🍂 آهن در شکم
زهرا شمس
تدوین: نرگس اسکندری
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 همسن بچه خودم بود. ۱۴ ساله. با پوستی سفید و قدی کوتاه و تپل.
کیف داشت نگاه کردنش. با این جثه چه دل شیری داشت. یک ترکش به شکم و ترکش دیگر به بازویش خورده بود. شکمش اندازه یک بند انگشت پاره شده بود. دکتر گاز استریل را روی زخم گذاشت تا جلوی خونریزی را بگیرد. قصد بخیه داشت که از بخش حوادث صدایش کردند. دکتر رو به من گفت
- دستت رو محکم روی گاز نگه دار که خونریزی نکنه. من سریع برمیگردم.
دستم را محکم نگه داشتم. از شکمش مانند آب لوله خون میآمد. آمدن دکتر طول کشید. دستم خسته شده بود و گاز توی دستم از خون خیس شده بود. یک لحظه حواسم به مجروح دیگری پرت شد و انگشتم با گاز در شکمش رفت. خواستم انگشتم را بیرون بکشم که دستکشم به شیئی فلزی گیر کرد و پاره شد. به همکارم گفتم
- این مجروح مشکل داره. یه تیکه آهن تو شکمشه.
- چطور؟
- ببین انگشتم رفت تو شکمش دستکشم رو پاره کرد. آهنه هنوز داغه. گاز رو هم خواستم بکشم بیرون نشد. گیر کرده به آهنه. سریع به دکتر زنگ زدم تا بیاید. منتظر دکتر بودم که دیدم چشمهایش دارد دور میخورد زیر تخت را که نگاه کردم پر از خون بود. سریع اکسیژن را به او وصل کردم. همین که دکتر دکتر رسید درخواست سه کیسه خون داد. قضیه آهن را که برایش تعریف کردم با پنس آهن و گاز را درآورد.
- زود ببریدش اتاق عمل. باید ببینم این آهن رودهاش رو پاره نکرده باشه.
عملش خوب بود و پس از چند ساعت به هوش آمد. وقتی رفتم پیشش گفت من عمرم را مدیون توام. اگه تو نبودی میمردم. چشمام بسته بود اما صدات رو میشنیدم. دو روز بعد پدر و مادرش از قم آمدند. وقتی جریان را فهمیدند مادرش شانهام را بوسید و گریه کرد. پدرش هم برای همه بخش شیرینی و آبمیوه خرید.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب: زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#خرمشهر
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مادری قرآن میخواند ،
همهی شهدا
گوش میدهند ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#شهید
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۲۹
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
بعد از بهداری، جاده شهید شفیع زاده را هم در پیش رو داشتیم که باید از آن عبور میکردیم و به طرف قرارگاه میرفتیم. عراقی ها روی جاده توپخانه هم مستقر بودند. مهتاب منطقه را مثل روز روشن کرده بود. اگر عراقی ها بلم ها را می دیدند، با تیربار آنها را زیر آتش میگرفتند؛ هم تلفات میدادیم و هم
نتیجه ای نداشت.
کمی از دور مواضع دشمن را نگاه کردم. از نیمه شب هم گذشته بود. شاید ساعت یک یا دوی با مداد بود. نیروهای بومی گفتند: "جایمان اصلاً مناسبنیست و اگر عراقی ها ما را ببینند هیچ کاری نمی توانیم بکنیم." راست میگفتند کار مشکلی بود. تصمیم گرفتیم برگردیم در بازگشت جنازه یک شهید را در نزدیکی پد بهداری کنار جاده همت، با خودمان به عقب برگرداندیم. بعد معلوم شد این شهید از بچه های لشکر ۵ نصر و از اهالی استان خراسان است.
ما كلاً هفده روز در منطقه برای پیدا کردن علی هاشمی و دیگر برادران مفقود عملیات جست وجو داشتیم. برادران بومی منطقه مانند سید محمد مقدم، سید لطیف عبودی ، سوادی، چاسب ، کروشات، و چند نفر دیگر، شب و روز، تا جایی که میتوانستند منطقه پشت قرارگاه را برای پیدا کردن مفقودان گشت میزدند. غیر از این برادران افراد دیگری هم به جست وجو می پرداختند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
madahi-shab-5-moharam-7(musiceman.net) (1).mp3
14.47M
🍂 عباس یابن الکرار
🔸 با نوای
حاج محمود کریمی
•┈••✾○✾••┈•
ای یار ای یار ای یار عباس یابن الکرار عباس یابن الکرار
سید و سرداری میر و سپه داری قمر بنی هاشم وَه چه علمداری
ای یار ای یار ای یار عباس یا بن الکرار عباس یابن الکرار
سید و سرداری میر و سپه داری قمر بنی هاشم وَه چه علمداری
شهیدامون مریداتن دم آخر رو دستاتن شهیدامون مریداتن دم آخر رو دستاتن
بیاد ای کاش همون دم که سر ما رم تو برداری
ای یار ای یار ای یار عباس یابن الکرار عباس یابن الکرار
سید و سرداری میر و سپه داری قمر بنی هاشم وَه چه علمداری
عاشق و مواجم عشق تو شد تاجم عاشق و مواجم عشق تو شد تاجم
ای همه خوبی من به تو محتاجم
•┈••✾○✾••┈•
#محرم
#توسل
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۸۷
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
از مأمور که جدا شدم یک راست رفتم تو قطار. در کوپه ها و راهروها تک و توک مسافری دیده میشد. دست کردم تو جیب شلوار و بعد پیراهنام. نمیدانستم دنبال چه میگردم. شاید آدرس در هیچ کدامشان نبود. تکیه دادم به یکی از کوپه ها.کسی با پشت دست کوبید به شیشه پنجره. صدا بم بود و خفه. پشت کردم و جلو پنجره ایستادم. دست گرفتم به میله. زانوهایم زیر بدنم می لرزید. نمیدانستم
از چه است. از گرما بود یا پیری. چند نفس عمیق کشیدم. نگاه کردم به دستهایم. زمانی عضلانی و نیرومند بودند. به نظرم آمد رنگ باخته اند. با رگهایی که به کبودی میزدند آه بلندی کشیدم. چشم دوختم به بیرون. جمعیت بدو به ایست میکردند. بعد حلقه میزدند دور یکنفر.درست مثل بازی بچه ها. ماموری فریاد میکشید
- سوار شوید .... قطار تا چند دقیقه دیگر حرکت میکند. هیچ کس از جا تکان نمیخورد. آهسته زیر لب میگویم
- کی حرکت میکند؟ مأمور که انگار صدایم را شنیده باشد؛ جدی تر فریاد میکشد
- زودباش برادر ... قطار معطل تو نمیشودها.
بوق تند و تیز قطار خفه تو فضای داغ می پیچد. جمعیت تکان می خورد و به طرف درهایش میرود. سر می چرخانم به طرف کوپه ها. پر شده اند. راه میافتم به طرف انتهای قطار. چشمم میاد میافتد به همان کوله پشتی ای که تا آنجا کشیده بودم. بی آن که پا تند کنم همان طور آرام جلو می روم. او دیگر نمیتواند غیب شود. چند نفر از بسیجی هایی را که تو پادگان عشرت آباد دیده بودم میبینم. هیچ کدام از واحد بهداری نبودند. به داخل همان کوپهای که آنها رفته بودند، میروم. به پایم بلند میشود. زیر لبی سلام میکنم و کنار پنجره مینشینم. خودم را تو پنجره زرد شده از نورافکنهای سکو میبینم. پیرتر از آنی بودم که فکر میکردم. سفیدی موهای دور سرم بیرحمانه تو ذوق میزد. از تو پنجره چهره بسیجیهای جوان را نگاه میکنم. چه قدر دلم میخواست همسن و سال آنها باشم. جوانی من به مبارزه با دشمن داخلی گذشته بود. راه را ما باز کرده بودیم. این دلگرمم میکرد. جوانیام را بیهوده نگذرانده بودم. احساس کردم که غریزه یک رزمنده در وجودم بیدار شده. انگار به دنیا آمده بودم، فقط رزمنده باشم. سوتی کشیده شد. قطار تکانی خورد بعد مانند بیماری سخت به کندی با تکانی کم جان به حرکت درآمد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نقش بیبدیل زنان
در دفاع مقدس
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#کلیپ
#موشن_گرافی
#زنان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
═✧❁ حماسه جنوب ❁✧┄
🍂
🍂 فرقه رجوی چگونه از عزاداری سوء استفاده میکرد؟ 1⃣
هادی شبانی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
هادی شبانی از جمله جداشدگان و نجات یافتگان از سازمان مجاهدین خلق است. او با اشاره به شیوه برگزاری آیینهای ماه محرم در این فرقه تروریستی روایت می کند: آن اوایل ماه محرم که فرا می رسید، در تشکیلات فرقه رجوی ابتدا به نهضت امام حسین و دلایل استقامت ایشان در مقابل ظلم یزید پرداخته میشد. روز عاشورا نیز با چند سخنرانی پیرامون آن روز و یا پخش فیلمهایی از سخنرانی سرکرده فرقه به موضوع خاتمه میدادند.
در مورد سینه زنی و اجرای مراسم این چنینی هم گفته میشد که این کارها مربوط به اسلام ارتجاعی است و ما آن را قبول نداریم و باید مردم را آگاه کرد. با این اندیشه رجوی سالها اعضای خود را سرکار گذاشت. تا اینکه سال ۷۳ از رجوی دستور رسید که باید برای مراسم ماه محرم سینه زنی و علم کشی راه انداخت و تحلیلاش این بود وقتی حکومت وقت از احساسات مردم استفاده میکند چرا ما این کار را نکنیم. چون مردم به این شیوه برای عزاداری عادت کردهاند پس ما هم باید با مردم همراه باشیم و بعداً با آگاهی دادن، فکر و اندیشهشان را عوض کنیم و از همان سال به طور ثابت هر ساله برای مراسم محرم دستههای بیمحتوا راه اندازی میشد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 توصیف اشرف از اقدامات ضدمذهبی پدرش
🔹رضاشاه مراسمات سنتی ایرانیان را که بسیاری از آنان شامل مراسمات عزاداری برای امامان بود، منافی با توسعه میدانست و در جهت حذف آنان گام برداشت. توجیه اشرف درباره اقدامات پدرش در این زمینه رویکرد سرکوبگرانه پدرش اینگونه است.
🔹هنوز در آن ایام هیجانانگیزترین رویدادهای اجتماعی سال در ایران، در ماه محرم بود، که طی آن ملایان جزئیات دقیق مرگ شهدای مذهبی ما را بازگو میکردند. پدرم کوشیده بود برگزاری این گونه مجالس روضه خوانی و مراسم دیگر عزاداری، مانند زنجیرزنی و سینهزنی را که از خصوصیات دین ما است محدود کند و در مقابل جشنها و تعطیلات غیر مذهبی را بیشتر رونق بخشد.
🔹مردم در این مراسم جشن میگرفتند، به پیک نیک میرفتند، یا در خیابانها مراسم مجللی برپا میداشتند. با وجود این ما از قاهره، که دارای اوپرا، تئاتر، سینما و تالارهای رقص بود خیلی عقبتر بودیم. زندگی فرهنگی تهران محدود بود به تعزیه و چند سینما.
📚منبع: اشرف پهلوی، من و برادرم
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#رضا_شاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 صورتش سوخته بود. آنقدر سوختگی شدید بود که برای زنش پیغام فرستاد که دیگر نیاید. چهرهاش غیر قابل تحمل شده بود.
□□□
بنده خدا همسرش باور نمیکرد که میخواهد طلاق بدهد. فکر کرده بود کوتاهی یا اشتباهی کرده که میخواهد طلاق بدهد. یک سال و نیم بیشتر با هم زندگی نکرده بودند.
التماس میکرد،
گریه میکرد،
بلند بلند.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۳۰
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
یک روز که روی سیل بند شرقی بودم عبدالرضا مؤمنی را دیدم که با یک وانت لندکروز به طرف هور می رود. او مسئول آموزش تیپ ۸۵ بود. صدایش زدم گفت: «چند مرتبه است مسافتی را از این راه با ماشین جلو می روم و قدری جلوتر پیاده میشوم و چند ساعتی را پیاده دور میزنم. شاید اثری از برادران پیدا شود.» آن روز خودم هم با عبدالرضا جلو رفتم. در هور یک اسکلت خشک شده دیدیم که شاید از زمان عملیات خیبر به جا مانده بود؛ یا شاید از ماهیگیران بود. فقط استخوان بود.
آن روزها تمام وجودم پر از غم و اندوه بود. نارسایی ها، فشارهای مضاعف دشمن، انتظار نیروها و بالاتر از همه از دست دادن علی هاشمی پیرم کرده بود. غم این فراق برایم خیلی سنگین بود. اصلاً آرام و قرار نداشتم و بدتر از همه این بود که کاری از دستم برنمی آمد. زمانی که بین بچه های یگانها و قرارگاه بودم، تظاهر میکردم اوضاع خیلی هم بد نیست. اما تنها که بودم، آرام نداشتم. حتی گریه هم کارساز نبود. روزی چند بار خانواده علی هاشمی با قرارگاه یا هر
جا که بودم تماس می گرفتند و از علی می پرسیدند. گاهی خجالت میکشیدم پاسخ بدهم و لحظاتی هم آنها را به صبر و شکیبایی دعوت میکردم و فقط میخواستم که دعا کنند. از نظر جسمی ضعیف شده بودم. کمتر غذا می خوردم. از آنجا که شیمیایی شده بودم گاهی نفسم میگرفت و دل و روده ام می سوخت. از نظر روانی هم آسیب دیده بودم. گاهی تمام شب بیدار بودم. زمانی هم که کمی به خوابمی رفتم خواب های بد میدیدم. در آن زمان جسم و روحم تحمل این همه فشار و ناملایمات را نداشت. دشمن در چند نقطه از مرز تک های محدودی انجام می داد و از نیروهای ما اسیر میگرفت.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
36.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نماهنگ بسیار زیبای
من به فکر معجر تو
تو به فکر حنجر من
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
•••••
من به فکر معجر تو ؛
تو به فکر حنجر من
خواهر غم پرور من عصر فردا می شنوی
ناله های مادر من خواهر غم پرور من
خواهر غم پرور من رسته دل از کرببلا
پا به پای اهل حرم می روی تا شام بلا
من زمانی بر سر نی؛ گه میان تشت طلا
می برد انگشت مرا، ساربان از پیکر من
خواهر غم پرور من زینب غم دیده من
جانم و جانانه تویی تا همیشه تا به ابد
شمعم و پروانه تویی بعد زهرا تا به کنون
مادر این خانه تویی می روی تا بوسه زنی
غرق خون بر حنجرمن خواهرغم پرور من
عصر فردا می شنوی ناله های مادر من
خواهر غم پرور من عصر فردا روی زمین
خفته می بینی شهدا ساقی لب تشنه من
دستش از تن گشته جدا قتلگه تا برسر نی
گشته جاری خون خدا نیمه شب یکباره طلوع
می کند بر نی سر من خواهر غم پرور من
عصر فردا میشنوی ناله های مادر من
خواهر غم پرور من دست سقا روی زمین
اربن اربا اکبر من خون من ریزد به زمین
تا بماند دین خدا راه حق تضمین شوداز
سرخی خون شهدا زنده ماند تا به ابد
هرکه چون من گشته فدا
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #محرم
#نماهنگ
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۸۸
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
در بیرون سیاهی آسمان نمیگذاشت شب هیچ یک از اسرارش را فاش کند. با این حال بیابان و باد را از پشت شیشه میدیدم. همراه باد چشم میچرخاندم تو بیابان. همه چیز به شبحی میماند. من در آنجا به دنبال چه میگشتم؟ مقصد نهاییام کجا بود؟ میدانستم و نمیدانستم آیا به مقصد میرسیدم؟ رفته بودم که برسم. چیزی در درونم فریاد میکشید رسیده ای ... در خود مقصد هستی ... چشمها را بستم تا با تمام وجود خود را به درون افکار پراکنده ام بیندازم. باید جمع و جورشان میکردم. زندگی تازه ای شروع شده بود. باید افسارش را در دست میگرفتم.
- دوکوهه ... دوکوهه ... پادگان دوکوهه.
با فریاد مأمورهای قطار هجوم بردیم به طرف درها. گیج و نیم چرت از تیزی گرما سربلند کردم. تمام آسمان به رنگ طلا بود. کناری ایستادم تا پاهای خواب رفته ام را بیدار کنم. به زمین کوبیدم شان، سوزن سوزن شدند. رو زانو نشستم. نگاه کردم به درهای باز قطار. بسیجی بود
که بیرون می آمد. با بیدار شدن پاهایم، قطار هم حرکت کرد. سوت کشان و سینه خیز عینهو من، خسته و نیم چرت بود. با دور شدن قطار به صف شدیم. مثل یک طناب قطور و تاب خورده جلو صف ایستادم. ساختمانهای دوکوهه از آنجا به راحتی دیده می شدند. چند ساختمان چهار پنج طبقه سیمانی وسط بیابانی که انتهایش تو دل آسمان صاف بود. با زمان حرکت فریاد کشیدیم «شهید» بعد راه افتادیم. صدا تو بیابان چرخ زد و پر شد تو گوشهایمان. نگاه کردم به پاها. همه قدمهایشان را با من جفت کرده بودند. خیس عرق شده بودیم که به در ورودی پادگان رسیدیم. در که نه چند مانع و یک اتاقک نگهبانی. دور تا دور پادگان سیم خاردار بود. مانعها را که برداشتند جفت و جفت و تک تک داخل پادگان شدیم. دوباره به صف مان کردند. نفر اول ایستادم. به طرف یکی از ساختمانهای پنج طبقه حرکت کردیم. تشنه بودم و چشم به دنبال لوله آبی میدوید. جلو اولین ساختمان راحت باش دادند.
داخل ساختمان خنک بود. منبع آب خنکی تو راهرو علم کرده بودند. مشتم را باز کردم ریزش خنکای آب در جانم دوید. ته سالن رو پتوهای سربازی ای که پهن کرده بودند نشستم. ساکم را زیر دست راستم گذاشتم. انگار که به بالش تکیه داده باشم. کسی حرف نمیزد نگاهها چرخ میزد تو سالن و بعد به دنبال بسیجی ای که به نظر کهنه سرباز میآمد راه می افتاد. تا کی باید اینجا باشیم؟... سر چرخاندم به طرف صدا پسر جوان با سبیلهای باریک و بیرنگ نگاهم میکرد. کاش زودتر تکلیفمان را معلوم کنند. از بلاتکلیفی بدم می آید. در جوابش خندیدم. لبهایش را چنان کش داد که صورتش به دو قسمت شد. با صدای اذان از جا کنده شدم و پا تند کردم به طرف نمازخانه. این صدا جان تازه ای تو رگهایم میریزد. بعد از نماز غذایی که بیشتر به سوپ میماند داغاداغ سر پا سر کشیدیم. قاشق به اندازه نبود. کسی هم معطل قاشق نماند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دو کوهه؛ پادگان کرخه؛ پادگان شهدای تخریب؛ پادگان حمیدیه؛ پادگان مصطفی خمینی؛ پادگان آموزشی شوشتر؛ پادگان گلف همون قرارگاه کربلا؛ پادگان غیور اصلی ......
همه و همه یادشان بخیر😭
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#آوینی #روایت_فتح
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
═✧❁ حماسه جنوب ❁✧┄
🍂
4_702924891808072052.mp3
495.2K
🍂 نواهای ماندگار
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
نوحه ماندگار و زیبای
لاله خونین من ای تازه جوانم
شهید، تازه جوانم
به یاد علی اکبر دشت بلا
و شهدای ۸ سال دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
شعر: حبیب الله معلمی
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
🍂
🍂 فرقه رجوی چگونه از عزاداری سوء استفاده میکرد؟ 2⃣
هادی شبانی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
هادی شبانی از جمله جداشدگان و نجات یافتگان از سازمان مجاهدین خلق است. او با اشاره به شیوه برگزاری آیینهای ماه محرم در این فرقه تروریستی روایت می کند: آن اوایل ماه محرم که فرا می رسید، در تشکیلات فرقه رجوی ابتدا به نهضت امام حسین و دلایل استقامت ایشان در مقابل ظلم یزید پرداخته میشد. روز عاشورا نیز با چند سخنرانی پیرامون آن روز و یا پخش فیلمهایی از سخنرانی سرکرده فرقه به موضوع خاتمه میدادند.
در مورد سینه زنی و اجرای مراسم این چنینی هم گفته میشد که این کارها مربوط به اسلام ارتجاعی است و ما آن را قبول نداریم و باید مردم را آگاه کرد. با این اندیشه رجوی سالها اعضای خود را سرکار گذاشت. تا اینکه سال ۷۳ از رجوی دستور رسید که باید برای مراسم ماه محرم سینه زنی و علم کشی راه انداخت و تحلیلاش این بود وقتی حکومت وقت از احساسات مردم استفاده میکند چرا ما این کار را نکنیم. چون مردم به این شیوه برای عزاداری عادت کردهاند پس ما هم باید با مردم همراه باشیم و بعداً با آگاهی دادن، فکر و اندیشهشان را عوض کنیم و از همان سال به طور ثابت هر ساله برای مراسم محرم دستههای بیمحتوا راه اندازی میشد.
شبانی خاطرنشان کرد: خود نفرات هم راضی به این کار نبودند و میگفتند که این چه داستانی است که سازمان شروع کرده است، اما دستور از بالا رسیده بود و باید مانند بوقلمون رنگ شان را عوض میکردند چون رجوی به این شیوه زندگی کردن عادت داشت.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دورویی شاه
«محمدرضا پهلوی» معمولا در پایان مراسم عزاداری محرم شرکت میکرد تا افکار عمومی را فریب داده و خود را فردی مذهبی جلوه دهد. «اسدا… عَلَم» در خاطراتش نوشته: «در شام شاهانه، ملکه مادر پیشنهاد کرد که بهتر است امسال مراسم نوروز لغو شود، زیرا با عاشورا مصادف شده. پیشنهاد چرتی بود (!) با گستاخی گفتم: «ما که نمیتوانیم سنتهای ملی را بابت مراسمی بیمعنی کنار بگذاریم». شاه از گستاخیام ناراحت نشد و موافق بود»
📚برگرفته از: «گفتوگوهای من و شاه»، جلد یک، صفحه ۱۹۱
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#رضا_شاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 تاکتیک مصطفی خپل را خنثی کردم!
جلال فرخی
مصطفی نگهبان چاق و خپل عراقی با اینکه اخلاقش بدک نبود گاهی شوخی میکرد و با چرت گوییهای خنده آورش لبخند به لبان ما میآورد ولی در زدن بچهها یک بی رحمی خاصی داشت. یه بار میخواست مرا بزنه عادت زشتش رو میدونستم که معمولا با لگد به جای حساس بچهها میزنه، خلاصه سه بار زد منم چون حواسم جمع بود با بستن پاهام غیرمستقیم از خودم دفاع کردم نگذاشتم اونجا رو بزنه تا اینکه دید من حواسم هست با مشت زد تو دهنم لبم نشست تو دندانم و پر خون شد!
حالا عبدالکریم جان! اگر بگی جلال جان، چکار کرده بود که میخواست تو رو بزنه؟
عرض کنم که تقصیر خودت بود نامرد! تو آسایشگاه ۱۲ داشتیم عربی یاد میگرفتیم آمد دید!. استاد هم خودت بودی!
اگه یادت باشه با خرده آجر لغات رو نوشته بودیم. از پشت پنجره گفت: با زبون پاک کنید بعد با پیشونی پاک کردیم بعد گفت: باچر عقوبات! یعنی صبح که شد مجازات میکنم.
🔹 آزاده تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۳۱
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
در منطقه فکه با یک هجوم دشمن، عده زیادی از نیروهای ارتشی به اسارت درآمدند. در منطقه کوشک و در جنوب آن هم دشمن تحرکاتی داشت.
در آن روزها آمریکا عملاً با ما وارد جنگ شده بود و شناورهای ما را در خلیج فارس و اطراف جزایر و تنگه هرمز میزد. سکوهای نفتی ما را هدف قرار میداد و به آتش میکشید. در یک مورد هواپیمای مسافربری ما را در آسمان خلیج فارس با موشک مورد اصابت قرار داد که به سقوط هواپیما و شهادت حدود سیصد نفر از عزیزانمان منجر شد. ما هم قدرت تلافی نداشتیم. تمام دنیا علیه ما بسیج شده بود. این حوادث میتوانست باعث تضعیف روحیه رزمندگان شود، اما به رغم همه فشارها هنوز هم فرزندان امام ایستاده بودند و مقاومت و به تکلیف خودشان عمل میکردند. مسئولان رده اول کشور خیلی تحت فشار بودند. حضرت امام خمینی(ره) رئیس جمهور که در آن زمان آیت الله خامنه ای بودند، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای میرحسین موسوی، نخست وزیر و همه فرماندهان جنگ، به خصوص برادر محسن رضایی فشار زیادی را تحمل میکردند. آقای خامنه ای مرتب به یگان ها سر می زدند و برای نیروها سخنرانی داشتند و با صحبت و ارشاد به رزمندگان روحیه می دادند.
امام جمعه اهواز، آیت الله جزایری و استاندار خوزستان، برادر میردامادی مرتب با ما در تماس بودند و به ما سر می زدند. حتی گاهی آقای جزایری و استاندار مقادیری پول را برای پاره ای از خریدها یا کمک نقدی به رزمندگان به خصوصآنهایی که از جاهای دور به منطقه عملیات اعزام شده بودند، دراختیارمان میگذاشتند.
◇◇◇
پایان فصل پنجاه و یکم کتاب قرارگاه سری نصرت، به روایت سردار حاج عباس هواشمی
دوستانی که خواننده این سطور بودند می توانند نظر خود را در مورد این خاطرات بیان کنند تا برای باز نشر فصل پذیرش قطعنامه تصمیم گیری کنیم
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔹فقیه زاده:
سلام تشکر بابت زحتمهای بسیار شما در نشر خاطرات دفاع مقدس خصوصا خاطرات سردار هواشمی اجرتان با سالار شهیدان بسیار عالی 🙏🙏🙏
👇👇
🔸 فاتحان:
بسیارعالی بودمارابیادخاطرات دوران دفاع مقدس می انداختید بااین خاطرات حال میکردیم منتظرفصلهای بعدی هستیم...
درود بر شما از این که زحمت زیادی کشیدی برای نشر این خاطرات روزهای اتش و خون
اجرت با شهدا
👇👇
🔹 حیدری:
سلام علیکم
خاطرات خورشید مجنون بسیار زیبا و اثر گذار است چون قلم نویسنده بگونه ای است که واقعیت اتفاق را بیان میکند و اگر کسی در زمان جنگ در جبهه حضور داشته این موضوع را بهتر درک میکن خواهشمند است به جهت اهمیت موضوع ادامه خاطرات باز نشر گردد .
با تشکر فراوان از کانال بسیار زیبا و مطالب خواندنی .
👇👇
باسلام خاطرات سردار هواشمی بسیار جذاب بود و و برای کسانی که خاطرات سردار گرجیزاده را مطالعه کردند جذابتر زیرا این دو سرگذشت همزمان در دو نقطه منطقه جزیره مجنون حادث شده
واقعیت اینست که اتفاقات و حوادث پایان جنگ بقدری غیر منتظره و سریع اتفاق افتاد که بسیار جای تامل و بحث دارد و رزمندگان در آن زمان در اوج مظلومیت تا پای جان در برابر دشمن تا دندان مسلح ایستادگی کردند انشاءالله بانشر این دست خاطرات نسبت ادای دین به شهدا موفق باشید (طاحونه)
👇👇
با سلام
حدادی هستم از خمین
علیرغم این که خاطرات شهید هاشمی را یکبار دیگر از قلم عزیز دیگری خوانده بودم اما مظلومیت این سردار شهید و سایر دلاور مردان دفاع مقدس خصوصا مدافعین مجنون ، من را شیفته پیگیری این داستان واقعی و جان سوز کرده بود و هر روز بدنبال ادامه مطلب منتظر بودم اجرتان با سالار شهیدان
👇👇
علی:
خسته نباشید
مطالبتان دررابطه با سرفصل خورشید مجنون بسیارجالب بود و خاطرات آن سالها رابرای مازنده کردید.اگه امکان داره ازخاطرات رزمندگان ارتش هم درکانال قراردهید.
👇👇
اسماعیلی:
سلام، عرض ادب واحترام خدمت دست اندر کاران محترم گروه،عرض تعزیت وتسلیت عزای سید وسالار شهیدان کربلا،دوستان در ایام یاد دوستان شهید مان باشیم،این نفس کشیدن ما به حرمت وفاداری شهیدان مظلوم هور در راس آنها شهید هاشمی است،.
نگارش خاطرات ارزشمندی بود خدا قوت حقیقتا همه با هم هم نظر هستیم که جاماندگان آن دوران عظیم با این خاطرات زندگی می کنند،جا دارد خدا قوتی عظیم نثار منشتر کنندگان این صحیفه زیبا باشیم وخواسته تکمیل وادامه ماجرای هور باشیم.
👇👇
هوشنگ کریم زاده:
سلام
فرموده بودی نظرتان در باره خاطرات هواشمی نازنین بنویسید
اول این خاطرات چون از دل برآمده لاجرم بردل می نشیند
دوم همه ما باید نسبت به شهدا هرکاری که می توانیم انجام بدهیم
سوم بسیار عالی هست مطالبی که می گذارید حال چه خاطرات هواشمی یا دیگران
زمانی خاطرات آن اسیر عزیز که بعدا شد نماینده آبادان واز عراق آمد ایران ودوباره شد اسیر اسم اورا یادم رفت اینها بسیارتا بسیار زیباست هرچه می توانید کوتاهی نکنید
ما دست شما را میبوسم چون زحمت وکار دیگر هم دارید ولی دوستان شهیدتان را فراموش نکرده اید
دست شما را از راه دور میبوسم
👇👇
حسین:
سلام و عرض تسلیت ایام شهادت سرور و سالار شهیدان و یاران باوفایش
خاطرات کانال حماسه جنوب بسیار عالی است ، خداقوت برادر دستتون درد نکنه ، خاطرات سردار هواشمی هم بسیار عالی است ، با توجه به اینکه قبلا خاطرات سردار گرجی زاده و همچنین خاطرات همسنگران سردار هاشمی و همچنین شهدای عزیز گرانقدر قرارگاه نصرت رو در گروه استفاده کردیم ، این خاطرات هم مجدد ما رو برد به قرارگاه نصرت و تیم های شناسایی هور و مجنون خداخیرت بده برادر
👇👇
امیر قائدی:
با سلام و خسته نباشید
معمولا خاطراتی که از مناطق جنگی گفته میشود برای کسانی که در منطقه حضور داشتند ملموس است ولی برای نسلهای بعد از زمان جنگ، بهتر است نقشههای از مناطق جنگی در بیان خاطرات گنجانده شود.
در هر صورت از زحماتتون بسیار تشکر دارم. اجرتون با اباعبدالله الحسین(ع)
👇👇
جزایری:
سلام خاطرات سردار هواشمی سرشار از عشق و غرور بود از نکات جالب مهمترین آن در بحران حمله ناجوانمردانه شیمیایی دشمن به جزیره با قدرت بالا توانسته است در این بحران شدید اعمال مدیریت کند
👇👇
علیرضاسالاری:
باسلام وتسلیت ایام عزای سیدالکونین اباعبدالله الحسین ع،
تقدیروسپاس از خاطرات سردار هواشمی و جزئیات قرارگاه سری نصرت_
حقیرگرچه مدتی افتخار حضور داشتم وازنزدیک این خاطرات را تجربه وزندگی کرده ام آنهارابصورت کلی برای فرزندانم گفته ام ومصائب رزمندگان در جزائر و مردانگی انان را بازگو نمودم ،حال با خواندن جزئیات ان ،بسیار ملموس ان منطقه و زحمات وجانفشانی عزیزان را درک وحس میکنند
عاقبت بخیرباشید
مسئولین فرهنگی کشور موظف به تصویرکشیدن این وقایع هستند تا دنیا وعده ای زیاده خواه وسهم طلب بدانند برای وجب به وجب این خاک چه جانها تقدیم شده که شاید هیچوقت جای تعدادی ازانان پر نشود
nohe-ali-asghar-28(musiclove.ir).mp3
5.52M
🍂 لالایی گلم
لالایی عزیز دلم
🔹 بانوای
حاج حسین سیب سرخی
•┈••✾○✾••┈•
لالایی گلم لالایی عزیز دلم
صدا هلهله میاد و میریزه دلم
بسه دیگه گریه رمق نداره صدات
اخه هیچ کسی دلش نمیسوزه برات
شاید بارون بیاد طاقت میاری
تو این غریبی من تنهام نزاری
لالایی گل پونه
کی دردم رو میدونه
یه چشمم برات اشکه
یه چشمم برات خونه
حسین جانم
اسیر خزون اسیر نامردی شدی
داری میری میدون ببین چه مردی شدی
میریزه روی صورت تو اشک رباب
شده آرزوهام برا تو نقش بر آب
باشه حواست به من از روی نیزه
تنها نمیزارمت حتی یه لحظه
لالایی گل لاله
من و گریه و ناله
خاطرات ما با هم
نشد حتی یک ساله
حسین جانم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
شب هفتم محرم
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇