فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عملیات قادر
هلی برن نیروهای لشکر ۸ نجف اشرف (بفرماندهی شهید احمد کاظمی)
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 یادش بخیر
روزهای اردوگاهی و
ایام قبل از عملیات!
معمول این بود که بعد از اتمام آموزشها یک گام به منطقه عملیاتی نزدیکتر میشدیم .
بساط چادرها⛺️ را در بیابان خدا پهن میکردیم و صدای لولههای چادر و بستها و جار و جنجال بچهها در هیاهوی مسئول تدارکات به هوا بلند میشد و بازار ندارم، ندارم، مکارهای میساخت دیدنی!
همینکه چادرها برپا میشد و با پتوها فرش می کردیم، چیدمان کوله پشتیها و جاگیری اسلحهها هم انجام میشد، از اردوگاه جدید و خیمههای برافراشته 🚩خود به وجد میآمدیم.
در این اوضاع، توجه بعضیها جالب بود و دیدنی. آنها کسانی بودند که به دور از کارهای شخصی، جایی را در وسط محوطه انتخاب میکردند و با بیل و کلنگ یادمانی از قبور شهدا برپا می کردند و با پرچمهای رنگی 🚩 حصاری به دور آن می کشیدند و نمیگذاشتند لحظهای از یاد دوستان شهیدمان 🚩 فاصله بگیریم.
.. و چه دلچسب بود، اولین صبحگاهی که در جوار همان یادمان، میگرفتیم و با پرچمهای رنگی🚩، حماسه ای می آفریدیم از وحدت و همدلی و هم قسم شدن برای ادامه راهی که آخرش نامعلوم بود و سختیاش نامفهوم.
و اکنون، همانها، یا در بهشتاند، یا پا در رکاباند و یا ایستاده بر سر پیمان.
و یا خسته و وارفته در روزگار امتحانهای بزرگ.
راستی!
ما در کجای این راهیم؟
#یادش_بخیر
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 استیصال منافقین | ۳
مسعود خدابنده
•┈••✾○✾••┈•
🔸 گویا در هنگام ورود پلیس آلبانی به کمپ منافقین، اعضای سازمان برخی اسناد را از بین بردهاند. درباره این اسناد اطلاعات دارید؟
شما سندی نمیسوزانید که در هارد کامپیوترتان باشد بلکه سندی را میسوزانید که یک نسخه داشته باشد. مدارکی که پیش از این از عراق بردند زیاد بود و الان آن مدارک دست آلبانیها نیست بلکه در اختیار آمریکاییهاست. یکی از دلایلی که پلیس آلبانی وارد کمپ سازمان شد، چراغ سبز آمریکا بود. اگر در تصاویر افرادی که وارد کمپ سازمان شدند دقت کنید، متوجه میشوید که برخی افراد لباس شخصی هستند که مشخص است اینها آمده اند و دنبال چه هستند. مدارکی که برای آمریکا مهم است درباره رابطه سازمان با نومحافظه کاران و فعالیت آنها علیه دموکراتها در داخل آمریکاست چون آنها مدتی هم با هزینه نومحافظهکاران علیه اتحادیه اروپا فعالیت میکردند تا احزاب راست بالا بیایند و اتحادیه اروپا دچار فروپاشی شود. الان هم در حال کمک به ترامپ علیه دموکراتها هستند. در این مسیر زنگ خطر برای دولت آمریکا به صدا آمده است و دنبال اسناد رابطه سازمان با نومحافظهکاران از جمله بولتون و پمپئو هستند. اینها مدارک مهمی برای آمریکاییهاست چون انتخابات ریاستجمهوری آمریکا نزدیک است.
مدارکی که برای آمریکا مهم است درباره رابطه سازمان با نومحافظه کاران و فعالیت آنها علیه دموکراتها در داخل آمریکاست.
🔸 یعنی معتقدید دلیل اصلی ورود پلیس آلبانی به کمپ منافقین، درگیریهای سیاسی در داخل خود آمریکاست؟
بله ولی من اولویتها را میگویم. بحث مذاکرات ایران و آمریکا و برداشته شدن اتوماتیک تحریمها در حال انجام است. دوره پنج ساله تحریمها که تمام شد، آمریکا موفق نشد جلو لغو تحریمها را بگیرد. مهر امسال یک سری دیگر از تحریم ها لغو خواهد شد. نومحافظهکاران میگویند فشار بیاوریم اما دموکراتها معتقدند که فعلا بهتر است فیتیله را پایین بکشند. اما در این قضیه ایران و آمریکا فکر نمیکنم که سازمان منافقین جا بگیرد؛ زیرا سازمان در حدی نیست که در میز مذاکره جا بگیرد. مردم ایران و سازمان نسبت به هم غیظ دارند. مریم رجوی میگوید که ۱۲ هزار تا آدم در ایران کشتم. مردم غیظی که به او دارند نسبت به رضا پهلوی ندارند. حالا رضا پهلوی به اسرائیل رفت و راستش را هم گفت که به آنجا رفته اما سازمان از همان ابتدا با اسرائیل ارتباط داشتند اما ابا دارند که این را بگویند و اسرائیل هم آنها را راه نمیدهد.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی #شکنجه
#منافقین #فساد_دربار
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 گرانی خانه در پایتخت در زمان شاه:
«گرانی خانه در تهران، مردم را به شهرکها فراری داده است!»
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی #شکنجه
#منافقین #فساد_دربار
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
،
🍂 زن جهادی
تدوین: نرگس اسکندری
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 آموزش و پرورش از من خواسته بود یک تولیدی برای دوختن لباسهای رزمندگان برایش راه اندازی کنم. مدرسه شبانه باغ معین هم مکان آن بود. رفتم آنجا و دیدم میز برشی وجود ندارد. با خودم گفتم که پارچه هایشان را در مرکز ثقافیه¹ برش بزنم؛ اما ممکن بود کسی شک کند که من پارچه های برش زده را کجا و برای چه کسی می برم؟ این کار ضررش بیشتر از سودش بود. من زنی جهادی بودم و باید خودم کاری میکردم. چیزی جز صندلی آنجا نبود. نگاهم که به در چوبی اتاق افتاد فکرش از سرم گذشت. در را برایم از لولا درآوردند. دو صندلی زیرش گذاشتم و شد میز برش. کمی کوتاه بود و زمان برش کمرم را اذیت میکرد اما مانند ثقافیه، تعداد بالا برش نمی زدم. نهایتاً دویست تا بود. خیاط ها هم از خود آموزش و پرورش آمدند و تولیدی کارش را شروع کرد.
● عصمت احمدیان
¹.محلی فرهنگی در ایام انقلاب و دفاع مقدس در اهواز
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب: زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت پنجم
از اولین خاطراتی که از کودکیم دارم یکیش هم مربوط میشه به خیلی قدیم، شاید ۵ ساله بودم تازه داشتن کوچه مون را آسفالت میکردن که عده ایی از طرف بهداشت برای واکسیناسیون مردم به کوچه ما اومدن، واکسن آبله.
شایع شد که همسایه سرکوچه ایی بعد از تزریق واکسن دچار حساسیت و تشنج شد و شیشه های خونه شون را شکسته. این خبر بسرعت توی کوچه پیچید ما هم که کودک بودیم خیلی وحشت کردیم و من رفتم پشت رختخوابها قایم شدم. وقتی پیدام کردن خیلی گریه میکردم که واکسن نزنم.
کلاس اول دبستان را با نمره ۲۰ قبول شدم و تابستان آغاز شد.
آقام، من و برادر بزرگتر و کوچکترم را به مغازه نونوایی و لبنیاتی و آش فروشی برد و ضمن معرفی مغازه دارها، به هر کدوممون وظیفه داد که هر روز جهت خرید نون و صبحونه اقدام کنیم.
اون زمان کسی فریزر نداشت که نون را توی فریزر انبار کنه. نون بیات هم طرفدار نداشت. حتی اگر پخت صبح بود، کسی از شاطر تحویل نمیگرفت.
بهمین دلیل روزی ۳ مرتبه باید نون خریده میشد.
تهیه صبحونه هم به این ترتیب بود، سعید میرفت نونوایی و من جهت خرید شیر یا سرشیر یا لبنیات یا آش میرفتم.
صبح زود حدود ساعت ۶ چون خیابونها خلوت تر بودن، سعید که بزرگتر بود راه دورتر میرفت.
تازه اسکناس ۲۰ ریالی چاپ شده بود، قهوه ای رنگ و منقش به عکس بزرگی از شاه با لباس نظامی بود.
آقام یه اسکناس ۲۰ ریالی همراه با کاسه جهت خرید شیر بهم داد.
در عالم بچه گی بحالت دویدن و رقصیدن مسیر را طی میکردم که یهو یه مرد جلو راهم سبز شد.
میگفت که مادرش از این اسکناسهای جدید ندیده و مداوم قسمم میداد که برای چند دقیقه اسکناست را بده به مادرم نشون بدم و برگردم.
قیافه معمولی نداشت و به دل نمینشست ولی دلم بحال مادرش سوخت و با تاکید بر اینکه زود برگرده، آقام منتظر شیر است و میخواد بره مغازه، اسکناس را بهش دادم.
دقایق به کندی میگذشت، هر چی صبرکردم خبری نشد. یواش یواش اشکهام سرازیر شد.
فهمیدم دزد پولم را برده. با چشمانی پر از اشک به خانه برگشتم. آقام توی حیاط سر سفره نشسته بود و در حال خوردن صبحونه، کاسه را پرت کردم گوشه حیاط و نشستم گریه کردم.
فورا از جا پرید و سرم را نوازش کرد و آروم ازم پرسید: پولت را دزد برد؟
با هق هق جواب مثبت دادم.
ننه ام بشدت فریاد زد و به آقام اعتراض کرد که نباید بچه ها را اول صبح بفرستی بیرون.
آقام جواب داد اشکالی نداره باید یاد بگیرند چه جوری مراقب خودشون باشند.
((سالها گذشت، انقلاب شد، جنگ شد، چند سال بعد از پایان جنگ، دم مغازه ام ایستاده بودم یه چهره ی آشنا دیدم، توی ذهنم جستجو کردم یهو یادم افتاد، همون دزدی که اسکناس ۲۰ ریالی مرا در کودکی دزدیده بود!!!
چقدر پیر شده ولی هنوز برق شیطنت توی چشماش پیداست.
انگاری او هم مرا شناخته، سلام موذیانه ای کرد و گذشت. مدتها بعد دیدمش توی بازار اقدام به کیف قاپی کرده بود و گرفته بودن و کتکش میزدن. زیر مشت ولگد مردم بود با سروصورت زخمی یه لحظه نگاهمون بهم افتاد....)
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یاد جواد بخیر... که گفت:
انسان یک بار بیشتر نمی میرد،
چه زیباست این یک بار در سن جوانی ...
و با شهادت برای عمه سادات باشد...
به مرگ داخل بستر
نمیشود دل بست
خدا کند که شهادت
به داد ما برسد...
شهادت شوخی نیست
▪︎شهید جواد محمدی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۴۵
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
از زیر چشمی تو اتاق را نگاه کردم. تنه درختی کنار فرمانده بود. بیشتر از یک متر طول و بیست سانتی متر قطر داشت. رو پا جفت و جور نشده بودم که تنه درخت کوبیده شد به پشتم. نفس بند آمد.
اتوبوس ارتشی به نعش کش میماند. پت و پهن و دراز. یکی یکی فرستاندمان داخل. با شمارش، با احتیاط از پله های آلومینیوم کشیدهاش بالا رفتم. رو آخرین پله چشم بندم را باز کردند. هلام دادند داخل راهرو. صندلیها پر بود از اسیر رنگ پریده و خاموش. از کنار دو مجروحی که کف راهرو دراز شده بودند گذشتم. نگهبانهای انتهای اتوبوس هجوم آوردند طرفم. دستهایم را باز کردند و هلام دادن رو اولین صندلی خالی، بعد دستهایم را به میله جلو طناب پیچ کردند. درد تو وجودم چنگ انداخت. فریادم را تو سینه خفه کردم. قبل از آن که پس گردنی بخورم سرم را کشیدم رو سینه ام. دو نگهبان زدند زیر خنده. راننده با موج رادیویی که بالای سرش بود ور رفت. صدای گوشخراش امواج تو فضای بسته چنگ انداخت. با بسته شدن در اتوبوس تکان تندی خورد و کشیده شد تو جاده آسفالته بغداد.
چشم کشیدم به شیشه جلو اتوبوس. چادر شب چسبیده بود رویش. به دستهایم خیره شدم. میلرزیدند. سعی کردم جلو لرزش آنها را بگیرم. نتوانستم جمع و جور شدم رو صندلی. درد از همه جایم بلند شد. سعی کردم جلو لرزش آنها را بگیرم. نتوانستم. به دقایقی که پشت سر گذاشته بودم فکر کنم. از لحظه اسارت تا نشستن رو صندلی اتوبوس. تصویرها تکه و پاره جمع شدند گوشه مغزم. سیاه و سفید بودند. درست مثل عکسهای قدیمی پر از ترک و تاخوردگی. چشمهایم را بستم و زل زدم به عکسها. میخواستند از پا در بیاورندمان. با فریاد نگهبانها سر چرخاندم. با مشت و قنداق اسلحه افتاده بودند به جان یکی از اسیرها. مرد ناله میکرد و آب میخواست. کم کم صدای آب آب اسیرهای دیگر هم بلند شدند. نگهبانها کابل کشیدند رو سر و صورت اسیرها. راننده خنده کنان فریاد کشید.
- ساکت ... ساکت .......
یکهو صداها افتاد. انگار همه را باهم خفه کردند. پنهانی نگاه کردم به راننده و نگهبانها. تندتند پسته مغز میکردند و میخوردند. چند قمقمه نیمه پر هم کنار دستشان بود. صبرم لبریز شده بود. کم کم از خود مأیوس میشدم. شروع کردم به سرزنش کردن روحم. حرف زدم و بحث کردم و ناز کشیدم و جنگیدم. حالیاش نمیشد. انگار که در دنیای دیگر بود. پیشانیام را فشردم رو طنابپیچ دستهایم.
چشمم افتاد به هیکل خمیده سیدهادی غنی. تا آن لحظه ندیده بودمش. سر بلند کردم. صورت سفید و چشمهای سبز رنگش برق میزد. درد و ترس درونشان چرخ میخورد. لباش را زیر دندان گرفته بود و میفشرد. چانه اش میلرزید. دستهایش را مشت کرده و میکشید. سر تکان دادم. نالهای دلخراش از زیر دندانهایش بیرون ریخت. چشمهایش را محکم بست و سرش را فشار داد به صندلی. چند ساعت قبل بی باکترین رزمنده تو نخلستان شلمچه بود.
- حاجی ... دارم از تشنگی ... میمیرم. با دهان باز نگاهش کردم. چه داشتم به او بگویم. خودم هم به وضع او گرفتار بودم.
فکر کنی ... چه کار کنم؟
- صبر ...
- صبر؟
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مثنوی بسیار زیبای
" نی نامه "
از آلبوم عطش و آتش
🔹با نوای
حاج صادق آهنگران
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 استیصال منافقین | ۴
مسعود خدابنده
•┈••✾○✾••┈•
🔸 آلبانی از همان روز اول که سازمان را پذیرفت با آنها مشکل داشت. مهمانداری آلبانیها نیابتی بود. قرار بود که اعضای سازمان در آلبانی زَهرکشی شده و آدم شوند و در کشورهای مختلف تقسیم شوند. خانم کلینتون ۱۰ میلیون دلار بابت این کار داد. ۱۰ میلیون دیگر داد به آلبانی که رسیدگی اولیه به آنها انجام دهند و پولی هم برای آموزش اعضای سازمان برای زَهرکشی دادند و تا اعضا تفکیک شده و در دنیا پخش شوند اما ترامپ آمد و روند برگردانده شد و یک کمپ هم به آنها داد و پول را هم بلوکه کردند. به همین دلیل سازمان، طرفدار ترامپ و نومحافظه کاران است. مشکل ایران، سازمان نیست بلکه آنها مشکل آلبانی و فرانسه و آمریکا هستند.
🔹 وزارت اطلاعات ایران در بیانیهای با اشاره به تلاش سازمان برای اقدامات خرابکارانه در ایران، از دولت آلبانی بابت مقابله با منافقین تشکر کرد. تحلیل شما از رویکرد سازمان منافقین مخصوصا در وقایع سال گذشته در ایران چیست؟
سازمان، زمانی سازمان مسعود و صدام یعنی سازمانی تروریستی و نظامی در عراق بود اما سازمان وقتی به آلبانی رفت، مصرفش عوض شد و به یک سازمان اطلاعاتی تبلیغاتی و سازمان ترکی الفیصل و مریم رجوی تبدیل شد و تحرکات خود را عوض کرد و مثلا تلاش کرد در بلژیک برای یک دیپلماتیک پاپوش بدوزد. البته این بدان معنا نیست که آنها در داخل ایران دنبال بمبگذاری نباشند ولی فعالیت این بخش مربوط به آن ۲ هزار آدم علیل در آلبانی نیستند. همین که من شک دارم که مریم رجوی چرا در فرانسه حضور دارد به خاطر همین است. هنگام خروج از عراق، افراد سازمان را براساس توانایی هاش تقسیم بندی کردند. اینهایی که در آلبانی هستند همسن من بوده و حتی افراد بالای ۸۵ سال داریم.
اقدامات مسلحانه هنوز در دستور کار سازمان وجود دارد.
با این حال سازمان اقدامات تروریستی هم انجام میدهد. هدف آنها بمبگذاری است ولی اگر نتوانستد هدف بعدی به زندان رفتن است. من یادم می آید که سازمان آدم به داخل ایران می فرستاد که بمب گذاری کنند ولی آنها را آنقدر در ایران نگه میداشتند که دستگیر و اعدام شوند تا بانک خونی خود را پر کند.
در ایران یک انجمن نجات وجود دارد که زمانی تشکیل شد که ایران تعدادی از اعضای سازمان را گرفت ولی اعدام نکرد. آنها یا سیانور خوردند یا نارنجک کشیده بودند ولی ماموران ایران اینها را نجات دادند و آنها تازه متوجه شدند که سازمان آنها را به ایران فرستاده تا کشته شوند نه اینکه کسی را بکشند. سران سازمان برای اعضای خود که ارزشی قائل نیست. به هر حال افرادی پیدا می شود که در ازای دریافت پول زیاد بمب گذاری کنند ولی این ربطی به افراد بدبخت آلبانی ندارد و این کار جای دیگری انجام می شود. در مجموع من معتقدم که اقدامات مسلحانه هنوز در دستور کار سازمان وجود دارد. آنها که عقل درستی ندارند و کار سیاسی هم بلد نیستند تنها هنر آنها ترور بود که خرج آنها داده می شد. از سویی الان موقعی نیست که آمریکا بخواهد مجاهدین فعال باشند.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی #شکنجه
#منافقین #فساد_دربار
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سلام و آرزوی روزی پرنشاط 👋
برا شما
ضمن خیرمقدم به دوستانی که به تازگی در این کانال عضو شدند، در خصوص ارسالهای دشمن شناسی و فساد دربار پهلوی باید عرض کرد، این کانال همه تلاشها و مقاومت های امت اسلامی از دوران پهلوی تا کنون را که به هر شکلی برای اعتلای اسلام و حاکمیت دین، شده است را در قالب دفاع مقدس می شمرد و نشر واقعیات را وظیفه خود میداند.
خصوصا که دشمنان تلاش دارند با دروغ و دغل ردای پاکی بر تن متلاشی شده خاندان پهلوی و مزدوران منافق بپوشانند تا با اغفال جوانان کشور، به فشار خود بیفزایند.
پس بر همه ما تکلیف است تا نسبت به باز نشر مطالب کمک کنیم و سربازی در نهضت آتش به اختیار باشیم.
ان شاء الله 🤲
🍂
🍂 نصف پول مردم
در جیب رضاشاه!
سفارت آمریکا در گزارشی درباره فعالیتهای اقتصادیِ مخفیانه و آشکار رضاشاه نوشت: “کمتر چیز ارزشمندی در این مملکت است که رضاشاه به آن نظر ندارد. هر زمین و ملکی را که به آن دل میبندد، با تهدید مستقیم یا تلویحیِ مالک آن، از آن خود میکند. در آن زمان موجودی حسابهای او برابر ۴۶ درصد نقدینگی کل کشور (جمع کل پول صادر شده از بانک ملی ایران) بود ...”
📚 منبع: کتاب «نگاه به شاه»، عباس میلانی، ص۱۰۷
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی #شکنجه
#منافقین #فساد_دربار
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
،
🍂 مردم هم دل
تدوین: نرگس اسکندری
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 از سراسر کشور لباس.هایی برای جنگ زده ها می فرستادند. انباری در جاده کوت عبدالله بود. بعضی روزها که کار زینبیه سبک تر بود به آنجا می رفتیم.
خانم حدادپور ما را می برد و می آورد. آنجا انبار خیلی بزرگی بود که شاید نصفش را لباسها پر کرده بودند. از هر نوع و اندازه ای لباس پیدا میکردیم. گونیهای جداگانه مردانه زنانه بچگانه و نوزادی گذاشته بودند باید بر همین اساس آنها را دسته بندی میکردیم. لباس ها خوب بودند؛ اما در بین آنها لباس های پاره و خیلی کثیف و کهنه هم بود. این ها را جدا در گونی دیگری می انداختیم تا به جای دستمال استفاده شود. اگر هم لباسی خوب بود و فقط نیاز به دکمه یا شستن داشت درست میکردیم و بعد به مردم میدادیم. درست است که جنگ بود و همین لباس را هم خیلی ها نداشتند اما هیچ وقت لباس پاره یا کهنه ای برای کسی نفرستادیم.
● منصوره ترابی زاده
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب: زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مادر شهید
•┈••✾○✾••┈•
سالها اشک غم از چشم پر از ناله چکید
قامتی راست ز سنگینی این غصه خمید
این همه سال چهآمد به سر دل، چه گذشت
مادر از دوری فرزند عزیزش چه کشید
روزوشب، سوخت به پای همه عشقش اما
شمع دل صحبت پروانه به گوشش نرسید
به در خانه نظر دوخته و چشم به راه
منتظر بود وغم انگیز به دل داشت امید
آه از آن لحظهی بدرود که دیگر پس از آن
مادر از شاخهی شمشاد به جز عکس ندید
تشنه جرعهی وصل و دم آخر شده بود...
چقدر عاشق و مشتاق به دیدار شهید
🔸 شاعر : علی صادقی
بر قامت مادر شهیدان صلوات
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #دلتنگی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 درخواستهای مقبول
علی عمیره
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🍂 در بحبوحه عملیات والفجر هشت در کانالی بر روی دژی در ابتدای ورودی شهر فاو سه نفری نشسته بودیم. نمیدانم چگونه صحبت مان به آنجا رسید که علی حسام وند گفت: من دوست دارم با گلوله مستقیم تانک به شهادت برسم، زیرا تیر مستقیم تانک، زدن و خوردن و مردنش یکی است و چیزی متوجه نمیشوی.
صحنعلی تاراس هم که در چندین عملیات قبلی بارها مجروح شده بود گفت: «من دوست دارم این دفعه دیگر مجروح نشوم بلکه یک سر شهید شوم. من هم یادم نیست چه آرزویی کردم.
فردای آنروز نزدیک ظهر بود که شهید علی حسام وند با شلیک گلوله مستقیم تانک به همراه محمد حردانی و احمد غلام گازر به شهادت رسیدند تا عملیات کربلای پنج هم صحنعلی تاراس دیگر مجروح نشد و از شلمچه (کربلای پنج) به آسمان پرواز کرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#شهید
@defae_moghadas 👈شوید عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت ششم
اکثریت خانواده های ساکن کفیشه کسبه و بازاری بودن. تعداد زیادی از بچه های بزرگتری که در حد دیپلم بودن در حال رفتن به دانشگاههای انگلیس و آمریکا، چند نفری هم مشغول تحصیل در آمریکا.
چندین نفر هم ورزشکار در رشته های فوتبال و بوکس و شنا داشتیم.
رویهمرفته محله ای متوسط ولی تا حدود زیادی روشنفکر و پر تلاش و پر کوشش.
آقام مرد بسیار زحمت کش و فعالی بود.
مغازه عطاری داشتیم ولی برای کسب درآمد بیشتر، آخه محل مغازه اش چندان خوب نبود.
یه کوچه ای که با ایرانیت مسقف شده بود بنام صفای ماهی فروشها که چندین مغازه عطاری و دمپایی فروشی پشت سرهم قرار داشتن و مغازه آقام آخرین مغازه بود. البته بعد از مغازه ما، ماهی فروشها و سبزی فروشها بودن و محلی پرتردد و پر از مشتری بود. ولی مغازه های اولی چون نزدیک به خیابان اصلی بودن بازارشون خیلی بهتر بود، میرفت گناوه و بندرعباس و بوشهر اجناسی مثل چای، البسه چینی، ادویه عطاری، عروسک ووو میاورد.
گاهی در فصل تابستان و آفتاب سوزان آبادان، کیسه ۵۰ کیلویی ثعلب(ماده ای که برای سفت شدن بستنی مصرف میشه و نوع خارجیش، قاچاق بود) را ترک دوچرخه اش میگذاشت و تا خرمشهر رکاب میزد.
مدتی یه ماشین جوجه کشی نفتی خریده بود و اقدام به جوجه کشی توی خونه میکرد(من تازه بدنیا اومده بودم).
مادرم هم کمکش میکرد، توی خونه، رب و ترشی و کشک و قره قورت و سمنو تهیه میکرد. ادویه های مختلف را با هاون میکوبید. پاکت میچسبوند و هر چیزی که به درد فروش توی مغازه بخوره.
ما بچه ها هم کمک میکردیم، پاکت میچسبوندیم، بمناسبتهای عید نوروز یا عید فطر میرفتیم دستفروشی، اگر عید نوروز بود آقام مقداری سنجد و سمنو و سیر پاک کرده ووو به ما میداد و ما یه صندوقی چیزی پیدا میکردیم و میرفتیم کف خیابون و با داد و هوار جنس ها را میفروختیم، عید فطر، گلاب و شمع و بخور.
چون تعداد دستفروشها و عابرین زیاد بود گاه به گاه دعوا و زدوخورد پیش میومد.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂