eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 شک نکنید 🏴 وقتش که برسد 🏴 دقیقاً رأس همان ساعت و ثانیه 🏴 خدای کودکان بی‌گناه فلسطین -این موسی‌های کوچک خفته در تابوت- 🏴 در نیل خون شهیدان 🏴 غرق‌تان خواهد کرد 🏴 که «اِنَّ مَعیَ رَبّی...» 🏴 جنایت هولناک، جانخراش و بی‌نظیر صهیونیستی در بمباران بیمارستان المعمدانی را به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و امت اسلام تسلیت عرض می‌کنیم .        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شاهد عینی عملیات غیوراصلی7⃣ خاطرات غلامرضا رمضانی ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ ✍ بعد از صحبت ها و هماهنگی های اولیه اتوبوس آمد و همه‌مان با تجهیزات سوار شدیم. زمانیکه در اتوبوس بودیم و بطرف حمیدیه می‌رفتیم عشایر عرب بصورت سواره و پیاده همه داشتند به‌طرف اهواز می‌آمدند و با دست اشاره می‌کردند برگردید. یادم هست یک تراکتور بود با تریلر که روی رینگ چرخ حرکت می‌کرد و خانواده اش سوار اون بودند و بطرف اهواز در حرکت بودند. زمانی‌که به نزدیک حمیدیه رسیدیم هوا گرگ میش شده بود. فقط صدای غرش تانکها بگوش می‌رسید که ظاهراً در حال زدن دپو برای خودشان بودند. به خود حمیدیه که رسیدیم هوا کاملاً تاریک شده بود. در حمیدیه دیگر کسی را ندیدیم. یک آقای قد بلند و خوش سیما با لباس عربی آمد نزدیک ما و با زبان فارسی و لهجه عربی گفت که یکی از بچه‌های شما صدمه‌ دیده و زیر درخت‌ها افتاده. یکی از بچه‌های سپاه به‌نام عبدالله هویزی که ظاهرا خود این آقا با دشداشه عربی محل مجروحیت ایشان را بسته‌ بود‌. عبدالله با تعدادی از بچه‌ها به محل رفته بودند و از آن مرد عرب وسیله ای درخواست کردند تا او را به اهواز برسانیم که گفت خیر همه رفتن و خودرو های خودشان را هم برده‌اند و فقط یک مینی بوس هست که اون هم موتورش سوخته. بچه‌ها مینی بوس را آوردند و عبدالله را در راهرو آن قرار دادند و شروع به هُل دادن کردند فکر میکنم حاج صادق آهنگران هم بودند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 «روزگاران ۱۳» من نیز یکی از بانوانی بودم که در زمان جنگ تحمیلی و اشغال بخشی از خرمشهر در این منطقه سکونت داشتم در آن زمان من باردار بودم، در منطقه‌ای که من هم حضور داشتم به هیچ عنوان خانواده‌ای تا کیلومتر‌ها نبود، در یک خانه بدون آب و برق زندگی می‌کردم، همسر و برادرانم در انتهای شب به من سر می‌زدند و بر بقیه روز در خط مقدم فعالیت می‌کردند. بیشتر سربازان و بچه‌های خرمشهر را می‌شناختم. آنان نیز از حضور من در این منطقه آگاه بودند و در طول روز تنها یک بار به دیدن من آمده و برایم یخ می‌آوردند تا زنده بمانم، روزی یکی از برادران بسیجی همسر خود را نزد من آورد و او را به من سپرد و خود به خط مقدم رفت. فردای آن روز بچه‌ها منطقه فراموش کردند تا برای من یخ بفرستند و گرمای هوا باعث شده بود من حالم بسیار بد شود در این زمان بود که فردی آمد و به نرده‌های پله‌ها کوبید و اعلام کرد که برایم یک یخ آورده است او لباسش بسیار مرتب و در عین حال سبز رنگ پوشیده بود رنگ لباس او نه به رنگ لباس سپاهیان و نه به رنگ لباس کمیته شباهت داشت. با خوردن آب خنکی که آورده بود حالم بهتر شد و بعد از آن وقت ماجرا را برای همسر و برادرانم بیان کردم آنان گفتند که آن روز فراموش کردند که برایم آب بفرستند و اصلاً مشخص نشد که چه کسی برای من امدادرسانی کرده و آبی سالم و پاک آورده بود. زنان متعددی مانند من در داخل شهر خرمشهر زندگی می‌کردند و از آن بهره مند می‌شدند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈 عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تحلیلی مهم که حتما باید در این روزها دید 🔻 کارشناس شبکه اماراتی: ما با یک کودتای هوشمندانه ایرانی در منطقه مواجه شده ایم/امروز اقتدار و بازدارندگی اسرائیل از بین رفته است/اسرائیل یا باید نتایج این زلزله را بپذیرد که به معنای پذیرش گفته های [امام]خامنه‌ای در مورد اسرائیل است و یا باید دوباره معادله بازدارندگی را محقق کند... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 بنیاد امور مهاجرین ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔸 بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی یا بنیاد جنگ زدگان در ۱۳۶۰ به دستور محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت‌، زیر نظر وزارت کشور، به سرپرستی سید مصطفی میر سلیم معاون سیاسی اجتماعی وزارت کشور برای برنامه‌ریزی و هماهنگی فعالیت‌های کمک‌رسانی و تأمین نیازهای مادی و معنوی مهاجران جنگ عراق با ایران تأسیس شد. وظایف و برنامه‌های این بنیاد در شش محور متمرکز می‌شد: برنامه‌های رفاهی‌، شامل پرداخت مستمری‌، کمک به آوارگان تحت پوشش امور اجتماعی‌، حمایت اقتصادی از طلاّ ب و دانشجویان آواره جنگی‌؛ برنامه اسکان‌، شامل پرداخت اجاره‌بها، هزینه تعمیرات مجتمع‌ها، شهرک‌ها و خوابگاه‌های مهاجران جنگی و احداث خانه برای آنها در استان‌های جنگ زده‌؛ برنامه تعلیم و تربیت‌؛ برنامه امور هنری برای حفظ و توسعه فرهنگ اسلامی در میان جنگ زدگان‌؛ برنامه بهداشتی‌، شامل سرپرستی مهاجران معلول و سالمند، کودکان بی‌سرپرست‌، خرید لوازم بهداشتی‌، اعزام بیماران مهاجر به بیمارستان‌های داخل یا خارج از کشور؛ اشتغال‌زایی و کاریابی‌، به‌منظور ساماندهی و بهبود شرایط زندگی مهاجران جنگی‌. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت سی‌ویکم [بعد از آتش سوزی کلاس،] همه بچه ها دم دفتر به صف ایستاده بودن، مدیر چوب بدست و عصبانی، یکی تو سر دانش آموزها میزد چهارتا فحش میداد و دنبال مقصر بود. الحمدلله آدم فروش نداشتیم!!!! کسی حرفی نزد، ناظم ها اومدن و پرونده های بچه ها را دادن دست شون و گفتن اخراجید. افتادیم به التماس، از همه بیشتر من التماس میکردم، اگر آقام می‌فهمید که از مدرسه اخراج شدم، مطمئنا اعدامم میکرد. اینقدر التماس کردیم تا مدیر راضی شد بشرط اینکه ولی مون تعهد بده، کلاس برقرار بشه. البته اینکه دیگه دنبال مقصر نمی‌گشتن به این دلیل بود که همه مون متحدا گفتیم یکی از بیرون از کلاس یه دفتر آتش گرفته را انداخت توی کلاس‌مون. از اینکه اخراج نشدیم خوشحال بودم ولی از اینکه باید پدر یا مادرم بیاد مدرسه و تعهد بده خیلی وحشت کردم. چرا که اگر می‌فهمیدن تعهد دادنشون بخاطر آتش سوزی کلاس بوده، قطعا آقام یقه مرا می‌گرفت، آخه توی مغازه و خونه چندین بار دیده بود که با مواد شیمیایی و برق و اینجور چیزها کلنجار میرم و بشدت باهام دعوا می‌کرد. اومدن پدر یا مادرم به مدرسه همان و لو رفتن و کتک مفصصصصصل خوردن همان. عزا گرفته بودم که چه خاکی به سرم بریزم. بعد از کلاس رفتم مغازه، غصه تعهد ولی، ذهنم را بشدت مشغول کرده بود. غروب، طبق روال بعضی از روزها، آقام یکمی پول داد تا چند سیخ جیگر بخورم. اینهم یه نمونه از محبت‌های خشونت آمیز بابام بود. منم مثل همه بچه ها شکمو بودم، هر چیز خوردنی توی مغازه عطاری میدیدم می‌خوردم، از تمر هندی و قره قوروت و کشمش و زرشک گرفته تا ماهی موتو و میگوی خشک. آقام هم چپ و راست دعوام میکرد که این چیزها را درهم برهم نخور و برای اینکه اشتهای سیری ناپذیر منو یه جوری کنترل کنه، گاهی صبح‌ها بهم پول میداد می‌رفتم سرشیر و عسل از لبنیاتی آقای عابدینی میخریدم یا آش بسیار خوشمزه عباس آشی یا کله پاچه، بعضی عصرها هم جیگر و می‌گفت بخور جون بگیری دوباره آتیش بپا کنی، تو که آدم بشو نیستی لااقل جون بگیر. یه جیگرکی باحالی نزدیک مغازه مون بود تو کوچه بغلی حموم عمومیه حسین گزی به اسم اسی جیگری. تکیه کلام قشنگی داشت؛ خیلی آقایی خیلی سالاری •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز ۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 آن روزها ایران در بین بدخواهان خود کشوری غریب بود. اما چرا ایران در معرض حملات شدید تبلیغاتی بین المللی قرار داشت؟ آیا ممکن است نظام حاکم بر ایران تا این حد منفور باشد؟ آیا منفورتر از این نظام نظام دیگری بر این کره خاکی وجود نداشت. به فرض حقوق بشر در ایران زیر پا گذاشته شده آیا در زمان حکومت شاه حقوق بشر پایمال نشده بود؟ مگر نه این است که حقوق این ملت با بی رحمی و بدتر از حقوق کشورهای جهان سوم هوادار غرب و شرق لگد مال می شد، بی آنکه رسانه های تبلیغاتی حتی به آن اشاره ای بکند؟ ... به همین ترتیب، سؤالات متعددی از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در ذهنم ترسیم می‌شد. من هم مانند دیگر مسلمانان و ناظران بین المللی شکل گیری انقلاب اسلامی در ایران را باور نمی کردم، ظهور این اتفاق در مصر و یا پاکستان بعید به نظر نمی رسید اما هنگامی که انقلاب اسلامی در ایران به ظهور رسید فهمیدم اطلاعاتم در مورد حرکت اسلامی ایران، رهبران، متفکران و راه و رسم این حرکت بسیار اندک است. مسلم چنین انقلاب عظیمی از هیچ به وجود نیامده و به زمینه محکم و اصیلی تکیه داده بود تا بتواند به هدفهای خود جامه عمل پوشاند. با خود گفتم که به زودی به ایران خواهم رفت تا از طریق رادیو و تلویزیون که مدام در معرض پارازیت قوی فرستنده های عراق قرار می‌گرفت اطلاعاتم را در این زمینه گسترش دهم. ▪︎▪︎▪︎ کاهش سرعت خودرو و توقف آن در آخرین محل بازرسی نظامی و امنیتی واقع در ده کیلومتری غرب خانقین که به جاده بین المللی بغداد تهران منتهی می‌شد رشته افکارم را از هم گسست. دژبان وارد خودرو شد و کارت شناسایی برخی از سرنشینان را مطالبه و کنترل کرد طبق معمول به موردی هم برخورد نکرد. هر کس از کثرت نقاط بازرسی در عراق که گویای استقرار رژیم و از طرفی اضطراب و تشویق حاکم بر روابط بین حکومت و ملت است ناخوداگاه تعجب می‌کند. در آن سال... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 توضیح بیشتر 👇 کتاب عبور از آخرین خاکریز نویسنده در این کتاب با اشاره به سال های آغازین جنگ و بحث تاریخی مشکل مرز خاکی و آبی بین دو کشور، در ابتدای کتاب به دلایل این جنگ تحت عنوان «مشکل قدیمی» می پردازد. در بخش «طبل های جنگ به صدا در می آید» به روزهای قبل از جنگ و زمینه های آن می پردازد. در قسمت «بی درنگ به سمت دوزخ» جنگ شروع می شود و ماجرای اشغال خرمشهر و آبادان در فصل بعدی این کتاب مورد بررسی قرار می گیرد. در ادامه نبرد «موخوره»، وقایع سال ۱۹۸۲ و در نهایت ماجرای اسارت راوی می آید. احمد عبدالرحمن که در ماه می ۱۹۸۲ به اسارت نیروهای ایرانی در می آید به عنوان پزشک در جنگ حضور داشت و طی سال های حضور خود در جبهه های جنگ به ذکر نکات و وقایعی از جنگ ۸ ساله می پردازد که در نوع خود (به خصوص از این نظر که روای عراقی است) تازگی دارد. 🌺
🍂 لینک دعوت به کانال مطالب طولانی‌تر حماسه جنوب https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7 در کانال خاطرات ۲، گاها مطالب طولانی‌تر و نیز متنوع‌تری که در حوصله این کانال نیست با اعلام قبلی در آنجا درج می‌شود. 🍂
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۷۲ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ سربازها به آدمهای مریض می‌ماندند. آبشان تو یک جوی نمی رفت... •┈••✾○✾••┈• ادامه مطلب در کانال خاطرات ۲ حماسه جنوب ↙️ https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7 •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂از حضور حاج قاسم در تونل های غزه در راه دیدار با رهبران مقاومت فلسطین        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شاهد عینی عملیات غیوراصلی8⃣ خاطرات غلامرضا رمضانی ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ ✍ بچه‌ها مینی بوس را آوردند و عبدالله را در راهرو آن قرار دادند. و شروع به هُل دادن کردند. ما ديديم اگر بخواهیم حدود ۱۵ کيلومتر هُل بدهیم همه می‌بریم و احتمال زیاد هم عبدالله به شهادت می‌رسه. قرار شد من و شهيد دهقان تا اهواز بصورت دوی استقامت برویم تا وسیله ای بیاوریم و خبری از اوضاع بدهیم. هر دوی ما کلاشینکف داشتیم و سنگینی راه را برایمان مضاعف می‌کرد. حدود چهار، پنج کیلومتر تا اهواز راه بود. در سکوت شب آسمان کاملاً مهتابی بود. اگر شب چهارده نبود یکی دو روز این طرف و آنطرف بود. در این حین صدای خودرویی که چراغ خاموش بسمت ما نزدیک می‌شد به گوشمان رسید. راننده خودرو هم داشت از نور مهتاب استفاده‌ می‌کرد. به شهید دهبان گفتم ممکنه عراقی‌ها باشند، یک ایست بلند می‌دهیم اگر عراقی‌ها بودند خودرو را به رگبار می‌بندیم. در شیب جاده دراز کشیدم تا به ما رسید و ایست بلندی دادیم و همان‌زمان متوجه شدیم که خودی است. خود شهید غیور اصلی و سردار احمد غلامپور و فکر کنم برادر سیاف بودند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
Ahangaran - Ey Yeke.mp3
4.45M
🍂 ای یکه سوار شرف ای مردتر از مرد 🔹 حاج صادق آهنگران        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 باز باران با ترانه...        ‌‌‍‌‎‌. ┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ✍...باز فصل باران شد و رژه خاطرات روزهای سخت بارانی جبهه در ذهن. باران همیشه خاطره انگیز است، و خاطره را در خاطره می‌سازد و صفای یادآوریش را دوچندان. • چه در پادگان، • چه در خیمه‌های با صفا • و چه در سنگرهای خط مقدم. در پادگان‌ها زیر سقفی قرار می گرفتیم و در اورکت‌های خود می خزیدیم و آرامش را با نگاه به دوردست باران و صدایش نظاره می کردیم. در خیمه‌ها حکایت چیز دیگری بود. اورکت‌ها را به روی سر می‌کشیدیم و پاچه را بالا می دادیم و تلاش می‌کردیم تا آب وارد چادرها نشود. باد و باران باز داستان دیگری داشت و همه تلاش‌ها برای گرفتن لت‌های چادر بود تا در آن اوضاع بی خان‌ومان نشویم. و باران جبهه خود حکایتی دیگر داشت. حکایتی از جنس همان فاز بلند خط مقدم. تلاش برای پوشاندن اسلحه‌ها و مهمات‌ها، تلاش برای رسیدن به کمین که حالا لیز شده و بود گل‌های چسبنده‌ای که ول کن پوتین‌ها نبودند... حکایت جبهه کوهستانی یک طرف کانال های شرهانی به گونه‌ای و دشت و صحرا به شکلی امروز و در این روزهای خاطره‌انگیز، خاطره گوی آن روزها شویم. انتظار از همراهان کانال که عمده یادگاران دفاع مقدس هستند و استخوان خرد کرده جنگ، نوشتن چند سطر هدیه به دوستان شهیدمان در روزهایی که باز به رنگ شهادت رنگین است توقعی پسندیده است. لینک ارسال خاطرات کوتاه شما👇 @Jahanimoghadam        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
SHOD SHABE HEJRAN.mp3
4.92M
🍂 آن روز بارانی علی عبدالله        ‌‌‍‌‎‌ ┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ✍...به نام خداوند متعال سال ۶۲ منطقه دشت عباس از مقر و چادر ها فاصله گرفتیم و مشغول آموزش شدیم. اواخر آموزش احتمال باران را دادیم. فرمانده سریع از بچه ها خواست که به سمت چادرها بروند. شروع به دویدن کردیم. نزدیک مقر باران شروع شد. آن‌هم باران جنوب و خوزستان و بارش بی‌حد و اندازه بهاری . به مقر رسیدیم. تبلیغات خوش فکری کرده بود و نوحه آهنگران (فردا به دشت کربلا زینب ای زینب) را از بلندگوهای تبلیغاتی پخش کرد و من با لباس تمام خیس درب چادر دو زانو نشستم و با نگاه به باران اشک ریختم و امروز بعد از چهل سال هر جا این نوحه را می شنوم بی اختیار به یاد آن باران بهاری اشک می ریزم و رفیقان شهیدم را یاد می کنم روحشان شاد.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت سی‌ودوم در حال بلع جیگر و خوشگوشت بودم که یه زن فقیری را در حال گدایی دیدم. مثل برق یه فکری توی ذهنم جرقه زد. دوتا سیخ جیگر و یه سیخ خوشگوشت را لای نصفه نون کشیدم و بهش تعارف کردم. ضمن تشکر، دودستی لقمه نون را قاپید. در حین جویدن لقمه بود، یواشکی بهش گفتم اگر فردا صبح یه کاری برام انجام بدی ۵۰ ریال بهت میدم. زیرچشمی یه نگاهی به قدوبالام انداخت و مطمئن شد که هنوز به اونجا نرسیدم که ازم بترسه!!! پرسید چکار داری؟ هیچی، بیا مدرسه و از مدیرمون بخواه مرا به کلاس برگردونه. یهویی یه برق محبتی توی چشاش دیدم. آدرس مدرسه و ساعت حضور را بهش دادم. خدا خیرش بده، چنان التماس و عجز ولابه ایی کرد که آقای مدیر حتی ازش تعهد هم نگرفت. شیطنت‌هام تمومی نداشت. یه روز با بچه های کوچه قرار گذاشتیم آخر شب جمع بشیم و موش‌های محله را شکار کنیم. فکر کنم اون زمان آبادان و خرمشهر تنها شهرهایی در کشور بودن که مجهز به سیستم فاضلاب بودن. این تکنولوژی هم خوب بود هم بد. خوبی به این دلیل که مشکل تخلیه چاه و اینجور مکافاتها را نداشتیم ولی عیب بزرگش این بود که محل و ماوای موشها بود. موش که میگم منظورم یه موجود کوچولو نیستا، موشهای آبادان خیلی بزرگ بودن بحدی که گربه ها هم ازشون می‌ترسیدن. شب قبل به مرغهای همسایه حمله کرده بودن و تعداد زیادی از مرغها را تلف کرده بودن. یه همسایه داشتیم اهل بهبهان بود. پدرشون فوت کرده بود و مادر خانواده با فروش مرغهای کارخونه ای امرار معاش میکرد. زن بسیار زحمت کشی بود. ۴ تا پسر داشت، رسول و خالق و نبی و رضا شهرویی، نبی بسیار پرتحرک و شیطون. همسایه نبی مرغی هم یه خانواده بسیار زحمتکش و بی سروصدایی بودن، خانواده میرزاجانی. هوشنگ یکی از پسرانشون بود که با ما همبازی و همکلاس بود. رنگ صورت هوشنگ خیلی سرخ بود اینقدر که فکر میکردی همیشه در حال خجالت کشیدنه. یه بابای بسیار زحمتکش و مهربون داشتن، تابستونها فالوده درست میکرد، زمستونها باقلا و نخود و لبو. با گاری چارچرخ دوره گردی میکرد. هوشنگ خیلی غیرتی و کم حرف بود و برخلاف خیلی از بچه ها اهل فحش دادن به هیچکس نبود. موشها به قفس مرغهای ننه نبی حمله کرده بودن و کله ی مرغها را جویده بودن ما هم تصمیم به انتقام گرفتیم. حدود ۱۰ نفر بودیم. با برداشتن درب فاضلاب حمله شروع شد. موشها اومدن بیرون و ما هم با لگد و چوب و سنگ خدمتشون می‌رسیدیم. نبی روی یکی از موشها نفت ریخت و کبریت کشید، از اقبال بد، موشه بطرف مغازه مکانیکی اوس کریم فرار کرد. مغازه مکانیکی معمولا محل نگهداری بنزین و روغن و مواد آتش زاست. درب کرکره بسته بود ولی درب با زمین مماس نبود و موش میتوانست وارد بشه. اگر وارد مغازه می‌شد به احتمال قوی محله به آتش کشیده می‌شد. چند نفری بدنبالش دویدیم و یکی از بچه ها با لگد از مغازه دورش کرد. بعد از یکساعت جنگ و گریز ۳۰-۲۰ تا تلفات به دشمن وارد شد. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂