eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهل‌و‌دوم •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ...سرپرستار متوسل به خشونت شد و با تشر و تحکم بهش امر کرد؛ بنشین سرجات، الان باید لباس عوض کنی. شماها هم برید بیرون. خانمش را هُل داد که از اتاق بروند بیرون. دودستی به خانمش آویزون شده و التماس می‌کنه. سرپرستار با کمک برادر بیمار، نشوندنش روی تخت و خانم را از اتاق بیرون کردن. لامصب مثل بچه مدرسه ایها ضجه می‌زنه. خیلی خنده داره، درد خودم فراموشم شده و به این سوژه می‌خندم. برادرِ بیچاره اش اینقدر التماس کرد و زبون ریخت تا راضی شد لباسش را عوض کنه. برادرِ سیگاریه، دقایقی بعد می‌خواد بره بیرون سیگار بکشه، بیمار مثل پلنگ پرید روی شانه هاش و با تهدید میگه می‌خواهی بروی و مرا تنها بگذاری؟ حسابی سرگرم شدیم. اون رزمنده ای که پاهاش توی وزنه است هم خنده اش گرفته. بعد از چند روز اولین باره که می‌خنده و اولین باریه که صحبت می‌کنه. آذربایجانیه، ساکن کرج، یکساله نامزد کرده، شش  ماهه که افتاده روی تخت. یه روز در میون نامزدش میاد بیمارستان و چند ساعت بعنوان همراه کنارش می‌مونه. شروع کرد دلداری دادن به این بیماره، فارسی مخلوط با لهجه ترکی را خیلی دوست دارم. این چیزها را که برای بیماره گفت، یکمی تاثیر کرد، یه ذره ای آروم شد. این جنگولک بازی ها چنان سرگرممون کرد که گذر زمان را نفهمیدیم. ساعت حدود ۱۰ شب شده و یواش یواش خوابم گرفت، چشمام روی هم رفت. صبح علی الطلوع یه آقای کت و شلواری با لهجه شمالی ولی سبزه رو، کنار تختِ پیره مرد ۷۰ ساله ایستاده. وقتی فهمید بیدار شدم، ضمن معرفی، سلام و علیکِ گرمی کرد. سید محمد حسین محمدی. حدوداً ۴۰ ساله و بسیار گرم و پرجنب و جوش و اهل شوخی و مزاح. ظرف چند دقیقه چنان باهم دوست شدیم، انگاری۵۰ ساله همدیگه را می‌شناسیم. متولد کربلا است و یکی از فرزندان اون پیره مرد. پیره مردِ یکی از مجتهدین ایرانی است که سالهای زیادی ساکن عراق بوده. اون بیماری که سنگ کلیه داشت را می‌خواهند با ویلچر بسمت اتاق عمل ببرند. زمین و آسمون را بهم ریخت. خانمش و برادرش هم اومدن. چنان قشقرقی بپا کرد که سید محمد حسین هم وارد معرکه شد. سه چهارنفری زور می‌زنن که از روی تخت بکنندش و سوار ویلچرش کنند، زورشون نمی‌رسه. چارچنگولی تخت را چسبیده. به هر مصیبتی شده سوار ویلچر شد. دستهای خانمش را چنان محکم گرفته و می‌کشه که نزدیک بود دست‌هاش را از جا بکنه. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۲۱ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 کلمه "من دیگر نمی روم" را چنان بلند و محکم گفتم که خانم خانما لب‌های نیمه بازش را روهم گذاشت و مات مات نگاهم کرد. فهمیدم حساب دستش آمده. آه بلندی از ته دل کشید و دست به کمر از اتاق زد بیرون. انگار که از سر جلسه امتحانی سخت با موفقیت بیرون آمدم. خیس عرق وسط اتاق، پهن زمین شدم. خوشی خاصی تو وجودم پر شده بود. خوشی که با قدرت نوجوانی قاتی شده بود. من تنها کسی بودم که توانسته بودم رأی خانم خانما را عوض کنم. رضایت گرفتن از خانم خانما آن قدرها هم آسان نبود. دلم می‌خواست با تمام قدرتی که تو گلو دارم هوار بکشم، ولی جرات می‌خواست. خانم خانما که فکرش را به صدای بلند می‌گوید، گفت خدا به دادت برسد اگر تو این دبیرستان هم آتش بسوزانی. - چی گفتی ننه؟ - هیچی مگر من حرفی زدم؟! - نخير ... من بودم که حرف زدم. - پاشو برو پی کارت .... مگر روزنامه هایت را فروختی که آمدی ور دل من نشستی؟ ... - فخری صديقه یک نگاهی به دیگ غذا بیندازید .... پاشو گفتم .... روزنامه‌ها باد می‌کنند رو دستت ... آن وقت باید جواب داداش عباس‌ات را بدهی. فروش بلیط‌های شرکت واحد و روزنامه‌هایی که داداش عباس با پارتی بازی از آشناهایش برایم جور می‌کرد تمام روزهای تعطیل تابستان‌هایم را مثل خوره می.خورد. ساعت کار نداشتم. صبح زود و زل گرمای ظهر نمی شناخت. عرق ریزان و تشنه بی‌نا و توان می‌فروختمشان. صبح وقتی دسته های روزنامه را زیر بغل هایم می‌چپاندم به داشی‌های می‌ماندم که زیر بغل‌هایشان از عشق لاتی باز مانده است. - آهای مواظب باش زیر بغلت جر نخورد .... زیادی بازشان کردی. دندان به جگر می‌گذاشتم و جواب بچه پرروهای کوچه و محله را نمی دادم. تمام فکرم فروختن روزنامه ها تا دانه آخرش بود و پول خردهایی که غروب تو جیب‌هایم سر و صدا راه می انداختند. در هر خانه یا مغازه ای که روزنامه باید تحویل می‌دادم می ایستادم. از پله های جلو خانه یا مغازه بالا می‌رفتم. داد می‌زدم. روزنامه ای، پول را تحویل می‌گرفتم. به دو خودم را به کوچه یا محله بعد می‌رساندم. خیلی کم بودند آدم‌هایی که انعامی هم بدهند. - آهاااایی ... روزنامه ای ... آهاااای ی .... روزنامه ای . هیچ به نوشته های روزنامه‌هایی که می‌فروشی نگاهی می‌اندازی؟ - نه ... آخر کدام آدم عاقلی تو زل آفتاب موقع راه رفتن روزنامه می‌خواند. - یعنی تیترهاشان را هم نمی‌خوانی؟! - نه ... بخوانم که چه؟ همان نوشته کتابهای مدرسه را می‌خوانم بس است. - حیف نان ... حتما می‌ترسی چشم‌هایت خراب شوند؟ - آره ... زیر آفتاب که به نوشته زل نمی‌زنند. حیف نان تویی حرف دهانت را بفهم‌ها ... - عجب بچه پررویی .... من را بگو که دلم برای کی سوخته. گرما چنان سیم‌های مغزم را به هم می‌چسباند که اگر حوصله به خرج نمی‌دادم مثل گربه چنگ می‌انداختم به سر و سینه کسانی که نصیحتم می‌کردند. - برو ... برو . خدا روزیت را جای دیگری بدهد. - خودش میدهد، به تو مربوط نیست. مرد یک لحظه هاج و واج نگاهم می‌کند بعد فریاد می‌کشد - عجب گیری کرده ایم ها؟! ولش کن ، بابا گرما مخ‌اش را ریخته به هم. این را مرد قد کوتاه و شکم گنده ای که از کنارمان می‌گذشت گفت. برگشتم جوابش را بدهم که تو جمعیت گم شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 چرا باید جنگ عراق بر علیه ایران را "دفاع مقدس" خواند 🔹 صحنه‌ای معنوی از رزمنده اسلام ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas2 ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻پیش بینی انقلاب از اوضاع بد اقتصادی ۴ ••••• 🔹 با خودم گفتم به هر حال بهتر است من گزارش را بفرستم حالا ایشان آن را می خواند یا نمی خواند دیگر از دست من خارج است. برای من حقیقتا این جلسه به منزله یك نقطه عطفی بود. پس از آن جلسه به این نتیجه رسیدم كه دیگر فایده ندارد. چون حقیقتا شاه به برنامه ریزی و انضباط مالی و انضباط برنامه اعتقادی نداشت و معتقد بود هر چه او می گوید باید كاملا اجرا شود و دیگرانی كه در مملكت هستند هیچ نمی دانند و حق اظهار نظر هم ندارند. اشكال دیگر شاه این بود كه حاضر به رعایت اولویت هایی كه خودش تعیین می كرد هم نبود. یعنی حاضر نبود حتی داخل همان اولویت ها انضباط مالی و برنامه ای داشته باشد. حرف كارشناسان سازمان برنامه این نبود كه چرا اولویت های مملكت را مجلس تعیین نمی كند؟ چرا مردم در تعیین این اولویت ها دخیل نیستند؟ چرا یك دیكتاتور باید همه تصمیمات را بگیرد؟ بلكه این كارشناسان فقط می گفتند لااقل پس از تعیین این اولویت ها توسط شاه، بایستی در داخل منابع مالی و اقتصادی مملكت باشد. در واقع ایراد كارشناسان یك ایراد فنی و علمی بود. شاه برنامه های عمرانی كشور را خودش تصویب می كرد ولی بعدا آن را تغییر می داد. یعنی به هزینه ها و طرح ها اضافه می كرد. پشت سر هم دستور می داد و این دستورات هم اغلب متناقض یكدیگر بودند. ما به نخست وزیر هویدا و در واقع به طور غیرمستقیم به شاه می گفتیم شما همین برنامه ای را كه خودتان تصویب كردید را دیگر دستكاری نكنید و بگذارید اجرا شود. البته می دانید كه اصلاح و تغییر برنامه اشكالی ندارد ولی اگر یك هزینه ای را به آن اضافه می كنید باید یك قلم دیگر را كم كنید. اما شاه و دربار هیچوقت هزینه ای را كم نمی كردند و فقط اضافه می كردند. اگر سازمان برنامه می‌خواست از یك هزینه كم كند تا تعادل ایجاد شود رییس دستگاه دولتی مربوطه به شدت اعتراض و به دربار شكایت می كرد. شاه نیز اغلب طرف او را می گرفت. بنابراین بعد از آن گزارش به این نتیجه رسیدم كه ادامه كار در سازمان برنامه و دولت ایران بی نتیجه است و كار مثبت و مفیدی نمی شود كرد. همان موقع تصمیم به كناره گیری گرفتم. ┄┅┅❀•❀┅┅┄ پایان @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 وسط آوار نشسته بود. دست هایش رو به آسمان. فکر کردیم دعا می‌کند. تعجب کردیم. نزدیکتر که رفتیم متوجه شدیم که آویزان است. زیر پایش هم چند متر خالی. ▪︎ بدنش سنگین بود. حامله بود. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 "الی بیت المقدس" عملیاتی الهی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹شرایط پیشئروی در محورها مرحله سوم: در این مرحله، قرارگاه نصر ماموریت یافت تا حرکت خود را به سمت خرمشهر آغاز نماید. نیروهای عمل کننده که متشکل از چهار تیپ مستقل سپاه پاسداران و دو تیپ ارتش بودند، در آخرین ساعات روز ۶۱/۲/۱۹ عملیات خود را آغاز کردند؛ اما به دلیل هوشیاری دشمن و تمرکز نیرو در خطوط  پدافندی اش، نیروهای خودی در انجام ماموریت خود توفیق نیافتند. تکرار این عملیات در روز بعد نیز به شکست انجامید. به همین خاطر تصمیم گرفته شد تا برای انجام عملیات نهایی فرصت بیشتری به یگان ها داده شود. هم چنین مقرر شد دو تیپ المهدی (عج) و امام سجاد (ع) از قرارگاه فجر نیز در حرکت بعدی استفاده شود. از طرف دیگر جمعی از نیروهای عراقی با استفاده از تاریکی شب و قایق اقدام به فرار کردند که تعدادی از این قایق ها توسط تکاوران نیروی دریایی هدف قرار گرفت و سرنشینان آن ها غرق شدند. نیروهای عراقی از ساعت سه و پنجاه دقیقه بامداد تا نیم بعد ازظهر روز سوم خرداد از سمت شلمچه ۳ بار اقدام به پاتک کردند و تلاش نمودند تا از طریق جاده شلمچه – خرمشهر حلقه محاصره خرمشهر را بشکنند، اما هر بار با پایداری و مقاومت دلاورانه رزمندگان ایرانی مواجه شدند و با دادن خساراتی عقب نشینی کردند. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهل‌و‌سوم •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• خانواده سید محمد حسین اصالتا بهشهری هستن. این‌جوری که تعریف می‌کنه یه خانواده بسیار اصیل و بزرگی دارند. ساعت ملاقات شد و بعد از چندین روز، من ملاقاتی دارم. فرهود و مادرش و خانمش. تموم غم‌هام را فراموش کردم و دلتنگی‌هام رفتن. بندگان خدا، یه گلدون و مقداری ظرف مثل کاسه و بشقاب و پیشدستی و لیوان، چندتا مجله و روزنامه، یه رادیو ضبط و تعداد زیادی نوارهای آهنگران و فخری و کویتی پور برام آوردن. کمپوت و میوه هم آوردن. بهشون گفتم که هیچ نوع غذا و حتی نوشیدنی نمی‌توانم مصرف کنم. حاجیه خانم بنده خدا هم اشک می‌ریزه هم دلداریم می‌ده. ساعت ملاقات تموم شد و دوباره تنهایی به‌سراغم اومد ولی حالا چندتا چیز برای سرگرمی دارم. شروع کردم روزنامه ها را خوندن. فرهود می‌دونست که من خیلی اهل مطالعه و پیگیری اخبار روز هستم، چندین روزنامه و مجله برام آورده. خیلی وقته هیچ اطلاعی از اخبار روز ندارم. دو سه سال پیش، هر روز سرتیتر اخبارِ چندتا روزنامه را توی یه دفترچه می‌نوشتم، سیاسی ها جدا، اقتصادی‌ها جدا، بین الملل جدا. جمعه ها اخبار هفته را مرور می‌کردم و به‌خیال خودم نبض سیاست تو دستم بود و می‌تونستم اتفاقات بعدی را پیش بینی کنم و مراقب خنجرهایی که ممکنه از پشت بهمون بزنن باشم. روزنامه ها تموم شدن، شروع کردم جدول‌هاشون را حل کردن. ضبط صوت هم مداوم روشنِ و صدای نوحه بگوش می‌رسه. از بس تنهایی کشیدم تموم ورق‌هایِ روزنامه ها را خوندم حتی تبلیغات چاه بازکنی را. اون بیمار سنگِ کلیه ای را درحالیکه بی‌هوشه و عمل جراحیش موفقیت آمیز بوده به اتاق برگردوندن. یکی دوساعت از غروب گذشته، بهوش اومد. چند دقیقه ای از بهوش اومدنش نگذشته، برادرش هم توی اتاق نیست، صدا زد، ش..ا..ش..م میاد!!! ش...ا...ش.‌...م میاد، کسی به دادش نرسید، پاشُد ایستاد و (کسی که از بی‌هوشی در اومده نباید روی تخت بایسته) ایندفعه فریاد زد، ش..ا...ش..م میاد. یهویی سرش گیج رفت و از اون بالا سرنگون شد. از اقبال سوخته من، به‌سمت من سقوط کرد. میز چرخدار غذا روی تختم بود، اُفتاد روی میز و میز به‌سمت شکمم اومد. دست چپم که سُرُم و خون داره، با دست راست میز را گرفتم که روی شکمم نیفته. گلدون و لیوان و ظروفی که روی میز بودن ریختن کف اتاق و شکسته شدن. سروصداها باعث شد پرستارها بریزند توی اتاق، برادرش هم رسید. با مکافات جمع و جورش کردن و با ویلچر بردنش دستشویی. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 وضو با حداقل آب عباسعلی مومن (نجار) شب‌ها که درب بسته می‌شد بچه ها باید برای وضو از سهمیه آب خوردن که یک لیوان می‌شد نصف آنرا می‌خوردیم و با نصف دیگرش وضو می‌گرفتیم. لحظه وضو یک حوله کوچک انفرادی هم روی زمین پهن می‌کردیم تا قطره‌های آب روی آن بریزد. موقع خوابیدن حوله را روی صورت انداخته و با باد پنکه خنکای دلچسبی روی رخ زیبای دوستان می نشست. 🔹 تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار عملیات بیت‌المقدس ۱۳۶۱ اردیبهشت ۲۸ ۱۴۰۲ رجــــــب ۲۴ 1982 مــــــــه 18 🔸 فرمانده کل سپاه پاسداران در جلسه نخستین ساعت بامداد امروز فرماندهان لشکرها و تیپ‌هاى ســپاه، پس از تشریح سه مرحله گذشــته عملیات بیت‌المقدس، از آنان خواست به‌منظور تسریع در اجراى مرحله چهارم عملیات بیت‌المقدس از احتیاط بی‌مورد در طراحى مانور این مرحله از عملیات پرهیز کنند و براى اجراى آن سریعتر آماده شوند. 🔸محســن رضایى در ابتداى سخنان خود ســرعت‌عمل و استفاده از اصل غافلگیرى را ازجمله عوامل اصلى موفقیت مرحله اول عملیات در رســیدن به جاده اهواز - خرمشــهر دانست و در تشــریح وضعیت نیروهاى خودى پس از دســتیابى به این جاده گفت: «از روز اولى که ما آمده‌ایم، به جاده چســبیدیم، بین ما خلأ بود و درضمن سمت چپ و راست همدیگر را خوب نپوشانده بودیــم؛ لذا یک‌مقدار تلفاتى که ما دادیم به‌خاطر ایــن ضعفهاى تاکتیکى بود. یعنى فقط ما در طرح مانور بحث می‌کردیم که چطور خط را بشــکنیم، اما براى پدافند فکر نکرده بودیم که اگر نیروها به جاده رســیدند و اگر سمت چپ یا سمت راست یکى از آنها خالى باشد، چه کار باید کرد و یا ازنظر مهندســى چه پیشبینی‌هایى بکنیم. به‌دلیل همین ضعفهاى تاکتیکى که داشتیم، یک‌مقدار تلفات مخصوصا تیپ حضرت رسول (ص) داد و برادرهاى خیلى خوبى شهید شدند.» 🔸فرمانده کل ســپاه سپس مرحله دوم عملیات را به‌دلیل کمبود نیروى عملیاتى، ناقص دانست و اظهارداشت که نیروها پس از رسیدن به نوار مرزى از مقابل و سمت چپ با دشمن روبه‌رو بودند و اگرچه ازسمت راست (شمال) نیز احتمال داده می‌شد که لشکرهاى ۵ و ۶ عراق آنها را تهدید کنند، لیکن دشمن این لشکرها را عقب برد. وى به پاتک‌هاى شدید دشمن در این مرحله، به‌خصوص در جناح چپ و نیز به‌شهادت رسیدن عده‌اى از نیروها در میادین مین شناسایی نشده، اشاره کرد و گفت: «دراین رابطه هم باز من اشکالات تاکتیکى را می‌بینم. البته اشکال کلى مانورى هم بود، ولى خب آن دیگر به‌دلیل کمبود نیرو بود؛ یعنى نیروى ما کم بود و دیگر نمی‌توانســتیم درحالیکه به‌سمت مرز می‌رویم، به‌سمت چپ هم برویم و لااقل پهلوى چپ با دشمن نداشته باشیم.» @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۲۲ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 آن قدر به سقف سفید هال زل زده ام که چشمانم خسته شده اند. پلک هایم را رو هم فشار می‌دهم. صدای ضعیف شکستن تو سرم می پیچد انگار قلنج پلک‌هایم می‌شکنند. همه چیز مقابل چشم هایم سیاه و قهوه‌ای قهوه‌ای و سیاه است از آن همه جوانی و شادابی همین یک جفت چشم خسته برایم مانده. سعی می‌کنم در خیالاتم معلق و رها شوم، نمی‌توانم. - خیالات؟! ... مگر همه آن چیزهایی که گفتی خیالات بود؟ - نه نه ... خیالات کدام است .... عین واقعیت بودند ... اصلاً خود واقعیت بود ... خود خودش ... تو رنگ قهوهای پشت پلک‌هایم رگه‌ای از سرزنش است که با حال فعلى من جور در نمی آید. این رنگ از کجا تو چشمانم نفوذ کرده است؟ سرزنش برای چی؟! من که از بیشتر آزمایشات خداوند سرافراز بیرون آمده ام .... نکند از سرافرازی همین سر و گردن پیر شده ام باقی مانده است؟! نفس عمیقی می‌کشم. هوا را بو می‌کنم. به قالیچه زیر تنم چنگ می‌اندازم.... اگر تمام اسارتم را این جوری می‌گذراندم، تا حالا هفت کفن پوسانده بودم. عراقی‌ها مُردند، ولی هیچ وقت خمودگی‌ام را ندیدند. حتی زیر مشت و لگدشان خم به ابرو نیاوردم. سکوت و نگاه‌های پر از فریادم دیوانه‌شان می‌کرد. - حرف بزن ... فریاد بکش ... یک چیزی بگو ... لعنت به تو ... در جوابشان زل می‌زدم تو چشمان رعشه گرفته‌شان. نگهبان عراقی که از آن همه سرسختی خسته شده بود بیخ گوشم با صدای‌رگه دار و خواب آلودش زمزمه می‌کرد، - شعار را بده و برو گمشو. پیر خرفت. مثل سنگ کبود و زخم و زیلی ای که روزگار به آن شکل درآورده بودش نگاهش می‌کردم. چشمم به گل‌های مچاله شده قالی زیر چنگم می‌افتد. هول ولش می‌کنم. از این که گل‌های تازه شکفته را فشرده‌ام از خودم بدم می آید. - حالا چرا زورت را سر این بیچاره‌ها خالی می‌کنی؟ یکهو سیاهی دهلیزهای اردوگاه عراق و زندانهای ساواک جلو چشمانم را تاریک می‌کند. دهلیزهایی که کشان کشان از میانشان گذشته بودم. سرما و داغی کف سیمانی هوای دم کرده و خفه‌شان با تار و پود وجودم در هم آمیخته است. انگار اصلا قصد آزاد کردنم را ندارند. - نه نه نباید هم آزادم کنند ... هیچ دوست ندارم کمرنگ شوند ... با آنها است که زنده مانده ام .... تمام وجود اسدالله از آنها جان گرفته .... کمرنگ شوند. جان می‌دهم.. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ زیبای «نذر لاله ها» 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران    ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار عملیات بیت‌المقدس برشی از جلسه امروز فرماندهان ۱۳۶۱ اردیبهشت ۲۹ ۱۴۰۲ رجــــــب ۲۵ 1982 مــــــــه 19 🔸 سرهنگ حسنی سعدى خطاب به احمد کاظمى اظهار داشت: «درعملیات قبلى [مرحله سوم] که انجام دادیم، نصر۳ آمد روى جاده آسفالت [خرمشهر - شلمچه] و به‌طور کامل جاده را بست؛ ولى نصر۷ در کنارش به جاده نرسید. هوا که روشن شد از همین طرف [شرق] دشــمن رفت ۳۰ درصد تلفات وارد کرد و [نصر۳] عقب نشست.» 🔸احمــد کاظمى پــس از این شبه‌هایى که سرهنگ حسنی سعدى مطرح کرد، اظهار داشــت: «واالله، مــن یک نظر کلــى دارم که توکل‌هایى که اول عملیاتها داشتیم، این‌ها یک‌خرده کمتر می‌شود و روى چیزهاى دیگر داریم بحث می‌کنیم، گمان نکنم که صحیح باشد. با این صحبتى هم که پریروز امام [خمینى] کرد زیادتر بخواهیم به این حرفها بنشــینیم، صحبت کنیم و این که درست، باید که تدبیر کنیم ... ولى ما انتظار داشتیم که دیشب عملیات بشود. باهمه این مشکلات آماده‌ هم شدیم. با توکل به خداوند ان‌شاءاالله برویم، کار حل می‌شود. زیاد روى این که نمی‌دانم یکى عمل نکرد و آن یکى نیامد، منتظر اینها نباشیم و تصمیم بگیریم که برویم. امیدواریم که حتما می‌رویم و به هدفهایمان هم می‌رسیم.» 🔸 حســین خرازى فرمانده تیپ۱۴ امام حسین(ع) از قرارگاه فتح، که به‌عنوان دومین فرمانده تیپ به اظهارنظر پرداخت، ضمن قرائت آیه‌اى از قرآن کریم و تأکید بر تدبیر و توکل بر خداوند در عملیات، طرح اول (عملیات قرارگاه فتح در غرب نوار مرزى) را مورد توجه قرار داد و گفت: «ما در مانورمان تغییر نکردیم و همان مانورقبلی‌مان است؛ یعنى بیاییم غرب خاکریز جاده [مرزى] عمل بکنیم و [پس از رسیدن به جاده شلمچه - بصره] بیاییم خودمان را برسانیم به شرق نوار مرزى. قرارگاه نصر هم بیاید به موازات ما [در شرق نوارمرزى] عمل کند و بیاید جاده آسفالت [شلمچه - خرمشهر] را تأمین کند و این عقبه دشمن و این پلی که اینجا [روى نهر خین] هست، به مخاطره بیفتد و عقبه دشمن یک حالت محاصره‌اى پیدا کند و دشمن در اینجا ً کلا کنده شود.» وى ضمن مخالفت با عملیات یگان تحت امرش در نقطه‌اى دیگر، ادامه داد: «ما ان‌شــاءاالله باید توکلمان را بر خدا زیاد کنیم و همین نیرویى که داریم، ان‌شاءاالله نیروى خیلى مناسبى است؛ قوى باشیم. ان‌شاءاالله امام [خمینى] هم که نوید پیروزى دادند و این همه نیرویى که ما داریم از چند جهت به دشــمن حمله کنیم، اصلا دشمن قدرت تفکر و قدرت تصمیم گیرى و قدرت آرایش از او گرفته می‌شود. ان‌شاءاالله بیاییم همین برنامه‌اى که داریم اجرا کنیم. بچه‌هاى ما شناسایی هم کردند. به میدان مین‌شان هم رسیده‌اند. یک رده بیشتر مین نیست.» @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
رطوبت ناشی از کنار زدن برف‌های آبدار، باعث شده بود که دست‌هایش خیس شود و همان نَم اندک در آن سرمای استخوان سوز، باعث شده بود که انگشت اشارۀ طفلک به ماشه بچسبد و او که با شَستش روی شعله‌پوش کلاش را پوشانده بود تا برف داخل آن نرود، وقتی‌که می‏خواست انگشتش را کنار بِکِشد، چسبندگی ناشی از یخ‌زدگی، باعث شلیک گلوله و قطع انگشت او شده بود! خوشبختانه جهت وزش باد از ارتفاع به سَمت درّه و پوشیدگی کامل سر و صورت سرباز عراقی باعث شدند که وی متوجه شلیک نشود، هرچند در منطقه در تمام ساعات شبانه‌روز و از تمام جهات ، شلیک‌های پراکنده‌ای که به دلایل مختلفی از ترس گرفته ، تا مشکوک شدن به یک نقطه و حتی شکار حیوانات یک موضوع عادی بود و همان نیز مزید بر دو علت قبلی می‌شد تا صدای شلیک‌های گاه‌به‌گاه، ازجمله همان صدای کذایی نیز عادی به نظر برسد و اگر هم نگهبان عراقی می‌شنید، زیاد برایش تعجب‌آور نمی‌شد که شکر خدا همان را نیز نشنید. طفلکی درحالی‌که از درد به خود می‌پیچید، لب‌هایش را باقدرت به همدیگر می‌فشرد تا صدایش درنیاید، یکی از همان دونفری که او را گرفته بودند، به‌سرعت، یک باند از کیف کمک‌های اولیه جنگی خود بیرون آورد و به‌سرعت انگشت و دست وی را پانسمان کرد. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂