🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
یاد باد
یاد جبهه ها
یاد دفاع مقدس
#یاد_شهدا
ارسالی از اعضاء
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🌸💐🌷💐🌸🌺
امروز
#پنجم_تیر_ماه
سالروز طلوع
چند آسمون نشین شهرستانمونه
تولدتان مبارک
#شهدای_عزیز
🌺 بسیجی #شهید قربانعلی حمدی 🍀 (فرج)
🌺 بسیجی #شهید لطفعلی صادقی 🍀 (حاج بابا)
🌺 بسیجی #شهید علی اکبر محمدی 🍀 (قربانعلی)
🌺 بسیجی #شهید حسین ابراهیمی 🍀 (محمدرضا)
🌺 سرباز #شهید غلامحسین گل افشان 🍀 (رجعلی)
🌺 سرباز #شهید احمد جمشیدیان 🍀 (صادق)
#کادوی_تولدشون
#شادی_روحشون
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌺 @dashtejonoon1💐🌺
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀
🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹
#سلام_بر_شهدا 🌷
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا 🌷
خوشا آنانڪ جان را میشناسند
طریق عشق و ایمان را میشناسند
بسے گفتند و گفتیم از #شهیدان
#شهیدان را #شهیدان مے شناسند
🕊 #ای_شهید 🌹
تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن
براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند
باور ڪن ...
✍️ امروز #پنجم_تیر_ماه
سالروز عروجتان است 🕊
🌹 #شهدای والامقام
🌹 شهرستان نجف آباد
🌹 ڪہ در چنین روزی
🌹 آسمانی شدند
🌹 این #شهدای والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان
محل مزار ذکرمی گردد : ✍️
🌷 بسیجی #شهید قربانعلی عرفانی 🌺 (اسداله) ـ ۱۸ ساله - نجف آباد
🌷 بسیجی #شهید مهدی غلامی 🌺 (حسن) ـ ۲۶ ساله - نجف آباد
🌷 بسیجی #شهید مهدی محمدی 🌺 (علی) ـ ۱۷ ساله - نجف آباد
🌷 جهادگر #شهید محمدعلی غلامی 🌺 (نصراله) ـ ۱۶ ساله - نجف آباد
🌷 جانباز #شهید محمد نعمت اله 🌺 (محمود) ـ 57 ساله - نجف آباد
🌷 سرباز #شهید حمید عالم 🌺 (جعفر) ـ ۲۱ ساله - تهران
🌹 سالگرد
🌹 آسمانی شدنتان
🌹 مبارڪ باد ...
#روحشان_شاد 🕊
#یادشان_گرامی 🌹
#راهـشان_پر_رهرو 🕊
🌹 @dashtejonoon1💐🌹
آقا سید عيدت مبارک
از قدیم رسم بوده سادات عیدی میدادند به بقیه به رسم تبرک.
آقا سید میشه امشب عیدی بدی بهمون، اون بصیرتی که اصلح رو انتخاب کنیم.
آقا سید... هنوزم باورمون نمیشه رفتی
ما توی جنگلها گمت کردیم اما بدن سوخته ت رو پیدا کردیم. الانم تو هیاهوی انتخابات گمت کردیم میشه یکی مثل خودت رو پیدا کنیم😭😭
#انتخابات
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #چهارشنبه برابر است با :
🗓 6 تیرماه 1403ه.ش
🗓 19 ذی الحجه 1445 ه.ق
🗓 26 ژوئن 2024 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا_حی_یا_قیوم
ای زنده ، ای پاینده
#ختم_قرآن
🔸صفحه 305
🔸جزء 16
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
و
#مقام_معظم_رهبری
و
هدیه به روح #امام_راحل
#و_شهدا
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم_ص
لِکُلِّ شَیْءٍ آفَةٌ تُفسِدُهُ و آفَةُ هذَا الدِّین وُلاةُ السُّوء.
برای هر چیزی آفتی است که مایه فساد آن می شود و آفت این دین، زمامداران و مدیران بد هستند.
📚 نهج الفصاحه، حدیث 2255
#انتخابات
#حضور_حداکثری
#انتخاب_اصلح
🇮🇷 @dashtejonoon1🇮🇷💐
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷
#پیامکی_از_بهشت 💐
پیامهای امام امت (ولایت فقیه) را گوش داده و دستورات ایشانرا عمل کنید و خدای ناکرده نگوئید دیگر گوش دادن به پیامهای امام و رهبر ، زمانش گذشته ، هر چه کار دارید برای یکبار هم که می شود پیامها را گوش داده و ببینید که چه فرموده و چه مسئولیتی در آن لحظه بر دوش شما می گذارد که باید عمل کنید و گرنه در روز قیامت مسئول هستید .
🌹 #شهید_والامقام
🌴 #ابوالقاسم_حجتی
#سلام_به_دوستان_شهداء🌹
#روزتان_شهدایی🌹
🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
🌷💐🌺🌸🌺💐🌷
#امام_خمینی_ره
به کسی سوء قصد کردند که #آوای دعوت او در گوش #مسلمین_جهان طنین انداز است .
#ششم_تیر_ماه
سالروز ترور نافرجام
#مقام_معظم_رهبری
🌺 @dashtejonoon1💐🌺
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#ششم_تیرماه_1360
#ترور_نافرجام
#قسمت_اول
به گزارش خبرنگار احزاب و تشکلهای گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران؛ چهار یا پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت و جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. #آیتالله_خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت #امام_خمینی_ره رسیده بودند، بعد از دیدار طبق برنامهی شنبهها عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل #آیتالله_خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ #شهید_خلبان_عباس_بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی #امام_خمینی_ره در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به #مسجد_ابوذر رسیدند و گفتوگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد.
#آقا رفتند پشت تریبون.
نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند.
پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
#آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم .
بین جمعیت، #ضبط_صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته ریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون.
ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران.
دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_دوم
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن.
آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند:
«در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری، نه فقط در میان عربها مظلوم بود.
نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای...
#انفجار!
#آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند.
اولین محافظ خودش را بالای سر #آقا رساند.
مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که #آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک #ضبط صوت افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند
« عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی »
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند.
سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد.
محافظها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ #شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید.
پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و #آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند.
با آن صورت خونآلود، کسی #امام_جمعهی شهر را نشناخت.
دکتری ضربان #قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند.
پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم #آقای_خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_سوم
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید.
کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر #آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت #آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: #بیمارستان_بهارلو ، پل جوادیه.
ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰ _ ۵۰ »؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده.
کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت:
با مجلس تماس بگیر ، اسم دکتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند #بیمارستان_بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه.
برانکارد آورند و #آقا را رساندند پشت در اتاق عمل.
دکتر محجوبی از همدان آمده بود #بیمارستان_بهارلو .
تازه جراحیش را تمام کرده بود.
داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود.
#آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از #ترکش بود و قطعات #ضبط_صوت .
قسمتی از #سینه کاملاً سوخته بود.
#دست_راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود.
استخوانهای #کتف_و_سینه به راحتی دیده میشد.
۳۷ واحد #خون و فراوردههای خونی به #آقا زدند.
این همه #خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد.
دو سه بار #نبض افتاد.
چند بار مجبور شدند #پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند.
کیسههای #خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن #تزریق میکردند، اما باز هم #خونریزی ادامه داشت.
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_چهارم
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.»
بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود.
یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان طور که میآمد #بیمارستان_بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند.
#شهید_بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد.
کنترل امنیتی #بیمارستان_بهارلو مشکل بود.
تنها #بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، #بیمارستان_قلب بود.
آن موقع رئیس #بیمارستان_قلب دکتر میلانینیا بود.
چند ماه بعد، نام همین #بیمارستان را گذاشتند : #بیمارستان_قلب_شهید_رجایی
هلیکوپتر خبر کردند.
نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام #مردم_نگران بیرون ببرند.
محافظ پشت بیسیم گفته بود که #قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود.
مردم نگران بودند که نکند #قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند « #قلب ما را بردارید و به #ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان #بیمارستان نشاندند. تا برسند به #بیمارستان_قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند #آقا چند مرتبه تا مرز #شهادت رفته و برگشته.
یکبار همان #انفجار بمب بود، یکبار #خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یکبار هم جمع شدن پروتئینها در #ریه و حالت #خفگی.
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀