#نجف بودیم. صدای #آی_دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی #قالیچه ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن #صبحانه رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص #مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید.
با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه ای از بهترین سر شیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود.
موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی کرد. گفت: اگر نبری همسایه ها می فهمند، شما صاحب این قالیچه نبوده ای.
با شرمندگی قالیچه را برد.
صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. می گفت: شما هدایتم کردید. می خواهم دستم را بگیرید.
#آزاده_سید_علی_اکبر_ابوترابی
#روش_برخورد_با_گنه_کاران
#روش_حفظ_آبروی_مردم
#آبروداری_و_کتمان_خطاهای_دیگران
راوی: اسماعیل یعقوبی قزوینی
کتاب فرزند ابوتراب (ع)؛ برگ هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۳-۲
رفتار فضل الله با #ساواکی ها هم عجیب بود. یک دفعه ریختند خانه مان. همه شان لباس شخصب بودند به جز یکی شان که لباس نظامی داشت با کلی درجه و واکسیل و مدال. دادستان ارتش بود.
آمدند کتاب خانه.
نظامی درجه دار به لباس شخصی ها گفت: می خواهم این کتاب خانه را برایم شخم بزنید. کتاب به کتاب، ورق به ورق.
فضل الله اما آرام و خنده رو. رفته بود آشپزخانه برایشان #چای و میوه می آورد و تعارفشان می کرد. انگار که عزیز ترین مهمان هایش هستند.
من راضی نبودم و زیر لب می گفتم: درد بخورند الهی.
فضل الله می گفت: نگو سید خدا! این طوری نگو. بگو این ها حبیب خدایند و #مهمان ما و احترام بهشان واجب است.
#شهید_فضل_الله_محلاتی
#مدارا_با_دشمن_در_سیره_شهدا
#سیره_اخلاقی_شهدا
راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۰-۲۹
یک روز #ناهار لوبیا پلو داشتیم. وقتی علی آمد خانه، مهمانی هم با خودش آورده بود. یکی از همکاران هندی اش در سازمان بود.
او را از مقابل آشپزخانه رد کرد و برد داخل اتاق. کشیدمش گوشه ای و اعتراض کردم که “چرا بدون هماهنگی #مهمان آورده ای؟”
فکر می کردم ابرو ریزی شده و باید غذای بهتری جلوی مهمان می گذاشتیم.
همان لبخند همیشگی اش را نثارم کرد.
می گفت: اسلام هم همین را گفته. حالا اگر سفره #ساده باشد اسمش مهمانی نیست؟!
#شهید_سیدمحمدعلی_رحیمی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#آداب_مهمان_داری
راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید
#کتاب_رسول_مولتان ؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، ناشر: سوره مهر، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۳ و ۳۴.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
ابوالفضل مرد زندگی بود. نه از #غذا انتقاد می کرد نه از چیز دیگر. #مهمان هم که می آمد می گفت: «هر کاری دوست داری بکن؛ فقط سختت نباشد».
روزهای اول زندگی که در #رشت ساکن شدیم، اصلا #آشپزی بلد نبودم. هر چی درست می کردم خراب می شد. می نشستم گریه می کردم.
اما ابوالفضل وقتی می آمد، شروع می کرد با لذت به خوردن غذاها. حتی از غذا تعریف هم می کرد.
دلداری ام می داد که این غذاها که طوریش نیست. می گفتم: پس چرا خودم نمی توانم بخورم. می گفت: برای اینکه بد سلیقه ای.
هیچ وقت نگفت سعی کن بهتر از این آشپزی کنی.
با این همه نمی توانست علاقه اش به #قورمه_سبزی را پنهان کند. در تمام سالهای نبودنش برایش همین غذا را خیرات می کنم.
#شهید_ابوالفضل_عباسی
#سیره_غذایی_شهدا
#تعریف_کردن_از_غذا
راوی: شهناز چراغی؛ همسر شهید
#کتاب_نیمه_پنهان_ماه؛ جلد ۱۹؛ عباسی به روایت همسر شهید. نویسنده: لیلا خجسته راد. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: دوم-۱۳۹۵٫ صفحه 16 و 26.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/