eitaa logo
برش‌ ها
419 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
494 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
برش‌ ها
#شهید_محمود_اخلاقی
با همه می گرفت و همه را زمین می زد. محمود به او گفت: با من کشتی می گیری؟ طرف که محمود را عددی نمی دید، بهش خندید. وقتی کشتی شروع شد محمود بر زمین زدش؛ اما سریع بغلش کرد و گفت: نمی خواستم زمینت بزنم، می خواستم بگویم: مردی نبود فتاده را پای زدن/ گر دست فتاده ای بگیری مردی بعد آرام بهش گفت: دوباره کشتی می گیریم جلوی همه. این بار تو برنده ای. نمی خواست زمین خوردن کسی را ببیند. راوی: حسین مختاری کتاب نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۱۱، خاطره شماره ۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_مصطفی_چمران
برش‌ ها
#شهید_مصطفی_چمران
بعد از پیروزی ، رئیس مجلس اعلای شیعه لبنان هواپیمایی اجاره کرد و حدود هشتاد نفر از شخصیت های لبنانی را آورد ایران. افرادی که وزیر و وکیل و چهره های سیاسی بودند. رفتیم ساختمان . وقتی موقع خواب شد، گفتند: کجا بخوابیم؟ عرف این بود که اقلا باید در هتلی اسکان شان می دادند. خیلی راحت گفت: صندلی ها را جمع کنید و همین جا روی زمین بخوابید. حسابی تعجب کرده بودند. برای اعتراض به محمد شمس الدین مراجعه کردند. دکتر وقتی متوجه اعتراض ها شد، گفت: کشور ما کشور انقلاب است و هم میانه ای با انقلاب ندارد. یا همین جا بخوابید و یا اگر هتل می خواهید بدانید نیستید. بالاخره همه آن شب در همان ساختمان و روی زمین خوابیدند. راوی: سید محمد غروی کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه 25. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
محمد رضا تازه به ما آمده بود. شده بود بی سیم چی خودم. کذاشتمش مسئول دسته. بعد از چند روز که کارش را دیدم، گفتم محمد باید معاون شوی. زیر بار نمی رفت. گفت: به شرطی قبول می کنم که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه کاری به کارم نداشته باشی. قبول کردم. بعد از مدتی می خواستم فرمانده گروهانش کنم. واسطه آورد که زیر بار نرود؛ اما قبول نکردم. آخرش گفت با همان شرط قبلی. پا پیچش شدم که باید بگویی کجا می روی؟ گفت: تا زنده ام به کسی نگو. می روم زیارت . ۹۰۰ کیلومتر را هر هفته از تا را عاشقانه طی می کرد. یک بار همراهش رفتم. نیمه شب دیدم سرش را به شیشه گذاشته و مشغول اشکی است. در مسیر برگشت می گفت: یک بار برای رسیدن یه جمکران ۱۴ ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. تا رسیدم نماز را خواندم و سریع برگشتم. راوی: سردار علی مسجدیان؛ فرمانده وقت گردان امام حسن (ع) سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۸۳-۸۵. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_فضل_الله_محلاتی
هم بند فضل الله یک کمونیستی بود که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. همیشه نمازخواندن های دیگران را مسخره می کرد. فضل الله که نماز می خواند، او را هم دعوت به نماز کرد. زندانی گفت: بی خود مرا با شیطان در جنگ نیانداز که من به چیزی اعتقاد ندارم. آن شب خیلی با هم صحبت کردند. زندانی همان شب خواب پدرش را می بیند که روبروی آتش تنور نشسته و عصبانی نگاهش می کرد. فضل الله چهل روز با او مدارا می کند تا آنکه بعد از چهل روز زندانی کمونیست پا روی غرورش می گذارد و از فضل الله کمک می خواهد. فضل الله می گوید دل سپردن اول راه است و پاک شدن از گناهان قدم بعدی. به حمام می فرستدش تا غسل_توبه کند. لباس خودش را هم می دهد تا بپوشد و شهادتین بگوید. بعد از مدتی آزاد که می شود، به خانه برادرش می رود. همان ابتدای ورود مهر و جا نماز می خواهد و مسیر قبله را. برادرش آمده بود پی فضل الله. می گفت چه کردی با این برادر من که از اول عمرش نه نماز بلد بود و نه خوانده و نه روزه گرفته بود. هر چه می پرسید فضل الله طفره می رفت. می گفت: اگر من هم چیزی گفته باشم، خودش آمادگی داشته. راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۴۲-۳۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_مرتضی_مطهری
برش‌ ها
#شهید_مرتضی_مطهری
مرتضی همیشه مراقب بود. یک دفتر همراهش داشت که هر چیز مفیدی- اگر چه داستان باشد- می شنید، می کرد و نویسی های الفبایی و موضوعی اش به راه بود. هر کتابی هم که می خواند حاشیه اش را پر می کرد از یادداشت هایش. می گفت: هر وقت مرتضی سر درسم حاضر می شد از شدت شوق و شعف، حالت به من دست می داد. به خاطر اینکه می دانستم با بودن او هر چه می گفتم، هدر نمی رفت. کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۱۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از فارس پلاس
▪ #پوستر | پاسدار انقلاب 🔸شهادت جمعی از سربازان قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تسلیت می‌گوییم #پاسداران_وطن #ایران_قربانی_تروریسم 🖌دانیال فرخ - کانال #فارس_پلاس: @Fars_plus
#پوستر شهدای حمله تروریستی زاهدان #اصفهان_تسلیت #ایران_قربانی_تروریسم #شهادت_همچنان_جاری_است
شهید_محمد_بروجردی
برش‌ ها
شهید_محمد_بروجردی
وقتی قرار خواستگاری فاطمه دختر خاله اش شد، راضی بود. هم بازی بچگی هایش بود. میرزا تصمیم گرفته بود که مراسمش ساده باشد. مراسم خانه رضا بی غم؛ شوهر خاله اش بود . میهمان های مجلس، دایی حسین و محمد شقاقی دوست صمیمی اش و خانواده عروس و داماد بودند. زنها در دو اتاق بودند و مردها در حیاط فرش شده، نشسته بودند. این ازدواج_ساده را خیلی ها نمی پسندیدند. همان ها که می گفتند “میرزا خرابکار است”، بعد از ازدواجش هم گفتند: “ازدواجش هم مثل مسلمان ها نبود”. کتاب غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۹؛ صفحه ۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🖼 | مادرِ مردها 🏴 ۱۳‌جمادی‌الثانی، سالروز وفات حضرت ام‌البنین‌(س)‌ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani