eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ 🍂 قدیم‌ترها، دهه چهل، راه کربلا باز بود. می‌رفت زیارت. هم زیارت ائمه، هم دیدار امام. یک بار امام دستی به سر پسر کوچکش کشید و گفت:"این‌ها ایران را آباد می‌کنند، از سن و سال شما گذشته است." منظور امام را نمی‌فهمید. □□□ شهر را مرتب می‌زدند. حالا منظور امام را می‌فهمید. پسرش شهید شده بود. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ «عبور از آخرین خاکریز» عنوان خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن است که توسط محمد حسین زوارکعبه در چهارده فصل مجزا به ترجمه درآمده است. این اثر به خصوص از این نظر که راوی عراقی است برای خواننده جذابیت دارد. مقام معظم رهبری در اهمیت این کتاب گفته اند: «در شب سه‌شنبه 19/9/1370 مطالعه‌ آن تمام شد آن را از نظر داستانی و نیز اشتمال بر مطالب مفید، بهتر از خاطره‌ اسیر دیگر عراقی که او نیز پزشک بوده است یافتم. بجاست اگر به زبانهای اروپایی همه یا بخشی از آن ترجمه و در پاورقی روزنامه‌ هاشان منتشر شود، این خاطرات بلطف همراهی دوستان شروع می کنیم. باشد مورد توجه قرار گیرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز ۱ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 روزی که سوار بر یک خودرو، نظاره‌گر زمین‌های زیر کشت دشت‌ها و تپه‌های حمرین بودم، تصور نمی‌کردم به سوی سرنوشتم، به سمت مهم‌ترین نقطۀ عطف زندگی‌ام، پیش می‌روم. اکتبر سال ۱۹۷۹ بود و از خدمت سربازی‌ام کمتر از دو ماه سپری می‌شد. بعد از گذراندن دورۀ آموزش‌های اصلی در پادگان الرشید واقع در جنوب بغداد، راهی خانقین شدم تا به یگان نظامی آن‌ها ملحق شوم. خانقین هفت کیلومتر از سرزمین‌های ایران فاصله دارد، بنابراین، تنها هفت کیلومتر از وقوع حوادثِ تکان‌دهنده در کشوری که تا آن روز برایم معمای عجیبی به شمار می‌رفت، فاصله داشتم. طی پیمودن مسافتِ صد و هفتاد کیلومتری بغداد تا خانقین که با ماشین دو ساعت به طول انجامید، چیزهای زیادی به ذهنم خطور کرد. اتفاقاتی که آن روز در ایران رخ می‌داد چندان برایم روشن نبود. با این که اعتقاد داشتم تشکیل یک حکومت اسلامی تنها راه‌حل مشکلات تمامی ملت‌های مسلمان جهان به حساب می‌آید و مسلمانان باید از موانع و خط‌مشی‌های حکومت اسلامی در هر کجا که تشکیل گردد تبعیت کنند، ولی اوضاع و شرایط ایران برایم مفهوم و قابل درک نبود. بدیهی است که تا حدی از القائات کینه‌توزانۀ رسانه‌های تبلیغاتی بین‌المللی متأثر شدم. آیا به راستی ایران به صورت یک کشور اسلامی درآمده بود؟ از درونم ندایی الهی نجوا می‌کرد که آری همین‌طور است و دلیل این امر هم بسیار ساده بود. پیامبر اکرم (ص) در حدیث شریفی خبر داده است که اسلام همان‌گونه که غریب و تنها ظاهر گردید، به همین شکل دوباره در جامعه ظاهر خواهد شد. آن روزها ایران در بین بدخواهان خود کشوری غریب بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت سی‌ام بشدت فعال و پرتحرک و کم خواب شده بودم. از صبح زود که بیدار می‌شدم تا نیمه های شب در حال فعالیت و تحرک بودم و گاهی با دعوا و پرخاش آقام مجبور می‌شدم بخوابم. یه بار توی مجله دانشمند تبلیغ یه روش برای یادگیری زبان انگلیسی در خواب را دیدم، قیمتش یکمی گران بود. از آقام کمک مالی خواستم دلیل خواست، وقتی بهش توضیح دادم که میخوام زبان انگلیسی را توی خواب یاد بگیرم و از ساعت‌هایی که خواب هستم استفاده کنم و نگذارم عمرم هدر بره با تشر و عصبانیت بهم گفت؛ لامصصصصب مگر تو آدمیزاد نیستی؟ آدم باید بخوابه و استراحت کنه. اگر نخوابی، مغزت میترکه، وقتی کپه مرگ می‌گذاری، مغزت استراحت میکنه، بکپپپپ. در کنار تمام این فعالیتهای مثبت و خوب، شیطنت‌هام هم روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شد. گاهی چنان شیطنت‌هایی میکردیم که کلاس برای یک یا چند روز تعطیل میشد و مدیر مدرسه پدر ومادرها را احضار میکرد. و از اونجایی که بچه های شلوغ و مزاحم مثل گاوپیشونی سفید معروف و شناسایی شده بودن، در همه غائله ها جزو اولین متهم ها بودم. لابلای اجناس مغازه مون بعضی مواد شیمیایی هم دیده میشد، مثل پرمنگنات و جوهر لیمو و جوهر نمک و جیوه ووو. تازه یاد گرفته بودم که با استفاده از دوتا ماده ساده و بدون استفاده از کبریت یا هر چیز دیگه ای، آتش روشن کنم. مقداری گوگرد و این مواد را برده بودم مدرسه که به معلم علوم نشون بدم و توی آزمایشگاه طریقه آتش روشن کردن را آزمایش کنیم. معلم نیومد و کلاس بی صاحاب شد. من هم کله خر شدم و روی نیمکت آتش روشن کردم، گوگردها را هم کنار موادی که قرار بود آتش بگیرند گذاشته بودم. چشمتون روز بد نبینه، آتش روشن شد و گوگردها را هم شعله ور کرد. بلافاصله نیمکت هم شروع به سوختن کرد. بچه ها هم از خدا خواسته، ضمن داد وفریاد ریختن توی حیاط. به فاصله یکی دودقیقه دود غلیظی از پنجره ها بیرون زد. مدرسه بهم خورد. کلاسهای بغلی هم ریختن بیرون و عروسی!!! شروع شد. ناظم وچندتا از معلمها با کپسول آتش نشانی آتش را خاموش کردن. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 چفیه این چفیه روزی خرقۀ اهل یقین بود همدوش مردانی حماسه‌آفرین بود این چفیه روزی زخم‌بندی از محبّت بر پیکری افتاده در میدان مین بود این چفیه روزی سفره و سجّاده‌ای پاک در خاکریز عاشقی سنگرنشین بود این چفیه روزی اشک‌ها را پاک می‌کرد وقتی‌که جاری قطره‌‌هایش چون نگین بود این چفیه روزی بوی مُشک تازه می‌داد چون همنفس با عارفی خلوت‌گُزین بود فرشی به زیر پای آن مردان زاهد بر پیکر یک‌لاقبایان پوستین بود خطّ مقدّم را نشان می‌داد روزی آنجا که هرسویش خطرها در کمین بود یادش بخیر آن روزها این چفیۀ پاک محشور با رزمندگانی راستین بود یک روز می‌نازید بر ابریشم ناب چون دستمال گلرخان نازنین بود اغراق اگر کردم خدا بر من ببخشد از تاروپود جامۀ روح‌الامین بود چون پردۀ کعبه سراپا نور و پاکی از قدس همچون پردۀ عرش برین بود بوی ریا می‌آید از آن گاه امروز دیروز با عطر خداجویان قرین بود در گردن اهل ریا افتاده امروز دیروز امّا اعتبارش بیش از این بود کی دام در دستان دزدان ریاکار یا توبره در دست دزد میوه‌چین بود؟! آن روزها نه دام نام و نان و منصب نه نردبان دزدِ با داغ جبین بود یک روز چفیه پرچم فرزانگان بود کی لکّه‌دار از عدّه‌ای بی‌عقل و دین بود؟! پیراهن یوسف شمیم چفیه را داشت زآن روشنای چشم یعقوب حزین بود گردن‌فراز آسمان‌ها بود روزی کی گردن‌آویز لئیمان زمین بود؟! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
4_5933809649445765211.mp3
7.05M
🍂 نواهای ماندگار 🔸 حاج صادق آهنگران قاصدی باز آمد از گلزار ایران گفته دیدم غرق خون جسم جوانان        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🏴 شک نکنید 🏴 وقتش که برسد 🏴 دقیقاً رأس همان ساعت و ثانیه 🏴 خدای کودکان بی‌گناه فلسطین -این موسی‌های کوچک خفته در تابوت- 🏴 در نیل خون شهیدان 🏴 غرق‌تان خواهد کرد 🏴 که «اِنَّ مَعیَ رَبّی...» 🏴 جنایت هولناک، جانخراش و بی‌نظیر صهیونیستی در بمباران بیمارستان المعمدانی را به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و امت اسلام تسلیت عرض می‌کنیم .        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شاهد عینی عملیات غیوراصلی7⃣ خاطرات غلامرضا رمضانی ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ ✍ بعد از صحبت ها و هماهنگی های اولیه اتوبوس آمد و همه‌مان با تجهیزات سوار شدیم. زمانیکه در اتوبوس بودیم و بطرف حمیدیه می‌رفتیم عشایر عرب بصورت سواره و پیاده همه داشتند به‌طرف اهواز می‌آمدند و با دست اشاره می‌کردند برگردید. یادم هست یک تراکتور بود با تریلر که روی رینگ چرخ حرکت می‌کرد و خانواده اش سوار اون بودند و بطرف اهواز در حرکت بودند. زمانی‌که به نزدیک حمیدیه رسیدیم هوا گرگ میش شده بود. فقط صدای غرش تانکها بگوش می‌رسید که ظاهراً در حال زدن دپو برای خودشان بودند. به خود حمیدیه که رسیدیم هوا کاملاً تاریک شده بود. در حمیدیه دیگر کسی را ندیدیم. یک آقای قد بلند و خوش سیما با لباس عربی آمد نزدیک ما و با زبان فارسی و لهجه عربی گفت که یکی از بچه‌های شما صدمه‌ دیده و زیر درخت‌ها افتاده. یکی از بچه‌های سپاه به‌نام عبدالله هویزی که ظاهرا خود این آقا با دشداشه عربی محل مجروحیت ایشان را بسته‌ بود‌. عبدالله با تعدادی از بچه‌ها به محل رفته بودند و از آن مرد عرب وسیله ای درخواست کردند تا او را به اهواز برسانیم که گفت خیر همه رفتن و خودرو های خودشان را هم برده‌اند و فقط یک مینی بوس هست که اون هم موتورش سوخته. بچه‌ها مینی بوس را آوردند و عبدالله را در راهرو آن قرار دادند و شروع به هُل دادن کردند فکر میکنم حاج صادق آهنگران هم بودند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 «روزگاران ۱۳» من نیز یکی از بانوانی بودم که در زمان جنگ تحمیلی و اشغال بخشی از خرمشهر در این منطقه سکونت داشتم در آن زمان من باردار بودم، در منطقه‌ای که من هم حضور داشتم به هیچ عنوان خانواده‌ای تا کیلومتر‌ها نبود، در یک خانه بدون آب و برق زندگی می‌کردم، همسر و برادرانم در انتهای شب به من سر می‌زدند و بر بقیه روز در خط مقدم فعالیت می‌کردند. بیشتر سربازان و بچه‌های خرمشهر را می‌شناختم. آنان نیز از حضور من در این منطقه آگاه بودند و در طول روز تنها یک بار به دیدن من آمده و برایم یخ می‌آوردند تا زنده بمانم، روزی یکی از برادران بسیجی همسر خود را نزد من آورد و او را به من سپرد و خود به خط مقدم رفت. فردای آن روز بچه‌ها منطقه فراموش کردند تا برای من یخ بفرستند و گرمای هوا باعث شده بود من حالم بسیار بد شود در این زمان بود که فردی آمد و به نرده‌های پله‌ها کوبید و اعلام کرد که برایم یک یخ آورده است او لباسش بسیار مرتب و در عین حال سبز رنگ پوشیده بود رنگ لباس او نه به رنگ لباس سپاهیان و نه به رنگ لباس کمیته شباهت داشت. با خوردن آب خنکی که آورده بود حالم بهتر شد و بعد از آن وقت ماجرا را برای همسر و برادرانم بیان کردم آنان گفتند که آن روز فراموش کردند که برایم آب بفرستند و اصلاً مشخص نشد که چه کسی برای من امدادرسانی کرده و آبی سالم و پاک آورده بود. زنان متعددی مانند من در داخل شهر خرمشهر زندگی می‌کردند و از آن بهره مند می‌شدند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈 عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تحلیلی مهم که حتما باید در این روزها دید 🔻 کارشناس شبکه اماراتی: ما با یک کودتای هوشمندانه ایرانی در منطقه مواجه شده ایم/امروز اقتدار و بازدارندگی اسرائیل از بین رفته است/اسرائیل یا باید نتایج این زلزله را بپذیرد که به معنای پذیرش گفته های [امام]خامنه‌ای در مورد اسرائیل است و یا باید دوباره معادله بازدارندگی را محقق کند... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 بنیاد امور مهاجرین ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔸 بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی یا بنیاد جنگ زدگان در ۱۳۶۰ به دستور محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت‌، زیر نظر وزارت کشور، به سرپرستی سید مصطفی میر سلیم معاون سیاسی اجتماعی وزارت کشور برای برنامه‌ریزی و هماهنگی فعالیت‌های کمک‌رسانی و تأمین نیازهای مادی و معنوی مهاجران جنگ عراق با ایران تأسیس شد. وظایف و برنامه‌های این بنیاد در شش محور متمرکز می‌شد: برنامه‌های رفاهی‌، شامل پرداخت مستمری‌، کمک به آوارگان تحت پوشش امور اجتماعی‌، حمایت اقتصادی از طلاّ ب و دانشجویان آواره جنگی‌؛ برنامه اسکان‌، شامل پرداخت اجاره‌بها، هزینه تعمیرات مجتمع‌ها، شهرک‌ها و خوابگاه‌های مهاجران جنگی و احداث خانه برای آنها در استان‌های جنگ زده‌؛ برنامه تعلیم و تربیت‌؛ برنامه امور هنری برای حفظ و توسعه فرهنگ اسلامی در میان جنگ زدگان‌؛ برنامه بهداشتی‌، شامل سرپرستی مهاجران معلول و سالمند، کودکان بی‌سرپرست‌، خرید لوازم بهداشتی‌، اعزام بیماران مهاجر به بیمارستان‌های داخل یا خارج از کشور؛ اشتغال‌زایی و کاریابی‌، به‌منظور ساماندهی و بهبود شرایط زندگی مهاجران جنگی‌. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت سی‌ویکم [بعد از آتش سوزی کلاس،] همه بچه ها دم دفتر به صف ایستاده بودن، مدیر چوب بدست و عصبانی، یکی تو سر دانش آموزها میزد چهارتا فحش میداد و دنبال مقصر بود. الحمدلله آدم فروش نداشتیم!!!! کسی حرفی نزد، ناظم ها اومدن و پرونده های بچه ها را دادن دست شون و گفتن اخراجید. افتادیم به التماس، از همه بیشتر من التماس میکردم، اگر آقام می‌فهمید که از مدرسه اخراج شدم، مطمئنا اعدامم میکرد. اینقدر التماس کردیم تا مدیر راضی شد بشرط اینکه ولی مون تعهد بده، کلاس برقرار بشه. البته اینکه دیگه دنبال مقصر نمی‌گشتن به این دلیل بود که همه مون متحدا گفتیم یکی از بیرون از کلاس یه دفتر آتش گرفته را انداخت توی کلاس‌مون. از اینکه اخراج نشدیم خوشحال بودم ولی از اینکه باید پدر یا مادرم بیاد مدرسه و تعهد بده خیلی وحشت کردم. چرا که اگر می‌فهمیدن تعهد دادنشون بخاطر آتش سوزی کلاس بوده، قطعا آقام یقه مرا می‌گرفت، آخه توی مغازه و خونه چندین بار دیده بود که با مواد شیمیایی و برق و اینجور چیزها کلنجار میرم و بشدت باهام دعوا می‌کرد. اومدن پدر یا مادرم به مدرسه همان و لو رفتن و کتک مفصصصصصل خوردن همان. عزا گرفته بودم که چه خاکی به سرم بریزم. بعد از کلاس رفتم مغازه، غصه تعهد ولی، ذهنم را بشدت مشغول کرده بود. غروب، طبق روال بعضی از روزها، آقام یکمی پول داد تا چند سیخ جیگر بخورم. اینهم یه نمونه از محبت‌های خشونت آمیز بابام بود. منم مثل همه بچه ها شکمو بودم، هر چیز خوردنی توی مغازه عطاری میدیدم می‌خوردم، از تمر هندی و قره قوروت و کشمش و زرشک گرفته تا ماهی موتو و میگوی خشک. آقام هم چپ و راست دعوام میکرد که این چیزها را درهم برهم نخور و برای اینکه اشتهای سیری ناپذیر منو یه جوری کنترل کنه، گاهی صبح‌ها بهم پول میداد می‌رفتم سرشیر و عسل از لبنیاتی آقای عابدینی میخریدم یا آش بسیار خوشمزه عباس آشی یا کله پاچه، بعضی عصرها هم جیگر و می‌گفت بخور جون بگیری دوباره آتیش بپا کنی، تو که آدم بشو نیستی لااقل جون بگیر. یه جیگرکی باحالی نزدیک مغازه مون بود تو کوچه بغلی حموم عمومیه حسین گزی به اسم اسی جیگری. تکیه کلام قشنگی داشت؛ خیلی آقایی خیلی سالاری •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز ۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 آن روزها ایران در بین بدخواهان خود کشوری غریب بود. اما چرا ایران در معرض حملات شدید تبلیغاتی بین المللی قرار داشت؟ آیا ممکن است نظام حاکم بر ایران تا این حد منفور باشد؟ آیا منفورتر از این نظام نظام دیگری بر این کره خاکی وجود نداشت. به فرض حقوق بشر در ایران زیر پا گذاشته شده آیا در زمان حکومت شاه حقوق بشر پایمال نشده بود؟ مگر نه این است که حقوق این ملت با بی رحمی و بدتر از حقوق کشورهای جهان سوم هوادار غرب و شرق لگد مال می شد، بی آنکه رسانه های تبلیغاتی حتی به آن اشاره ای بکند؟ ... به همین ترتیب، سؤالات متعددی از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در ذهنم ترسیم می‌شد. من هم مانند دیگر مسلمانان و ناظران بین المللی شکل گیری انقلاب اسلامی در ایران را باور نمی کردم، ظهور این اتفاق در مصر و یا پاکستان بعید به نظر نمی رسید اما هنگامی که انقلاب اسلامی در ایران به ظهور رسید فهمیدم اطلاعاتم در مورد حرکت اسلامی ایران، رهبران، متفکران و راه و رسم این حرکت بسیار اندک است. مسلم چنین انقلاب عظیمی از هیچ به وجود نیامده و به زمینه محکم و اصیلی تکیه داده بود تا بتواند به هدفهای خود جامه عمل پوشاند. با خود گفتم که به زودی به ایران خواهم رفت تا از طریق رادیو و تلویزیون که مدام در معرض پارازیت قوی فرستنده های عراق قرار می‌گرفت اطلاعاتم را در این زمینه گسترش دهم. ▪︎▪︎▪︎ کاهش سرعت خودرو و توقف آن در آخرین محل بازرسی نظامی و امنیتی واقع در ده کیلومتری غرب خانقین که به جاده بین المللی بغداد تهران منتهی می‌شد رشته افکارم را از هم گسست. دژبان وارد خودرو شد و کارت شناسایی برخی از سرنشینان را مطالبه و کنترل کرد طبق معمول به موردی هم برخورد نکرد. هر کس از کثرت نقاط بازرسی در عراق که گویای استقرار رژیم و از طرفی اضطراب و تشویق حاکم بر روابط بین حکومت و ملت است ناخوداگاه تعجب می‌کند. در آن سال... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 توضیح بیشتر 👇 کتاب عبور از آخرین خاکریز نویسنده در این کتاب با اشاره به سال های آغازین جنگ و بحث تاریخی مشکل مرز خاکی و آبی بین دو کشور، در ابتدای کتاب به دلایل این جنگ تحت عنوان «مشکل قدیمی» می پردازد. در بخش «طبل های جنگ به صدا در می آید» به روزهای قبل از جنگ و زمینه های آن می پردازد. در قسمت «بی درنگ به سمت دوزخ» جنگ شروع می شود و ماجرای اشغال خرمشهر و آبادان در فصل بعدی این کتاب مورد بررسی قرار می گیرد. در ادامه نبرد «موخوره»، وقایع سال ۱۹۸۲ و در نهایت ماجرای اسارت راوی می آید. احمد عبدالرحمن که در ماه می ۱۹۸۲ به اسارت نیروهای ایرانی در می آید به عنوان پزشک در جنگ حضور داشت و طی سال های حضور خود در جبهه های جنگ به ذکر نکات و وقایعی از جنگ ۸ ساله می پردازد که در نوع خود (به خصوص از این نظر که روای عراقی است) تازگی دارد. 🌺
🍂 لینک دعوت به کانال مطالب طولانی‌تر حماسه جنوب https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7 در کانال خاطرات ۲، گاها مطالب طولانی‌تر و نیز متنوع‌تری که در حوصله این کانال نیست با اعلام قبلی در آنجا درج می‌شود. 🍂
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۷۲ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ سربازها به آدمهای مریض می‌ماندند. آبشان تو یک جوی نمی رفت... •┈••✾○✾••┈• ادامه مطلب در کانال خاطرات ۲ حماسه جنوب ↙️ https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7 •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂از حضور حاج قاسم در تونل های غزه در راه دیدار با رهبران مقاومت فلسطین        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شاهد عینی عملیات غیوراصلی8⃣ خاطرات غلامرضا رمضانی ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ ✍ بچه‌ها مینی بوس را آوردند و عبدالله را در راهرو آن قرار دادند. و شروع به هُل دادن کردند. ما ديديم اگر بخواهیم حدود ۱۵ کيلومتر هُل بدهیم همه می‌بریم و احتمال زیاد هم عبدالله به شهادت می‌رسه. قرار شد من و شهيد دهقان تا اهواز بصورت دوی استقامت برویم تا وسیله ای بیاوریم و خبری از اوضاع بدهیم. هر دوی ما کلاشینکف داشتیم و سنگینی راه را برایمان مضاعف می‌کرد. حدود چهار، پنج کیلومتر تا اهواز راه بود. در سکوت شب آسمان کاملاً مهتابی بود. اگر شب چهارده نبود یکی دو روز این طرف و آنطرف بود. در این حین صدای خودرویی که چراغ خاموش بسمت ما نزدیک می‌شد به گوشمان رسید. راننده خودرو هم داشت از نور مهتاب استفاده‌ می‌کرد. به شهید دهبان گفتم ممکنه عراقی‌ها باشند، یک ایست بلند می‌دهیم اگر عراقی‌ها بودند خودرو را به رگبار می‌بندیم. در شیب جاده دراز کشیدم تا به ما رسید و ایست بلندی دادیم و همان‌زمان متوجه شدیم که خودی است. خود شهید غیور اصلی و سردار احمد غلامپور و فکر کنم برادر سیاف بودند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
Ahangaran - Ey Yeke.mp3
4.45M
🍂 ای یکه سوار شرف ای مردتر از مرد 🔹 حاج صادق آهنگران        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂