🍂
🔻 شاهد عینی
عملیات غیوراصلی3⃣1⃣
خاطرات غلامرضا رمضانی
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
✍ ... اگر یادتان باشد برادر، حاج آقا عیسوی در باره این نارنجک میگفتید "به موقع اگر شد میگم که آنچنان هم بی بخار نیست"
بعد این انفجار یکی از نفرات بعثیها از ناراحتی این صحنه پرید روی همین تانک، پشت تیربار. شهید مجید جعفری سریع آرپی جی را داد به من و گفت غلام بزنش. من عجله کردم و دستم را کمی جلوتر از لوله آرپی جی بردم. وقتی گلوله شلیک شد پروانه پشت گلوله پنجه دست چپم را بد جوری پاره کرد، ولی آن عراقی دیگر نتوانست با تیربار شلیک کند.
از صدای آمبولانس ها و خودروها مشخص بود که زخمی ها یا کشته هايشان را دارند میبرند.
بعد از ساعتی که عراقیها عقب نشینی کردند رفتم روی هم همین تانک که شاید تیر بارش را در بیاورم.
روی تانک چند صحنه دیدم. یکی اینکه ساعت ۹ یا ۱۰ بود که دو کامیون عراقیها با مهماتی که داشتند وارد حمیدیه شدند بدون اینکه خبر نداشته باشند که نیروهایشان عقب نشینی کردهاند.
صحنه دیگر حدود سی چهل متر عقب تر بود. دو کامیون مهپات دیگر آنجا بود که شهيد محمود مراد اسکندری داشت داد میزد بچهها بیائید اینجا این کامیون ها پُر از مهماته...
عراقیها عقب رفته بودند و ظاهراً ما را میدیدند و یک گلوله به یکی از کامیونهای مهمات زدند و همانجا مراد اسکندری حسین وار شهید شد.
روحش شاد انشاءالله که آن دنیا ما را هم شفاعت کند.
روی تانکی هم که من بودم دو گلوله مستقیم خورد نزدیک ما و بنظر میرسید میخواهند تانک را هدف قرار دهند. از همانجا پائین پریدم و رفتم پشت درختها در جنگل و دیگه قید تیر بار را زدم.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
پایان
#شاهد_عینی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حاجی جوشن
فیلمی زیبا و دیدنی از دوران دفاع مقدس و حال و هوای رزمندگان اسلام در ایستگاه صلواتی حاجی جوشن
حاجی جوشن پیرمردی نام آشنا و خوش مشرب از خادمین بسیجی لشگر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس بود که ایستگاه های صلواتی اش آنروزها در میان رزمندگان ، به ویژه بسیجیان خطه شمال کشور شهرت زیادی داشت.
نیروهای عبوری هنگام رفت و برگشت به خطوط مقدم جبهه ، اندکی در بساط او توقف می کردند و لبی تر کرده و چیزی می خوردند و با حرف های شیرین حاجی جوشن روحیه ایی می گرفتند و سپس به راه خود ادامه می دادند.
این پیرمرد نورانی و باصفا واقعاً بمب روحیه
در دوران جنگ هشت ساله بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت سیوششم
دو سه سال پیش، با تلاشهای بی بی و ننه ام پسرهای عمه ازدواج کردن و مستقل شدن، دختر عمه هم ازدواج کرد و رفت. طولی نکشید خواهرم هم ازدواج کرد و داماد دار شدیم.
غلام شوهر خواهرم خیاطه، توی کوچه ایی که از صفای ماهی فروشها به خیابون اروسیه میرسه، توی یه مغازه کت و شلوار دوزی خیاطی میکنه.
چند روزی رفتم پیشش کارکردم، محیط خیاط خونه به دلم ننشست.
حالا که خونه خلوتتر شده و بزرگترها رفتن، احساس بزرگیم میشه.
آقام یه موتور گازی رکس آبی رنگ خریده، بیشتر مواقع برای وصول مطالباتش از همکارها منو میفرستاد.
خیابون پهلوی با حاج مفید حساب و کتاب داشت، خیابون امیری با حاج مرادیان و توانگر و شاهمراد، خیابون حموم جرمن هم با بستنی فروشی مکملی و چندتای دیگه.
وقتی سوار موتور گازی میشدم انگاری سوار هواپیما بودم، خیلی حال میداد. از همین چند دقیقه استفاده میکردم و بقول حجت میرفتم راههای جدید را کشف میکردم.
حجت خیلی علاقه داشت از خیابونهای تکراری حرکت نکنیم و خیابونهای جدید را ببینیم، یه وقت برای رسیدن به مغازه حاج توانگر که نبش بازار خرمافروشهای امیری بود ۲ بار خیابون لب شط و دادگستری و گمرک را دور زدیم.
یه دفعه هم میخواستم سرعت موتور و دل و جرات خودم را بسنجم رفتم میدون پهلوی و تا جایی که گاز میخورد گازش دادم.
یکی از بزرگترین شیطنتهای دسته جمعی در کلاس دوم راهنمایی اتفاق افتاد. بحدی بزرگ بود که حدود ۱۰ روز کلاس معلق شد و بعد از تعلیق، دانش آموزان کلاس دوم ۱۳ را بین بقیه کلاسهای دوم تقسیم کردن تا از تجمع اراذل و اوباش در یک کلاس ممانعت کرده باشن.
قضیه از اینقرار بود، یکی از ناظمها که قد بلند و بداخلاق بود و بتازگی هم کلاس کاراته میرفت، یکی از همکلاسهای ما را که بچه بسیار ساکت و آرومی بود، نمیدونم به چه دلیلی با فنون کاراته، لگدی به پیشانی اش زد و پیشانی بچه را شکسته بود.
با دستور مبصر کلاس که از فضولها و گردن کلفتهای مدرسه و تنها شاگرد متاهل توی مدرسه هم بود، قرار شد بعد از تعطیلی مدرسه، بیرون از مدرسه منتظر آقای ناظم بشیم، وقتیکه اومد بیرون کتکش بزنیم.
یه دوچرخه داشت، نصفی از دوچرخه از درب مدرسه بیرون اومده بود که چشمش به ما افتاد، خواست برگرده داخل که چند نفری گرفتیمش، خودش و دوچرخه اش را کشیدیم بیرون.
اولش چند تا مشت و لگد پروند ولی تعداد ما خیلی زیاد بود، افتاد روی زمین و ما هم تا جایی که میخورد زدیمش.
خوب که کتک خورد و بیحال شد، چند نفری دست و پایش را گرفتن و انداختنش توی جویی که جلو مدرسه بود.
اسمش جوی آب بود ولی پر از لجن و کثافت.
در وهله آخر هم دوچرخه اش را پرت کردن روی سرش.
روز بعد، بعد از اجرای سرود شاهنشاهی، مدیر به صفوف دانش آموزان اجازه داد بروند سرکلاسهاشون فقط دوم ۱۳ را نگهداشت.
پرونده هامون دست ناظمها بود و یکی یکی صدا میزدن و پرونده ها را دست مون میدادن.
همگی اعتراض کردیم و از حیاط بسمت دفتر حمله ور شدیم.
بشدت اعتراض داشتیم که ما برای دفاع از همکلاس بیگناه مون، ناظم را کتک زدیم.
چندتا از معلمها هم که از مدیر و ناظم شاکی بودن با ما همراه شدن.
مدیر قانع نشد و نمیخواست ناظمش را کوچیک کنه. پرونده هامون را به دفتر برگرداند ولی اجازه تشکیل کلاس را نداد و دوباره اولیاء را احضار کرد.
چون مدیر و ناظمها برای تقسیم کردن دانش آموزان دوم ۱۳ در حال برنامه ریزی بودن این کشش و کوشش ها و تعطیلی کلاس حدود ۱۰ روز طول کشید و طبیعتا ما هم بی نظم شده بودیم، بی موقع از خونه میومدیم بیرون بی موقع برمیگشتیم خونه. کتاب و دفتر همراهمون نبود، توی خونه مشق نمینوشتیم.
وقتی میومدیم دم مدرسه، چند نفری میرفتیم ولگردی، یکی دوبار سوار اتوبوس واحد شدیم.
زنگ تعطیل مدارس زده شده بود و اتوبوس پر از محصل، دختر و پسر.
میرفتیم زیرصندلی بند کفش دخترها را به پایه صندلی میبستیم یا موهاشون را به دستگیره صندلی.
تنها چیزی را که نباید فراموش کنم حاضر شدن سرسفره است.
آقام به محض اینکه وارد خونه میشه با یه نگاه بچه ها را سرشماری میکنه، همیشه اصرار داره وقتی سفره انداخته میشه همه باید حاضر باشن. اعتقاد داره بچه ها باید سرسفره باباشون بنشینن و خیلی هم دوست داره سفره شلوغ باشه. از اینکه بچه ها قبل از غذا هله هوله بخورن و سرسفره ننشینند خیلی بدش میاد.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز ۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
🔹 این ستمدیدگان [بعد از رها شدن در مرز] مجبور میشدند لباسها، چمدانها و وسایل برقی را که با خود حمل میکردند رها کنند؛ زیرا عبور از آن مناطق با حمل اشیای سنگین برایشان غیر ممکن بود و افرادی که توانایی جسمی اندکی داشتند از ادامه راه باز می ماندند. این افسر وجدانی بیدار، عواطفی انسانی و قلبی مهربان داشت و هنوز حزب نتوانسته بود هویت او را به کلی تغییر دهد. او میگفت که از مشاهده زنان و کودکان و نگاههای حاکی از ترس و اندوه آنها و اینکه نمی تواند کاری برای آنها انجام دهد گریه اش می گرفت. در عراق سرپیچی از اوامر یعنی مرگ. محله ها و روستاهای خانقین و اطراف آن مورد حملات نیروی امنیتی قرار گرفت و در یک هجوم شبانه غافلگیرانه به محاصره درآمد ،سپس نیروهای امنیتی به تک تک منازل هجوم برده و به هر فردی که برخورد میکردند، او را به کامیونهای نظامی سوار کرده و به سمت مرز می بردند. این اقدام از کثیف ترین غیر انسانی ترین و وحشیانه ترین اقدامات مزدوران رژیم بود، به طوری که حتی به مردم اجازه عوض کردن لباس خوابشان را هم نمیدادند. بدیهی است این مردم بی دفاع امکان بردن نقدینه جواهرات و اوراق هویتشان را که به هر حال در مرزها از آنان مصادره میشد پیدا نمیکردند. مصیبت بارتر اینکه بسیاری از اعضای این خانواده ها هنگام یورش نیروهای امنیتی در منزل نبودند. بنابراین وقتی کودکان بعد از چند روز به منزل بر میگشتند و آنجا را خالی می یافتند تا مدتها اطلاعی از سرنوشت خانواده هایشان پیدا نمی کردند. هیچ کس جرئت نداشت اطلاعاتی در اختیار آنها بگذارد. این حکایات بخش ناچیزی از اتفاقاتی است که در عراق رخ داده و مردم آن هزاران هزار خاطره رقت بارتر از این حوادث در ذهن دارند. آیا می توان نیروهای امنیتی عراق را که به توحش، سنگدلی و بی فرهنگی دچار هستند مخلوقاتی با ویژگیهای انسانی به حساب آورد؟ بی شک آنها موجوداتی زنده با نام علمی هوموسا پنیز هستند، اما با خصوصیات اخلاقی و منشهایی که داشته و دارند. حتی از حیوانات پست ترند. همان طور که خدای تعالی در توصیف گروه کثیری از مردم، آنها را چهارپایان، بلکه پست تر از آنها به حساب آورده است. تا به حال کسی نشنیده که مخلوقی در عالم حیوانات هم جنس خود را بدون دلیل منطقی به قتل برساند، مگر هو موسا پنیز که برای انجام این کار و یا بدتر از آن ساخته شده است. با این همه در سازمان امنیتی عراق افراد با وجدان و متدین هم هستند که سنگهای گران قیمتی هستند که گاهی انسان ممکن است در داخل تلی از زباله به آنها دست یابد. این اتفاق که در خانقین روی داد در بسیاری از شهرهای عراق نظیر کربلا، نجف، کوفه عماره کوت، دیاله و حتی بغداد نیز رخ داده است.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#عبور_از_آخرین_خاکریز
لینک عضویت ↙️
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نظرات شما
─┅═༅༅═┅─
سلام و عرض ارادت خدمت شما. نمیدونم آدرس را درست آمدم یا نه اگه درست آمدم خواستم در مورد خاطرات مرحوم جناب خالدی عرض کنم که این حقیر هم اردوگاهی ایشان بودم یعنی تا آخرین ساعت در اسارت و خیلی از خاطرات ایشان را که در کانال ها و گروه ها پخش شد را با تمرکز زیاد خواندم بسیار زیبا و شیوا نوشتن ولی در خیلی از جاهای مهم خیلی خلاصه نوشتن البته این حقیر چون با ایشان بودم تمام اتفاقاتی را که ایشان خیلی خلاصه نوشتن کل اتفاق ها در نظرم تداعی و مرور میشه که بی اختیار بغض میکنم ولی دوستان آزاده یا خواننده های عزیزی که همراه ایشان نبودند و یا کسانی که طعم تلخ اسارت را نچیشدن شاید به عظمت خاطرات مرحوم خالدی پی نبرن چون خیلی خلاصه به اتفاقات اشاره شده خیلی زیبا و شنیدنی بود ولی کاش هر اتفاقی که در خاطرات اشاره شده کلی و با جزئیات بیشتری اشاره میشد
از صبر و حوصله شما متشکرم
از هم اردوگاهی مرحوم خالدی ، عابدین پوررمضان از مازندران التماس دعا
─┅═༅༅═┅─
─┅═༅༅═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 هنوز به یاد تو....
غمی پایان ناپذیر
دلتنگی کشنده ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #سردار_دلها
#نماهنگ #سلیمانی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 اگر صبر و امنیت رو خواستین خلاصه کنید
ب این تصویر نگاه کنید ...
دلم میسوزد و
کاری زدستم برنمی آید
جز دعای
الهم عجل لولیک الفرج...
سلام، صبح شما بخیر 👋
امروزمان همواره بر وفق مراد 👋
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
؛
🍂 رفته بودند تشییع جنازه پسرشان که موشک باران شروع شد.
به خانه که برگشتند، خانه ای در کار نبود.
مهمانها که می آمدند گوشه خرابه ازشان پذیرایی میکردند
ما را که دید یک لحاف تمیز و نو آورد انداخت زیرمان.
□□□
مال پسرش بود. همان که شهید شده بود. برای عروسیش سفارش داده بود.
مزد لحاف دوز را هم هنوز نداده بود.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
رضا فقیه زاده:
سلام علیکم بابت زحتمهای زیادی که برای نشر اثار دفاع مقدس میکشید کمال تشکر رادارم
خاطرات ازاده عزیز مهندس خالدی خیلی زیبا بیان شده بود ولی بعضی قسمتها مثل ان قسمت که مجسمه شاه پایین کشیده میشد قطع شد و رفته شد به المان که بنده فکر کردم یه قسمتهای از کتاب حذف شده که بعدا با پاسخ گوی شما متوجه شدم خاطره به این سبک نوشته شده بنده مشتاقانه کانال
شما را در اولویت دنبال میکنم
پیشنهاد میکنم از کتابهای که در عین حالیکه اینکه مربوط به دفاع مقدس میباشد در نشر معارف قران واهل دران بیشتر باشد تا افراد که مثل بنده کتاب مطالعه نمیکنند از این راه بیشتر در مطالعه بهرمند شوندمثل کتاب زندگیه سردارشهیدبرونسی که نمونه ای از تقوای عملی میباشد
با کمال تشکر
🍂 اختلاف فرماندهان سپاه
بین دو ساختار تشکیلاتی
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸 برادران محسن رضایی، حسن باقری، رحیم صفوی و غلامعلی رشید در مقابل افکار ابوشریف و شهیدان بروجردی و ناصر کاظمی که معتقد بودند سپاه یک نیروی نامنظم است و باید تحت کنترل ارتش به عملیات بپردازد، اعتقاد داشتند که سپاه با ساختار و سازمان تیپ و گردان و با استفاده از نیروهای مردمی و با بهره گیری از تاکتیکهای ویژه در صحنه جنگ می تواند حاضر شود و حتی تاثیر گذار هم باشد.
تجربیات به دست آمده در سال اول جنگ که عبارت بود از لزوم وحدت فرماندهی بین ارتش و سپاه، تکیه بر شناسایی و کسب اطلاعات دقیق از دشمن قبل از انجام عملیات، لزوم طرح ریزی عملیات ها بر اساس اصول جنگ، ضرورت افزایش و توسعه توان رزم، با استفاده از نیروی مردمی و ظرفیتهای ملی و..... باعث ظهور تفکر خلاق عملیاتی شد که با ترکیبی از تدبیر عقلانی و روحیه شهادت طلبی در سطح جبهه ها گسترده گردید.
▪︎ برفته از کتاب
نبرد کلاسیک در شیار ۱۷۵
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
#نکات_تاریخی_جنگ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خوشحالی سربازان عراقی
در آزادسازی فاو
که برای آنها همسنگ فتح خرمشهر بود...
ولی خرمشهر با مردانگی آزاد شد
و فاو،
ناجوانمردانه و با بمبهای شیمیایی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#فاو
#عکس
لینک عضویت ↙️
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت سیونهم
همین بی نظمیها ننه ام را مشکوک کرده بود. طبق معمول اون زن گدائه اومد و نقش ولی مرا بازی کرد و ۵۰ ریال مزد گرفت و رفت.
ننه یواشکی راپورت بی نظمی مرا به آقام داده بود.
ما را که توی مدرسه راه نمیدادن منم متوجه نشدم، آقام اومده بود مدرسه.
اتفاقا خیلی هم خوش تیپ کرده بود.
یه تک پوش تنگ و آستین کوتاه که اندام ورزیده اش را خوب نشون میداد و یه شلوار اطو کرده خیلی شیک.
وقتی مدیر میشنوه که ایشون پدر دانش آموزی بنام عزت اله نصاریه، حیرون میشه.
حیرون از اینهمه تفاوت بین پدر ومادر!!!
آهسته درگوش آقام میگه؛
شما خانمت را، مادر بچه هات را، طلاق دادی؟
آقام از تعجب و ناراحتیِ اینکه چه دلیلی داره که یه مرد غریبه راجع به زندگی خصوصیش کنجکاوی کنه، چشماش گرد میشه و جواب منفی میده و علت سئوال را جویا میشه.
وقتیکه شنید من یه زنه گدا و ژولیده را بجای ننه ام به مدرسه قالب کردم، هم از هوش و تقلبم خنده اش میگیره هم از اینکه یه زن به این نکبتی را بجای ننه خوب و قشنگم جا زدم عصبانی میشه.
ظهر که اومدم خونه برخلاف معمول هر روز، آقام اومده بود. دلم هری ریخت، چرا اینقدر زود اومده خونه؟
توی حیاط روی موتور گازی نشسته بود.
هنوز تک پوش منتی گول قرمز رنگ و شلوار فاستونی که خط اطوش هندونه را قاچ میکرد تنش بود و بوی خوش ادوکلنش همراه با بوی قلیه ماهی ننه که توی مطبخ درحال پخته شدن بود حیاط کوچولوی خونه را پر کرده بود. آقام مثل اکثر آبادانیها اهل ادوکلن های خوشبو و گرونقیمت بود، زیر چشمی به من نگاه میکرد.
خیلی سریع اوضاع خونه را برانداز کردم، ننه توی مطبخ در حال انجام آخرین عملیات پخت و پزش بود.
دستپخت مادرم عالی بود خصوصا وقتی قلیه ماهی و خورش بامیه و ماکارونی میپخت.
مادرم اصالتا شیرازیه ولی بعلت سکونت چندساله در آبادان و معاشرت با زنهای همسایه که هر کدومشون از یه نقطه ایران به آبادان مهاجرت کردن، هم غذاهای جنوبی را یاد گرفته هم غذاهای عربی و اصفهانی و حتی آذربایجانی.
عاشق آشپزیه، دستور پخت کوفته تبریزی و میرزاقاسمی تهرانی و خیلی غذاهای دیگه را از همسایه ها گرفته بود و برامون تهیه میکنه. همین چند ماه پیش یه تنور گلی خرید و بالای پشت بوم نصب کرد، حالا دیگه نون هم برامون میپزه. نونوایی های آبادان معمولا نون تافتون مشهدی پخت میکنن، ننه هم تافتون میپزه هم نون تیری، جمعه ها هم به سبک عربهای بومی آبادان ماهی کباب داریم. عربهای آبادان یه نوع ماهی بنام صبور را همراه با سبزیجات بسیار خوشمزه کباب میکنن. جمعه ها اکثر خانواده های آبادانی چه عرب چه اصفهانی چه لر چه ترک یه سینی ماهی صبور میبرن دم نونوایی. حالا ما خودمون تنور داریم هم برای خودمون نون میپزیم و ماهی کباب میکنیم هم برای همسایه ها......
هنوز بقیه برادرها و خواهرهام از مدرسه نیومده بودن، بنظرم اوضاع عادی بود، سلام کردم.
: کجا بودی؟
به محض اینکه سئوال کرد، هم از لحن حرف زدنش هم از طرز نگاهش، شستم خبردار شد که منتظر من بوده و یه اتفاقی افتاده و متهم اصلی منم.
نمیدونستم کدوم یکی از شیطنتهای ریز و درشتم لو رفته ولی میدونستم وقتی عصبانیه و میخواد کتک بزنه هیچ راهی بغیر از فرار وجود نداره، اینکه بخوام توضیح بدم و قسم حضرت عباس بخورم و خودم را به موش مردگی بزنم، هییییچ فایده ای نداره. دفترم را پرت کردم و بسرعت بهسمت درب حیاط خیز برداشتم.
از حیاط تا درب، یه دالان طویلی داشتیم، حدود ۱۵ متر، همینطوری که بسرعت میدویدم حواسم به پشت سر هم بود.
میدیدم پشت سرمه و فاصله اش خیلی کمه ولی چرا پشت پام نمیزنه یا پس گردنم را نمیگیره، برام عجیب بود. به درب حیاط رسیدم، مثل همیشه درب نیمه باز بود، دست دراز کردم که درب را کاملا باز کنم و بپرم توی کوچه، یهویی از بالای سرم دست دراز کرد و درب را کوبید بهم.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت سیونهم
🍂 سلام
همین ابتدا گفته باشیم کارهای عزت خان ربطی بما نداره و پای ما ننویسید😂
بعضی از عزیزان برامون می نویسن، زندگی شخصی یه فرد با این حوادث چه ربطی به کانال دفاع مقدس داره و قراره با این خاطرات به کجا برسیم و با این وروجک آبادانی که شهر رو ریخته بهم 😁
باید گفت:
ما توی تاریخ شفاهی رزمندگان و سرداران دفاع مقدس یک روش کار داریم که می گه مجاز هستید ۱۵ تا ۲۰ درصد از زندگی و خواستگاه اون فرد رو برای تاریخ بنویسید و مستقیم سر جریانات جنگ نروید.
نوشته های جناب نصاری از چند جهت بسیار مهم هستن.
اول،
کسی که خاطرات قبلی ایشون رو از روزهای پر فراز و نشیب جنگ خوندن میدونن که دوران دفاع مقدس ایشون سراسر ایثار و از خودگذشتگی تا سر حد شهادت بوده . حال قدرت انقلاب و دم مسیحایی امام رو درک می کنیم که با روح و جان جوانان ما در آن چند سال چه کرد و چه تحولی آفرید.
دوم،
این خاطرات فضای کلی یک شهر جنوبی و فرهنگ خاص اون روزها رو به خوبی روایت می کنه و در لابلای این نوشتهها میتونیم سادگی، محرومیت ، فساد(که بخشی حذف شد)، فرهنگ حاکم، تلاش مردم و بازاریها و کارگران پالایشگاه که بعدها دکل دیدهبانی جنگ شد و محل اسکان همین بچهها و.... بسیاری مفاهیم دیگر را سطر به سطر نمایش داده و به زیبایی نقش کاغذ کند تا بتوانیم مقایسه ای هم داشته باشیم از سالهای قبل از انقلاب اسلامی..
بد نیست دوستان هم نکاتی بیان کنن و نظری بفرستند ...
🍂 نظرات شما
─┅═༅༅═┅─
یازهرا:
سلام علیکم
با تشکر فراوان ، کانال بسیار خوبی هست ، بنده علاقمند و مرتب پیگیر مطالب هستم
مردی که خواب نمی دید ، فوق العاده بود ، خیلی خوب به نگارش در آمده بود ، موافق کوتاه و خلاصه تر بیان کردن خاطرات نیستم، خیلی حیف میشه چون به اندازه کافی خلاصه نویسی شده دیگه کوتاه تر بیان کردنش جالب نیست و حق مطلب ادا نمیشه .
─┅═༅༅═┅─
یازهرا:
سلام علیکم
با تشکر فراوان متولد خاک پاک کفیشه خیلی خوب ، روان و خواندنی هست ، خیلی خوب به حال و هوا و وضعیت کسب و کار و زندگی مردم آبادان پرداخته که به نظرم یکی از نقاط مثبتش همین است
در مورد پالایشگاه و اصطلاحات خاصی که مردم آبادان استفاده می کنند قبلا شنیده بودم و الان به دانسته هام افزوده شد
قلم جوری هست که خواننده را دنبال خودش می کشونه که بعدش چی میشه و مسلما کم کم به زمان جنگ و جبهه هم خواهد رسید
─┅═༅༅═┅─
عبدالعظیم اسماعیلی:
سلام
کافیه دوست وبرادری،مقدار کمی فقط کمی با اهالی خون گرم خوزستان حشر ونشری داشته باشد آنگاه پی به زیباییها ،اعم از کلام،رسم وروسومات،آداب زندگی آنها پی برده آنگاه عاشق این خطه ومردمانشان گشته،عاشق دنیای پر مهر ومحبت اهالی جنوبی با اینکه دو سفر قبل از انقلاب ومدتی هم افتخار شرکت در دفاع مقدس در جنوب نصیبم شد،وبااین فرشتگان آسمانی روی زمین جنوب نشست وبرخاستی که هنوز هم ادامه دارد.
مطالب خاک پاک کفیشه نقطه ای از آن همه زیبای است.
درود برایرانیان غیور در تمامی نقاط این این سرزمین کهن.
─┅═༅༅═┅─
؛ Js:
سلام.
چون فرصت زیادی برای استفاده از فضای مجازی را ندارم بصورت گزیده بعضی از خاطرات را در کانال شما پیگیرم.
در مورد خاک پاک کشیفه.
انتقال روحیات و زندگی و ابعاد اجتماعی قبل از انقلاب و بازگویی امکانات آنهم در شهری مثل آبادان که به نسب سایر شهرهای کشور با امکانات رفاهی بالاتری بود میتوان تجسم کرد که در سایر شهرها و مناطق اوضاع چگونه بوده و شهر های کوچک و روستاها جای خود را دارد.
نمونه ای که گذرا به هر دلیلی از آن سربسته از آن عبور شد فساد حاکم بر جامعه را بخصوص در امور تربیتی و آموزش و پرورش میتوان دید.
نسل جدید چون با این موارد آشنایی ندارند زمینه سازی برای انقلاب و مبارزه با رژیم پهلوی را نمی توانند درک کنند.
حتی اگر ربط این خاطرات به جنگ هم مربوط نبود خودش یک گذر بر تاریخ شفاهی بوده و هست و خواهد بود.
مخاطب شما در این کانال اکثرا منتظر موارد حوادث جنگ تحمیلی هستند که این نوع نگارش در جای خود میتواند برای نسل ما یاد آور و برای نسل جدید روشنگر باشد.
با تشکر از زحمات شما.
─┅═༅༅═┅─
یدالله بابایی از اصفهان:
سلام علیکم
خاطرات عزت نصاری را تو همین کانال قبلا خوانده ام و تمام انچه از نوجوانی مینویسه لازم و برای من قابل تجسم هست
اگر منهم قرار باشه خاطراتم از دفاع مقدس را بنویسم یقینا قبل از دفاع مقدس باید خودم و خانواده و محله ام را به نگارش دراورم تا خواننده بداند با مرد شش میلیون دلاری طرف نیست راوی و نویسنده فردی از همین کوچه پس کوچه های یکی از روستاها یا شهرها و استانهای میهن اسلامی ایران هست و مثل بقیه بچگی و نوجوانی داشته تا اینکه رزمنده شده
ممنون از کانال خوبتون
─┅═༅༅═┅─
🍂 نظرات شما
─┅═༅༅═┅─
معمارزاده:
با سلام و احترام
نکته اول این که خواستم از مدیر یا مدیران کانال حماسه ی جنوب سپاسگزاری کرده باشم ،مطالبی که اینجا مطالعه می کنم ،من را که در سالهای شروع جنگ کودک شش ساله ای بیش نبودم والبته در خوزستان و شهرستان شوش دانیال ع ساکن بودم وطعم تلخ جنگ را با فرار از زیر گلوله های توپ تانک های عراقی تجربه کرده ام ،به آن سالهای تلخ ولی پر از حماسه و غرور وسادگی و یکرنگی وهمدلی آن ایام پیوند می دهد و با اتفاقاتی که از دریچه ی چشم شاهدان عینی رشادت و شجاعت و اسارت رقم خورده و از زبان آن عزیزان روایت می گردد که حاصل تجربه ای لطیف وعمیق است آشنا می گردم ،این روایتها گویی مرا در وسط صحنه ها وکارزارهای جنگ می برد ،از سنگرها تاخاکریزهای دفاع مقدس ،تا سلول های اسارت و...
و آشنا می شوم با سختی ها ورنجهای این ایثارگران عزیز و هرچند در دلم از کودکی عزیز و مقدس بوده اند ،بازهم این تقدس و پا
پاکیشان در دلم استوارتر می گردد.خداوند روح شهدای دفاع مقدس را مورد رحمت واسعه قرار دهد و رزمندگان عزیز وایثارگرانی را که حافظ این مرز وبوم بودند محفوظ نگه دارد و بردرجاتشان بیافزاید.
نکته دوم ،از نویسندگان وراویان خوش قلم این روایتها سپاسگزاری داشته باشم که این چنین شیوا و رسا قلم زده اند و به جای پرداختن به سایر موضوعات،ژانر جنگ وروایت این دست خاطرات را متقبل شده اند ،خداوند خیرتان دهد
به امید خواندن ودیدن روایتهای شنیدنی وخواندنی دیگر عزیزان
ارادتمند معمارزاده ،استاد دانشگاه پیام نور
─┅═༅༅═┅─
🍂 دردسرهای لباس عربی!
خسرو میرزائی
┄═❁๑🍃๑❁═┄
در استخبارات و زندان الرشید بغداد لباسهای نظامی رو از ما گرفتند و در بشکه زباله سوزاندند و به جایش دشداشه بلند عربی دادند.
چون برای اولین بار بود این نوع لباس را میپوشیدیم و در نشست و برخاست زیاد وارد نبودیم و فکر میکردیم هنوز شلوار به تن داریم، سریع به همدیگه تذکر میدادیم که خودتو جمع کن،
یکی از بچهها میگفت: اینجا با ایران فرق داره در ایران موقع دستشویی میکشیم پائین در عراق میکشیم بالا.
🔸 تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 انتظار اسارت
چلداوی از اسارت
┄═❁๑🍃๑❁═┄
دکتر احمد چلداوی و استاد تمام دانشکده برق دانشگاه علم و صنعت تهران و آزاده جنگ تحمیلی در گفتگو با حیات:
🔹تصور شهادت و یا مجروحیت را داشتم؛ اما تصور اسارت را اصلا نداشتم.
🔹وقتی با هدف و معنویت وارد عرصهای میشوید تمام جوانب آن برایتان قابل تحمل میشود.
🔹حضرت زینب (س) در جواب همه مصیبتها گفت: «من چیزی جز زیبایی ندیدم».
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #خاطرات_آزادگان
#نماهنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇