• اولش میخواستم یه پست مجزا توی اینستا برای کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» بذارم. بس که دوستش داشتم! اما صفحه شخصی نویسنده رو که دیدم و البته کنایههای توی کتاب رو، نظرم عوض شد. بیش از حد ضدارزشهام بود.
اما این بخش از کتاب توی این کانال کوچیک بمونه به یادگار. عاشقش شدم و بارها خوندمش.
«بابا موقع حرف زدن کمکم رو کرد که مردم روستا درباره دختر مجردش -که معلوم نیست در خانهای خالی نزدیک کوه چه غلطی میکند- به پچپچ افتادهاند. سوژهای جدید، با پای خودش، به دام افتاده بود. آنجا مهم نبود چند کشور جهان را گشتهام، چند سال در تهران خانهای مستقل داشتهام، مدرک دانشگاهیام چیست یا چهکارهام. در روستا فقط دختری مجرد بودم. دختر مجردِ تنها؛ صاحبِ زنانگیای که هنوز تصاحب نشده. دختر مجرد افسرده نمیشود، گریه نمیکند، غمگین نمیشود و برای خودشناسی به خلوت نیاز ندارد. دختر مجرد فقط دختر مجرد است.»
#کتاب
#حقتاابد
#اردیبهشت_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
•همزمان با این کتاب فیلمی میدیدم درباره دزدیدن دخترها، تکه کردن و فروختن گوشت تازه تنشان. آن فیلم اصلا نترساندم؛ اما از همان چند صفحه اول این کتاب که موضوعش فقط خانواده بود، دلهره به جانم افتاد. ترس تا صفحه انتهای کتاب و حتی بعد از بستنش هم دست از سرم برنداشت.
«بندها» ماجرای خیانت پدر خانواده و رفتن و نهایت برگشتن او را از زبان سه نفر تعریف میکند. البته نه که بعد از برگشتنش گُلی به سر کسی زده باشد! همچنان زندگی تا پیریشان سخت و زهر بوده. تاثیرش هم طبیعتا روی بچهها مانده.
چیزی که ترساندم، این بود که نکند روزی خودم هم از پس زندگی برنیایم. مثل مرد داستان دیگر نخواهم توی قالب خانوادهای که هنوز نساختهام جا بگیرم یا مثل زن، همیشه خدا بدخلقی کنم و زندگی را کوفت خودم و بقیه کنم.
گاهی خودم را دلداری میدهم که وقتی مادرم زن باحوصله و خانوادهداریست، دلیلی ندارد من هم مثل او نشوم. بعد یادم میآید هیچ چیز من شبیه مامان نیست. به جز شباهت ظاهری محوی که فقط آنهایی میتوانند تشخیصش دهند که مامان را از قدیم میشناختهاند.
بارها از مهم بودن صبوری توی زندگی برایم گفته. مثال عینی نشانم داده که اگر زن نتواند زندگی را به دندان بگیرد چه میشود. من حفظیاتم خیلی خوب نیست. چطور مطمئن باشم تا وقت لازمش یادم نمیرود؟ در عوض عاشق ریاضی و فیزیک بودهام. کسی فرمول صبوری را میداند؟ نیوتن قانونی درباره به دندان کشیدن زندگی کشف نکرده؟
کتاب را بخوانید. حتما. هم داستان جذاب است، هم شیوه روایت، هم نمادهایش. بعد خدا را شکر کنید که آدمی توی این داستان نیستید. بعد از تمام شدنش هم فیلم ترسناک یا غمگینی ببینید که سنگینیاش را بشورد و ببرد.
#کتاب
#دستحلقهکتابمبنادردنکنه :)
@fateme_alemobarak
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
به جهنم که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
به جهنم که روستای کیغول یه درمانگاه ندارد و همین ماه پیش یک زن جوان، قبل از اینکه به زایشگاه شهرستان برسد، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
عدل رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
| @mabnaschoole |
• من معمولا آدم واکنشهای بلافاصله بعد از حادثه نیستم. صبر میکنم تا اتفاق توی جانم تهنشین بشود و بعد چیزی بگویم. مثل امروز که هنوز توی شوک نشستهام پای لپتاپ و دفتر و کتابهایم و سعی میکنم چیزی پیدا کنم که زمان را به عقب برگرداند.
فعلا توی این حال یخزده، تلاش کردنِ بیش از پیش برایم تنها راه حل به نظر میرسد. حس میکنم وقتی سید جان را وسط بدوبدوهای خالصانهاش از دست دادهایم، حین تلاش برای پیشرفت و امید، منصفانه نیست در عزایش دست روی دست بگذارم.
نمیدانم. شاید هنوز توی شوکم که اینطور فکر میکنم. شاید باید از پشت میز و وسط کتابها بلند شوم و روی تخت دراز بکشم. هنوز حتی گریهام نگرفته و این یعنی روزهای بعدی تازه متوجه عمق ماجرا خواهم شد...
#ش_ه_ی_د
#سید_ابراهیم_رئیسی
#هیچاختلالیدرکارکشوربهوجودنخواهدآمد🖤
هدایت شده از |جَــــــوانه|
زل زده ام به برگه هایی که این مدت چسبانده ام به در و دیوار اتاق و میز. به کارهای تیک خوره و نخوره. به اسم سبز ماههای سال و عبارتهای آبی زیرشان. به چیزهایی که هنوز نخوانده ام. کارهایی که هنوز نکرده ام. جاهایی که حسابی لنگ میزنم.
از دیروز مدام جمله «رییسی عزیز خستگی نمیشناخت.» دور می خورد توی سرم. دلم میخواهد غبطه و غصهی اتفاق سیام اردیبهشت، بیشتر از احساسم، برود سراغ عملم و او را تکان دهد، اما...
دوباره سروکله همان بچه تخس دیماه ۹۸ پیدا شده. خودش را به حوالی دلم رسانده. مدام دستش را میکشد آن جا که خودش میخواهد.
آنجا که میشود قطرهای بود کوچک میان دریای آدمها. آنها که فردا برای بدرقه #شهید_جمهور صف می بندند. شانه به شانهی هم، پشت سر پیرمراد تکبیر میگویند و وقت زمزمه «انا لا نعلم منهم الا خیرا» شانههایشان یکدست تکان میخورد.
۱ خرداد ۰۳
• چند سال قبل تست mbti داده بودم و نتیجه شده بود ۸۱ درصد درونگرایی. این ویژگیام را دوست داشتم؛ اما میدانستم توی دنیای برونگرایی که صدای بلندتر و لبخند پررنگتر برنده است، راه به جایی نمیبرم.
خودم را شوت کردم بیرون منطقه امنم. سال اول کارم در مبنا، باز کردن میکروفن گوگلمیت و حرف زدن، حکم هاراکیری برایم داشت. همانقدر دردناک. گاهی فقط برای پیام دادن به همکاری کلی وقت هدر میدادم. بس سختم بود سر حرف را باز کنم.
بعضی صبحها سختم بود از روی تخت بلند شوم؛ چون حتی فکر فلان جلسه و تعامل از عمرم کم میکرد! حتی بیشتر از سه سال طول کشید تا بالاخره با خودم کنار بیایم و هنرجوها را به اسم کوچک صدا کنم.
گرفتن مسئولیت اجرایی رسما قمار بود. حجم تعاملاتش بعد از یک سال و هشت ماه، هنوز گاهی کلافهام میکند. اما دوستش دارم. کمکم میکند شبیهتر باشم به آدمی که آرزو دارم.
بعد از دورهمی سالانه مبنا با یکی از همکارها درباره خودم مشورت میکردم. گفت پتانسیل بیرون آمدن از منطقه امنم را دارم. اخلاقش را میشناختم؛ ولی باز هم دلم شکست. نمیدانست همین الانش هم چقدر دور از خانهام.
پریروز صبح هفتادوهشت هزار تومن وجه رایج مملکت را دادم که دوباره mbti بدهم و کارنامه کامل بگیرم. قبل شروع مطمئن بودم درونگراییام کمتر شده. خیلی زیاد باشد دیگر هفتاد. اشتباه میکردم. انگار تلاشهایم برای تغییر فقط روی سطح بود و منِ واقعی دلش بیشتر گوشهنشینی میخواست. نتیجه؟ حالا ۸۴ درصد درونگرا بودم. بیشتر از قبل! گویا این درصد را درونگرایی خالص در نظر میگیرند. بعد از این همه حرف و جلسه و تعامل؟
نمیدانم این اعداد قرار است چه بگویند. شاید دارم بیخودی فلسفه میبافم. کاه و کوه و این حرفها. شاید هم واقعا گوشه روح فاطمهای که خودش را دائما موظف به دویدن و تعامل با آدمها و دور شدن از منطقه امن میبیند، فاطمهای نشسته که از دنیا چیزی جز کتابها و لپتاپش نمیخواهد.
#زندگی
#خرداد_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
📚 همیشه سرمون توی کتابه!
📣 آغاز ثبتنام حلقه کتاب مبنا
ما تو حلقه کتاب مبنا، فقط کتاب نمیخونیم؛
بلکه با کتاب زندگی میکنیم!
یعنی:
مهمونیهامون #به_صرف_کتابه!
به جای اینکه دائم درگیر این باشیم که
حالا چی بپوشم؟
به این فکر میکنیم که
#حالا_چی_بخونم؟
و به جای اینکه
همش سرمون تو گوشی باشه!
#همیشه_سرمون_توی_کتابه!
همخوانی و نقد کتابهای:
📖 سباستین - اثر منصور ضابطیان
📖 زمین سوخته - اثر احمد محمود
📖 در جبهه غرب خبری نیست - اثر اریش ماریا رمارک
🔻 اطلاعات بیشتر دوره و ثبتنام حلقه کتاب:
http://B2n.ir/a92820
http://B2n.ir/a92820
#حلقه_کتاب
#همیشه_سرمون_توی_کتابه
| @mabnaschoole |
کد تخفیف صد درصدی برای حلقه دارم که اجازه دارم به دو نفر تقدیم کنم. دو نفر اولی که بهم پیام بدن براشون فرستاده میشه.🌱
🟡 اگر این پوستر را دریافت کردهاید بدانید شما یک مخاطب خاص ادبیات محسوب میشوید!
شما با ورود به جهان داستان تکنیکهای نویسندگی را کم و بیش آموختهاید؛ بهترین راه برای تثبیت این تکنیکها، دیدن نمونههای اجرا شده از نویسندههای بزرگ است. ما در دوره موشکافی این امکان را برای شما فراهم کردهایم.
من «نفیسه شیرین بیگی» از استادیارهای مدرسه مبنا؛ همراه شما هستم.
⚫️ این دوره کجا و به چه شکل قرار است برگزار شود؟
این دوره هر هفته در بستر اسکایروم، برگزار میشود. به این شکل که داستان را توی کانال ایتا دوره میگذاریم و شما یک هفته زمان دارید تا آن را بخوانید. سپس در روز مشخص لینکی برای شما ارسال خواهد شد، و داستان را نقد و بررسی خواهیم کرد.
🟡 دوره چه زمانی شروع میشود و چقدر طول میکشد؟
دوره ۱۷ خرداد با فرستادن داستان اول رسما شروع میشود. اولین جلسه آن، دوشنبه ۲۱ خرداد، ساعت ۱۶ خواهد بود. این دوره شش جلسه است و در هر جلسه یک یا دو داستان کوتاه بررسی میشود.
⚫️ دوره موشکافی داستان برای چه کسانی مناسب هست؟
این دوره برای هنرجویان دوره مقدماتی و بالاتر مدرسه مبنا و هنرجویان قدیمی که فارغالتحصیل شدند، قابل استفاده است.
🔴فرصت ثبتنام از ۸ خرداد تا ۱۳ خرداد است.
🔴شروع دوره ۲۱ خرداد روز دوشنبه ساعت ۱۶
⚫️لینک ثبتنام و اطلاعات بیشتر:
https://mabnaschool.ir/product/mooshekafi-season01-1403
🟡 ارتباط با مسئول دوره:
@nafyseh_shirinbeygi
دوستانی که حداقل تا دوره مقدماتی مبنا رو گذروندهن، اصلا از این دوره غافل نشن!
خانم شیرینبیگیِ کاردرست، قراره داستانهای خوبی رو بررسی کنن. این کار رو ما توی دانشگاه هم میکردیم و من به شخصه از این مدل بررسی داستان خیلی نکات رو یاد گرفتم.👌
برای دوست عزیزم، همکار نازنینم، فاطمه رحمانی فاتحهای بخونید...
خاک بر سر دنیا
خاک بر سر دنیا...
• همیشه فکر میکردم از دست دادن دوستها برای حوالی چهل سالگی به بعده. حالا خودم هنوز ۲۸ ساله نشده، عزادار دوستی شدم که فقط ۳۱ سالش بود...
واقعا دنیا رو نمیشه پیشبینی کرد...هنوز زیادی به اتفاق نزدیکم. فکرم جمع نمیشه برای نوشتن... حرفها هست واسه گفتن از میثاق...😭🥺
به یاد خواهرمان #میثاق_رحمانی، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید.
👇
https://iporse.ir/6251613
بخوانیم تا برایمان بخوانند...
نماز لیلة الدفن: میثاق بنت مهدی
• منت سرمون بذارید و برای دوست و همکار عزیزمون نماز شب اول قبر بخونید. ان شاءالله که روزی هم آدمهایی باشن برای ما بخونن و توشه راهمون کنن...😔
نماز لیله الدفن:
دو رکعت
رکعت اول حمد و آیه الکرسی
رکعت دوم حمد و ده مرتبه سوره قدر
بعد از سلام نماز، این دعا خونده بشه:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعَث ثوابَها الی قبر میثاق بنت مهدی...
• همیشه معلم اول کلاس میپرسد:
Quoi de neuf?
که به فرانسوی یعنی چه خبر. معمولا با یکی از دو جملهای که حفظ کردهام جوابش را میدهم. جملههایی به معنی خبری نیست یا مثل همیشه.
این هفته میدانستم وقتی باز بپرسد چه خبر، نمیتوانم جوابهای قبلی را بگویم. این هفته اصلا مثل همیشه نبوده. اما درسم هم آنقدر جلو نرفته که بتوانم خودم با هر فعلی که بخواهم جمله بسازم و خبر را بگویم.
از گوگل ترنسلیت کمک میگیرم. جواب را برایم مینویسد. میبینم فعل «بودن» و «داشتن» را جور دیگری نوشته. طوری که با مدلی که من یاد گرفتهام فرق دارد. سریع به گوگل شک میکنم. بعد یادم میآید من اول مسیرم و صرف افعال را فقط به زمان حال بلدم. حالی که برای میثاق، لااقل در این دنیا دیگر وجود ندارد.
حالا اگر معلمم یا هر فرانسوی دیگری ازم بپرسد چه خبر، بلدم خبر را در سه جمله خلاصه کنم:
Mon amie est décédée vendredi. Elle était jeune. Elle avait 31 ans.
دوستم جمعه فوت کرد. او جوان بود. او ۳۱ سال داشت.
#میثاق
#خرداد_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
🎵 It's a hard pill to swallow
This emotion, I bottle
Need somethin' strong for the sorrow
Somethin' strong for the pain, so I can wash it away
I was cold, now, I'm freezin'
Stuck in a permanent season
And we both know you're the reason
I'm not the same as before, I don't feel anymore...
🎶 Shot Glass of Tears
#خرداد_هزاروچهارصدوسه
هدایت شده از مجلهٔ مدام
مدامِ یک؛ کتاب
با آثاری از (به ترتیب الفبا):
#سیداحمد_بطحایی #محمدرضا_جوان_آراسته #مصطفا_جواهری #شبیه_عباس_خان #فاطمه_دارسنج #آزاده_رباطجزی #میثاق_رحمانی #علی_رکاب #فرزانه_زینلی #سعیده_سهرابیفر #فاطمهالسادات_شهروش #علیاکبر_شیروانی #آسیه_طاهری #احسان_عبدیپور #زهرا_عطارزاده #عطیه_عیار #مسعود_فروتن #زهرا_کاردانی #سیداحمد_مدقق #فاطمهسادات_موسوی #مسعود_میر #سبا_نمکی #فرشته_نوبخت #راضیه_نوروزی #ریحانه_هاشمی #محمدعلی_یزدانیار #لودمیلا_اولیتسکایا #مایکل_بورن #کیلب_کرین #آلبرتو_مانگوئل
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
• متاسفانه باید اعتراف کنم از بعد «کهکشان نیستی» نتونسته بودم با کتابهای حلقه کتاب مبنا جان همراه باشم.🤦♀
حالا اما وسط روزهای شلوغ ثبتنام، اعلام نتیجه به هنرجوهای قبلی و سلام و احوالپرسی با هنرجوهای بعدیم، میخوام خودم رو مقید کنم به همراهی با حلقه عزیز! ان شاءالله که روسفید بشم. :)
پ.ن. میدونم عکس هنری نیست. در حد وسع فعلیم بود!😂
#زمین_سوخته
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#انجمن_کتابخوانهای_مبنا
@fateme_alemobarak
• ثبتنام قبلی با تیم فروش و دپارتمان و ابر و باد و مه خورشید دعوایم شده بود. دعوای عادی نبود. درد پیچیده بود توی قفسه سینهام. فکر میکردم حتما سکته کردن شبیه همچین چیزی است. لابد صورتم هم چیزی نشان میداد که خانواده بدون این که چیزی بگویم نگرانم شده بودند. آن روز از عصر بیحال شدم و رفتم توی تخت.
قبل از خوابیدن، با میثاق که حرف میزدم از مدل صحبتم فهمید دمغم. دلداری داد و فعلا بحث اینجا تمام شد.
چند روز بعدش حرف توی حرف پرسید: «چی کار میتونم برات کنم؟» چیزی که واقعا دلم میخواست این بود که ببینمش و برویم بیرون کافه یا رستوران. شوخی شوخی از زیر زبانم بیرون کشید که اگر برویم بیرون، چی سفارش میدهم. گزینههای پاستا، پپرونی، سیبزمینی، کاپوچینو و چیزکیک شکلاتی را گذاشتم روی میز. مسخرهبازی درآوردیم و کلی خندیدیم.
شانزده فروردین پیام داد که شب حواسم به گوشیام باشد. همان شب اسنپ زنگ زد و یک پپرونی بزرگ، سیبزمینی و نوشابه تحویلم داد. جدیجدی با همکارمان فائزه هماهنگ کرده بود و از آن سر شهر برایم پیتزا خریده بود! میخواست خیالش از کیفیت راحت باشد. افطار تازه تمام شده بود؛ اما از ذوق پپرونی را با خانواده خوردم و سیبزمینی و نوشابه را تنها. لطفش خیلی بزرگتر از حد انتظارم بود. به جبران فکر میکردم.
دو ماه بعدش ناهار خانواده را بد خراب کردم. برنج از شفتگی و بینمکی به شیربرنج بیشتر شبیه بود! بهشان قول دادم شب برایشان پیتزا بخرم، پپرونی. همگی توی هال منتظر پیک اسنپ بودیم که گوشی را باز کردم. توی همان نوتیفها خبر را دیدم. پپرونی هنوز نرسیده بود. برای جبران هم دیر شده بود.
#میثاق
#تیر_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
• توی یکی از گروههام نوشته بودن ما به جلیلی رای میدیم و قالیباف رو میذاریم برای عوام! توی اون یکی گروه میگن جلیلی برای عوامه و رای ما فقط قالیباف!
حالا من نمیدونم کی اصلا گفته اینا خواصن؛ اما نگاه بالا به پایین و همچین مدل صحبتی درباره مردم که به قول امام مرحوم اصل ماجران، واقعا ترسناکه!
@fateme_alemobarak