.
📋 کمکم صدای قافله دارد میاید
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_رقیه (س)
حاج سید رضا نریمانی
#شب_دوم_محرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کمکم صدای قافله دارد میاید
از این طرف هم هلهله دارد میاید
آقا سنان بهر صله دارد میاید
آه ای ربابه حرمله دارد میاید
خیری ندیدی ای رباب از زندگانی
شیرش بده این بچه را تا میتوانی
اینجا جوانان پاسبان زینب هستند
خیلی بنی هاشم میان زینب هستند
اینها مراقبهای جان زینب هستند
عباس و اکبر محرمان زینب هستند
وای از غروب کربلا و عمه زینب
شلاق شمر بیحیا و عمه زینب
من را برم گردان عزیزم جان مادر
بوی جدایی میدهد اینجا برادر
ای زینت دوش نبی جان پیمبر
پس لااقل انگشترت را در بیاور
چشمش گرفته ساربان انگشترت را
حتی النگو و طلای دخترت را
میترسم اینکه پیش من از پا بیوفتی
با زور تیغ و سنگ و نیزهها بیوفتی
تشنه کنار موج این دریا بیوفتی
یا گوشهی گودال این صحرا بیوفتی
دیدم خودم که کربلا گودال دارد
اینجا که آوردی مرا گودال دارد
طفل سه ساله جا در این صحرا ندارد
باور بکن که طاقت گرما ندارد
یا طاقت آزار اینها را ندارد
طفل یتیمی که اگر بابا ندارد
باشد اگر آن دخترک یک نازدانه
اصلا نباید زد به رویش تازیانه
*شاعر: #حامد_جولازاده✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ورودیه
📋 اولین روضهخوان کرب و بلا
#روضه_شب_دوم_محرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت میگه ابی عبدالله همچین که رسید کربلا، اول خودش روضه خوند. «فَجَمَعَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وُلْدَهُ وَ إِخْوَتَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ»، همه رو جمع کرد دور خودش؛ بچههاش، اهل بیتش، برادراش «ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِمْ» یه نگاهی بهشون کرد، یکی یکی قد و بالای همشون و نگاه کرد، آخ بابا دورت بگرده علیاصغر، بابا فدات شه رقیه جونم، عمو دورت بگرده قاسمم، عبداللهم، آی قربونش قد و بالات برم علیاکبرم «فَبَكَى سَاعَةً» فقط با همین نگاه ساعتها گریه کرد. «ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا عِتْرَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ » خدایا ما عترت نبی تو هستیم، « وَ قَدْ أُخْرِجْنَا وَ طُرِدْنَا وَ أُزْعِجْنَا عَنْ حَرَمِ جَدِّنَا » میبینی ما رو از حرم جدمون طردمون کردند، بیرونمون کردند. بعد شروع کرد روضه بخونه.
صدا زد:« أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ» بار بگشای اینجا کرب و بلاست. « وَ هَاهُنَا وَ اللَّهِ مَسْفَكُ دِمَائِنَا» اینجا جایی که خون ما ریخته میشه، «وَ هَاهُنَا وَ اللَّه قُتِلَ رِجَالِنَا» اینجا جایی که مردای ما رو همشون و میکُشند. « وَ هَاهُنَا وَ اللَّه ذُبِحَت اَطْفالِنا » یهو رباب بچه رو توو بغلش محکمتر گرفت. «وَ هَاهُنَا وَ اللَّه سَبیِ نسائنا» اینجا جایی که همهی زنای ما روبه اسارت میبرند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 آشوبی توو دلم به پاست
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آشوبی توو دلم به پاست
گفتم که این زمین کجاست
تا گفتی اینجا کربلاست
دلتنگه مادر شدم برادر
کاش بود کنارمون و، آروم میشد دلِ من
توو این غریبی دیگه، تو هم نگو از رفتن
تو هم که بری چی واسهم میمونه
غیر از غم زمونه، غیر از دلی که خونه
میدونم بیتو میمیره دخترِ تو
از غصهی سرِ تو، از داغِ حنجر تو
غم داره اینجا بیامون
دور و بر زینب بمون
چرا شدی به سمت اون
گودال خیره، دلم میگیره
نگو که قتلگاهه، دق میکنم از این غم
آخه چه جور سرت رو توو دست شمر ببینم
بین خاک و خون افتاده پیکرِ تو
میبینه دختر تو، رو نی میره سر تو
زیر دست و پا تن برادرِ من
قرآن مادرِ من، پناه آخرِ من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
امام حسین ع
#زمزمه حاج سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ بيا نگار آشنا شب غمم سحر نما مرا به
.
#زمزمه
#شب_چهارم_محرم
حاج سیدرضا نریمانی
#طفلان_حضرت_زینب
بيا نگار آشنا
شب غمم سحر نما
مرا به نوكریِ خود
شها تو مفتخر نما
ای گل وفا حسين
معدن سخا حسين
میكشی مرا حسين
📋 نامه عبدالله بن جعفر به ابی عبداالله و بدرقه فرزندان خود
#روضه_طفلان_حضرت_زینب (س)
کاروان ابی عبدالله از مدینه راه افتاد. این دوتا آقازادهی بیبی حضرت زینب دنبال کاروان نبودند اینقدر به پدرشون اسرار کردند.
- آخه بابا بزار ما هم بریم. آخه عبدالله مریض احوال بود اینا قرار بود. بایستند آقا بهشون فرمود:« شما کنار پدرتون بمونید». گفتند:«چشم». ولی تا کاروان راه افتاد، اومدن پیشِ بابا.
-بابا! آخه علیاکبر رفت، قاسم رفت، عبدالله رفت، بنیهاشمیا همشون رفتند کسی دیگه توو مدینه نمونده. به ما هم اجازه بده بریم. عبدالله بن جعفر قبول کرد. یه دست خطی نوشت برا ابی عبدالله و برای خواهرش. دست خط و داد بهشون، سریع برید خودتون و برسونید به کاروان.
نزدیکای مکه بود که این دوتا سواره، این دوتا آقازاده خودشون و رسوندن. از اون دور منادی فریاد زد:« دوتا سوار دارن میان آقا». یهو ابی عبدالله از دور نگاه کرد، بیبیم از محمل سرشون و بیرون آورد.
- کیه؟!
آخه دل بیبی هی توو این سفر شور میزد. سرش و از محمل بیرون آورد، بَه بچههامند الهی قربونشون برم. خدا رو شکر الحمدلله خودشون رو رسوندند.
دست خط رو آوردن پیش ابی عبدالله، به پاهای داییشون افتادند. دایی جان بابامون ما رو فرستاده اینم دست خطشه. ما اومدیم کنار مادرمون باشیم، آخه شنیدیم وقتی تو رو میکشند قراره مادرِ ما به اسارت بره. چه جوری میشه ما توو مدینه باشیم، مادرمون رو ببرند به اسارت، دستاش و ببندند
مادرِ ما حضرت زهرا هم که از خونه میخواست بره مسجد، برا فدک هرکاری کرد امام حسن گفت:« من باید دنبالت بیام، آخه نمیشه که».
توی مسیرم هی دلش شور میزد، خدایا اتفاقی برای مادرم نیوفته...
آخرشم توو راه برگشت همینجور که دستش توو دست مادرش بود، اون نامرد اومد گفت:« بده فدک و»...
مادر این قباله رو گرفت پشتش، پشت کمرش، پشت چادرش پنهان کرد. جلو امام حسن چنان توو صورت مادرم زد
فلذا رو پاهای حسین افتاده، نمیذاریم مادرمون تنهایی بیاد...
.
📋 رود سمت برادر به تنش تب دارد
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو! هرچه که دارم این است
چه کنم؟ هست همین هر چه که زینب دارد
ارث زینب قد خم بود، قسم داد و گرفت
إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد
پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند
شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد
رفت و فریاد برآورد برادر! بشتاب
تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد
حق همین است که قربانی اکبر بشویم
زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد
از یمین میروم از سمت یسارش با تو
دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد
بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم
مادر ماست که در خیمه، مرتّب دارد:
زیر لب زمزمه ناد علی میخواند
دارد از هیبت اولاد علی میخواند
تکیه دادند به هم هر دو برادر اینبار
هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار
دور خود ساختهاند از سر دشمن کوهی
تن بیسر چقدر ماند و در این انبوهی
خُدعه زد دشمن بیعرضه و ترسو ای وای
بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای
ناگهان هر دو برادر به کمین افتادند
زیر باران جفا هر دو زمین افتادند
بدن هر دو پر از تیر، به هم دوخته شد
چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد
اول از ترس در آن حال رهاشان کردند
بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند
این طرف، حادثه از چشم زنی دور افتاد
آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد
گَرد، خوابید و شد آن واقعه پیدا کمکم
چشم مادر نگران شد به پسرها کمکم
عاقبت واقعه، شد آنچه که زینب میخواست
نذر او گشت اَدا! شکر، حسینش برجاست
پسرانم به فدای سر تو، غم نخوری
هر دو قربان علیاکبر تو، غم نخوری
پسرانم که بماند! خودِ زینب هم هست
جان من نذر علی اصغر تو، غم نخوری
تو سفارش شده مادرِمانی، قَسَمَت
میدهم جان من و مادر تو، غم نخوری
هر چه غم مال من و قول بده تا آخر
هر چه غم خورد اگر خواهر تو، غم نخوری
#محسن_ناصحی ✍
📋 دلاوری طفلان زینب در واقعه کربلا
#روضه_طفلان_حضرت_زینب (س)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
وقتی دو برادر اومدن اذن گرفتند از داییشون، بهشون اجازه داد، گفت داداش از همدیگه جدا نشیم. گفت« چشم داداش»؛ شمشیر برداشتند یکی از این طرف یکی از اون طرف زدند به دل لشکر انقدر لشکر کشته داد
نگرانیِ تو رو نمیتونم ببینم، این زن نمیتونه نگرانیِ امامش و ببینه
یه روزیم رسید امیرالمومنین رسید بالا سر فاطمهش، هرچی صداش میزد جواب نمیداد، گفت: تو هم جواب علی رو نمیدی؟ اشکای چشم علی رو صورت فاطمه چکید، بیبی چشماشو باز کرد دستای شکستهش و بالا برد اشکا رو از گوشه چشمای علی پاک کرد، علی جان! اصلا من اینجوری شدم اشک تو رو نبینم
.
.
📋 هرکه شد در روضهها گریان و مضطر بیشتر
#مناجات #امام_حسین
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکه شد در روضهها گریان و مضطر بیشتر
میشود آسوده دل فردای محشر بیشتر
رزق اشکم با گناهان زیادم کم شده
توبه کردم تا شود رزق مقدر بیشتر
میخرد دَرهم تمامِ نوکرانش را حسین
میشود اما مقرب دیدهی تَر بیشتر
هرکسی بارِ گناهانش سبکتر میشود
میکِشد در آسمان کربلا پَر بیشتر
من به جز روضه ندارم سرپناه دیگری
گر جوابیم نگیرم میزنم در بیشتر
چارهی کارم فقط رفتن به سوی کربلاست
هرچه ماندم دور از او دل شد مُکَدر بیشتر
در تمامِ لحظههای زندگی محتاجم و
میشوم محتاجِ او دَمهای آخر بیشتر
میوَزد با یا حسینِ روضهخوانان بوی سیب
با بُنَیَّ میشود روضه معطر بیشتر
گرچه محزون میشود در داغِ فرزندش پدر
شعلهور خواهد شد اما قلب مادر بیشتر
*شاعر: #سجاد_امیدیان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
#شب_پنجم_محرم
📋 شب پنجم که می رسد از راه
#روضه_حضرت_عبدالله (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب پنجم که می رسد از راه
روضه را غرق آه باید خواند
از یتیم حسن که میگوییم
روضهی قتلگاه باید خواند
روز آخر نیامده است اما
روضه رفته است داخل گودال
مثل مرغی که بال او کَنده است
حسنی زاده میزند پَر و بال
لحظهی آخر است و این میدان
گرچه مَرد نَبرد میخواهد
حسنی زاده! پیش عمه بمان
بعد از این، خیمه مرد میخواهد
حیف از آن دست حیف از آن بازو
دست خود را به تیغ نسپاری
پیش زینب بمان که بعد عمو
عَلَم و مشک را تو برداری
پیش زینب بمان که میترسم
روضهی پشت در شود تکرار
مادرم بازوی کبودی داشت
دست خود را به تیغها نسپار
شیر اگر بچه باز هم شیر است
آن شغال زبون نفهمیده
اینکه دست تو را ز تن انداخت
دست عباس دیده ترسیده
*شاعر: #محسن_ناصحی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 من پسر حسنم
#حضرت_عبدالله
#روضه_حضرت_عبدالله (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لشکر اندکی صبر کرد، یهو دیدند به سوی حضرت دوباره حملهور شدند؛ برگشتند. یهو دیدند لشکر دورِ گودال حلقه زده، عبدالله بن حسن از خیمه بیرون اومد. اومد کنار عموش حسین ایستاد، بیبیم دنبالش داره دَوان دوان میره، عبدالله میدَوه، زینبم از این طرف داره پشت سرش داره میدوه. یه مرتبه با اون حالش ابی عبدالله توو گودال افتاده داره دست و پا میزنه؛ لشکرم احاطه کرده دورِ گودال و. یهو ابی عبدالله صدای بیرمقش بلند شد:« خواهرم بگیرش این بچه رو محبوسش کن، یعنی ببرش یه جایی زندانیش کن منو نبینه»...
@emame3vom
به شدت امتناع میکرد عبدالله، و اینجوری صدا زد:« عمه جان! به خدا قسم اینجوری عموم و تنها نمیذارم، از من نخواه از عموم جدا بشم، من پسر حسنم، من پسر یه آقاییم که توو کوچهها مادرش رو تنها نگذاشت، من پسر همون آقام که توو کوچه مادرش و زدند اومد از مادرش دفاع کرد»...
اون روزم حسن کوچیک بود کم سن و سال بود، اما یه جوری از مادر دفاع کرد، اینجام توو کربلا عبدالله نوجوونه، کوچیکه...
میگه اون نانجیب شمشیرش رو به سمت ابی عبدالله بلند کرد؛
- آیا میخوای عموی منو بکشی ای پسر خبیثه، ای پسر زِنا زاده؟! میخوای عموی منو بکشی؟!
شمشیرش و بلند کرد زد، عبدالله دستش و سپر کرد. همچین که این دستش و سپر کرد؛ شمشیر به دستش خورد این دست به پوست آویزان شد. صدای این بچه بلند شد یا اُماه. یهو تا شمشیر به دستش خورد صداش بلند شد وای مادر!
اگه اون روز، روزِ پُر سوز، یکمی بودم بزرگتر
توی کوچه، میشدم من، سپر بلای مادر
آخه همچین که شمشیر به دستش خورد، وای مادر و که گفت؛ گفت خدا رو شکر از عموم تونستم دفاع کنم، نذاشتم شمشیر بهش بخوره...
آخه توو کوچه که بابام همچین دستش و بلند کرد.
ایستادم به روی پنجهی پایم
اما دستش از روی سرم رد شد و....
بالاخره از خونوادهی امام حسنیا یه نفر تونست آبروداری کنه. توو کوچه که هرکاری کرد بابام نشد نشد نشد.امام حسن از این داغ پیر شد...
گرچه اینا آبروی عالمند، همه میان از در این خونه آبرو میگیرند...
فراموشی نعمتیه، مگه به این راحتیه
گودیِ قتلگاه من، اون کوچهی لعنتیه
دستت سیاهه نزن
امام حسین عبدالله رو بغل گرفت توو آغوش گرفت، به سینه چسبانید. صدا زد:« پسر برادرم صبر کن، صبر کن، صبر کن». آروم آروم ملحق میشی به بابات به اجدادت، به مادرم فاطمه....
یه تیری زد به حلقومش؛ این تیرو که زد نمیدونم چه جوری زد که میگه «فَذَبَحَ» یعنی سر جدا شد، سر این بچه توو دامن حسین افتاد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 آبرو داری کن واسه این گدایی که دلش شکسته
#شور_امام_حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آبرو داری کن، واسه این گدایی که دلش شکسته
آبروداری کن، من و ول نکن توی درای بسته
آبروداری کن، واسه من توو کشتیِ به گِل نشسته
ای حس خوب من، همیشه محبوب من
اون که همیشه برات، به سینه میکوبه من
ای حس ناب من، رویای توو خواب من
گفتم و بازم میگم، حسینه ارباب من
حال و هوامی، آهنگ صدامی
تو ضربان قلبمی، باهامی
«جانم حسین؛ ای جانم حسین
ای جانم حسین، ای جانم حسین»
*شاعران: #مهدی نظری و #داوود_رحیمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
📋 گریه کن های حسینیم و گدای حَسَنیم
#زمینه_امام_حسن
#شب_حضرت_عبدالله
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گریهکنهای حسینیم و گدای حَسَنیم
خاکِ پاهای حسینیم و برای حسنیم
جمع ما را حسن آورد سوی کرب و بلا
کربلایی شدهی خیرِ دعای حسنیم
صورِ أَیْنَ الحَسَنیون که قیامت بزنند
با حسین بین صفوفِ رفقای حَسَنیم
«حسن جانم، حسن جانم؛ حسن جانم جانم»
کوریِ چشم همانها که رهایش کردند
تا خداییِ خدا هست به پای حسنیم
نوکر آن است که قربانیِ یارش باشد
هم فداییِ حسینیم و فدای حسنیم
ما به این کرب و بلا شهر حسن میگوییم
که در آن خیره به ششگوش طلای حسنیم
کربلا آمدهای خرجیِ تو با حسن است
اربعین ما همه مهمان عطایِ حسنیم
«حسن جانم، حسن جانم؛ حسن جانم جانم»
شاعر : #سید_پوریا_هاشمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
#امام_حسن
👇
.
📋 نوکرِ خونوادهی حسین منم
#تک #بصیرتی #امام_حسین
#حضرت_عبدالله
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوکرِ خونوادهی حسین منم
سنگِ امامم رو به سینه میزنم
مثل شهیدای نوجوون منم
پیرو عبدالله بن الحسنم
راهِ حسین یا مسیرِ شیطون
برای من مهمترین تصمیمه
حسین انتخابمِ برا مثال
پیرهن سیاه لباس سربازیمه
«من امام حسینیم، من امام حسینیم»
تکلیفِ امروزم مشخصه
این پرچم برای من مقدسه
امام حسین برای من همه کَسه
وَاللّٰهِ امام حسین برام بَسه
هرکس داشته باشه بوی کربلا
باهاش رفیق میشیم بیمُعطلی
باطل یعنی هرچی غیرِ حسین
حق یعنی راهِ حسین بن علی
«من امام حسینیم، من امام حسینیم»
مدرسه و کلاسِ من سنگرمه
مدادِ من اسلحهی باورمه
مجاهدم دستِ خدا یاورمه
سایهی سید علی روی سَرمه
اگه حواسم و بِدَم خطا نرم
منم یه سربازِ درست حسابیم
با مدد خدا و صاحب الزمان
نوجوون مؤمنِ انقلابیم
«من امام حسینیم، من امام حسینیم»
*شاعر: #حمید_رمی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
.👇
.
📋 رها کن عمه دستم و بزار برم پیشِ عموم
#واحد_سنگین
#حضرت_عبدالله
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رها کن عمه دستم و، بزار برم پیشِ عموم
نذار که اینجا بِشکنه، بغضی که مونده توو گلوم
بزار برم تا نبینم، کارِ حرم میشه تموم
افتاده رو خاک/ تشنه غرقِ خون/ نمیشه از این بدتر
هرجوری که هست/ میرم تا باشم/ واسهش سربازِ آخر
توی گریهها/ رو لبهای من/ أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَر
گرفته بینِ قتلگاه، دورِ عموم و یک سپاه
پناهِ عالم بیپناه، شده توو گودال
«عمو حسین، عمو حسین»
عموم و دارن میکُشن، این از خدا بیخبرا
رمق نمونده توو صداش، تا که بگه جلو نیا
طاقت ندارم ببینم، تنش رو زیرِ دست و پا
خدا میدونه/ به پای عموم/ همه هستیم و میدم
با هر سختی بود/ خودم و آخر/ توی قتلگاه دیدم
دستم که شکست/ به یادِ مادر/ باریدم و نالیدم
به آرزوهام رسیدم، از زندگی دل بُریدم
سمتِ بابام پَر کشیدم، از دلِ گودال
«عمو حسین، عمو حسین»
جون داره میره از تَنت، تَوون نداره بَدنت
دارن با سنگ میزننت، ای عموجونم، ای مهربونم
سخته برام عمو جون، غربتت و ببینم
تو بین دشمنایی، چه طور راحت بشینم
این لشکر دیگه، جون به لبت رسونده
سر تو رو شکونده، نفس برات نمونده
ای وای ای وای از، هجومِ سنگ و شمشیر
دشمن داره با تکبیر، میزنه نیزه و تیر
«عمو حسین، عمو حسین»
هم واسه من هستی امام، هم مثل بابایی برام
دنیا رو بیتو نمیخوام، ای عمو جونم، ای مهربونم
دلِ بابام و حالا، میخوام بدست بیارم
دست و سرم رو باید، به پای تو بذارم
مثل عمو دست من، جدا شد از پر
با ضربههای دشمن، میخوام فدات بشم من
حالا که به زخم، تیغ و تیر اسیرم
تو رو بغل میگیرم، توو بغلت بمیرم
«عمو حسین، عمو حسین»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
👇
.
📋 من یه عمره که به عشقت اسیرم
#واحد_ضربی #امام_حسین
#شهدا
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من یه عمره که به عشقت اسیرم
از درِ این خونه جایی نمیرم
آرزومه توی لحظهی آخر
سرم رو پای تو باشه بمیرم
آره میدونم بَدم/ اما رو زدم/ دردِ منو میدونی
آبرو نمیبری/ من رو میخری/ بسکه تو مهربونی
اون که با غمت آقا
دل بریده از دنیا
یارِ رو سفیدت میشه
هرکی آرزوش باشه
اشکت آبروش باشه
آخرش شهیدت میشه
«یا ثارَ اللّٰه، حسین یا مولا»
تویی که ساکن عرشِ خدایی
خونه خدایی أبا الشهدایی
یه نگاه کن مثِ حر و زهیرت
دلِ منم بشه کرب و بلایی
با همه گناهم و/ روی سیاهم و/ رو به تو انداختم
من اگه شهید نشم/ رو سفید نشم/ زندگیم و باختم
ذکر تو میده حاجت
هر دقیقه هر ساعت
اسمت و رو لب میخونم
تا که لحظهی آخر
مثل تو بشم بیسر
پای تو بریزه خونم
«یا ثارَ اللّٰه، حسین یا مولا»
هستیِ من همه به زیر دِینه
آقایی که شاه عالمینه
جَنَّةُ الْأَعْلَى باشه واسه اهلش
بهشتِ من تماشای حسینه
دخیلم و بستهام/ دل شکستهام/ به شیش گوشه ارباب
بشم شبیه بُرِیر/ عاقبت بخیر/ توو آغوش ارباب
هرکی عاشقت باشه
یارِ صادقت باشه
پای عشقِ تو میمونه
نوکرت چه خوشبخته
بیتو زندگی سخته
دنیا بیحرم زندونه
«یا ثارَ اللّٰه، حسین یا مولا»
#علیاصغر_شاه_سنایی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#واحد_شلاقی
#شب_پنجم_محرم
.👇
.
📋 عشقِ تو کرده به همه سرایت
#شور #امام_حسن
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشقِ تو کرده به همه سرایت
کمتر شنیده شده این روایت
قالَ النَّبیِّ المُصطَفی المؤتَمَن
حَسَنٌ مِنّي وَ أنَا مِنْ حَسَن
کریم حسن، زندگیم حسن
کل سال و میگیم حسین
امشب و میگیم حسن
پیمبر حسنیه، حیدر حسنیه
حسنیان همه، فاطمه بیشتر حسنیه
اباالفضلِ علی تا محشر حسنیه
این و من مطمئنم علیاکبر حسنیه
«حسن جانم، حسن جانم»
اگه یه روزی بقیع از طلا شِه
حرمِ تو شبیه کربلا شه
هک میشه روی ایوونت این سخن
حَسَنٌ مِنّي وَ أنَا مِنْ حَسَن
امام حسن، السلام حسن
کافیه ازم جون بخوای
میگم روی چشمام حسن
رقیه حسنیه، قاسم حسنیه
به خدا عقیلهی بنی هاشم حسنیه
مجنون حسنیه، لیلا حسنیه
یه دوشنبه شب میریم انشاءالله حسنیه
«حسن جانم، حسن جانم»
*شاعر: #آفتاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
.👇
.
📋 میخوام مثِ گذشتهها یادِ شهیدا کنم
#شور #امام_حسین
#شهدایی
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میخوام مثِ گذشتهها یادِ شهیدا کنم
عقدهی قلبم و به یادِ شهدا وا کنم
گناه یه کاری کرده نورِ قلبا خاموش شده
توو زندگی یادِ شهیدامون فراموش شده
یادش بخیر قدیما
حال و هوایی داشتیم با شهدا توو روضه
چه گریههایی کردیم
به یادِ هور و مجنون دوکوهه و هویزه
من اومدم با شهدا دوباره بیعت کنم
سفرهی دل وا کنم و دوباره صحبت کنم
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک بالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
«حسین جانم حسین، جانم حسین جانم
جانم حسین جانم، جانم حسین جان»
حماسههای شهدا که انتها نداره
دل که حسینی بشه ترسی از بلا نداره
میخوام که یادی کنم از فَکّه و دشت عباس
از اونایی که دستشون بود توی دستِ عباس
با لبِ تشنه موندن
پا عهدشون تا اینکه به کرب و بلا رسیدن
قمقمههای خالی
به سَرسِپُردگی و جنون گواهی میدن
با یادِ خشکیه لبِ تموم رزمندهها
روضه میخونیم واسهی تشنه لبِ کربلا
اگر کشتن چرا آبت ندادن
چرا زان دُرّ نایابت ندادن
اگر کشتن چرا خاکت نکردن
کفن بر جسم صد چاک نکردن
«حسین جانم حسین، جانم حسین جانم
جانم حسین جانم، جانم حسین جان»
گذشتن از نام و نشونشون نشونهی قیمته
لازمهی قیمتی بودن به خدا غیرته
میخوام بگم از اون رفیقایی که بیپلاکن
از اونایی که تا ابد گنجینههای خاکن
طلائیه، شلمچه
همیشه شرمندهی مادرای شهیدن
مادرایی که واسه
دیدن بچههاشون زندگیشون و میدن
با مادرای شهدا دوباره روضهخونیم
شبیه زینب توی گودال بلا میخونیم
گلی گم کرده ام؛ میجویم او را
به هر گل میرسم، میبویم او را
گلِ من؛ یک نشانی در بدن داشت
یکی پیراهنِ کهنه، به تن داشت
«حسین جانم حسین، جانم حسین جانم
جانم حسین جانم، جانم حسین جان»
*شاعر: #مرتضی_سراوانی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
#شهدا
.👇
.
📋 گریه زیاد کردم روضه زیاد خوندم
#شور_مقتل #امام_حسین
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گریه زیاد کردم، روضه زیاد خوندم
گریه زیاد کردم، روضه زیاد خوندم
پشت سرت خیلی وَإِن يَكَاد خوندم
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ، نیزه فرو شد به تنت
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ، خودت بگو از کفنت
یکی دم مغرب، موت و پریشون کرد
با تنِ صد پارهت، یه ختم قرآن کرد
اونی که از گودال، سرت رو حالا برد
روی سَرِ زینب، صداشو بالا برد
جلوی نامحرما معذبم، من زینبم، خواهرِ تو
جلوی نامحرما معذبم، چی بگم از حنجرِ تو
جلوی نامحرما معذبم، من چی بگم از دخترِ تو
یکی داره پیراهن میدزده
پیراهن که نه کفن میدزده
یکی داره با یه کهنه خنجر
سر و از روی بدن میدزده
«ای حسینم، ای حسینم
ای ضیاء هر دو عینم»
داره نیزه به تنت میریزه
خستگی از بدنت میریزه
مگه چی گفتی عَدو سنگت زد
داره خون از دهنت میریزه
یه سپاه داره سرت میریزه
نیزن داره به تنت میریزه
مگه گودال چقدر جا داره
یه سپاه داره سرت
واجب الاحترام بودی
تو اولین امام بودی
که بین یک حصیر بودی
مونده روی زمین، پیکر تو رها
السلامُ علیٰ مَن دَفَنَ اهلِ قُری
خواهرت اگه نیست، رفته شام بلا
ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا
همه منتظرن، مادرش برسه
کاش صدای برادر، به خواهرش برسه
دست قاتل اگه، به سرش برسه
آخ خدا به داد موی دخترش برسه
«سیدالشهدا ، سیدالشهدا
سیدالشهدا یا مقطع الاعضا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
#سبک_همه_منتظرن
.👇
امام حسین ع
. #روضه_امام_حسین #مناجات شب جمعه اشک من همیشه کار زمزم میکند هر نمش دارد گناهان مرا کم میکند
.
#شب_ششم_محرم
📋 مشکِ اشکِ من همیشه کارِ زمزم میکند
#مناجات
#شب_حضرت_قاسم
حاج سید رضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشکِ اشکِ من همیشه کارِ زمزم میکند
هر نمش دارد گناهان مرا کم میکند
بیگمان محکم در آغوش خودت میگیریاش
ریسمانِ پرچمت را هر که محکم میکند
کتریات یک جور پیرِ روضهخوانِ هیئت است
اشک را در استکانِ چشم ما دَم میکند
نذری اربابها از دخل رعیت میرسد
این چه غوغاییست که ماهِ محرم میکند!
سائلِ پشتِ درت بارِ خودش را بسته است
با همین فقری که دارد کارِ هاتم میکند
از رسول ترکها حُرّ ساختن کارِ شماست
آدمت بودن مرا یک روز آدم میکند
دستِ عباسِ تو میافتد حسابِ محشرش
آن میانداری که صفها را منظم میکند
هرکه دارد اشک میریزد برای داغِ تو
در حقیقت گریه بر داغِ حسن هم میکند
هر زمانی از ته دل گفتم جانم حسین
مطمئنم حضرت زهرا نگاهم میکند
گوشهگیرم گوشهی ششگوشهی من را بده
نوکرت کُنجِ حرم خود را مسجم میکند
این گدا دلشوره دارد جا بماند اربعین
داغِ دوری از حرم پشتِ مرا خَم میکند
ای که جمع و جور کردی زندگیم را حسین
پیکرت را نیزه و شمشیر دَرهم میکند
جسمِ تو مثل سرابی روی خاک افتاده است
نعلِ مرکبها تنت را سخت مبهم میکند
با همین انگشتری که شاهِ ما بخشیده است
ساربان را بینیاز از کل عالم میکند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 گوشهی خیمه شور و حالی داشت
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا
سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گوشهی خیمه شور و حالی داشت
دیده اش اشک لایزالی داشت
دائماً از خودش سؤالی داشت:
دیشب او مژدهی وصالی داشت
پس چرا راه رفتنم سد شد؟
التماس پریدنم رد شد؟
من که از عاشقان او هستم
دست پروردهی عمو هستم
حال که غرقِ آرزو هستم
تشنهی جنگ با عدو هستم
کاش می شد مرا خطاب کند
روی جانبازیام حساب کند
کُنج بستر که جای ماندن نیست
میزنم پر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست
گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم
دست خطی اگر که رو بشود
از برادر که گفت و گو بشود
ذکر مادر که پیش او بشود
زیر و رو سینهی عمو بشود
آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم
وقت، وقتِ فدا شدن شده است
نوبت جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است
دشمن انگشت بر دهن شده است
جای جوشن به تن کفن دارم
ارث بسیار از حسن دارم
گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان
سینهات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن
گفت اگر نیزه خورد پهلویت
زیر سمها شکست ابرویت
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت
زیر لب روضهی مدینه بخوان
روضهای از شکسته سینه بخوان
آه عمو وقت خواهش آمده است
تیغ و نیزه به بارش آمده است
لحظههای نوازش آمده است
قامتم را ببین کش آمده است
مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعهای بغل هستم
نالهاش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزه دارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد
مقتلش روضهی مگو شده است
قدش اندازهی عمو شده است
نیزهها بر تنش مقیم شدند
سبب روضهای عظیم شدند
همه از سفرهاش سهیم شدند
قاتل زادهی کریم شدند
پیکرش دشت را معطر کرد
کربلا را بقیع دیگر کرد
#مصطفی_هاشمی_نسب✍
...
📋 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم از ابی عبدالله
#حضرت_قاسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ» انقدر کوچیک بود هم قد و قوارهش هم سنش «فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام» یه نگاهی ابی عبدالله بهش کرد« اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ» ابی عبدالله بغلش کرد انقدر گریه کرد «فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ» بهش اجازه نداد گفت:« نه قاسمم نمیشه، تو امانت برادرم حسنی داداشت خیلی سفارش تو رو به من کرده« فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ » افتاد به دست و پای ابی عبدالله انقدر دست و پای ابی عبدالله رو بوسید» وَ هُوَ يَقُولُ: رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا» عموجون قربونت برم، دورت بگردم نمیخوای به من اجازه بدی برم .
«حتی اذن له» تا این کار و کرد ابی عبدالله بلندش کرد بهش اجازه داد «فخرج ودموعُه تسيل على خَدَّيه، و هو يقول» انقدر قاسم گریه کرد، با چشمان گریان وارد میدان شد.
ابی عبدالله هرچی گشت این خیمه به اون خیمه یه زرهایقد و قوارهی قاسم پیدا بشه نشد،
- چی کار کنم خدایا؟! زره نداریم برای قد و قوارهش. ابی عبدالله نوشتن عمامه رو از سر برداشت دوتیکه کرد یه تیکهش و برا قاسم کفن کرد...
همه چیش و ابی عبدالله بخشید به این و اون، همه چیش و حراج کرد.
یه تیکهش و به سر و صورت قاسم بست چون مثل ماه میدرخشه. عمو جان چشمت میزنند اینجوری بری میدان بد میشه، چشم میخوری...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 ای یادگار مجتبی افتادی بینِ دست و پا
#روضه_حضرت_قاسم (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد جلو ضربهای به سر قاسم زد، با صورت زمین خورد. صداش بلند شد عمو جون!
یک نیزهای اون نانجیب شبیت بن سعد برداشت به پشتش زد، این نیزه رو که فرو کرد از سینهی قاسم بیرون زد، نالهی قاسم بلند شد...
همهی اخل کوفه حملهور شدند. میخواستن عمر و نجات بدن، کسی که ضربه به سر قاسم زده بود ابی عبدالله داشت باهاش میجنگید، اینا خیلشون، همهشون حملهور شدند. میخوان عمرو نجات بدن. این اسبا وقتی حملهور شدن عمرو زیر دست و پاها به هلاکت رسید. دیگه وقتی گرد و خاکا بالا رفت چیزی مشخص نبود «و القاسم ایضا» قاسمم زیر سم مرکبا قرار گرفت...
استخونای قاسم زیر سم مرکبها خورد شد...
مدینه هم همینجور شد، مدینه هم وقتی اون نامرد اومد پشت در، انقدر با این پا به این در زد؛ در شکست.مادرِ ما پشتِ دره....
قاسم و بغل گرفت به سینه چسبانید. روایت میگه همینجور که این قاسم رو توو بغل گرفته بود. داشت حرکت میکرد، سینه به سینه قاسم و چسبوند همینجور که راه میره، پاهای قاسم رو زمین میکشید...
ای یادگار مجتبی
افتادی بینِ دست و پا
زدن تو رو چه بیهوا
با بغض و کینه، مثل مدینه
پهلوت شده شبیه، پهلوی مادرِ من
بازوت شده شبیه، بازوی مادرِ من
آخه رو بازو رو دید جای نعله، گفت یه جوری مادرِ ما رو توو کوچه زد هنوز جای این شلاق دورِ بازوی مادرِ ما مونده...
اینجا چهل نفر زدن یه بیپناه و
زدن یه پا به ماه و، زدن یه بیگناه و
اینجا یه عده نانجیب، شدن هماهنگ
زدن به پیکرت سنگ، به رویِ ماهِ تو چنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇