eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 قایق به قایق تا عملیات ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔸 اولین کسی بود که سوار قایق شد. با عصبانیت از یقه لباسش گرفتم و پرتش کردم بیرون. - کی به تو گفته بیای اینجا؟ مگه قرار نبود برت گردونند عقب؟ ••• قایق دوم که به پد غربی رسید نشسته بود توی قایق. لجم گرفته بود. اما دیگر کاری از دستم بر نمی آمد. ۱۳، ۱۴ سال بیشتر نداشت. ◇◇◇ 🔸 با بسته ای به خانه آمد. - این بسته چیه پسرم؟ از دست مسئولان اعزام کلافه شده ام. همش می‌گن قدت کوتاهه. این کفش‌های پاشنه بلند رو خریدم تا متوجه نشن. خنده ام گرفته بود. وقتی از در خانه خارج شد. با خودم گفتم دوباره بر می گردد. ••• سه ماه گذشت. وقتی به خانه آمد، تعریف کرد که مسئول اعزام متوجه کفش‌هایش شده بود و به همین خاطر با رفتنش موافقت کرده بود. ◇◇◇ 🔸 انگار یکی بهش گفت برو هیچی نمی‌شه. به سرعت رفت زیر اتوبوس و به ماشین چسبید. به جاده نگاه نمی کرد. می دانست که چشمانش سیاهی می‌رود. تصمیم داشت ماشین هر کجا ایستاد پایین بیاید. ماشین بعد از ۵۰ متر ایستاد. مثل موشک پرید پایین، دوستانش از پنجره اتوبوس حیرت زده نگاهش می کردند. اتوبوس به راه افتاد. ماجرا را داخل ماشین برای دوستانش تعریف کرد. رنگ از روی همه پریده بود. •┈••✾○✾••┈• از کتاب وقتی سفر آغاز شد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۲۴ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ چشمم دوخته شده بود به شنی خاک آلود تانک. گوش‌هایم جلو جلو صدای غرش موتورش را می‌شنید. چند دقیقه گذشت. تانک مثل سنگ چسبیده بود به زمین. رحیمی رو تانک قدم می‌زد. صدای اسیر عراقی از تو دهانه بیرون زد. لحن‌اش به لحن آدم خیط شده ای می‌ماند. رحیمی فریاد کشید - بیا بیرون ... ما را گرفته‌ای؟ مرد خیس عرق زد بیرون. گردن گنده اش خمیده بود رو سینه پر از مویش. نگاه کردم به آسمان. سیاه قلم زده بودندش. مشت کوبیدم به زمین. درد تو استخوانم فرو رفت. از خودم و از همه آنهایی که دور و برم بودند لجم گرفته بود. پا شدم و دویدم به جایی که زخمی ها را خوابانده بودیم. دو اسیر دیگر هم آنجا بودند. وقتی برگشتم بچه ها دوباره دور هم نشسته بودند. - حالا که نمی‌توانیم راه بیندازیم‌شان منهدم شان می‌کنیم. این طور دلمان خنک می‌شود لااقل کاری انجام داده ایم ... - یک نفر داوطلب می‌خواهیم. نشستم کنار محمود. زانوهای گره دارش را بغل گرفته بود. لب‌های ترک خورده اش باز و بسته می‌شد. فکر کردم می‌خواهد داوطلب شود‌ بیوک نامی با آن کلاه خود معروف‌اش جلو کشید. از سوراخ بالای کلاه خود پشت سرش را می‌شد دید. شباهت زیادی به سلیمی که کنار شهدا خوابانده بودیم‌اش داشت. همان طور چاق و قد کوتاه ولی تیز مثل یک گنجشک. نارنجک را گرفت تو دست‌هایش و راه افتاد‌ نگاهم به سوراخ کلاه خودش بود‌ مانده بودم آیا باز هم می‌تواند قسر در برود یا نه؟ پخش شدیم تو سنگرها. همه زل زده بودند به هیکل خپل بیوک. جوان دوست داشتنی ای بود‌. دل نازک و مهربان. در یک چشم به هم زدن نارنجک ها را انداخت تو دهانه تانک‌ها و دوید طرف سنگر. رسیده نرسیده یکی از نارنجک‌ها ترکید. صدایش به صدای گلوله توپ می‌ماند. به دقیقه نکشیده بود که نارنجک‌های بعدی منفجر شدند. اما آن آخر کار نبود. باید انتظار می‌کشیدیم. همان طور خوابیده و استتار شده دوباره فکری شدم. - اگر فقط یک نفر ... آموزش تانک دیده بود...حالا اینجا ننشسته بودیم ... حالا ما هیچ، چرا این قدر بی‌فکر عمل کردیم. فرمانده‌ها چرا؟ خدایا عجب بدشانسی‌ای ... با همین سه تانک می‌توانستیم شلمچه را بگیریم ... ما از تو نخلستان و نیروهای دیگر هم از اطراف .. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ 🍂 نماهنگ " لبیک یا حسین " 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران به مناسبت اربعین حسینی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄       @defae_moghadas  👈لینک عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ 🍂 شیوه‌های شکنجه ساواک 3⃣1⃣ ┄❅✾❅┄ 🔹 شمع: شکنجه‌گران ساواک از آتش و اشک شمع نیز برای شکنجه‌ی زندانیان سیاسی استفاده می‌کردند. آنان با روشن کردن شمع و ریختن اشک آن بر روی پوست و نقاط حساس بدن زندانیان، درد و رنج بسیاری را به آنها وارد می‌ساختند. در مورد این نوع شکنجه آمده است: «شکنجه‌گران با قساوت تمام شمعی را روشن و قطرات ذوب شده آن را به بدن لخت عزت می‌چکانند، تا پوستش سوراخ، سوراخ شود.»[19] فندک: شکنجه‌گران با قرار دادن آتش فندک بر روی پوست بدن و حتی بیضه‌های زندانیان به آزار و اذیت آنان می‌پرداختند: به این خاطر آثار سوختگی در بسیاری از نقاط بدن زندانیان سیاسی مشاهده می‌گردید. این اقدام و اقدامات مشابه عوارضی نیز به دنبال داشت، حجت الاسلام دعاگو می‌نویسد: «به بیضه‌های من سوزن می‌زدند یا سیگار روی آن خاموش می‌کردند و به آن لگد می‌زدند که بر اثر این شکنجه‌ها بیضه‌ی راستم سرطانی شد.»[20] ------------ 19] خاطرات عزتشاهی (مطهری)، پیشین، ص 260. [20]. خاطرات حجت الاسلام محسن دعاگو، پیشین، ص 137 نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا کلید پارتی روایتی تاسف بار از روابط غیراخلاقی تیمسارهای دربار پهلوی به روایت حمید شفیعی سرباز سابق گارد جاویدان . نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈تلینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 در محاصره آتش تدوین: نرگس اسکندری ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 دایی‌ام به مادرم گفته بود اینجا موندن کار خطرناکیه. خودت نمی‌آیی حداقل دخترها رو بده ببرم. اگر عراقی‌ها بیان تو اهواز به هیچکس رحم نمی‌کنند. - خدا کریمه هرچی خدا بخواد همون می‌شه. از دخترها مواظبت می‌کنه. برادرم هم یک‌بار که از جبهه برگشت، روش درست کردن کوکتل مولوتوف را یادمان داده بود. با مادرم و برادر کوچکم تعداد زیادی درست کرده و روی پشت بام گذاشته بودیم. این‌ها آماده بود تا اگر نیروهای عراقی وارد شهر می‌شدند و کسی برای دفاع نمانده بود از خودمان محافظت کنیم. الحمدلله هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و آنها هم بی استفاده ماند زهرهرا عیسوی •┈••✾○✾••┈• از کتاب: زنان جبهه جنوبی @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 عکسی از پذیرایی رزمندگان در زینبیه اهواز این مرکز در طول دفاع مقدس پذیرای رزمندگانی بود که برای مرخصی و یا رفتن به جبهه‌ها، گذارشان به اهواز می خورد و جایی برای اسکان نداشتند. کافی بود رزمنده‌ای سراغ محلی برای استراحت را از رهگذری بپرسد تا همه او را به زینبیه راهنمایی کنند. این مرکز بصورت شبانه روزی و با ظرفیت بالا جهت خواب و غذا در خدمت دفاع مقدس بود و هزینه‌های هنگفت آن توسط خیرین و بازاریان اهواز تامین می شد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آخرین بغض‌ها و کینه‌ها /۱۳ راوی: رحمت‌الله صالح پور •┈••✾✾••┈• 🔹 از اتوبوس عراقی پیاده شدیم و پس از عبور از دروازه مرزی خسروی سوار بر اتوبوس ایران که از قبل منتظر ما بود شدیم. در آن لحظات هنوز هم باورکردنی نبود که آزاد شدم. اتوبوس‌ها به سمت اسلام آباد حرکت کردند. در مسیر حرکت و در ابتدا وانت‌های ورودی روستاهای مسیر حرکت تمام هموطنان کرد اعم از مردان و زنان و جوانان و حتی بچه ها در دو طرف جاده ایستاده بودند و با تکان دست‌هایشان ابراز خوشحالی می‌کردند. دود اسپند تمام فضا رو پر کرده بود. واقعا قابل وصف نیست آن لحظات پر از شور و محبت. فرد اسیری که بغل دست من در اتوبوس نشسته بود خودش رو سرهنگ خلبان نیروی هوایی با بیش از ۹ سال اسارت معرفی کرد. اهل تهران بود و حدود ۵۸ سال سن با موهایی کاملا سفید بود. منهم خودم رو معرفی کردم و در مسیر بیشتر با هم آشنا شدیم. پس از توقف کوتاه و ادای نماز جماعت به امامت حاج آقا ابوترابی و صرف نهار در اسلام آباد غرب به سمت فرودگاه کرمانشاه حرکت کردیم. 🔸 تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 مدیریت مرحوم ابوترابی در اسارت /۴ 🔅 پیگیری برای حل مشکلات اسرا ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ 🔸 حسن نوروزی از دیگر اسرای ایرانی که از نزدیک شاهد تلاش حجت‌الاسلام ابوترابی برای رفع مشکلات اسرا بود، می‌گوید: «حاج آقا ابوترابی تمام وقت در خدمت اسرا بودند. ایشان یک دستگاه چرخ خیاطی آوردند و در گوشه‌ای گذاشتند. اسیر جوانی به حاج آقا گله کرد که خیاط پیراهن او را ندوخته است. حاج آقا از او خواست که پیراهنش را به ایشان بدهد، خودشان آخر همان شب پیراهن او را دوختند». 🔹 علی علی‌دوست نیز می‌گوید: «نکته‌ دیگر، شام بچه‌ها بود. در اردوگاه‌های عراق دادن شام مرسوم نبود و تقریباً بعد از صرف ناهار اندک تا صبحانه‌ فردا غذایی نداشتند. بچه‌ها جوان بودند و ناهار عراقی‌ها هم کافی نبود. به همین دلیل فشار مضاعفی وارد می‌شد، حتی بسیاری از اسرا شب‌ها به‌دلیل گرسنگی نمی‌توانستند بخوابند. ایشان با هماهنگی کارگران آشپزخانه و صرفه‌جویی در ناهار برای بچه‌ها شام تهیه می‌کردند و شب‌ها شام مختصری که بیشتر نان و ماست بود، به بچه‌ها داده می‌شد. ┄┅═✦═┅┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂