🌻 از تو بی خبر 🌻
ای در درونِ جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگانِ جوهر دریای کُنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو میزند
هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر
#عطار
✅ ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘـﺎ از بـهلول براي سخنراني ﺩﻋـﻮت ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. بهلول قبول مي کند اما در ازاي آن صـد سکه از آنها طلب مي ڪند.
مردم کنجکاو سکه ها را تهيـه کرده و در ميدان جمع مي شوند تا ببينند بهلول چه مطلب باارزشي دارد؟! در رﻭﺯ ﻣـﻮﻋﻮﺩ بهلول ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒـﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣردم مي ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿـﺮﯾﺪ.
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟
✅ بهلول ﻟﺒﺨﻨـﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿـﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨڪﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ جیبهایش ﺑﺎﺷـﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨـﮓ ﺻﺤﺒـﺖ میڪند.
📚 #حکایت_طنز
درویشی به در خانه خواجه اصفهانی رفت.
به او گفت آدم پدر من و تو است و حوا نیز مادر ماست. پس ما با هم برادریم، تو اینهمه ثروت داری و من میخواهم که تو برادرانه سهم مرا بدهی.
خواجه به غلام خود گفت: :یک فلوس (سکه سیاه) به او بده."
درویش گفت: "ای خواجه چرا در تقسیم، برابری را رعایت نمیکنی؟"
خواجه گفت: "ساکت باش که اگر برادرانت با خبر شوند همین قدر هم به تو نمیرسد." 😀
🔸برگرفته از کشکول شیخ بهایی
#حکایت
#شیخ_بهایی
حقوق مسلمانی
از کیمیای سعادت محمد غَزّالی
حق اول، آن که هر چه بر خویشتن نپسندد، به هیچ مسلمان نیز نپسندد.
حق دوم، آن که هیچ مسلمان، از دست و زبان وی نرنجد. رسول (ص) فرمود: مسلمان کسی است که مسلمانان، از دست و زبان وی آسوده باشند.
حق سوم، آن که بر هیچ کس تکبّر نکند که خدای تعالی ، متکبّران را دشمن دارد.
حق چهارم، آن که سخن هیچ نَمّام بر هیچ مسلمان نشنود.
حق پنجم، آن که زبان از هیچ آشنا باز نگیرد بیش از سه روز که رسول(ص) میفرماید: حلال نیست از برادر مسلمان، بیش از سه روز زبان باز گرفتن.
حق ششم، آن که با هر که باشد، نیکویی کند که در خبر است: نیکویی کن با هر که توانی. اگر آن کس اهل آن نباشد، تو اهل آنی.
حق هفتم، آن که پیران را حرمت دارد و بر کودکان، رحمت کند.
حق هشتم، آن که با همهی مسلمانان، روی خوش دارد و پیشانی گشاده دارد.
حق نهم، آن که هیچ مسلمان را وعدهی خلاف ندهد.
حق دهم، آن که حرمت هر کسی به درجهی وی دارد. هر که عزیزتر بوَد، وی را در میان مردمان عزیزتر دارد.
حق یازدهم، آن که هرگاه دو مسلمان با یکدیگر به وحشت باشند، جهد کند تا میان ایشان آشتی افکند.
حق دوازدهم، آن که همهی عیبهای مسلمانان پوشیده دارد.
حق سیزدهم، آن که از راه تهمت دور باشد تا دل مسلمانان را از گمان بد و زبان ایشان را از غیبت، صیانت کرده باشد.
حق چهاردهم، آن که اگر وی را جاهی باشد،شفاعت دریغ ندارد در حق هیچ کس.
لغات:
نمام: سخنچین. زبان باز گرفتن: حرف نزدن، قهر کردن. وحشت: دوری، اختلاف. شفاعت: میانجیگری.
با تلخیص به نقل از کیمیای سخن، دکتر مرتضی چرمگی عمرانی و نعمت الله پناهی، انتشارات سخن، ۱۳۹۱، ص ۱۴۴ - ۱۴۶.
#کیمیای_سعادت
#محمد_غزالی
#حقوق_مسلمانی
قطعهای از پروین اعتصامی
سیر و پیاز
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که: تو مسکین، چه قدر بدبویی
گفت: از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجویی
گفتن از زشترویی دگران
نشود باعث نکورویی
تو گمان میکنی که شاخ گُلی
به صف سرو و لاله میرویی؟
یا که همبوی مُشک تاتاری
یا ز اَزهارِ باغ مینویی؟
خویشتن، بیسبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی
ره ما، گر کج است و ناهموار
تو خود، این ره چگونه میپویی؟
در خود آن بِه که نیکتر نگری
اول آن بِه که عیب خود گویی
ما زبونیم و شوخجامه و پست
تو چرا شوخِ تن نمیشویی؟
لغات:
ازهار: گلها، شکوفهها. مینو: بهشت. زبون: پَست. شوخجامه: چرکین لباس، کثیف. شوخ: چرک.
برگزیدهی متون ادب پارسی، دکتر نجفزاده بارفروش، ص ۵۵.
#پروین_اعتصامی
#سیر_و_پیاز
گزیدهای از مثلهای فارسی
۱ - چو آب آمد، تیمم نیست در کار
چو روز آمد، چراغ از پیش بردار
۲ - چوب به دست خرس دادن، آسان؛ اما پس گرفتنش، مشکل است.
۳ - چوپان به بُز گفت: گوشَت را میگیرم و دورِ این میدان میچرخانم. بز گفت: خودت هم با من میچرخی.
۴ - چو گِل بسیار شد، پیلان بلغزند.
۵ - چو مُحرِم شدی، ایمن از خود مباش
که مُحرِم به یک نقطه مُجرِم شود
۶ - چو میوه سیر خوردی، شاخ مشکن.
۷ - چون خشم زند شعله، تر و خشک بسوزد.
۸ - چون دُزدان به هم افتند، کالا ظاهر شود.
۹ - چون صدقه دهی، باید که دست چپ تو، از آن چه دست راستت میکند، مطلع نشود.
۱۰ - چون قافیه تنگ آید، شاعر به جَفَنگ آید.
دوازده هزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده، ص ۳۸۷، ۳۸۸، ۳۹۰، ۳۹۳، ۳۹۴، ۳۹۶- ۳۹۸.
#مثلهای_فارسی
حکایتی از بوستان سعدی
تواضع
شنیدم که در دشت صَنعا، جُنید
سگی دید برکَنده دندان صید
ز نیروی سرپنجهی شیرگیر
فرومانده عاجز چو روباهِ پیر
پس از غُرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حَی
چو مسکین و بیطاقتش دید و ریش
بدو داد یک نیمه از زادِ خویش
شنیدم که میگفت و خوش میگریست
که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟
به ظاهر، من امروز از این بهترم
دگر تا چه رانَد قضا بر سرم
گَرَم پای ایمان نلغزد ز جای
به سر برنهم تاجِ عفوِ خدای
وگر کِسوتِ معرفت در برم
نماند، به بسیار از این کمترم
که سگ با همه زشتنامی چو مُرد
مر او را به دوزخ نخواهند بُرد
ره این است سعدی که مردان راه
به عزّت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملائک شرف داشتند
که خود را بِه از سگ نپنداشتند
لغات:
صنعا: یکی از شهرهای یمن.
جنید: جنید بغدادی از عارفان بزرگ قرن سوم هجری.
عُرم: میش کوهی.
پی: دنبال کردن.
حی: قبیله.
ریش: مجروح، آزرده.
زاد: توشه، خوراک.
کسوت: لباس.
کلیات سعدی، بوستان، باب چهارم در تواضع، ص ۳۱۷ و ۳۱۸.
#بوستان_سعدی
#تواضع
سه رباعی از قیصر امینپور
فرصت خموشی
برخیز به خون دل وضویی بکنیم
در آب ترانه شستوشویی بکنیم
عمر، اندک و فرصت خموشی بسیار
تلخ است سکوت، گفتو گویی بکنیم
🌺🌺🌺
دوزخ دنیا
دگر این دل سرِ ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
چنان در دوزخ دنیا دلم سوخت
که دیگر بار، سوزاندن ندارد
🌺🌺🌺
گمکردهی دیرین
بیا ای دل، از این جا پر بگیریم
ره کاشانهی دیگر بگیریم
بیا گمکردهی دیرین خود را
سراغ از لالهی پرپر بگیریم
🌺🌺🌺
گزینهی اشعار قیصر امینپور، ص ۱۶۳ و ۱۶۴.
#قیصر_امینپور
#رباعی
.pending-1688934235-Reza Bahram - Kash (320).mp3
8.17M
#آرامش
🎙رضا بهرام
❤️
🎶کاش
تقدیم به شما عزیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنگه كافرين شهرستان بدره❤️
#ایران_زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 علی مع الحق
🔹#حرم_مطهر_امیرالمومنین در نجف اشرف در آستانه عید سعید غدیر خم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اگر تو را نداشتم ، بدان خدا نداشتم
نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت
هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم
نوای من علی علی، صدای من علی علی
بدون این #علی #علی، #خدا #خدا نداشتم
#4_روز تا #عید_بزرگ_غدیر
#تبلیغ_غدیر_واجب_است🌸
🌸🍃🌸🍃
شخصی از خدا دو چیز خواست
یک گل و یک پروانه
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود
غمگین شد. با خود اندیشید شاید خداوند من را
دوست ندارد و به من توجهی ندار
چند روز گذشت
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد و
آن کرم تبدیل به پروانه ای شد
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید
به او اعتماد کنید
خارهای امروز گلهای فردایند
هنگامی که انوشیروان خواست ایوان کاخ مدائن( تاق کسرا )را بسازد دستور داد زمینهای اطراف آن را خریداری کنند, زمینهای اطراف از صاحبانش خریداری شد مگر پیرزنی که امتناع ورزید.
انوشیروان گفت : خانه پیرزن در جای خودش باقی باشد و آنگاه ساختمان او را محکم و با دوام کرد ایوان را محیط بر آن ساخت. اهل آن نواحی آنجا را خانه ی پیرزن نامیدند .
گویند هر روز دود از آشپزخانه پیرزن بر دیوارهای کنده کاری شده زیبای عمارت مینشست و هر صبح و عصر گاوش از روی فرشهای ایوان گذر میکرد و غلامان شکایت به شاهنشاه بردند اما وی گفت هر چه خراب شد دوباره از نو تعمیر کنید .
قیصر روم سفیری به ایران فرستاد و وقتی سفیر به مدائن آمد از عظمت و زیبائی آن بنا در شگفت شد . در گوشه ایوان یک نقص و کجی توجه او را جلب کرد پرسید :
آن قسمت چرا درست نشده است ؟ گفتند این محل خانه پیرزنی است که مایل به فروش نشد و پادشاه هم او را مجبور نکرد .
سفیر گفت : این چنین کجی و نقص که از عدل و دادگری بهم رسد بهتر از آراستگی و درستی است که از روی ظلم و جور پیدا شود...
به نقل از كتاب ايران در زمان ساسانيان
🦋"برکت مهمان"🦋
زنی بود که مهمان دوست نداشت...!!
روزی همسر او به نزد "حضرت محمد (صل الله علیه و آله وسلم)" میرود و بازگو می کند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!!
حضرت محمد به مرد می گوید:
برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم...
فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد می شود...
هنگام رفتن از آن خانه زن می بیند که پشت عبای حضرت محمد (ص) پر از مار و عقرب است...
زن فریاد می زند یا محمد(ص)
عبای خود را بیرون بیاورید...
حضرت محمد (ص)* می فرمایند؛
اینها "قضا و بلای" خانه شما است که من می برم...
"پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمی شود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد..."
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم!
لااقل
لای کتاب دلمان بگذاریم
معطر بشویم
شاید
از باغچهی کوچکِ اندیشهمان گل روید...🌸🍃
#سهراب_سپهری
࿐❁