☺️☺️☺️کاربر دست خداست☺️☺️☺️
🌷گدایی بر در خانه خانی نشسته بود و محض خوش آمد خان و دریوزگی مرتب می گفت :
🌷عزت خان زیاد. کاربر دست خان است.
👈به این امید که خان بشنود و او را چیزی دهد.
🌷کفاش فقیری که در آن نزدیکی مغازه داشت، سخن وی را شنید. برخاست و به نزدیکش رفت و گفت: بر خدا توکل کن، کار بر دست خداست. گدا فریاد کشید: خیر کار بر دست خان است.
💦از قضا خان که به خانه باز می گشت، گفتگوی آنان را شنید. 👈برای این که خودی بنمایاند، دستور داد مرغی را بریان کردند و در شکمش نیز تعدادی سکه طلا ریختند و به هنگام ظهر بر در خانه بردند و به گدا دادند.
🌷در همین هنگام، کفاش که به خانه باز می گشت سر رسید. گدا مرغ بریان را به او نشان داد و گفت:
👈دیدی گفتم کار بر دست خان است. ببين چه غذای لذیذی برایم فرستاده است. ولی افسوس که من لقمه نانی خورده و سیرم. اگر بخواهی آن را به دو درهم بتو می فروشم.
🌷کفاش گفت : اتفاقا برای امروز ظهر غذایی تهیه نکرده ام و اهل و عیالم گرسنه اند. دو درهم را بداد و مرغ را گرفت و رفت.
🎂لحظاتی بعد خان برای اینکه از نتیجه کار خود مطلع شود از خانه بیرون آمد و به گدا گفت :
☺️غذایی را که برایت فرستاده بودم آوردند؟
🎂گدا گفت: بله عزت خان زیاد.
☺️اما من سیر بودم و آن را به دو درهم فروختم. خان حیرت زده پرسید : به که فروختی؟ گدا گفت : به همین کفاش سر محل.
👈خان گفت: همان كفاش که به تو می گفت: کاربر دست خان نیست، بر دست خداست؟ گدا گفت : آری. اما من مرغ را نشانش دادم و گفتم : دیدی کار بر دست خان است؟
👈خان آهی کشید و گفت: ای گدای نادان، حرف همان حرف کفاش بود. ☺️☺️کا. بر دست خداست. ☺️☺️
🌷شکم آن مرغ پر از سکه های طلا بود و نصیب آن کفاش شد. این بگفت و گدا را از آن محل براند.
مرتبطات: #توکل #روزی #امید #امر_بمعروف_ #چاپلوسی #خودنمایی #شانس #قضا_و_قدر_#پول #مال #ثروت #آرزو و...
https://eitaa.com/dastan_latifeh
📚🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈📚
🌷داستان ها و ... موضوعی الفبايي.
1️⃣حرف الف:
🔰#آبرو
🌷#موجبات_حفظ_آبرو
https://eitaa.com/dastan_latifeh/130
✅حافظ آبروی هم باشیم 👈در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!
👈به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند.
👈شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد.
👈ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد.
✳️پيام خاطره
در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم
این است "رسم رفاقت..." رفیق باشیم! 🔰#آرزو
🎂برآورده نشدن بسياری از آرزوها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/78
🔰#آسايش
🎂عوامل بهم زننده آرامش
1 - سر و صدا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/364
🔰#آسيب
🌷حکمت آسيب ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/367
🔰#آمرزش
🌷موجبات آمرزش گناه
https://eitaa.com/dastan_latifeh/116
📚 حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
✍️مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم.
📚منبع: يکصد موضوع 500 داستان
سيد علي اکبر صداقت
🔰#آموزش
🌷#آموزش_رفتاری
https://eitaa.com/dastan_latifeh/308
🌷برکات آموزش دادن بسم الله
https://eitaa.com/dastan_latifeh/114
🔰#آموزگار
🌷اهميت کار #آموزگاری
https://eitaa.com/dastan_latifeh/114
آينده نگري
🔰#آيين
🔰آئين #توحيدی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/362
ابتلا
ابرار
ابليس
🔰#اتحاد
https://eitaa.com/dastan_latifeh/288
🔰#اتفاق
🌷حکمت اتفاق ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/367
اثم
🔰#اجابت
🌷#اجابت_دعا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/110
اجاره
اجازه
اجتماع
اجر
🔰#اجل
https://eitaa.com/dastan_latifeh/167
احتجاج
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰 نگرش
نگهدارى
🔰 نماز
🌷اهميت نماز در روایتی آمده است: در زمان رسول خدا حضرت محمد (ص)، مردی خدمت آن حضرت آمد و از تنگ دستی شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: شاید #نماز نمی خوانی؟ مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا نمازهای پنجگانه را به جماعت و در پشت سر شما بجا می آورم.
حضرت فرمودند: شاید کسی در منزلت نماز نمی خواند؟
آن مرد عرض کرد: همه نماز می خوانند و تا آن ها را به خواندن نماز واندارم، از خانه خارج نمی گردم.
پیامبر (ص) فرمودند: شاید در همسایگی تو کسی می باشد که نماز نمی خواند؟
مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا تمامی آن ها نماز می خوانند.
پس در آن لحظه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا؛ در فلان بیابان فرد بی_نمازی از دنیا رفته است و کلاغی استخوان کوچکی از آن فردِ بی نماز و تارک الصلاة را به منقار گرفته و آورده در میان درختی که در خانه ی این مرد است قرار داده است، پس به او بگو آن استخوان را بردارد تا وسعتِ رزق و روزی پیدا نماید.
📙 تفسیر عیاشی، ج1: 25. 🌷برکات نماز
https://eitaa.com/dastan_latifeh/34
🌷توفيق توبه در اثر نماز
https://eitaa.com/dastan_latifeh/189
🌷نکته ای در شناخت نماز
https://eitaa.com/dastan_latifeh/120
🌹نکته ای در باره توجه به نماز https://eitaa.com/danestanyhaybozorgan/192 نمامى
نمونه
نوشته
نوشيدن
نوميدى
نويد
نهاد
نهى از منكر
نياز
نيايش
نيت
🔰قلب و نیت
📚#داستان_کوتاه
👌بخونین قشنگه♥️
دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، #ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند.
اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار #آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند.
ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد.
زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید.
در راز این کار #حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو #دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو #آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و #قدرت فکرشان را .برو قلب و #نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
شبيه اين داستان سر زمين يونجه سعيد آباد گلپايگان مشاهده شد.
علت آن هم مردی اهل عبادت و ديگری بی موالات.
🔰نيرنگ
نيكوكاران
نيكوكارى .
🔰نيكى
🌷عاقبت نيکی و بدی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/341
https://eitaa.com/dastan_latifeh/66
https://eitaa.com/dastan_latifeh