شهید صانعی پور از بچه های واحد #تخریب بود. رفته بود شناسایی و جمع آوری مین. هر چه منتظر شدیم نیامد. مطئمن شدیم که شهید شده. می خواستیم به قرار گاه خبر دهیم که آمد.
می گفت: وسط #میدان_مین بودم. هر جا که می رفتم عراقی ها بودند. راه را گم کرده بودم. همانجا گودالی کندم و شروع به خواندن #دعای_توسل کردم. بعد از اتمام دعا بلند شدم و راهی را در پیش گرفتم. نزدیک صبح بود که به جاده آسفالت خود یرسیدم.
#شهید_غلام_رضا_صانعی_پور
#سیره_عبادی_شهدا
#دعای_توسل
راوی: شهید یوسف اللهی
کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۱-۹۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
19.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم
#مستند
#شهید_احمد_مکیان
#شهدای_مدافع_حرم
#مستند_سوره_های_سرخ
مستند سورههای سرخ که هر قسمت به یک شهید قرآنی اختصاص دارد با همکاری سازمان قرآن و عترت بسيج تهران تهیه و تولید شده است.
@khateshahadat
#زمستان سردی بود. شبها لوله آب یخ می بست. نیمه شب بود که از خواب بیدار شدم. محمود کنار شیر آب بود.
دقیق که شدم، دیدم چند تکه مقوا زیر شیر آب #آتش زده. با همان آب #غسل کرد و همانجا مشغول به #نماز_شب شد.
سهم من هم از پشت پنجره اشک هایی بود که می ریختم.
#شهید_محمود_اخلاقی
#سیره_عبادی_شهدا
#نماز_شب_شهدا
راوی: پدر شهید
#کتاب_نذر_قبول ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ شماره ۱۴ صفحه ۲۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
از منطقه داشتیم برمی گشتیم شهر، در آن سرمای #زمستان یک مرد #کرد با زن و بچه اش کنار جاده ایستاده بودند. علی آقا تا آنها را دید زد روی ترمز و رفت طرفشان
می گفت: «میخواستم بروم #کرمانشاه ».
علی پرسید: «رانندگی بلدی؟»
گفت: بله.
مرد کرد نشست پشت فرمان و زن و بچه اش کنارش و ما هم رفتیم پشت ماشین. باد و سرما می لرزاند مان.
لجم گرفت و گفتم« آخر مگر این آدم را می شناسی که به او اعتماد کردی؟»
در حال لرزش خنده ای کرد و گفت: بله! می شناسمش. این ها از همان #کوخ_نشین هایی هستند که امام فرمود به تمام #کاخ_نشینان شرف دارند. تمام سختی های ما به خاطر این هاست.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#سیره_اخلاقی_شهدا
#خدمت_به_مردم در سیره شهدا
راوی: سعید چیت سازیان؛ پسر عمو و هم رزم.
#کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۴۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سید مهدی رفیق جانی و برادر عقد_اخوت ی ام بود.
وقتی در عملیات_بدر تیر به شکمم خورد، حالم بد بود. روی زمین افتاده بودم و دست و پا می زدم و منتظر تیر_خلاص عراقی ها بودم.
در این گیر و دار صدای سید مهدی را شنیدم. گفت: یا علی! بلند شو.
با هر زحمتی بود مرا به کول انداخت و به خاکریز خودی رساند و صورتم را بوسید و رفت. وقتی از بیمارستان به خانه برگشتم، سید مهدی خیلی شهید شده بود. خیلی دلتنگ دوستان شهیدم بود. در خواب سید مهدی را دیدم. با لباس خاکی بالای سرم ایستاده بود.
گفت: ما رسم_رفاقت را به جا آوریدم. اولین شبی که آمدی خانه، به دیدنت آمدم. تو هم سعی کن تسبیحات_حضرت_زهرا (س) را شمرده شمرده بگویی.
راوی: حاج حسین یکتا
کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۷۸-۲۸۰ و ۲۸۵.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
تازه به محل جدید آمده بودیم. آن روزها محمود رضا نوجوان بود. #پنج_شنبه ها اتوبوسی مردم را از جلوی مسجد سوار می کرد و می برد مسجد جامع برای #دعای_کمیل.
من به بهانه اشتغالات درسی کمتر شرکت می کردم. اما محمود رضا کبوتر جلد این مراسم بود.
بار اولی که رفته بود و کلی گریه کرده بود، بهش گفتم خوب بود؟
گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون این که بداند چه می گوید».
هر موقع نوای دعای کمیل را می شنوم، این جمله محمود رضا مرا به حیرت می اندازد.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#سیره_عبادی
#دعای_کمیل_شهدا
#خاطرات_مناسبتی (پنج شنبه ها)
راوی: برارد شهید
#کتاب_تو_شهید_نمی_شوی ؛ حیات جاودانه شهید محمود رضا بیضایی به روایت برادر، نشر معارف، نوبت چاپ: سوم-زمستان ۱۳۹۶؛ صفحه ۱۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز
#شهید_مصطفی_چمران
خاطرات و مطالب مربوط به این شهید عزیز را در اینجا مشاهده بفرمایید.
yon.ir/rOsqM
مصطفی وقتی #آمریکا بود رفته بود جایی سخنرانی. خانمی عاشقش شده بود. چمران شرط و شروط خود را بیان کرد. اول باید مسلمان شوی و دوم باید #پروانه باشی و بسوزی. من شمعم هر کس به من نزدیک شود؛ اگر #ذوب نشود، خواهد سوخت. وقتی خانم همه چیز را پذیرفت اسمش را گذاشت پروانه تا نمادی باشد برای سوختن.
پروانه دارای روح قوی بود تا جایی که می توانست روحش را از بدنش جدا کند و به دیگران در جاهای مختلف سر بزند.
وقتی چمران آمد #لبنان و تصمیم گرفت که مسئولیت بچه های #یتیم مدرسه جبل عامل را بپذیرد، پروانه هم با چهار فرزندش آمد. خیلی به بچه های یتیم رسیدگی می کرد و غذا در دهان شان می گذاشت و زخم هایشان را مداوا می کرد. بعد از یک سال طاقتش طاق شد. می گفت: بیا برگردیم آمریکا.
مصطفی گفت #تکلیف من ماندن در اینجاست؛ اما تو آزادی می توانی به هر جا که خواستی برگردی.
می گفت: من اکنون چهار فرزند ندارم. من ۶۰۰ فرزند دارم که نمی تولانم رهایشان کنم.
پروانه برگشت آمریکا؛ حتی وقتی یکی از پسرانش در استخر غرق شد، برنگشت.
غیابی از همدیگر جدا شدند.
چمران همیشه می گفت: پروانه زن خوبی بود؛ اما حیف که نتوانست تحمل کند.
#شهید_مصطفی_چمران
#سیره_خانوادگی_شهدا
#طلاق_های_شهدا
راوی: فاطمه نواب صفوی
#کتاب_چمران_مظلوم_بود ؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه ۱۷-۱۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
18.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا