جشن تکلیف یاسمنها بود
همهجا سور و سات برپا بود
ردپای فرشتهها انگار
در حیات جوانه پیدا بود
ریسهای از شکوفههای امید
زینت شاخوبرگ رؤیا بود
مشق میکرد: گل، پرنده، نسیم
دستخط بهار زیبا بود
بوی اردیبهشت میآمد
پنجره رو به آسمان وا بود
هدیهٔ کوه، پیشکش به کویر،
آبشاری بلندبالا بود
چشمها کودکانه میدیدند
ده پر از فرصت تماشا بود
دو سه ماهیگلی و چند صدف
در دل تنگ، شور دریا بود
شادی هفتسین بشارتی از
سفرهٔ هفترنگ فردا بود
خوب تحویل میگرفتیمش!
سال نو نورچشمی ما بود
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از شعر انقلاب
تنها دلیل دلخوشیها
از اشکها، از خندهها، از ما خبر داری
هر لحظه از اندوه آدمها خبر داری
از کاسههای خالی از باران نخلستان
از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری
این روزها تلخاند، اینجا قند کمیاب است
حتما خودت از تلخی دنیا خبر داری
میروید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ
از کودکان زخمی صنعا خبر داری
شاید در آغوشت گرفتی کودکی را که
با گریه میپرسد: تو از بابا خبر داری؟
شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس
از دزد معدنهای اِفریقا خبر داری
شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی
باران من! از اشک زیتونها خبر داری
دیوارهایش را نوازش میکند دستت
از غصههای مسجدالاقصی خبر داری
از مرگ گندمزار زیر چکمهٔ دشمن
از مرگ، از سوغات امریکا خبر داری
تنها نه از ما شیعهها، از آه آن هندو
وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری
شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده
شاید نمیبیند تو را، اما خبر داری
فانوسها هر شب به دنبال تو میگردند
با گریه میپرسند: از دریا خبر داری؟
یکشنبهها ناقوس با شوق تو میخواند
از معبدی متروکه و تنها خبر داری
هر صبح گنجشکان شکایت میکنند از ما
از شکوهٔ گنجشکها حتی خبر داری
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی
میدانم از حالم همین حالا خبر داری
شمشیر صیقل میدهی در خیمهات یعنی
آری خبر داری تو از فردا خبر داری
قانون شعرم را به هم میریزم از شوقت
آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری
✍🏻 #فائزه_امجدیان
🏷 #شعر_انتظار
🇮🇷 @Shere_Enghelab
میان اینهمه غربت خدا خدا نکنم؟
زمان آن شده از مویه هم ابا نکنم
هوای خانهٔ دل ابری است و بارانی
نگو که پنجره را رو به گریه وا نکنم
خزان به باغ زده، خشک باد طبعم اگر
غزل نسازم و نذر بنفشهها نکنم
و کاش اسلحهای داشتم برای خودم
که وقت جنگ به غم دیدن اکتفا نکنم
هجوم موج مرا میبرد به ساحل مرگ
اگر میانهٔ طوفان تو را صدا نکنم
تو ای حضور شفابخش زخمهای زمین!
تو را برای شفاخانهها دعا نکنم؟
چگونه از تو و از یاری تو دم بزنم؟
اگر که حق غم غزه را ادا نکنم
#فاطمه_عارفنژاد
#بیمارستان_شفا
#فلسطین
@fatemeh_arefnejad
دو شب گذشته است؛ از آن شبی که سراسر نور بود و لبخند و مهربانی. دو شب گذشته و من هنوز در بهت آن لحظات توصیفنشدنی ماندهام. وقتی بیآنکه از قبل بدانم ماجرا چیست، به محض ورودم به حسینیه امام، برای تقدیم کتاب به صاحبخانه صدایم کردند و ناباورانه جلو رفتیم و… واقعا؟ محضر سیدنا القائد؟ من بودم و حیرت و تماشا. تمام لذت نفسکشیدن در شب شعر حضرت آقا یک طرف بود و لذت آن دیدار بسیار کوتاه، آن حضور خیلی نزدیک، یک طرف دیگر. آن هم در شرایطی که در غیابم چندبار صدایم کرده بودند و همه متعجب که پس عارفنژادی که تا همین دم در هم آمده بود، حالا که نزدیک اذانیم کجا رفته؟ غافل از اینکه آن موقع، داستان ما در بازرسی و حفاظت رسیده بود به راهِ آمده را برگشتن و دوباره خیابان فلسطین و… . احتمالا همان وقتی که داخل حسینیه مرا صدا زدهاند، ما و خواهران بازرسی داشتیم پشت در خیابان فلسطین درمورد دیر شدن و نشدن شوخی میکردیم و میخندیدیم.
اما بههرحال، هزار مرتبه خدا را شکر که در نهایت رسیدیم و شد آنچه شد. دوستان، اقوام و آشنایانم در این دو روز بارها پرسیدند که «به آقا چه گفتی؟ چه از ایشان خواستی در آن گفتگو؟ چفیه؟ انگشتر؟» حتی یکی از خواهران بیت ساعت ۱۲ شب، دم رفتن با تعجبی حسرتآلود پرسید «رفتی خدمت آقا، چهره به چهره، شب ولادت حضرت کریم و تولد خودت، حرف هم زدی، آنوقت انگشتر نخواستی؟ حیف شد که!»
و من بارها به خنده گفتم «چه باید میخواستم؟ دعا و دیگر هیچ». که به دعا بسیار بسیار بسیار محتاجم. با اینکه همانموقع هم در گوشم توصیه کردند چیزی بخواه، اما از نظرم ابدا گفتن نداشت. راستش اینقدر همهچیز ناگهانی و غیرمنتظره بود که چندان حرفی هم به ذهنم نرسید. تنها تمنایم و شاید تنها جملهای که احساس کردم میارزد وقت گرانبهای آقا را بهخاطرش بگیرم این بود:
آقا برای ما خیلی دعا کنید.
بعدش؟
فقط سکوت بودم و افتخار و شرمندگی توامان. همین. حتی کتابم _شبانماه_ و گزیدهاشعار فلسطینم (که چاپ نشدهاند) را یادم نمیآمد اگر نبود محبت مادرم و بزرگواری جناب آقای عرفانپور در تقدیم کتاب به آقا. بعدش چند جملهای که صحبت کردم، به گمانم پاسخ به سوالات خود ایشان بود که قبلا هم شب شعر ما آمدهای؟ شعر خواندهای؟
یادی کردم از شعر یمن و شعرخوانیام در سال ۹۸. گفتگو، ساده بود و شگفتانگیز.
با اینهمه اگر از من بپرسید، برمیگردم به لحظهٔ آغاز و میگویم همان جواب سلام بیاندازه گرم و پدرانه و مهربانانهٔ آقا برایم یک دنیا میارزید و حتی بیشتر. چنین جواب سلام شگفتی را تا عمر دارم فراموش نمیکنم. و باقی حرفهایی که در دلم ماند و نگفتم؟ مهم نیستند.
که به قول جناب جانفدا در شعر فوقالعاده شنیدنیشان در همان شب:
مؤدبانهترین شکل عرض حال سکوت است…
#فاطمه_عارفنژاد
#دیدار_شاعران
۸ فروردین ۱۴۰۳
پ.ن: از تمام دستاندرکاران این شب شعر بهیادماندنی، بابت زحمات چندماههشان صمیمانه سپاسگزارم. به تکتکشان خداقوت میگویم و دعا میکنم برای توفیقات روزافزونشان.
@fatemeh_arefnejad
آن افقهای پر از رؤیا کجا رفتند؟
آسمان کو؟ بادبادکها کجا رفتند؟
جوجهلکلکهای بی لانه گماند انگار
بی پر و بی بال و بیپروا کجا رفتند؟
آه ای ساحل! بگو آیا خبر داری
بچهماهیهای بیدریا کجا رفتند؟
ردپایی سرخ مانده روی خاک دشت
غنچهها از دامن صحرا کجا رفتند؟
کودکان زخمیِ جا مانده از آوار
در شبِ خون و خطر تنها کجا رفتند؟
وای… بعد از رفتن مادر چه پیش آمد؟
وای… بعد از رفتن بابا کجا رفتند؟
***
خائنان جمعند دور هم… ولی دنیا!
خادمان مسجدالاقصی کجا رفتند؟
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین
#غزه
@fatemeh_arefnejad
و شبانماه
همان شب که در محضر ماه بودیم…
#شبانماه
#دیدار
#رمضان_الکریم
۶ فروردین ۱۴۰۳
@fatemeh_arefnejad
به مسجد میرود یا سمت قربانگاه میآید؟
چرا از هر طرف امشب نسیم آه میآید؟
قدمهایش چقدر از خانه تا مسجد شتابان است
به سختی عرش دارد پابهپایش راه میآید
چه شوقی میچکد از صورتش وقت وضو امشب
برایش عاقبت آن لحظۀ دلخواه میآید
برای بار آخر کوچهکوچه، کوفه میبیند
سراغ سایههای تیره، نور ماه میآید
هلا ای شهر! شام آخر است آمادهای آیا؟
چه بر روز تو در این فرصت کوتاه میآید؟
نمیبینند مردم حجم تنهایی مولا را
غریبی علی تنها به چشم چاه میآید
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
اگرچه همقفسان آه میکشند به یادت
پرندهها همه شوقند آسمان شدنت را
سرتیپ پاسدار #شهید_محمدرضا_زاهدی
@fatemeh_arefnejad
همیشه ترس من این است، اینکه دیر بیایم
تو رفته باشی و آرامناپذیر بیایم
زمان به ساعت صفرش رسیده باشد و من…؟ آه
پس از گذشتن آن لحظهٔ خطیر بیایم
غروب باشد و خورشید بخت من لبهٔ بام
یتیم باشم و با اشک و ظرف شیر بیایم
بهار را نچشیده، گلی ندیده، نچیده
دوان دوان پیات از سمت زمهریر بیایم
و دفترم ندهد بوی دوستداشتنت را
بدون شعر تری از می غدیر بیایم
و شرم مانع دیدن شود زمان رسیدن
که از خجالت روی تو سربهزیر بیایم
***
فقیر آمدهام نزد تو به شوق گدایی
خدا نصیب کند بعد از این اسیر بیایم
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از ادبیات قم
🔻در آستانه روز قدس، کانون شاعران آیینی اموربانوان اداره کل تبلیغات اسلامی استان قم با مشارکت محفل شعر بهارنارنج حوزه هنری استان قم برگزار میکند:
📌محفل بین المللی شعر زیتون
(ویژه بانوان)
✅با شعرخوانی:
اعظم سعادتمند
فاطمه عارف نژاد
فاطمه زاهد مقدم
فائزه امجدیان
فرزانه قربانی
فاطمه شیخ الاسلام
زهرا سلیمی
سمیه خردمند
صدیقه سادات علوی
راضیه مظفری
عاطفه خرمی
زهرا غفاری
عاطفه جوشقانیان
فاطمه عفری (عرب زبان)
سیده صباحت رضوی (اردو زبان)
عینی رضوی (انگلیسی زبان)
محدثه نبی حسینی ( افغانستان)
⏰زمان برگزاری:
۱۶ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۶ تا ۱۸
🏢مکان:
بلوار جمهوری ، نبش کوچه ۶،اداره کل تبلیغات اسلامی
@adabqom