eitaa logo
برش‌ ها
381 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
351 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
رفته بودم تهران. گفتم سری هم به خانواده حسن بزنم. پدر حسن پرسید: عذرخواهی می کنم! شما در جبهه با حسن همکارید؟ گفتم: بله معاون ایشان هستم. گفت: مگر آنجا چه کاره هست که معاون دارد؟ ما که هر وقت ازش می پرسیم در جبهه چه کاره ای؟ می گوید: جارو می کشم. بعد پرسید: شما چه کاره ای؟ گفتم: راست می گوید. ایشان جارو می کشند و من هم پشت سرشان تی می کشم. خیلی خندیدیم. راوی: علی ناصری به نقل از حمید معینیان ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه 123. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن لحظه که جان می‌رود از دست، حسین! دیدار تو آخرین امید است، حسین! تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟ باید به شهیدان تو پیوست، حسین! [میلاد عرفان پور] ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهادت رضا چیزی نبود که قابل کتمان باشد. از همان قبل تولدش از #امام_رضا فرزندی را خواسته بودم که در راه خدا فدا شود و خدا به عنایت امام رضا (ع) رضا را به من داده بود. برش اول: تازه دو روز از تولدش می گذشت. خانه مادرم بودم و داشتم شیرش می دادم. سرم را که بلند کردم،ناگهان روی دیوار تصویری را دیدم که خشکم زد. بدنم خیس عرق سرد شد؛ گویا در میانه برف ها منجمد شده بودم. می خواستم آنچه را دیده بودم به مادرم بگویم؛ اما زبانم نمی چرخید. نه آن روز، تا زمانی که رضا زنده بود، زبانم برای گفتنش نچرخید. در آن تصویر، صحنه درگیری را دیدم و رضا را در همین سن شهادت، که شهید می شود. برش دوم: چند روز قبل از شهادتش با هم رفتیم عکاسی ارتش. رضا شش قطعه عکس انداخت. پشت یکی را تاریخ زد 12 بهمن 1361 و امضا کرد و داد دستم. گفت: من شهید می شوم. برش سوم: در آخرین مرخصی اش رفته بودیم تشییع یکی از دوستانش به نام #شهید_نادر_شاکری_نیا. رضا با نادر هم محلی و هم پایگاهی بود. هنگام تدفین، رضا چون می خواست لحظه تدفین را ببیند، رفت بالای درخت توت خشکیده ای در نزدیکی قبر و داشت گریه می کرد. در همان حالت به قبر خالی کنار نادر اشاره کرد و گفت: مادر جان! این قبر هم برای من است. حرفش را جدی نگرفتم. خیلی نگذشت که رضا شهید شد و به همان جای مشخص شده بازگشت. #شهید_رضا_پناهی #عنایات_و_کرامات_شهدا #مرگ_آگاهی راوی: مادر شهید و برادر زعیم زاده کتاب عارف 12ساله؛ مادرانه های شهید رضا پناهی؛ صفحه 13 و 53 و 55 و 61. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهید احمد کاظمی در ترکش خورده بود به سرش. با التماس بردیمش اورژانس. اصرار داشت سر پایی مداوایش کنند. پزشک که زخم عمیقش را دید بستریش کرد. بر اثر خون ریزی زیاد از هوش رفت؛ اما یکباره به هوش آمد و گفت بلند شو برویم. اصرار کردم و دلیل این تصمیم را پرسیدم. گفت می گویم به شرط اینکه تا زنده ام به کسی نگویی. در اتاق عمل خوابیده بودم که حضرت زهرا سلام الله علیها از در وارد شدند. دستی به سرم کشیدند و گفتند بلند شو! بلند شو! چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس. (س) راوی: راوی: آقای خانزاده (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 59. به نقل از مجله پیام انقلاب شماره ۱۲ تیرماه ۱۳۸۷. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
میگما: قبلا در یک مطلبی درباره شرافت نداشته اصلاح طلبان صحبت کرده بودیم. این هم دم خروسی دیگر. انسان عقل هم نداشته باشد، اما شرافت داشته باشد، چنین یاوه سرایی نمی کند. تنها، کسانی در میدان جنگ سخن از مذاکره می رانند که مقلد ابو موسی اشعری اند. همو که جنگ صفین را مغلوبه کرد و معاویه یک قدم مانده به هلاکت را از مرگ و شکست رهانید. اگر نماینده مجلس بودم، طرحی ارائه می کردم برای استخدام و به کارگیری چندین روان شناس و بلکه روان پزشک خبره در هیأت دولت. بندگان خدا آن قدر مشغولند، وقت نمی کنند به دکتر مراجعه کنند ؛ نیش نوشت های پراکنده. @boreshha
عماد از همان ابتدای کار، دنبال لقمه های بزرگ بود. برش اول: وقتی از #سازمان_فتح جدا شد با دوستانی تشکیلاتی را راه اندازی کرد به نام «جهاد اسلامی». این گروه در طول دهه 80 میلادی بزرگ ترین و پر سرو صدا ترین عملیات ها را علیه نیروهای آمریکایی و اسرائیلی به راه انداخت. نمونه اش حمله به مقر نیروهای آمریکایی و فرانسوی در بیروت بود که نتیجه اش این شد که آمریکایی ها دم شان را روی کول شان گذاشتند و از لبنان خارج شدند. برش دوم: بعد از سال 2003 که #آمریکا عراق را اشغال کرد، تمرکزش روی آموزش #مجاهدین_عراقی بود برای مبارزه با آمریکایی ها. آن قدر علیه متجاوزان آمریکایی عملیات کردند که آمریکا مجبور شد به از شهرهای عراق به پادگان های نظامی نقل مکان کنند. عراقی ها خودشان را خیلی مدیون عماد می دانستند. به همین خاطر بعد از شهادتش در کاظمین تشییع نمادین برگزار کردند. #شهید_عماد_مغنیه #سیره_سیاسی_شهدا #دشمن_شناسی #آمریکا #کتاب_ابو_جهاد ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره 69 و 18. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
اواخرجنگ بود. آمد سراغم که روی سینه اش بنویسم «یا زهرا (س)» و پشت پیراهنش «می روم تا (س) بگیرم». روزی که قبول شد، می گفت: «مگر می شود وعده حضرت زهرا (س) عملی نشود. خودش به من وعده شهادت در این جنگ را داده است». بعد از قبول قطع نامه برای دفع تجاوز صدام، به شلمچه اعزام شدند. کنار خاکریز برای بچه ها صحبت می کرد که «اسم حضرا زهرا را بدون «سلام الله علیها» بر زبان نرانید» ترکش خمپاره ای شد قاصد حضرت زهرا (س). راوی: هم رزم شهید (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 23. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی بیسیم_چی ریزه میزه گروهان بود. تازه پشت لبش سبز شده بود. وقت نماز_شب که می شد از همه جلوتر بود. بچه ها سر به سرش می گذاشتند که: «تو از جان خدا چه می خواهی که این قدر نماز می خوانی و گریه می کنی؟» در عملیات والفجر هشت تیر به شکمش خورد و شد اولین شهید گردان حضرت معصومه (س) در عملیات_والفجر_هشت. راوی: حاج حسین یکتا کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۵۰-۳۵۱. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سه روز مانده بود به (س). بعد از نماز صبح زیارت حضرت زهرا (س) را خواند. متعجبانه پرسیدم: مگر امروز روز شهادت است؟ گفت: نزدیک است. وقتی رفت، ترکش به سرش خورد و بردندش بیمارستان. وقتی شهید شد، شب شهادت حضرت زهرا (س) بود. این جا بود که سرّ زیارت پیش از موعدش روشن شد. راوی: همسر شهید (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 26. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شب شهادت جانسوز حضرت فاطمه زهرا (س) را به همیشه شیعیان و دلدادگان حضرتش تسلیت عرض می کنم. یاد می کنیم از شهدایی که می رفتند تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرند. و حضرت زهرا (س) چقدر دلتنگ شهدایی بود که پای ولایتش جان می دادند و خون نثار می کردند؛ اما نبودند و همین نبودن شان عرصه را بر ایشان چنان تنگ کرد که در شعری انشاد فرمودند: صُبَّت عَلَیَّ مصائبٌ لو أنَّها صُبَّت عَلَی الایام صِرنَ لَیالیاً مصائبی بر من گذشت که اگر بر روز روشن وارد می شد آنها را تبدیل به شب سیاه می کرد. سلام بر بانویی که «و علی معرفتها دارت القرون الاولی» سلام بر بانویی که همسر شهید و مادر شهید است بلکه خود شهیده است. آری! سلام بر سلام بر گمنامی که همدم شهدای گمنام است. خدا می داند که چقدر محتاج گوشه چشمی از مادر شهیدانم؛ از همان گوشه چشم هایی که شهدا را از فرش به عرش رساند. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهید غلامحسین افشردی معروف به «حسن باقری» معاون اطلاعات عملیات سپاه (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید مجید بقایی؛ فرمانده قرار گاه کربلا (استان خوزستان، شهرستان بهبهان) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید علیرضا نوری؛ قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش) ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فاصله بین شوش تا #فکه یک ساعت و نیم است. در صندلی های عقب بین حسن و مجید نشسته بودم. محید همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت می کرد. توی این فاصله داشت #سوره_فجر را حفظ می کرد. قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست می خوانم؟ من داشتم حفظ هایش را کنترل می کردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى‏ رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى‏ (27-30)»، رسیدیم به فکه. مجید به حسن گفت: نمی دانم چرا آیات آخر سوره را نمی تونم حفظ کنم. گیر دارد. نمی دانم گیرش چیست؟ حسن با خنده گفت: می دانی گیرش چیست؟ گیرش یک #ترکش است. گیرش یک لقمه #شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست. راست می گفت حسن. گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصی های خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فکه با هم نوش جان کردند. #شهید_مجید_بقایی #سیره_عبادی_شهدا #حفظ_قرآن_شهدا راوی: مرتضی صفاری #کتاب_ملاقات_در_فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه 300-299. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال 1372 بود. در محور ، محدوده ارتفاعات 112 مشغول بودیم؛ اما شهدا به ما روی خوش نشان نمی دادند. شب به حضرت زهرا (س) متوسل شدیم. در دلم گفتم: یا زهرا (س)! اگر قابل می دانید عنایتی کنید تا شهدا نظری بکنند وگرنه برگردیم. فردا که با رمز یا زهرا (س) و توسل به ایشان، کار را شروع کردیم. نگاهم به یک استخوان بند انگشت دوخته شد. زمین را که خاک برداری کردیم، پیکر دو شهید کنار هم پیدا شدند. پشت پیراهن هاشان نوشته شده بود: «می روم تا (س) بگیرم». (س) راوی: سید بهزاد پدیدار (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 7. به نقل از کتاب تفحص، حمید داود آبادی، ص 75. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در #عملیات_والفجر_هشت با حمید رضا آشنا شدم. مردی جذاب، شوخ طبع و شجاع بود. مدتی بود که حمید رضا دنبال #ذره_بین می گشت. در چند روز مرخصی هم نتوانسته بود پیدا کند. یک بار که چادرمان آتش گرفت، همه وسایل از جمله دوربین های مان سوخت. ذره بین دوربین های سوخته را با اجازه برداشت. متوجه شدم با ذره بین لانه #مورچه ها را نگاه می کند و آیات #سوره_نمل را می خواند و گریه می کند. یک روز بغلش کردم و بوسیدم. گفتم: اگر شهید شدی شفاعتم می کنی؟ گفت: حتما. وقتی از هم جدا شدیم، خیلی از او دور نشده بودم که صدای گلوله ای آمد. بر گشتم. حمید رضا پر کشیده بود. #شهید_حمید_رضا_جعفر_زاده #سیره_اعتقادی_شهدا #توحید_و_اخلاص_بندگی راوی: حمید شفیعی #کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه 153-154. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
چند تا بچه داشت و برادرش هم شهید شده بود. اصلا زیر بار نمی رفتم که اعزامش کنم. را در پیش داشتیم. کتف هایم را محکم گرفت و در چشمانم زل زد و گفت: اگر نگذاری جلو بروم، شکایتت را به مادرم زهرا (س) می کنم. من را دعوت کرده است. بالاخره راضی شدم. در حین عملیات سراغش را از بچه ها گرفتم، گفتند گلوله ای به سنگرش اصابت کرد و شهید شد. داخل جیبش تقویمی بود که صفحه اولش نوشته ای داشت. در تاریخ 01/01/1366 نوشته بود: «شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت: 21/01/1366». بیست روز پیش حضرت زهرا (س) دعوتش کرده بود. (س) راوی: حسین کاجی (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 32. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مدد شهدا و تلاش مخلصانه دوستان، در جشنواره 12 ام وب و موبایل ایران، در گروه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس جزو پنج کاندیدای برترین سایت این حوزه شدیم. در مجموع 19 هزار وب سایت در 54 گروه جشنواره حضور داشته اند. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مادرم به شدت مریض شده بود. خیلی هم انسان با خدایی بود. برای تشییع جنازه اش پنج هزار نفر آمده بودند. خیلی برای شفایش دعا کردم. نه تنها من، خیلی ها دعا می کردند. هر چه از امام رضا (ع) خواستم حالش بدتر می شد. با خودم گفتم: نکند مادرم گناه کبیره ای کرده که دعاها در حقش اثر نمی کند. یک شب امام رضا (ع) را در صحن گوهر شاد دیدم که بالای تختی نشسته بود. با گلایه گفتم: آقا! چرا مادرم را شفا ندادی؟ گفت: بیا بالا. رفتم کنارش. گفت: تو شفای مادرت را می خواستی یا شفاعتش را؟ یک لحظه ماندم چه بگویم. تا آخر قضیه را گرفتم. گفتم: نه شفاعتش را می خواهم. اشاره کرد به مادرم که در صحن بین دو زن نشسته بود، فرمود: برو مادرت را ببین. دیدم مادرم بین دو خانم نشسته بود. یکی حضرت_زهرا (س) بود و دیگری حضرت_مریم . گفت: این دو نفر مرا شفاعتم کردند. بهم گفت: به بچه ها بگویید برایم گریه نکنند. چیزی هم برایم نفرستند، من این قدر وضعم خوب است که نمی دانم آن خیرات را چه کارشان کنم. دیگر راحت شدم. راحت راحت. راوی: مسعود اویسی به نقل از شهید عباس کردانی کتاب_عباس_برادرم ؛ خاطرات و یادداشت های شهید مدافع حرم عباس کَردانی. نویسنده: حمید داود ابادی. نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-1396. صفحه 16-18. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز #شهید_عبد_الله_میثمی .