eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 در سالروز مرگ شاه که اکثر سلطنت‌طلبان هشتگ # شاهنشاه_روحت_شاد را منتشر کردند، یادی کنیم از دلیل مرگ شاه👇 •••• منوچهر رزم آرا وزیر بهداری پهلوی علت بیماری محمدرضا پهلوی و اکثر وزرا و درباریان را استفاده بی‌رویه از داروهای تقویت قوای جنسی برای ایجاد روابط جنسی در دوران حکومت خود می داند ✍میثم ایرانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 سگ سبیل محسن جامِ بزرگ •┈••✾✾••┈• درجه داری همراه نگهبانها وارد سالن شد. بالای سر من که رسید، یکی از نگهبانها به او گفت: هذا ملازم! درجه دار سری تکان داد و نگاه عجیب و غریبی به من و ریش هایم که حسابی بلند شده بودند انداخت و رفت. درجه دار عراقی که گویا فکری در سر داشت، برگشت. دستور داد مرا به حیاط ببرند. بعد از ظهر بود و آفتاب، اما سوز سختی می آمد. استخوان و محل زخمها و تیرها، تیر می کشید. نمی دانستم او با من چه کار دارد. با دست به ریش هایم اشاره کرد و گفت: هذا حرام! هذا کثیف! با دو تا انگشت قیچی شده ام از او خواستم که بگوید قیچی بیاورند تا خودم ریش ها را کوتاه کنم. صدا زد: مقراض! قیچی را که آوردند دوباره حالی اش کردم که خودم بلدم، آینه بدهید تا کوتاه کنم. دست راستش را به بالا غنچه کرد و گفت: - صَبِر، صَبِر. من صبر کردم. لحظه ای بعد دیدم تیغ جراحی آورده اند تا صورتم را تیغ تراش کنند. گفتم: حرام! حرام. به ریش های بلند و چرکم اشاره کرد و گفت: لا، هذا حرام. و بعد از اعماق ریشم چند تکه گِل خشک شده کربلای چهار را بیرون کشید و نشانم داد. اصرار من برای استفاده از قیچی تاثیر نکرد و او با تیغ جراحی آماده اصلاح شد، اما این موهای جِرّ شده را نمی شد خشک خشک کوتاه کرد. این بار خودش رفت و با یک گالن چهار لیتری مایع ظرفشویی برگشت! مایع را با دست آنقدر مالید روی صورتم تا حسابی کف کرد. سرم را آورد بیرون تخت و آب ریخت. گِل و مِل بود که از صورتم جاری می شد و روی زمین می ریخت. محال بود افسر عراقی این کارها را برای سربازان خودش انجام دهد! این اولین بار بود که بعد از چندین روز آب به صورتم می خورد. او دوباره به صورتم آب ریخت و شست. آینه ای به دستم داد و خودم را به خودم نشان داد و گفت: - لحیه حرام، کثیف! دیدنی بودم. صورتم همچنان سیاهی می زد از کثیفی و گِل و لای. این بار با آفتابه روی صورتم آب ریخت و مایع ظرفشویی مالید و با تیغ جراحی افتاد به جان صورتم و ریش ها را از ریشه زد! او سبیلم را نتراشید. دو طرف سبیلم را آویزان گذاشت و یک جفت سبیل میخ طویله ای برایم درست کرد که خودم هم خودم را نمی شناخت. صورتم برق افتاده بود. از آن دیدنی تر خط موی صورتم بود. او خط را درست از روی شقیقه و بالای گوشم گذاشت و حاج محسنی درست کرد که بیا و ببین. تمام این کارها را نه بخاطر مخالفت با شرع بلکه حس می کرد چون من افسرم شایسته احترام بیشتری هستم و این کارها را بخاطر احترام من انجام داده بود. جلوی سرم مو نداشت ولی از بغل‌ها پر پشت بود و با آن خط ریش دیدنی شده بودم. افسر عراقی دو سه بار زِین، زِین کرد و خوشحال و خندان دستور داد مرا به سالن برگردانند. تخت را که سرجایش بردند، احمد با دیدن من، پشتش را به من کرد، نفر چپی هم رویش را برگرداند. گفتم: احمد! با لهجه خوزستانی و با عصبانیت گفت: احمد کیه؟ گفتم: احمد چرا اینجوری می‌کنی؟ منم محسن! او فقط سرش را کمی کج کرد و نیم نگاهی انداخت و پرسید: اِ، تو محسنی، یعنی حاجی خودمونی؟ گفتم: آره بابا! خودم هستم! - پس چرا این جوری شدی. پس ریش هایت کو؟ این سبیل ها چیه؟ و خندید. - اینها مرا بردند و صورتم را صفا دادند، تمیز کردند! او دوباره خندید و وَی وَی کنان، قاسم و حسین را صدا زد و گفت: بیایید حاج محسن را ببینید، چه حاج آقایی شده محسن! بچه ها جمع شدند دور و بر تختم و هر کسی چیزی می گفت: اِاِ پس چرا مثل عراقی ها شدی؟! این سبیلها چیه درست کردی؟! و خنده خنده داستان حرام و کثیف را برایشان تعریف کردم و خندیدند. احمد گفت: این نامردها در سالن بغلی زخمی های خودشان را نگه می دارند. یک وقت هایی آنها را به اسم اسیر ایرانی جا می زنند تا بلکه اطلاعاتی بگیرند. من فکر کردم تو از آن بعثی های سگ سبیل هستی! 🔹 آزاده تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 باید رفت، باید دنبال پرچم‌ت تا ابد رفت باید موند، باید پای این روضه ها تا ابد موند یه عده پای حق که می‌رسه فراری و یه عده پای حق که می‌رسه فدایی ان چه کعبه رفته ها که حاجی هم نمیشن و "چه کربلا نرفته ها که کربلایی‌ان" سفر بخیر، جوونی که شدی عاقبت به خیر سفر بخیر، به مقصدت رسیدی مثل زهیر سفر بخیر،سفر بخیر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 وساطت دوستان شهید ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔻اعزامش نمی کردند. قدرت گویایی اش به خاطر یک ترکش از دست رفته بود. بعد از اذان صبح یکی از مسئولان اعزام در زد. ¤¤¤ به علتی که فقط خودم می‌دانم اعزامت می‌کنم. دوستان شهیدش به خواب آن آقا رفته بودند و برای اعزام دوستشان وساطت کرده بودند! 🔻 مینی بوس خراب شد. راننده صندوق عقب ماشین را باز کرد، با فریاد راننده همه از مینی بوس ریختند پایین. آخه با تو چکار کنم بچه؟ بزنمت؟ اگه طوری ات می‌شد، چه خاکی سرم می ریختم؟ کی به تو گفته قایم بشی تو صندوق عقب؟ پسرک با صورتی روغنی و سیاه و بوی گازوئیل، بی حال افتاده بود كف صندوق عقب! ¤¤¤ با یک ماشین کرایه ای برش گرداندند عقب 🔻 طبق رسم و رسوم وقتی می.خواست از در خارج شود، پشت سرش‌آب ریختم. برگشت و با دلخوری نگاهم کرد. ¤¤¤ - مادر تو رو خدا این بار پشت سر من آب نپاش! شاید این نگذاره من شهيد بشم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب وقتی سفر آغاز شد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 شام آخر ... سـالها دل گرو مِهـر گُل روی تو بود سالها در سر من، عطر خوش بوی تو بود   جان دل خسته‌ من غرق به سرداب زمان سالها بند دلم، سلسلـه  موی تو بود   قلب  آشفته من، از  نفـس افتاد، دمی که غضب در نگه و نرگس  مینوی تو بود   یاد آن لحظه  بخیر، شام وداع من و تو چه طربناک شبی، در خم گیسوی تو بود   منِ دل مرده، تویی آب حیات ابدی جان من مات تن و آن رخ  دلجوی تو  بود   یاد آن پنجره و کوچه پر عشق بخیر چشم مشتاق دلم، هر شبه بر سوی تو بود   زهره خاموش شده رو به افول آن همه عشق سالها ماه شبش، پرتو آن روی تو بود   از: زهره طغیانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۱۱ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ با سوت گلوله آرپی جی ای که از بالای سرمان گذشت تو کانال خیز برداشتیم. شدت انفجار کانال و خاکریز را از جا کند. سنگ بود که رو سر و بدنمان کوبیده شد. با فروکش کردن گلوله باران دوباره به راه افتادیم. باید خودمان را به دژ فولادین بصره می‌رساندیم. یک دژ واقعی، نه از آنهایی که تو فیلم نشان می‌دادند. طرح و ساخت اصل خارجی بود. عراقی ها چنان فکر و عرضه ای را نداشتند. پر بود از خاکریزهای مثلثی و هلالی، سنگرهای بتونی و مواضع ایذایی سنگین -کلهر فریاد زد: - کسی عقب نماند. دویدم تا عقب نمانم. کوله پشتی‌ام به کوه بزرگی می‌ماند که به پشت می‌کشیدم. نفس‌ام قطع و وصل می‌شد. گلویم مثل بیابان دور و برمان خشک خشک بود. نزدیک در، سنگر گرفتیم. مجهزتر از آنی بود که فکر می‌کردم. از همه جایش گلوله بیرون می‌زد. آتش بار لحظه به لحظه اوج می‌گرفت. انگار فهمیده بودند در اطرافشان مستقر شده ایم. تنوری از خاک و دود در هم پیچیده بود. گلوله آرپی جی ای را که باید به آرپی جی زن می‌رساندم بغل گرفتم. این کار باید خمیده انجام می‌گرفت. کارم فقط همین بود. رساندن خرج آرپی جی. بند کلاه خودم شل شده بود و رو سرم لق می‌خورد. جرأت برداشتنش را نداشتم. گلوله بود که از بالای سرم می‌گذشت. آرپی جی زن جلو کشیده بود. باید تو کانال می‌رفتم و بر می‌گشتم. گلوله به دست خودم را به کانال رساندم. یکهو سر جایم خشکم زد. وحشت کرده بودم. حتی تصورش هم وحشتناک بود. کانال پر بود از جسدهای عراقی تکه پاره و سوخته. خون و دل و روده عراقی‌ها راه کشیده بود تو کانال. - د بیا ... ایستادی که چه؟ ... تند باش. گلوله را به بغل فشردم و چشم بسته دویدم تو کانال. پاهایم رو جسدها لیز می‌خورد. از این که روشان کوبیده شوم چندشم می‌شد. روده ها دور پوتین‌هایم تاب خورده بود. خون کثیف داشت از درز پوتینم تو می‌زد. خیسی‌اش دلم را آشوب کرده بود. گلوله را تو دست آرپی جی زن گذاشتم و یک نفس دویدم. این بار تو باتلاق لزجی گیر کرده بودم. بوی متعفن جنازه ها نفس‌ام را بند آورده بود. گلوله دیگری را برداشتم. مانده بودم چه طور خودم را به آرپی جی زن برسانم. فکرش هم توی دل را خالی می‌کرد. - باید فکر نکنم ... حواسم به رساندن گلوله باشد و بس ... زمین زیر پایم هر چه می‌خواهد باشد... قلوه سنگ یا جسد عراقی. سر تا پا خون آلود شده بودم. تو پوتین‌هایم پر بود از خون لخته لزج. کمرم خشک شده بود. درد رد کشیده بود رو ستون فقراتم. تمام هیکلم خیس عرق بود. چسبناک و چندش آور. نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم. احساس کسی را داشتم که می‌خواست از حال برود. چنگ انداختم به خاکریز اطرافم. خیس از خون بود. هول دست کشیدم و به سینه ام مالیدم. گلوله دیگری برداشتم. لنگ لنگان راه افتادم. از سنگرهای بالای دژ، کانال را به رگبار بسته بودند. سنگرهای پایین کانال را بچه ها تصرف کرده بودند. لوله‌های تیربار از همه شان بیرون زده بود. گلوله مثل تگرگ درشتی تو آسمان و زمین پخش می‌شد. برای لحظه‌ای گلوله به دست رو جنازه ای نفس تازه کردم. جنازه زیر پاهایم به لرزش افتاد. انگار که یکهو قلبش کوبیدن گرفته باشد. - نکند زنده است؟ ... خم شدم و تو چشم‌های بازمانده‌اش خیره شدم. نگاهش سالها بود که مرده بود. دویدم به طرف آرپی جی زن. پسر جوان نبود. جایش کس دیگری گلوله شلیک می‌کرد. قبل از این که دهان باز کنم گفت - زخمی شد .... به جایش من را فرستادند. معطل نکن حاجی ... گلوله برسان .... قربان دستت. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خاطرات حاجی خالدی ما رو برد تا کربلای ۵ و کانال‌های پر حادثه‌ای که متر به مترش، هم حماسه بود و هم روضه. هم عشق بود و هم ایستادگی و هم ولایت پذیری. نبردی که اگر در هر جنگی بود، پیروز آن ده‌ها فیلم و مستند پر هزینه فراملی با جلوه‌های ویژه‌ ساخته بود در ناباورای ذهن. شایسته دیدیم با این فضای لطف شده به کانال، مستندی از کربلای ۵ در چند قسمت و در چند شب ببینیم، تا با سختی کار این عملیات آشنا شویم. در نشر ارزش‌ها، همه پرتلاش باشیم👋
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مستند کربلای پنج /۱ ▪︎ وضعیت سیاسی نظامی ایران و عراق قبل از عملیات کربلای ۴ و ۵ بهمراه تصاویری ناب از این عملیات ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آمدند با همان صلابت همیشگی، همان طور که دیروز رفته بودند. امروز که آمدند، بوی اسپند و دود، بوی عطر خاطرات، و بوی مهربانی و انتظار فضای دل هایمان را سرشار از شور و شعف کرد. ارکان استقامت و ایمان خوش آمدید ای از قفس رهاشدگان، طائران قدس آغوش برگشوده به شوق شما وطن باری به این دیار شهیدان خوش آمدید یعقوب وار دیده ما شد زغم سفید در حج ما چو یوسف کنعان خوش آمدید ۲۶ مرداد روز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی مبارک ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂