🔺حسین بن علی علیه السلام در گویی رنگ‌آمیزی می‌کند؛ اما رنگ‌آمیزی با خون، برای اینکه رنگی که از هر رنگ دیگر در تاریخ ثابت‏‌تر است همین رنگ است. تاریخِ خودش را با خون می‏‌نویسد. ... امام حسین علیه السلام پیام خود را نه روی سنگی نوشت و نه حجّاری کرد. آنچه او گفت، در هوای لرزان و در گوش افراد طنین انداخت؛ اما در دلها ثبت شد به طوری که از دلها گرفتنی نیست. و خودش کاملاً به این حقیقت آگاه بود؛ را درست می‌دید که بعد از این، حسین کشته شدنی نیست و هرگز کشته نخواهد شد. شما ببینید آیا اینها می‌تواند تصادف باشد؟ 🔻ابا عبدالله در روز عاشورا در آن ساعات و لحظات آخر استنصار می‌کرد، باز هم یاور می‌خواست، یاورهایی که بیایند نه‏ یاورهایی که بیایند نجاتش بدهند. امام حسین، دیگر بعد از کشته شدن اصحاب و برادران و فرزندانش بدون شک نمی‌خواهد زنده بماند؛ ولی یاور می‌خواست که باز هم بیاید کشته بشود. این است که حضرت‏ «هَلْ مِنْ ناصِرٍ ینْصُرُنی» می‌فرمود. صدایشان به خیمه‌ها رسید. زنها گریستند، فریاد گریه‌‏شان بلند شد. 🔺امام حسین علیه السلام برادرشان حضرت ابوالفضل و یک نفر دیگر از اهل بیت را فرستادند، فرمودند: بروید زنها را ساکت کنید. آنها آمدند و ساکت کردند. بعد خودشان برگشتند به خیام حرم. اینجاست که شان را به دست ایشان می‌دهند. این طفل در بغل عمه‌‏اش زینب، خواهر مقدس اباعبدالله است. حضرت این طفل را در بغل می‌گیرد. اباعبدالله نفرمود خواهر جان! چرا در میان این بلوا، در فضایی که هیچ امنیتی ندارد و از آن طرف تیر پرتاب می‌شود و دشمن کمین کرده، این طفل را آوردی، بلکه او را در بغل گرفت و در همین حال تیری از سوی دشمن می‌آید و به گلوی طفل مقدس اصابت می‌کند. اباعبدالله چه می‌کند؟ 🔺ببینید چگونه است؟ تا این طفل این چنین شهید می‌شود، دست می‌برد و پر می‌کند و به طرف آسمان می‏‌پاشد که ‏ای آسمان، ببین و شاهد باش! در آن لحظات آخر که ضربات زیادی بر بدن مقدس ابا عبدالله وارد شده بود که دیگر روی زمین افتاده بود و بر روی زانوهایش حرکت می‌کرد و بعد از مقداری حرکت می‌افتاد و دوباره برمی‏‌خاست، ضربتی به گلوی ایشان اصابت می‌کند. نوشته‌اند باز دست مبارکش را پر از خون کرد و به سر و صورتش مالید و گفت: من می‌خواهم به ملاقات پروردگار خود بروم. اینها صحنه‏‌های تکان دهنده صحرای کربلاست، قضایایی است که را برای همیشه در دنیا جاوید و ثابت و باقی ماندنی می‌کند. صفحه 351-350. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
🔰گزیده معراج السعاده (34): 🔆علم عقاید (3) 🔺در مورد #کودکان شایسته است که در ابتدای سن تمییز، #اعتق
🔰گزیده معراج السعاده (35): 🔅علم اخلاق و احکام 🔹، غرض اصلی بعثت رسول اکرم (ص) و عامل رستگاری انسان می باشد. یادگیری آن بر هر کس به فراخور استعداد و حوصله اش واجب عینی می باشد. 🔸هر کس باید مقداری از وقت خود را صرف آموزش و کمالات و آفات آن و طریقه درمان بیماری های آن کند. 🔹اما ؛ هر کسی باید به قدر حاجت و ضرورت احکام مورد نیاز خود را از راه و یا به دست آورد. اگر کسی به هیچ یک از این دو طریقه ملتزم نباشد، نزد خداوند محکوم خواهد بود. ✳️دونکته: 💢یک: هدف از آموزش این علوم و بندگی خداوند است. اگر کسی تمام وقت خود را صرف آموزش این علوم و مقدمات آنها کند و از عبادت باز بماند، نتیجه اش و عمر و تضییع مایه سعادت خواهد بود. 💢دو: در آموزش، باید مسیر طالب علم الهی به سمت باشد و از هر آنچه که مانع آن شود باید پرهیز کرد. پس اتلاف عمر در فهمیدن وجوه و احتمالات کلمات و سَبْک استنباط عامه لطفی ندارد. 📌؛ صفحه 109-107. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔰روضه حضرت علی اکبر (ع) 🔺از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله درباره‌اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که می‌گفت گویی پیغمبر است که سخن می‌گوید. آن قدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود: خدایا خودت می‏‌دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می‌شدیم، به این جوان نگاه می‌کردیم. آیینه تمام نمای پیغمبر بود. 🔻این جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیاری از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن نزد حضرت می‌آمدند، حضرت به نحوی تعلّل می‌کرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‌اید) ولی وقتی که علی اکبر می‌آید و اجازه میدان می‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین می‌اندازند. جوان روانه میدان شد. 🔺نوشته‌اند اباعبدالله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَیهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می‌کند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد، چند قدمی هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها می‌رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‌‏تر است. جمله‌ای هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طوری که عمر سعد فهمید: «یابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللهُ رَحِمَک» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی... . 🔻این‏ طور بود که علی اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با و از جان گذشتگی بی‌نظیری مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟ 🔺گفت: پدرجان‏ «الْعَطَش»! تشنگی دارد مرا می‌کشد، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است، اگر جرعه‌‏ای آب به کام من برسد نیرو می‌گیرم و باز حمله می‌کنم. این سخن جان اباعبدالله را آتش می‌زند، می‌گوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشک‌تر است، ولی من به تو وعده می‌دهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهی نوشید. این جوان می‌رود به میدان و باز مبارزه می‌کند. 🔺مردی است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است، مثل یک در صحرای کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است. می‌گوید: کنار مردی بودم. وقتی علی اکبر حمله می‌کرد، همه از جلوی او فرار می‌کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعی بود، گفت: قسم می‌خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. 🔻من به او گفتم: تو چه کار داری، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. 🔻علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافل‌گیر کرد و با محکمی آن چنان به علی اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمی‌توانست خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّی رَسولُ الله» پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل می‌بینم و شربت آب می‏‌نوشم. 🔺اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبی که درواقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبی نوشته‌اند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الی‏ عَسْکرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» . و لا حول و لا قوّة الّا بالله ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 326-325. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢روضه حضرت ابوالفضل (ع) ‏ 🔺چه کم و کسری در زندگی عباس بن علی، همان طوری که مقاتل معتبر نوشته‌اند، وجود دارد؟ قبلاً اگر نبود برای ابوالفضل جز همین یک افتخار، با ابوالفضل کسی کاری نداشت. با هیچ کس غیر از امام حسین کاری نداشتند. خود امام حسین هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند به هیچ کس دیگر کاری ندارند. وقتی که شمر بن ذی الجوشن از کوفه می‌خواهد حرکت کند بیاید به کربلا، یکی از حضاری که در آنجا بود و از طرف مادر [با ابوالفضل علیه السلام‏] خویشاوندی داشت، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش می‌کنم امان نامه‌ای برای آنها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر خودش هم در یک فاصله دور [با ابوالفضل علیه السلام نسبت داشت،] یعنی از قبیله‌‏ای بود که قبیله‌‏ ام البنین با آنها نسبت داشتند. 🔺در عصر عاشورا این پیام را شخص او آورد. حالا عظمت را ببینید، ادب را ببینید! این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام فریادش را بلند کرد: «اینَ بَنوا اختِنا، اینَ بَنوا اختِنا» خواهرزادگان ما کجا هستند؟ خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل در حضور ابا عبداللّه نشسته بود و برادرانش همه آنجا بودند. اصلاً جوابش را ندادند تا امام فرمود: «اجیبوه وَ ان کانَ فاسِقاً» جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. آمدند گفتند: «ما تقول؟» چه می‌گویی؟ 🔺شمر گفت: مژده و بشارتی برای شما آورده‌ام، از امیر عبیدالله برای شما امان آورده‌ام، شما آزادید، الآن که بروید جان به سلامت می‌برید. گفتند: خفه شو! خدا تو را لعنت کند و آن امیرت ابن زیاد و آن امان نامه‌ای که آورده‌ای. ما امام خودمان، برادر خودمان را اینجا رها کنیم به موجب اینکه ما تأمین داریم؟!. 🔺در شب عاشورا اول کسی که نسبت به ابا عبدالله اعلام یاری کرد، همین برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانه‌ای که می‌کنند، ولی آنچه که در تاریخ مسلم است، ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند قد و خوشرو و زیبا بود (وَ کانُ یدْعی‏ قَمَرَ بنی هاشم) که او را «ماه بنی هاشم» لقب داده بودند. اینها حقیقت است. شجاعتش را البته از علی علیه السلام به ارث برده است. 🔺روز عاشورا می‌شود، بنابر یکی از دو روایت، ابوالفضل می‌آید جلو، عرض می‌کند برادر جان، به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من دیگر تنگ شده است، دیگر طاقت نمی‌آورم، می‌خواهم هرچه زودتر جان خودم را قربان شما کنم. من نمی‌دانم روی چه مصلحتی- خود ابا عبدالله بهتر می‌دانست- فرمود: برادرم! حالا که می‌خواهی بروی، پس برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. (این را هم عرض کنم: لقب «سقّا» (آب‌‏آور) قبلاً به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل توانسته بود برود، صف دشمن را بشکافد و برای اطفال ابا عبدالله آب بیاورد. این‏جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ خیر، سه شبانه روز بود که [از آب‏] ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دو بار آب تهیه کنند. از جمله در شب عاشورا تهیه کردند، حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند). فرمود: چَشم. 🔺حالا ببینید چه منظره باشکوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت است، چقدر فداکاری است! یک تنه خودش را به این جمعیت می‌زند. مجموع کسانی را که دور این آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته‌اند. خودش را وارد شریعه فرات می‌کند. اسب خودش را داخل آب می‌برد. 🔺 این را همه نوشته‌اند: اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب می‌کند و به دوش می‌گیرد. تشنه‌ است، هوا گرم است، جنگیده است، همین طوری که سوار است تا زیر شکم اسب را آب گرفته است، دست می‌‏بَرد زیر آب، مقداری آب با دو مشت خودش تا نزدیک لبهای مقدس می‌آورد. آنهایی که از دور ناظر بوده‌اند گفته‌اند اندکی تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد. آبها را روی آب ریخت. آنجا کسی ندانست که چرا ابوالفضل آب نیاشامید، اما وقتی بیرون آمد یک رجزی خواند که در این رجز مخاطب خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید. دیدند در رجزش دارد خودش را خطاب می‌کند، می‌گوید: یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسینِ هونی‏ وَ بَعدَهُ لاکنْتُ انْ تَکونی‏ هذَا الْحُسَینُ شارِبُ الْمَنونِ‏ وَ تَشْرَبینَ باردَ الْمَعینِ‏ هیهاتَ ما هذا فِعالُ دینی‏ و لافعالُ صادقِ الْیقینِ‏ ادامه در مطلب بعدی 👇
برش‌ ها
💢روضه حضرت ابوالفضل (ع) ‏ 🔺چه کم و کسری در زندگی عباس بن علی، همان طوری که مقاتل معتبر نوشته‌اند، وج
🔺ای نفس ابوالفضل! می‌خواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانی. حسین دارد شربت مرگ می‌‏نوشد، حسین با لب تشنه‌ در کنار خیمه‌ها ایستاده است و تو می‌خواهی آب بیاشامی؟! پس مردانگی کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات کجا رفت؟ همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستی؟ مگر تو تابع او نیستی؟ 🔺هرگز دین من به من اجازه نمی‌دهد، هرگز وفای من به من اجازه نمی‌دهد. ابوالفضل در برگشتن مسیر خودش را عوض کرد، خواست از داخل نخلستان برگردد (قبلاً از راه مستقیم آمده بود) چون می‌دانست همراه خودش یک امانت گرانبها دارد. تمام همّتش این است که این آب را به سلامت برساند، برای اینکه مبادا تیری بیاید و به این مشک بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدف خودش نائل شود. در همین حال بود که یکمرتبه دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه‌‏ای پیش آمده است. 🔺فریاد کرد: وَاللهِ انْ قَطَعْتُموا یمینی‏ انّی احامی ابَداً عَنْ دینی‏ وَ عَنْ امامٍ صادِقِ الْیقینِ‏ نَجْلُ النَّبِی الطّاهِرِ الْامینِ‏ به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع کنید، من دست از دامن حسین برنمی دارم. طولی نکشید که رجز عوض شد: یا نَفسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکفّارِ وَابْشِری بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ مَعَ النَّبِی السَّیدِ الُمخْتارِ قَدْ قَطَعوا بِبَغْیهِمْ یساری‏ 🔺در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. این گونه نوشته‌اند: با آن هنر فروسیتی که [در او] وجود داشته است، به هر زحمت بود این مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. دیگر من نمی‌گویم چه حادثه‌ای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است... ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 86-88. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ➕ سخنان شهید سلیمانی در وصف
◾️روضه امام حسین (ع) نوشته‌اند همین که نماز صبح را با اصحاب خودش خواند، رو به اصحاب خودش کرد و فرمود: اصحاب من! آماده باشید. مردن جز یک پلی نیست که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می‌دهد، از یک دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف. این سخنش بود، اما عملش را ببینید. ...حتی حمید بن مسلم که وقایع نگار عمر سعد است این قضیه را گفته است. می‌گوید من تعجب می‌کنم از حسین بن علی که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سخت‌‏تر می‌شد چهره‌اش برافروخته‌‏تر می‌شد. مثل آدمی که به وصل دارد نزدیک می‌شود. کأنه خوشحال‌تر می‌شود. حتی یک جمله‌ای دارد، می‌گوید آن لحظات آخر که من به سراغ حسین بن علی علیه السلام رفتم، وقتی رسیدم که آن لعین ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود. چشمم که افتاد، آن بشاشت و روشنی چهره‌اش آنچنان مرا گرفت که کشته شدنش را فراموش کردم: «لَقَدْ شَغَلَنی نورُ وَجْهِهِ عَنِ الْفِکرَةِ فی قَتْلِهِ». آیا شما برای این نمونه پیدا می‌کنید؟ اگر نمونه پیدا کردید، بعد به جای عزای حسینی عزای او را می‌گیریم، به جای یاد حسین از او یاد می‌کنیم. نوشته‌اند اباعبدالله در حملات خودش نقطه‌ای را در میدان مرکز قرار داده بود. مرکز حملاتش آنجا بود. مخصوصاً نقطه‌ای را امام انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد، به دو منظور. یک منظور این که می‌دانست که اینها چقدر نامرد و غیرانسانند. اینها همین مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند که ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمه‌ها نشویم. می‌خواست تا جان در بدن دارد، تا این رگ گردنش می‏‌جنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود. حمله می‌کرد، از جلو او فرار می‌کردند، ولی زیاد تعقیب نمی‌کرد؛ برمی‌گشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد. دیگر اینکه می‌خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. نقطه‌ای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت می‌رسید. وقتی که بر می‌گشت، در آن نقطه می‌ایستاد، فریاد می‌کرد: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللهِ الْعَلِی الْعَظیمِ». وقتی که این فریاد حسین بلند می‌شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می‌کردند، می‌گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمه‌ها بیرون نیایید. این حرفها را باور نکنید که اینها دم به دم بیرون می‏دویدند، ابداً! دستور آقا بود که تا من زنده هستم در خیمه‌ها باشید، حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید که اجر شما ضایع می‌شود. مطمئن باشید عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می‌کنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد کرد، به زودی هم عذاب خواهد کرد. اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی‌آمدند. غیرت حسین بن علی اجازه نمی‌داد. غیرت و عفّت خود آنها اجازه نمی‌داد که بیرون بیایند، بیرون هم نمی‌آمدند. صدای آقا را که می‏شنیدند: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللهِ الْعَلِی الْعَظیمِ» یک اطمینان خاطری پیدا می‌کردند. چون آقا وداع کرده بودند و یک بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند، این بود که اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند. اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت می‌شدند. اسب حیوان تربیت پذیری است. اینها وقتی که صاحبشان کشته می‌شد عکس‌العملهای خاصی از خودشان نشان می‌دادند. اهل بیت اباعبدالله در داخل هستند، همین‌طور منتظر ببینند کی صدای آقا را می‌‏شنوند یا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت می‌کنند که یک وقت صدای اباعبدالله بلند شد. آمدند درِ خیمه. خیال کردند آقا آمده‌اند. یک وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی که زین او واژگون است. اینجاست که اولاد اباعبدالله، خاندان اباعبدالله فریاد واحسینا و وامحمّدا را بلند کردند. دور این اسب را گرفتند.... هریک از افراد خاندان اباعبدالله به نحوی نوحه سرایی را آغاز کردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن هم ندارید. من که از دنیا رفتم البته نوحه سرایی کنید. گریه است، انسان وقتی غصه دارد باید گریه کند تا عقده دلش خالی شود. اجازه گریه کردن را بعد از این جریان یافته بودند. در همان حال شروع کردند به گریستن. نوشته‌اند حسین بن علی علیه السلام دخترکی دارد که خیلی هم این دختر را دوست می‌داشت؛و هم به آقا فوق‌العاده علاقه‌مند بود. نوشته‌اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله‌هایی گفت که دلهای همه را کباب کرد. به حالت نوحه سرایی این اسب را مخاطب قرار داده است، می‌گوید: «یا جَوادَ ابی هَلْ سُقِی ابی امْ قُتِلَ عَطْشاناً؟» ای اسب پدرم، پدر من وقتی که رفت تشنه‌ بود، آیا پدر من را سیراب کردند یا با لب تشنه‌ شهید کردند؟ این در چه وقت بود؟ وقتی است که دیگر اباعبداللّه از روی اسب به روی زمین افتاده است... . ؛ جلد یک صفحه 103-105.
روز بود. در منطقه ای بودیم که سه ماه بود که هیچ پیش روی در آن اتفاق نیفتاده بود و محمود عزم کرده بود تحرکی بیافریند. باهم قرار گذاشتیم به یاد لب های امام حسین (ع) آب نخوریم. محمود گفت: امروز باید برویم و خون خود را فدای اسلام کنیم و این منطقه را از دست دشمن نجات دهیم. امروز یا به ملاقات خدا می رویم و یا به زیارت امام حسین (ع). نیروها را به سه گروه تقسیم کردیم و به دشمن حمله کردیم. گویا دشمن کور شده بود و هیچ تحرکی نمی کرد. جلوی سنگرهای عراقی ها می رفتیم و عراقی ها اسلحه ها را می انداختند و فرار می کردند. محمود و شهید محمد یوسفیان برای خاموش کردن تانکی رفتند که مزاحم بچه ها شده بود. غروب آن روز پیکر محمود و شهید یوسفیان را به عقب منتقل کردیم. خوش به حال محمود که شهید عصر عاشورا شد. (ع) (ع) ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحات ۶۷ و ۷۱-۷۰.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️کدام حسین؟ 🔹امروز نه حال گفتن است و نه حال شنیدن؛ اما می خواهم نکته ای را بگویم. 🔸خیلی مهم است که به کدامین قرائت از امام حسین معتقد باشیم. چون فقط یکی از این قرائت ها به امام حسین واقعی؛ همان شهید کربلا ختم می شود. بقیه حسین ها فرستاده شیطانند. 🔺دیالوگ یکی از سریالهای انقلابی می گفت: تو از کدامین اسلام حرف می زنی؟ گفت: از . اگر اینطور بخواهم حرف بزنم، باید بگویم . 🔺حسین محصور در سطور تاریخ که توان حضور و امامت در لحظه را ندارد، همان است که شهید مطهری از آن با عنوان و و ابراز انزجار می کند. 🔹 همان موتور محرک دفاع از اسلام، مبارزه با ظلم، ایثار و انفاق به زیر دستان، غیرت، شجاعت و عزت طلبی در سرتاسر تاریخ است و تمام حق جویان و حق طلبان در محضر او و جزو سپاه اویند. 🔸اما من حسین صوفی ها، دنیاطلبان و را نمی شناسم. چنان که در عاشورای ۱۲۹۰ تبریز، نه نفر از مشروطه خواهان و انقلابیون تبربز که همه از چهره های سرشناس بودند، توسط قزاق های روس به دار آویخته شدند، اما مردم دیدند و همچنان به عزاداری خود ادامه دادند. ؛ نیش نوشت های پراکنده
تجلی زینب از عصر عاشورا 🔺از عصر عاشورا زینب تجلی می‌کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین (سلام الله علیه) است که در این وقت به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد. 🔻در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایی (شتر یا قاطر یا هر دو) که پالانهای چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچه‌‏ای روی پالانها نگذارند، برای اینکه زجر بکشند. بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود: «قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ الّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی‏ مِصْرَعِ الْحُسَینِ» . 🔺گفتند: شما را به خدا حالا که ما را از اینجا می‌برید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه می‌خواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظی کرده باشیم. در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیماری، پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند؛ دیگران روی مرکب آزاد بودند. وقتی که به قتلگاه رسیدند، همه بی‏‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب (سلام الله علیها) خودش را به بدن مقدس اباعبدالله می‌رساند، آن را به یک وضعی می‌بیند که تا آن وقت ندیده بود: 🔻بدنی می‌بیند بی‏‌سر و بی‌‏لباس؛ با این بدن معاشقه می‌کند و سخن می‌گوید: «بِأبِی الْمَهْمومِ حَتّی‏ قَضی‏، بِأبِی الْعَطْشانِ حَتّی‏ مَضی‏». آنچنان دلسوز ناله کرد که‏ «فَأَبْکتْ وَاللهِ کلَّ عَدُوٍّ وَ صِدِّیقٍ» یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه درآمدند. را برای اولین بار زینب ساخت. ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. به عهده اوست؛ نگاه کرد به زین العابدین، دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کأنّه می‌خواهد قالب تهی کند؛ فوراً بدن اباعبدالله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین: «یابْنَ اخی!» پسر برادر! چرا تو را در حالی می‌بینم که می‌خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟ 🔺فرمود: عمه جان! چطور می‌توانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟ زینب در همین شرایط شروع می‌کند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین.... زینب در آن شرایط حدیث ام ایمن را برای امام زین العابدین روایت می‌کند. در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه‌ای دارد، مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جدّ ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا، که اکنون جسد او را می‌بینی، بدون اینکه کفنی داشته باشد دفن می‌شود و همین جا، قبر حسین، خواهد شد. بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه‏ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود 🔻آینده را که اینجا خواهد بود، زینب برای امام زین العابدین روایت می‌کند. بعدازظهرِ مثل امروزی را- که یازدهم بود- عمرسعد با لشکریان خودش برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند. ولی بدنهای اصحاب اباعبدالله همان‏طور ماندند. بعد اسرا را حرکت دادند (مثل امشب که شب دوازدهم است)، یکسره از کربلا تا کوفه که تقریباً دوازده فرسخ است. ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.
برش‌ ها
تجلی زینب از عصر عاشورا 🔺از عصر عاشورا زینب تجلی می‌کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قا
🔺اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلًا خواب به چشمش نرفته است. سرهای مقدس را قبلاً بریده بودند. تقریباً دو ساعت بعد از طلوع آفتاب در حالی که اسرا را وارد کوفه می‌کردند دستور دادند سرهای مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبی است غیرقابل توصیف! دم دروازه کوفه (دختر علی، دختر فاطمه اینجا تجلی می‌کند) این زن باشخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها، خطابه‌‏ای می‌خواند. 🔻راویان چنین نقل کرده‌اند که در یک موقع خاصی زینب موقعیت را تشخیص داد: «وَ قَدْ اوْمَأَتْ» دختر علی یک اشاره کرد. عبارت تاریخ این است: «وَ قَدْ أَوْمَأَتْ الَی الناسِ انْ اسْکتوا فَارْتَدَّتِ الْانْفاسُ وَ سَکنَتِ‏ الأجْراسُ» یعنی درآن هیاهو و غلغله که اگر دهل می‏زدند صدایش به جایی نمی‌رسید، گویی نفسها در سینه‌‏ها حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که می‌آیستادند، قهراً مرکبها هم می‌آیستادند). 🔺خطبه‏‌ای خواند. راوی گفت: «وَ لَمْ ارَ وَاللهِ خَفِرَةً قَطُّ انْطَقَ مِنْها». این «خَفِره» خیلی ارزش دارد. «خَفِره» یعنی زن باحیا. این زن نیامد مثل یک زن بی‏‌حیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن می‌گوید: «وَلَمْ ارَ وَاللهِ خَفِرَةً قَطُّ انْطَقَ مِنْها» یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی درهم آمیخته بود. 🔻در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابه‌‏های زیادی خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب‌المثل بود. راوی گفت: گویی سخن علی از دهان زینب می‏‌ریزد، گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب می‌‏ریزد. می‌گوید وقتی حرفهای زینب- که مفصل هم نیست، ده دوازده سطر بیشتر نیست- تمام شد، مردم را دیدم که همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و می‏‌گزیدند. و لا حول و لا قوّة الّا بالله
فرازی از : خواهرم الگوی تو است . حضرت زینب پیامبر کربلای خونین امام حسین (ع)بود. یادت باشد زینب با یک عده یتیم وزن و کودک اسیر دشمن شد؛ اما از هدفش باز نماند و همچنان فریاد می زد «خونسرد باشید و مرا دشمن شاد نکنید». فرزندان شما باید را بگیرند. به فرزندانتان انتقام را بیاموزید. همسرم! وقتی خبر شهادتم را به تو دادند، استوار و ثابت قدم، باش و همچون او به دور از جزع و فزع پیام رسان باش. س ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🏴 شهادت جانگداز سیدالساجدین حضرت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد.
روضه جانسوز _شهادت امام سجاد علیه السلام _استاد حجت الاسلام میرزامحمدی.mp3
2.64M
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ◾️روضه و مرثیه◾️ 🔘شب دوازدهم محرم 🔘 🔻موضوع🔻 ▪️روضه امام سجاد علیه السلام سلام الله علیه ┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
روز دوازدهم محرم یکی از سخت‌ترین روزها برای اهل بیت روز دوازدهم محرم است، روز ورود اهل بیت : به کوفه و یکی از سخت‌ترین روزهایی که بر خاندان مقدس پیغمبر اکرم گذشته است. امروز برای اهل بیت قطعا سخت‌تر و بوده است؛ همچنانکه روز ورود به شام هم همین طور است. عمر سعد شب یازدهم محرم را در کربلا اُتراق کرد برای این که کارهایش را انجام بدهد. یکی از کارهایش دفن کردن بدن کشته‌های خودشان بود و بعد هم جریان آتش زدن خیمه‌های اباعبدالله. کار دیگری که انجام داد این بود که سرهای مقدس شهدا را از بدنها جدا کرد و پیشاپیش در همان شب یازدهم به طور خصوصی به کوفه فرستاد. عصر روز یازدهم اهل بیت را حرکت دادند و فاصله بین کربلا تا کوفه را یکسره آمدند به طوری که صبح روز دوازدهم به دروازه کوفه رسیدند و سرهای مقدس شهدا را به استقبال آنها فرستادند، چون می‌خواستند سرها را همراه اسرا وارد شهر کنند. مردی به نام مسلم ـ که بنّا و گچکار بوده و علی‌الظاهر آدم غریب و بی‌خبری بوده ـ می‌گوید : «در دارالاماره کوفه مشغول گچکاری بودم که ناگهان دیدم در شهر غلغله‌ای شد.» از کسی که زیر دستش کار می‌کرده می‌پرسد: «چه خبر است؟» می‌گوید: «تو عجب مرد بی‌خبری هستی! یک خارجی خروج کرده و لشکریان خلیفه او را کشته‌اند و اکنون خاندان او را وارد شهر می‌کنند. مردم به استقبال آنها شتافته‌اند و شادی می‌کنند.» می‌پرسد: «این خارجی چه کسی بوده؟» جواب می‌دهد: «حسین بن علی بن ابی طالب.» این مرد منقلب می‌شود و با مشتهای پر از گچ به سر خودش می‌زند و می‌گوید: «سبحان‌الله، کار دنیا به کجا رسیده؟! فرزند پیغمبر را شهید می‌کنند و بعد می‌گویند یک طغیانگر و خارجی را از بین بردیم.» بعد می‌گوید: «کار را رها کردم، آمدم ببینم چه خبر است. به نقطه‌ای رسیدم که دیدم مردم چیزی را با اشاره به یکدیگر نشان می‌دهند. وقتی خوب نگاه کردم دیدم سر مقدس اباعبدالله را به یکدیگر ارائه می‌کنند.» در اینجا تعبیرش این است: «هُوَ رَأسٌ قَمَری زُهَری.» یعنی سری بود ماه‌مانند و درخشان. در ادامه می‌گوید: فَاِذآ بِعَلی بْنِ الْحُسَینِ عَلی بَعیرٍ یضْلَعُ بِغَیرِ غِطاءٍ. ناگهان چشمم افتاد به علی بن الحسین، دیدم او را سوار بر شتری کرده‌اند که جهاز ندارد در حالی که یک پایش هم می‌لنگد. وقتی مردی غریب، مانند مسلم، از دیدن این اوضاع اینچنین منقلب می‌شود، پس زینب سلام‌الله علیها از دیدن سر برادر چه حالی پیدا می‌کند که این اشعار را می‌خواند : یا هِلالا لَمَّا اسْتَتَمَّ کمالا غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدی غُروبآ«3» و لا حول و لا قوّة الّا بالله العلی العظیم. و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین. ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد 12، صفحه 132-134.
برش‌ ها
🔰گزیده معراج السعاده (35): 🔅علم اخلاق و احکام 🔹#علم_اخلاق، غرض اصلی بعثت رسول اکرم (ص) و عامل رستگ
🔰گزیده معراج السعاده (36): 🔅صفات ناپسند قوه عاقله؛ صفت جهل مرکب 🔺 این است که انسان دارای جهل یا عقیده باطل باشد؛ ولی خود را محقّ بداند. این مرض از مرض هاست؛ زیرا تا انسان به عیب خود پی نبرد، نمی توان او را به تحمل درمان وادار کرد. 🔻اگر می خواهی بدانی به این مرض مبتلایی یا نه، دسته ای از معلومات و باورهای قطعی خود را، به همراه استدلال هایش به برخی افراد دارای و خالی از تعصب و تقلید، عرضه کن. اگر صحت آنها را تأیید کردند از جهل مرکب آسوده ای، اما اگر تأیید نکردند، اگر معترف به خطای خود نباشی، مبتلا خواهی بود. 🔺راه درمانش این است که باید را شناخت. اگر عامل آن انحراف ذهنی باشد، باید به آموزش مشغول شود تا ذهنش قوی گردد. اگر علت آن انحراف در استدلال است، باید ضمن آموختن ، استدلالات خود را با عقاید و ادله علمای دارای سلامت ذهن تطبیق دهد. اگر علت آن مانعی مثل تعصب، حسن ظن بی جا به برخی افراد و باشد، باید آن را برطرف کند. 📌؛ صفحه 111-110. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰فلسفه ی دستور برای امام حسین (ع) (3) 🔺آن چیزهایی كه بشر همیشه به زبان می آورَد ولی در عمل كمتر دیده می شود، در وجود حسین دیده می شود؛ چطور؟ روح بشر این مقدار شكست ناپذیر باشد؟ سبحان اللّه! بشر به كجا می رسد، چقدر شكست ناپذیر می شود كه بدنش قطعه قطعه می شود، جوانانش جلوی چشمش قلم قلم می شوند، در منتها درجه تشنه می شود كه حتی به آسمان كه نگاه می كند به نظرش تیره و تار است. خاندانش را می بیند كه الآن دارند اسیر می شوند. هرچه دارد از دست داده است، ولی یك چیز برای او باقی مانده و آن روحش است. روحش هرگز شكست نمی خورد، یك ذره شكست نمی خورد. شما یك چنین صحنه ی نمایشی از فضائل انسانیت، در غیر كربلا سراغ دارید كه آن وقت بگوییم به جای كربلا از آن حادثه یاد كنید؟ . 🔻پس چنین حادثه ای را باید زنده نگه داشت. حادثه ای كه یك جمعیت هفتاد و دو نفری، از نظر روحی یك جمعیت سی هزار نفری را شكست دادند. چطور شكست دادند؟ اولاً با اینكه اینها در بودند و كشته شدنشان قطعی بود، یك نفر از اینها به دشمن ملحق نشد، اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند، یكی از سردارانشان و سی نفر دیگر. این، دلیل بر این است كه از نظر روحی اینها برده اند و آنها باخته اند. 🔺 در كربلا كارهایی كرده است كه دلیل بر خودش است. تاریخ را بخوانید. چرا در كربلا اینها از پرهیز داشتند؟ اول حاضر شدند. طبق معمولی كه در آن دوره ها بوده است، قبل از اینكه به اصطلاح جنگ مقلوبه بشود و یا تیراندازی بشود، مثل اینكه یك نوع بوده است، یك نفر از این طرف می رود، یك نفر از آن طرف می آید. چند نفر كه آمدند با اصحاب حسین مبارزه كردند، این قدر به اینها نیروی روحی دادند كه عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن دیگر موقوف! ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 108. ع ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/