eitaa logo
چیمه🌙
637 دنبال‌کننده
542 عکس
29 ویدیو
3 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
چیمه🌙
کوچ کردن همیشه برایم سخت بوده و تا مدت‌ها خُلقم را تنگ کرده. این را وقتی فهمیدم که نوزده ساله بودم و
. زعتر کانال روایتگری زهراعطارزاده است. ما توی مناسبات رسمی همکاریم؛ اما درواقع زهرا عهده‌دار تاباندن روشنی سمت من است. وقت‌هایی که براثر فشار کاری غیرقابل تحمل می‌شوم، صدای پرمهرش با همان دو جمله همیشگی توی سرم لانه می‌کند. .
. شکوه ادبیات به این است که دوستانی پیدا می‌کنم که ممکن است هرگز آن‌ها را شخصا نبینم. نویسنده‌ای که آثارش را دوست دارم و یکی از دوستانم است. کتابی که برایم عزیز است و آن را جزو دوستانم می‌دانم. .
کتاب سفر در اتاق کتابت https://www.fidibo.com/book/93135
. حالا بعد از یک ماه توی خانه تنها شده‌ام و این یعنی عیش مُدام تا ظهر که بچه‌ها و همسرم‌ برگردند. اینجور وقت‌ها شبیه آدمِ مُسکری می‌دوم سمت لپ‌تاپ برای نوشتن. قبل از هرکاری رفتم توی کانال موسیقی سحرمحمدی. چای دم‌کردم و تصنیف دلِ تنگ را که در برلین اجرا کرده با صدای بلند پخش کردم. با نوشتن درباره سوالی که چند روز پیش دوستی توی حلقه کتاب پرسیده بود، شروع کردم. دوستان کسی بوده هیچ استعدادی در زمینه نویسندگی نداشته باشه و در کلاسا پیشرفت کرده باشه؟ تا همین چند ترم پیش سفت‌وسخت در جواب چنین سوالی، می‌گفتم نویسندگی پشتکار است و دیگر هیچ. حالا اما بعد از همراهی بیشتر از صد هنرجو دچار فراروی شده‌ام و می‌خواهم علیه قالب مصنوع چیزی بگویم. چیزهایی که در ذهنم هستند را برای قابل فهم‌کردن روی کاغذ می‌آورم. تجربه‌های ذهنی که از ذهن خارج می‌شوند وجوه مختلفی پیدا می‌کنند و تازه خودشان را عرضه می‌کنند. جستارگونه عرضه‌کردن ذهنیات روش مطلوب من است، بی هیچ قیدوبندی. مسئله را می‌گذارم توی حبابی معلق و مثل پرتره‌ای از دور بهش خیره می‌شوم. دور و نزدیک می‌شوم تا تمام ابعادش را نمایان کند. حالا همین استعدادداشتن یا نداشتن مسئله من شده است. یک چیزی هست که می‌خواهم اسمش را بگذارم هوش تنظیمی. یک نوع زیرکی در فهم و چینش درست کلمات که اگر حظی از آن نبرده باشیم تلاش‌ها آن‌طور که باید به ثمر نمی‌نشینند. به کمک آموزش‌ها می‌شود بهتر نوشت اما فقط تا یک‌جای مشخصی. بی‌رحمانه به نظر می‌رسد اما واقعیت این است که تا آن نیمچه استعداد به کمکمان نیاید از متمایزشدن در خوش‌آهنگی نوشته‌هایمان خبری نیست. .
. 🎬Poetry(شاعری) امان از وقتی که کلمه‌ها گم می‌شوند. فیلم دوست‌داشتنی و پر احساسی بود اما حیف که ریتم کندی داشت. .
. [جشنِ بیکران ص ۲۷] یاد گرفته بودم هرگز نباید چشمه‌ی نوشتن را خشک کرد. همیشه بایست وقتی هنوز چیزکی در اعماق چشمه باقی مانده دست بردارم و بگذارم شبانه از منابعی که سرشارش ساخته دوباره پر شود. .
. همیشه سعی می‌کردم، تا جایی که بتونم صدام برای دیگران الهام بخش باشه، گرم و پر از انرژی و شادی. امروز ولی هنرجوم گفت چقدر صداتون خسته است. من خیلی قبلش ادا درآورده بودم و صدامو جوری کرده بودم که له‌بودنم رو نشون نده. یه جوری ویس گرفته بودم که من چقدر خوشبختم همه چی آرومه. حالا نمی‌دونم چی شده. یعنی قبلا می‌تونستم بهتر ادادربیارم یا اینکه هیچ‌وقت به اندازه این روزا درب‌و داغون‌ نبودم؟! .
. درختی در سرزمین‌های عربی که بوی خوشی دارد و شاعرانِ عرب قامت معشوق را بدان تشبیه می‌کنند. .
. چه رقابت تنگاتنگی دارند بروبچ .
چیمه🌙
. 🎬A Hidden Life #پیشنهاد_فیلم @chiiiiimeh .
. هیچ‌وقت دلم نخواسته توی فیلم‌ها، بوسه‌ای یا آغوشی را ببینم. حس خوبی به این مدل شات‌های تصویری ندارم. یکبار که با دوستم فیلمی دیدم، بعد از تمام‌شدن فیلم بهم گفت من که هیچی نفهمیدم بسکه جلو زدی‌ باید برم خونه یکبار دیگه ببینمش. امروز اما اولین باری بود که دوست داشتم بوسه‌های فیلم زندگی پنهان را ببیینم. آن هم نه یکبار چندین و چندبار. فیلم را عقب می‌زدم و باز از نو به آغوش‌ها و بوسه‌های مطهرشان خیره می‌شدم. پیمان‌ِ باشکوه دونفره‌ای بود شبیه معاشقه داستایفسکی با آنا در نامه‌هایش که می‌گفت می‌بوسمت، هر لحظه می‌بوسمت، نامه‌ات را می‌بوسم. تا دیدار نزدیک در آغوشت می‌گیرم. شبیه وقتی که همسرم را بعد از یک سفر طولانی و پرمخاطره توی فرودگاه می‌بینم و بی‌توجه به آدم‌ها که درباره یک روحانی و همسرش چه خواهند گفت بغلش می‌کنم. یا زمانی که بچه‌ای به دنیا آورده‌ام و پیشانی‌ام را توی بیمارستان جلوی پرستارها و خانواده‌هایمان می‌بوسد. بوسه‌هایی که بساط بوالهوسی و ابتذال را پهن نمی‌کنند. زن و مردی لحظات طاقت‌فرسایی را در تنهایی از سرگذرانده‌ و بیش از اندازه دلتنگ شده‌اند. آمدم این را بگویم که فیلم زندگی پنهان با روح و روان‌ آدم‌ بازی می‌کند و جایی ته قلب را می‌خراشد. داستان فیلم آنقدر قدرت دارد که هم حماسی باشد، هم احساسی، هم روحانی و فلسفی. علی‌الحساب فیلم را ببینید و حواستان به بوسه‌ها باشد، مخصوصا بوسه‌ای که در سکانس‌های پایانی به سرانجام نمی‌رسد و آغوشی که از هم می‌پاشد. @chiiiiimeh .
. به‌مناسبت خواندن هزارمین بیت از مثنوی @chiiiiimeh .
. دارند توی گروه‌های کتابخوانی لیست‌های بلندبالایی از آنچه در سال ۱۴۰۱ خوانده‌اند، منتشر می‌کنند. من هم دلم می‌خواهد بنویسم چه خواندم و چقدر؛ اما یادم می‌آید روزی به ده کتاب الکترونیک و فیزیکی نوک‌زده‌ام. ضرب و جمع در روز و ماه و سال از حوصله‌ام خارج است. دلم می‌خواهد فقط از دو تغییر بزرگ امسال در انتخاب کتاب‌هایم بنویسم. امسال هم به کتاب‌های فلسفی روی آوردم هم با مثنوی بیشتر از باقی متون کهن دم‌خور شدم. فلسفه انسداد ذهنی‌ام را برطرف کرد و یادم داد بیشتر تامل کنم. مثنوی طبع هنری‌ام را تعدیل کرد و در مقام ناصح امینی بود برایم. دیشب در آخرین جلسه مثنوی‌خوانی سال ۱۴۰۱ رسیده بودیم به ابیاتی از زبان شیر و نخجیران. نخجیران آدم‌های بی‌اراده‌ای بودند که قدمی برای خواسته‌هایشان برنمی‌داشتند و تنها توکل پیشه می‌کنند. شیر اما نماینده‌ای از آدم‌های همیشه در مسیر و متوکل است. آن‌هایی که آنقدر تلاش می‌کنند تا بالاخره معرفت به دل و دیده‌هایشان رخنه می‌کند. می‌مانند و رنج می‌کشند تا بالاخره به حرکتشان برکت بدهند. برای امسال و سال‌های بعدتر از صمیم قلب از خداوند خواستم کاهلی نکنم و از نخجیری‌بودن دوری کنم. نمی‌دانم مستحق آن پاداش‌ها و اشارت‌های شیرصفتان خواهم بود یا نه؛ اما فکرکردن بهش هم برایم نصف‌العیش است. چون اشارت‌هاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی پس اشارت‌هاش اسرارت دهد بار بر دارد ز تو، كارت دهد🌱 @chiiiiimeh .
. زهرا یاد گرفته شال سرش بکنه.(همیشه روسری می‌بست) هیچی دیگه صبح تا حالا جلوی آیینه است. هی این‌ورش یه سوزن می‌زنه اون طرفش رو صاف می‌کنه. .
.‌ حاجی‌جون، دمدماى سال تحویل رسیدیم کنارت. من و بچه‌ها از ذوق دیدنت ضربان قلبمون دوبله‌سوبله می‌زد. خُب حق بده بهمون اولین بارمون بود. وایسادیم توی صف آدمایی که دُچارت شدن. سبزه و تخم‌مرغ رنگی برات آوردیم. رفیق‌فابم فاطمه مظهری هم اومده بود ببینتت. همدیگرو بغلم کردیم و از اینکه کنارتیم چشامون خیسِ‌خالی شد. بعد از سال‌تحویل شربت زعفرانِ تگری بهمون تعارف کردی. تو که این‌قدر گشاده‌دستی، می‌شه خودت بهار رو هُل بدی سمتمون؟! @chiiiiimeh
. همین حالا کتاب نه آبی نه خاکی را تمام کردم. هدیه ماراتن‌کتابم بود از طرف حوراسادات. برایم با اسنپ فرستاد و قسمت بود توی سفر بخوانمش. کتاب دفترچه‌خاطرات پسرجوانی بود که روزنوشت‌هایش در جبهه را می‌نوشت. از همان اولین صفحات با کتاب خوگرفتم و تا انتها شیفته‌ی فرم و محتوای کتاب شدم. چقدر به موقع خواندمش. از دل برآمده بود و بر دل نشست. قلبم را از غبار و جرم این چندوقت پاک کرد. یک تکه از کتاب را برایتان می‌گذارم اینجا به یادگار. حسین را که از خط برگشته، دیدم و بوسیدم. مراقب بودم دست روی زخم ترکشش نگذارم. گفتم: حال زخمت چطوره؟ گفت: جای این پنجه گربه رو می‌گی؟ @chiiiiimeh .
هدایت شده از •~ دُچار ~•
544.2K
بخش دیگری از کتاب نه آبی نه خاکی @dowchar دُچار یعنی عاشق
هدایت شده از مجله مجازی واو
کریسمس و ولنتاین برای شما عید نوروز برای ما 📝 ✍️ فاطمه‌سادات شه‌روش 🔷 پسته‌های باغ پدربزرگم را با کمک یکدیگر می‌چیدیم. زمستان که می‌شد با همان پسته‌ها و این بار با کمک خاله‌ها و عروس‌ها دور هم جمع می‌شدیم برای پختن شیرینی عید. کدبانوهای شهرمان از خریدن شیرینی آماده از قنادی ابا داشتند. شیرینی‌های قنادی حاضر و آماده بودند و هیچ‌وقت در اثر فراموشی ما در فر نمی‌سوختند؛‌ ولی با بازشدن پایشان به خانه‌ها، فرصت این دورهمی‌های خانوادگی قبل عید از ما گرفته می‌شد. دانه‌های تسبیح تا با نخ به هم وصل نشوند،‌ اعتباری ندارند. فردیت هر کدام از ما نیز انگار با کمک‌ این پسته‌ها به هم پیوند می‌خورد. پسته‌هایی که با همه‌ی کوچکی‌شان نخ تسبیح تحکیم روابطمان بودند و ما را به هم نزدیک‌تر می‌کردند. 🔶 هویت ملی ما ترکیبی از هویت ایرانی و اسلامی است. هرکدام از این هویت‌ها در صورت تعارض با یکدیگر اثر هم را کم‌رنگ کرده و حتی می‌توانند باعث شکاف در جامعه شوند. حال اگر این هویت‌ها یکدیگر را تقویت و در راستای هم‌افزایی هم حرکت کنند، هویت ملی بیش از پیش تقویت شده و موجب وحدت هرچه بیشتر افراد و قشرهای جامعه می‌شود؛ وحدتی که در دنیای امروز یکی از اصل‌های مهم برای بقای یک کشور به‌شمار می‌رود. رسم دیدوبازدید نوروزی در هویت ایرانی بدون‌شک هم‌سوترین کار با سفارش اسلام به صله‌ی رحم و دیدار با خویشاوندان است. 🔷 این روزها که کاروبار مغازه‌های فروش شیرینی‌های سنتی در شهرها سکه شده و قالب‌های شیرینی در پستوی خانه‌ها خاک می‌خورد، زنگ خطر کم‌رنگ‌شدن توجه به هویت‌ ایرانی و اسلامی به صدا درآمده است. در آن روزگار کسی از مراحل تهیه‌ی شیرینی در خانه عکاسی و سپس منتشر نمی‌کرد، ولی این روزها با بازشدن مویرگی پای هویت غربی، شاهد پست‌های اینستاگرامی از شیرینی‌هایی هستیم که روی فر خانگی را به خود ندیده‌اند و هم‌چون سایر غذاهای فست‌فودی، بیرون از خانه تهیه شده‌اند. این نفوذ گاهی حتی پررنگ‌تر شده و شاهد بزرگداشت مناسبت‌هایی چون کریسمس و ولنتاین هستیم که هیچ جایی در هویت ایرانی و اسلامی ما ندارند. 🔶 در مواقعی که گسترش رسانه‌ها و به‌دنبال آن ترویج هویت غربی باعث ایجاد شکاف بین هویت ایرانی و اسلامی ما می‌شود؛ زنده‌کردن سنت‌های ساده‌ای چون شیرینی‌پزی خانگی، مانند چوب جادویی عمل می‌کند که دل‌ها را به یکدیگر نزدیک‌تر کرده و جامعه‌ی ایرانی را به روزگار وصل خویش بازمی‌گرداند. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
. ابتدا باید یک مسئله را برایتان توضیح بدهم. و بعدتر چیزی به شما ۳۵۳ عضو کانال شخصی‌ام بگویم تا در جریان قرار بگیرید. من و همسرم و سه‌تا بچه‌هایمان برای یک سفرتبلیغی آمده‌ایم بندرلنگه. بندری که در یکی از شهرستان‌های استان هرمزگان در کرانه خلیج‌فارس واقع شده است. ماه رمضان، همسرم در یکی از حسینیه‌ها و مساجد شهر منبر دارد و ما همراهش هستیم. فیلم‌ها، تصاویر، صوت‌ها و اتفاقاتی که تا یک ماه آینده در این کانال منتشر خواهم کرد، مربوط به سفر خانوادگی ما به این شهر زیبا و منحصربه‌فرد است. @chiiiiimeh .
. من هیچ‌وقت آدم از خودگذشته و جهادی نبوده‌ام، برعکس همسرم. از آن آدم‌هایی که بتوانند با هر شرایط و سختی کنار بیایند و به فکر اهداف متعالی باشند. همسرم توی این سال‌ها به شهرها و کشورهای زیادی سفر می‌کرد که من و بچه‌ها به ‌خاطر مدرسه‌، شرایط اقلیمی، ویزا و نبود امکانات قم می‌ماندیم.حالا که بچه‌ها از آب‌و گل درآمده‌اند، دلم قرص‌تر شده به همراهی. ماه رمضان امسال به شهرساحلی بندرلنگه دعوت شدیم. اهالی بندرلنگه‌ بین امارات، بحرین و کشورهای خلیج در رفت‌وآمدند. یک پایشان اینجاست و یک پایشان آنجا. تاجرند، صیادی می‌کنند و خیلی‌هایشان نجّارند. برای همین اسم مسجد و حسینه‌ای که در آن مستقر شده‌ایم، «حسینیه حداد هیئت مذهبی محله بحرینی بندرلنگه» است. ۷۰درصد مردم شهر شیعه هستند و مابقی سنی. ما توی سوئیت کوچکی چسبیده به حسینیه زندگی می‌کنیم. برخلاف تصورم از جنوب، هوا بهاری و دلچسب است. شب‌ها باد هم می‌آید و هوا خنک‌تر می‌شود. ماه رمضا‌ن‌، مردم اینجا سیستم شب‌وروزشان را برعکس می‌کنند تا راحتتر از پس روزه‌گرفتن بربیایند، شب‌ها بیدارند و روزها خواب. هنوز با آدم‌های زیادی آشنا نشده‌ام؛ اما همه چیز برایم شبیه یک مکاشفه بهاری است. سعی می‌کنم روزی یک برش از سفرمان را برایتان روایت کنم و با هشتگ یَمّ توی همین کانالِ جمع‌وجور و بسیار عزیزم ثبت کنم. یَمّ یکی از اسم‌های عربی دریاست که توی دهان محلی‌ها بسی خوش‌آهنگ ادا می‌شود. فردا از دریا، زن‌ها، نخل‌ها، کُنارها، حاج‌طاهر و عمومَمَّد بیشتر برایتان می‌گویم. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. على‌الحساب فیلم کوتاهی که از دریا گرفته‌ام را ببینید تا بساط افطار را آماده کنم و متن امروز را بنویسم. 🔅زن‌های بندری‌ به جای اینکه از هم بپرسند:«کی آشپزی می‌کنی؟» می‌گویند: «کی دوروبر آشپزی می‌ری؟» @chiiiiimeh .
. از حسینیه‌ حداد تا دریا دوسه‌دقیقه بیشتر راه نیست. هر جای شهر که باشی تا سرت را بچرخانی چشم‌هایت آبی می‌شوند. رنگ دریای اینجا شبیه هیچ دریای دیگری نیست، یک نوع آبیِ‌شفاف و شیشه‌ای منحصربه‌فرد. انگار جامی بلورین پر شده باشد از تورماهیگری، قایق، لنج، اسکله و کشتی. کشتی‌هایی که دنیا را دور می‌زنند و باز برمی‌گردند بندرلنگه. دلم می‌خواهد همین‌جا مدتی فراموشی بگیرم یا زمان را متوقف کنم. ناخودآگاه همه چیز را توی ذهنم با دریای شمال مقایسه می‌کنم. مثل این است که فیل و فنجان را یکی کرده باشم. اینجا همه چیز قشنگتر است جز آب‌ گِل‌آلودی که در حاشیه دریاست. شن‌ها برق‌برقی‌ند، مُدل جزرومد فرق دارد،کَف و حباب‌ها هم جور دیگری است. انگار کسی روی همه چیز یک پودر نقره‌ای درخشان پاشیده باشد. من چند مدل صدف بیشتر ندیده بودم اما اینجا بی‌نهایت صدف و گوش‌ماهی رنگارنگ دارد. صدف صورتی، سبز، زرد، خاکستری، قهوه‌ای، سفید با رگه‌های نارنجی و حنایی. هر بار که موجی به ساحل می‌خورد یا نسیم نازکی صورتم را لمس می‌کند، ابیات مثنوی توی سرم دور می‌خورند. دریا یکی از رمزهای مولاناست. نماد و تجسم بی‌کرانگی، بالندگی و فراروندگی. دریا هم در داستان‌های مولانا آمده هم در تمثیل‌های اخلاقی و عرفانی‌ نشان‌دهنده صفات کمالی است. یک جایی مولانا از آب‌گِل‌آلود می‌گوید که امیدش به رحمت و بخشندگی دریاست برای پاک شدن، برای راه‌ پیداکردن به بی‌کرانگی. مثل همین آب‌های پرخزه‌ی گِل‌آلود که توی فیلم برایتان گرفته‌ام. شبیه من که امیدم در این سی‌روز از ماه مبارک به بحر رحمت خداوند است. آبِ ما مَحْبوسِ گِلْ مانده‌ست هین بَحْرِ رَحمَت جَذْب کُن ما را زِ طین @chiiiiimeh .
. اینجا برای من همه چیز روی مدار یک آدم می‌چرخد، حاج‌طاهر. اگر بخواهم کسی یا چیزی را بشناسم، باید نسبتش را با حاج‌طاهر اندازه بگیرم. زن‌های شهر یا فامیل حاج‌طاهر هستند یا آشناهایش. خانه‌های بندری یا نزدیک خانه‌اش هستند یا دورتر. همه جای شهر دستی داشته و با همه‌جور آدمی مراوداتی دارد. حاج‌طاهر میزبان ما در بندرلنگه است. مردی قدبلند و هیکلی با ریش‌های فرفریِ جوگندمی و پوستی آفتاب سوخته که وجه اشتراک اغلب مردان جنوب است. فکر می‌کنم پنجاه ساله باشد. در میانه‌ی سن پدرم و همسرم ایستاده، حدفاصل چهل و شصت سالگی. از وقتی قم بودیم، روزی یکبار زنگ می‌زد یا پیام می‌داد. سراغ می‌گرفت که: «حاج‌آقا منتظریم. زودتر بیایید.» بعد همسرم‌ می‌گفت: «ببین خانم! چقدر بامعرفتن.» آدم وقتی بفهمد، توی شهرغریبی انتظارش را می‌کشند، مِهری ته دلش کنده‌کاری می‌شود. قلبش روشن می‌شود. حاج‌طاهر قلاب انداخته بود و ما را سمت خودش و شهرش و محبتش می‌کشاند. از قم که راه افتادیم، تماس‌هایش دوبرابر شد. کرمان را که رد کردیم، دوساعت یکبار منتظر تماسش بودیم. نیمه‌شب رسیدیم بندرلنگه. با پدرش که بزرگ‌خاندان است، آمده بود برای خوش‌آمد.(یک‌نوع تشریفات خاص بومی برای مهمان‌هایِ عزیزکرده) سوئیت را آب و جارو کرده بود و ظرف میوه را پر. شام برایمان ساندویچ شاورما آورد.‌ همین چند دقیقه پیش هم زنگ زد و از همسرم پرسید: «برای افطار و سحر کم‌وکسری ندارین حاج‌آقا؟» از حاج‌طاهر عکسی ندارم برای همین امروز عکس نخل برایتان گذاشتم. @chiiiiimeh .