eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
یا موسی ابن جعفر(ع) شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند شکر خدا که شیعیان بودند آن روز مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند شکر خدا آن روز دخترها نبودند پای تو را آن لحظه ی آخر ندیدند دوری تو از خانواده بد نبوده_ _وقتی تنت را این چنین لاغر ندیدند ساقت شکسته بود اما سینه ات را در زیر پای سرخ یک لشکر ندیدند آقا خدا را شکر مردم حنجرت را درگیر با کندی یک خنجر ندیدند هر چند روی تخته ی در بود جسمت اما در آن زخمی ز میخ در ندیدند هم دخترت رنگ اسارت را ندیده هم خواهرانت غارت معجر ندیدند هم پیکرت عریان نمانده روی خاک و هم غارت انگشت و انگشتر ندیدند جانم فدای آن غریبی که به جسمش جایی برای بوسه ی خواهر ندیدند  وحید محمدی # لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا باب الحوائج آقا به غیر آه نوایی دگر نداشت آهِ امام در دل سندی اثر نداشت در زیر تازیانه امانش بریده شد معلوم بود یک دو نفس بیشتر نداشت از بس که در قفس به تنش ضربه خورده بود این طایر خمیده دگر بال و پر نداشت تشییع گشت جسم تو بر تخته‌ی دری شکر خدا که تخته‌ی در، میخِ در نداشت معصومه گر به دیدن باباش می‌رسید جز آن تن نحیف به سویی نظر نداشت او می‌شناخت جسم به زنجیر مانده را گر چه زمانی از پدر خود خبر نداشت امّا به قتلگاه پدر را نمی‌شناخت آن دختری که چادر و معجر به سر نداشت چادر نداشت و موی سرش را کسی ندید در بینِ نور بود دخترکی که سپر نداشت می‌دید غرق نور بوَد دختر حسین از آن یتیمه، حرمله هم دست بر نداشت  محمود اسدی شائق # لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا موسی ابن جعفر(ع) بازهم خورشید پشت ابر پنهان می شود باز هم مولایمان راهی زندان می شود آری آن شب زنده دار تا سحر محو سجود آنکه در وقت عبادت دیده گریان می شود روزه دار روز ها و روضه دار شب به شب جای جای صورت او جای باران می شود ما گدایان را دعا کرده سر سجاده اش درد نوکرها به لطف اوست، درمان می شود حاجتش را بی برو برگرد می گیرد گدا در حریم کاظمین او که مهمان می شود بر در این خانه حتی انبیا جاروکشند حضرت موسی درِ این خانه دربان می شود واژه واژه حرف هایش چون چراغِ روشن است بُشرحافی با کلامش اهل ایمان می شود آن زن رقاصه آمد پیش او قدیسه شد با نگاه لطف او کافِر مسلمان می شود سِندیِ شاهِک چقدر آقای ما را زجر داد ناله ی `خلصنی یا ربَ”ش دو چندان می شود ساق پایش خرد شد در قعر این زندان تنگ روزهای آخری رنجور و نالان می شود عاقبت زهر خودش را ریخت زهر لعنتی! حال آقا روز آخر چه پریشان می شود روی یک تخته تنش افتاده، اما باز شکر لااقل دارد لباس، این غُصه جبران می شود کربلا اما تنی در قتلگاه افتاده بود غرق تیر و نیزه و زخمی و عریان می شود  علی میرحیدری # لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند شکر خدا که شیعیان بودند آن روز مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند شکر خدا آن روز دخترها نبودند پای تو را آن لحظه ی آخر ندیدند دوری تو از خانواده بد نبوده_ وقتی تنت را این چنین لاغر ندیدند ساقت شکسته بود اما سینه ات را در زیر پای سرخ یک لشکر ندیدند آقا خدا را شکر مردم حنجرت را درگیر با کندی یک خنجر ندیدند هر چند روی تخته ی در بود جسمت اما در آن زخمی ز میخ در ندیدند هم دخترت رنگ اسارت را ندیده هم خواهرانت غارت معجر ندیدند هم پیکرت عریان نمانده روی خاک و هم غارت انگشت و انگشتر ندیدند جانم فدای آن غریبی که به جسمش جایی برای بوسه ی خواهر ندیدند وحید محمدی # لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
خورشید پنهانم من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم اگر دلتنگ و دلگیرم چنان محبوس زنجیرم نمی آید به دست من دگر چاک گریبانم دمام ذکر من گشته خلصنی ای خدا من شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم موسی علیمرادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا الله این زخمها روی تنم دارد اذیت میکند زنجیرهای گردنم دارد اذیت میکند طوری شکسته استخوان پای من که دائما در حال سجده رفتنم دارد اذیت میکند یکی دو روزی هست که لب پر شده دندانم و هنگام یارب گفتنم دارد اذیت میکند راه گلویم را گرفته خون جاری از لبم بد جور سرفه کردنم دارد اذیت میکند مانند زهرا مادرم سر باز کرده زخمم و چسبیده بر پیراهنم ، دارد اذیت میکند با پا به پهلویم زد و با تازیانه بر سرم در موقع جان کندنم دارد اذیت میکند هی ناسزا به مادرم میگوید این مرد یهود اینگونه حتی مردنم دارد اذیت میکند محمد کیخسروی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا موسی ابن جعفر شکر آن ربی که نعمت داد بر ما این چنین با دعای مادر و لطف امیرالمومنین شد تمام دلخوشی مردم ایران زمین سفره موسی بن جعفر، سفره ام البنین بارها دیدیم ‌وقتی کار غم بالا گرفت دست ما را روضه ی باب الحوائج ها گرفت سهم ایران لطف ِ موسای بنی الزهرا شده مشهد و شیراز و قم سه کاظمین ما شده تشنگی یعنی چه وقتی یار ما دریا شده هر در بسته به روی مردم ما وا شده غیر آقا از کسی عزت نمی خواهیم ما جز ولیعهدش ، ولی نعمت نمی خواهیم ما چشم بد از این همه آقایی ات ، آقا به دور از فدک گو غاصبینش را بلرزان بین گور چهارده سال استقامت کردی ای شیر غیور آبروها بردی از اهل زر و تزویر و زور هر چه گردد ، عزتت آقا دو چندان می شود `یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود” غرق دنیایم خودت غرق هوالهو کن مرا غیر عشقت فارغ ِ از هر هیاهو کن مرا کن مرا آزاد از من ، بنده او کن مرا مثل آن بدکاره از این رو به آن رو کن مرا نوکرت از دست رفت آقا کمک ! آقا دخیل حضرت موسا مسیح ِ کاظمینی ها دخیل حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد او سیه چال بلا را نور فوق نور کرد خون دل ها خورد و از شیعه بلا را دور کرد او بدی ها دید اما با کسی بد تا نکرد مرگ خود را خواست اما لب به نفرین وا نکرد باز هم زنجیر با هارون تبانی می کند بی قرارت کینه ی سندی ِ جانی می کند لال گردد ؛ باز دارد بد دهانی می کند یاس را سیلی دوباره ارغوانی می کند بی هوا زد ، بی هوا زد ، بی هوا زد بی هوا دم گرفتی زیر لب ، یا فاطمه ، یا مجتبی تو چه دیدی که رمق رفت از نگاهت ، آه آه بوی زهرا پر شده در قتلگاهت ، آه آه اشک خون ریزد لبت ، از آه آهت ، آه آه با عبا گیرد نگهبان اشتباهت ، آه آه خوب شد معصومه جانت ، نیمه جانی ات ندید غرق زخم و غرق خون و قد کمانی ات ندید بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست ساق مرضوض ِ تو کار ِ نعل مرکب ها که نیست حرفی از آوارگی ِ طفل بی بابا که نیست بعد تو سیلی جواب ِ دیده گریان نبود گوش شیطان کر ، زنی بر ناقه ی عریان نبود محمد حسین رحیمیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اشک های ستاره اشک های ستاره ها می‌ریخت کهکشان هم به گریه افتاده از نحیفیِ پیکر خورشید آسمان هم به گریه افتاده جسم او ذره ذره آب شده تازیانه چه کرده با بدنش!؟ این که افتاده گوشه‌ی زندان پیرْهن‌خالی است یا بدنش!؟ حجم بال و پرش پُر از زخم است جای سالم نمانده در پَرِ او قفسش بس که کوچک و تنگ است هی به دیوار می‌خورد سرِ او درد تا مغز استخوان می‌رفت بازویش را اگر تکان می‌داد می‌توانست شب بخوابد اگر درد پهلو کمی امان می‌داد وای از آن دم که آرزو باشد لحظه‌ای آه حسرتی بکشی غل و زنجیر فرصتی ندهند نفسی هم به راحتی بکشی دمِ ” عجِّل وفاتی ” لب او زنده کرده است داغ زهرا را ظاهراً عادت نگهبان‌هاست بی جهت می‌زدند آقا را آه! با هر تنفسش می‌شُد حس کنی دردِ در جِناغش را بشکند دست سِندی نامرد... خُرد کرد استخوان ساقش را با هزاران عذاب جان داد و با هزاران عذاب تشییع شد روی یک تخته پاره‌ای کوچک بدن آفتاب تشییع شد باز هم جای شکر آن باقی است مصحف‌اش را بهم نریخت کسی طرح لب‌های نازنینش را با نوک پا بهم نریخت کسی لحظه‌ی جان سُپردن او را خواهرش روی تل نمی‌دیده با عصا هیچ نامسلمانی به سر و صورتش نکوبیده احدی در پی غنیمت نیست پیرهن از تنش کسی نَکِشید بعد جان دادنش خدارا شُکر مرکبی روی پیکرش ندوید بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مولای من در شامِ تارِ بی کسی ام رَدِّ ماه نیست اینگونه روزگارِ اسیری سیاه نیست دارند زنده زنده مرا دفن می کنند قعر سیاهچال کم از قتلگاه نیست پلکی که مشت خورده به آن..،وا نمی شود چشم مرا توان همین یک نگاه نیست هر شب به جای نان ، لگدی سیر میخورم افطارِ روزه‌داریِ من گاه گاه نیست! با هر تکانِ سر..،نَفَسَم قطع می شود... زنجیرِ دور گردن من بی گناه نیست ساقی که ساق عرش خدا بوده..،خُرد شد وضع وخیم زانوی من روبه‌راه نیست تصویر جسم لاغر من را خیال کن : یک کوه پُر غرور که هم‌وزن کاه نیست آخر عذاب بددهنی می کشد مرا زخمی شبیه زخم زبان نیست..،آه..،نیست تشییع من به گردن یک تخته ی `در” است... میخش ولی ز پهلوی من سهم‌خواه نیست شکر خدا که چند کفن قسمت من است عریان‌رهاشدن بخدا شأن شاه نیست حتی لباس های تنم دست هم نخورد در انتظار غارت من یک سپاه نیست معصومه ام به بزم شرابی نمی رود شکر خدا که دختر من بی پناه نیست بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا این تخته ی در تیزیِ مسمار ندارد این لنگه ی در آتش و دیوار ندارد از چار غلامی که می آیند یکی هم با حلقه ی انگشتر تو کار ندارد باران گل آمد به سرت موقع تشییع بازاری بغداد که آزار ندارد آنقدر سبک گشته تنت آخر عمری جز سلسله و پیرهنت بار ندارد انکار اگر شد غم و دردی که کشیدی این ساق شکسته دگر انکار ندارد مامور رسیده است و برای تو غذایی جز مشت و لگد موقع افطار ندارد ملعون دهنش باز نشد جز به جسارت یک ذره حیا پیش تو انگار ندارد سردی غل جامعه را تاب و تحمل این جسم نحیف این تن تب دار ندارد یک لحظه ملاقات نکردی پسرت را زندانی بغداد که دیدار ندارد تو میروی و سایه ی سلطان به سرش هست معصومه ی تو غصه ی بازار ندارد  گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آه با گریه،با آه دمادم می نویسند در ذیل مُصحف،شرحِ ماتم می نویسند اندوه را با جوهر غم می نویسند این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند کوچه به کوچه مجلس ماتم گرفتند کَرّوبیان با روضه خوان ها دم گرفتند آیات قرآن حضرت موسی بن جعفر ع تسبیحِ ایمان حضرت موسی بن جعفر ع آوای باران حضرت موسی بن جعفر ع دردی و درمان حضرت موسی بن جعفر ع لب تشنه ی عشق توام باران عطا کن از دردمندان توام درمان عطا کن بویِ دل‌انگیزِ بهارِ مَردُم ما نورِ چراغِ شام تارِ مَردم ما بودی همیشه در کنار مَردُم ما خیلی گره خورده است کار مَردُم ما گرچه گرفتاریم یا باب الحوائج امّا تو را داریم یا باب الحوائج خوشبخت چشمی که خودش را نیل کرده آیاتِ اشک آلوده ای تنزیل کرده پای بساطت سال را تحویل کرده بیچاره آنکه روضه را تعطیل کرده مشقِ بقای خضر،درسِ حوزه ی توست آب شفای خلق،اشکِ روضه ی توست جز ذکر
الله” لبت 
بسمی” نداریم شیرین تر از نام شما اسمی نداریم با حرز تو از صدبلا قِسمی نداریم ما ترس از بیماریِ جسمی نداریم بیماری ما زندگی منهای روضه است راه علاجِ ما دو قطره چای روضه است چشم مرا تر کن زمان ربّناها لطفاً نگاهم کن میان این گداها پیچیده در هفت آسمان ها این صداها: یا
فاطمه معصومه”ها و یا 
رضا” ها این خاک شد
ایرانِ” این خواهر_برادر 

جانِ همه قربانِ این خواهر_بردار 

دریای رحمت!ما به موج‌ات خو گرفتیم 

از هرکسی جز خاندانت رو گرفتیم 

در اوج بیماری ز تو دارو گرفتیم 

ما نسخه را از 
ضامن آهو” گرفتیم صحن رضا جانِ شما دارالشفا شد پای ضریحش نُطقِ طفل لال وا شد موسایِ طور غم عصایت را شکستند با زجر تو قلب رضایت را شکستند نامردها دست دعایت را شکستند زیر لگدها ساق پایت را شکستند چیزی برای تو به جز ماتم نمانده نای مناجاتی برایت هم نمانده شیعه هنوز از غُصّه ات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد سِندیِ ملعون بد زبانش نیش دارد روی لبش دشنام قوم و خویش دارد با ذکر مادر درد پهلو می کشیدی داغ حسن را کنج زندان می چشیدی در این قفس بال و پری دیدم؟ندیدم جز روضه چیز دیگری دیدم؟ندیدم زیر عبایت پیکری دیدم؟ندیدم جز استخوان لاغری دیدم؟ندیدم داغ تو ما را کُشت ای فرزند زهرا عَجِّل وفاتی خوانده ای مانند زهرا ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
افتاده است روی زمین درد میکشد پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها با تازیانه روزه ی خود باز می کند مردی که مانده بین حصار شکنجه ها کنج سیاه چال به این فکر می‌کند معصومه‌ام میان مدینه چه می‌کند؟ دارد مدام پهلوی او تیر می کشد از بس‌که یاد فاطمه و کوچه می‌کند لحظه به لحظه چهره‌ی او زرد میشود جسمش به زیر بار بلا تیر می‌کشد با دست‌های بسته‌ی خود روی خاک‌ها تصویر یک جراحت زنجیر می‌کشد اینجا اگرچه حرمت او را شکسته‌اند اما چه‌خوب شد که‌کنارش کسی نبود با روضه‌های عمه‌ی خود گریه می‌کند وقتی‌که دست بسته کنارش سکینه بود @hadithashk
او که عطر نفسش را به بهاران می‌داد جام باران به لب خشک بیابان می‌داد همچو طوبای بهشتی که پراز عطر خداست شاخه اش جای گل سرخ، مسلمان می داد با سکوتش به جهان درسِ حیا می‌ آموخت صبر او حوصله بر موسیِ عمران می داد مثل خورشید که نورش همه جا می تابد با نگاهش به زن مُغنیه ایمان می داد صحن سجاده اش از غربت او بارانی موجِ اشکش خبر از روضه یِ پنهان می داد غل و زنجیر چه مستانه طوافش می‌کرد او که دستور به زنجیره ی کیهان می داد باوجــودِ ســتمِ وافـرِ زنــدانبانَش وقتِ افطار به او هم رطب و نان می داد نفسش رفت و کریمانه نفس داد به ما چه مسیحانه به این قوم عجم جان می داد خواست خاک عجم از عطر تنش پربشود همه ی هستی خود را که به ایران می داد می شکست آینه در محبس و انوارش را به قم و قبله ی شیراز و خراسان می‌داد @hadithashk
نذر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم دمام ذکر من گشته خلصنی ای خدا من شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم @hadithashk
در شامِ تارِ بی کسی ام رَدِّ ماه نیست اینگونه روزگارِ اسیری سیاه نیست دارند زنده زنده مرا دفن می کنند قعر سیاهچال کم از قتلگاه نیست پلکی که مشت خورده به آن..،وا نمی شود چشم مرا توان همین یک نگاه نیست هر شب به جای نان ، لگدی سیر میخورم افطارِ روزه‌داریِ من گاه گاه نیست! با هر تکانِ سر..،نَفَسَم قطع می شود... زنجیرِ دور گردن من بی گناه نیست ساقی که ساق عرش خدا بوده..،خُرد شد وضع وخیم زانوی من روبه‌راه نیست تصویر جسم لاغر من را خیال کن : یک کوه پُر غرور که هم‌وزن کاه نیست آخر عذاب بددهنی می کشد مرا زخمی شبیه زخم زبان نیست..،آه..،نیست تشییع من به گردن یک تخته ی "در" است... میخش ولی ز پهلوی من سهم‌خواه نیست شکر خدا که چند کفن قسمت من است عریان‌رهاشدن بخدا شأن شاه نیست حتی لباس های تنم دست هم نخورد در انتظار غارت من یک سپاه نیست معصومه ام به بزم شرابی نمی رود شکر خدا که دختر من بی پناه نیست @hadithashk
شادی رسید دورِ عبایم  پرید و رفت آمد میان مَحبَس و من را ندید و رفت جز غم کسی برای عیادت ندیده‌ام هرکس رسید از تنِ من لاله چید و رفت بدکاره‌ای به پشتِ سرم گریه‌اش گرفت بوسید خاکِ پایِ منِ ناامید و رفت اصلا نیامده به سراغم در این قفس جز جان که عاقبت به لبانم رسید و رفت می‌خواستم به خواب رضا را بغل کنم چشمم که گرم شد زد و خوابم پرید و رفت سندی دوباره آمد و پهلوی من گرفت پا را گذاشت بر روی مویی سپید  و  رفت پا را گذاشت  ناله‌ی ساقِ مرا شنید ماند آنقدر  که دادِ مرا هم شنید و رفت زنجیرِ کهنه‌ایست فرو رفته  در گلوم زنجیر را به دست گرفت و کشید و رفت بر تخته‌ای که می‌بَرَدَم کاش حک کنید این پیرمرد دختر خود را ندید و رفت اُفتاده‌ام به یادِ یتیمانِ جَدِّ خود طفلی که زود داغ اسیری چشید و رفت وقتی که گفت عمه عَلَیکُنَّ بِاالفَرار از خیمه‌گاه شعله گرفته دوید و رفت اما چه زود سرخْ سواری از او گذشت دستی رسید و لاله‌ی گوشش درید و رفت آمد شکایتش به عمو‌جانِ خود کند یک سنگ ناگهان نفَسش را برید و رفت... @hadithashk
زندگی با دل پر ، گوشه زندان سخت است گریه کردن جلوی ظلم نگهبان سخت است سجده ی با غل و زنجیر مکافات شده بین این صومعه وا کردن قرآن سخت است تشنه لب هستم و از العطشم بی خبرند آبیاری شدن گل ته گلدان سخت است ساق پاهای من از چند جهت خرد شده استخوان باز شود دارو و درمان سخت است یاد معصومه ام و فاصله آبم کرده از سیه چال بلا رفتن کنعان سخت است مثل یک دانه سرما زده چالم کردند زنده در گور شدن تا به گریبان سخت است ضربه های که روی مغز سری می کوبند مثل ضربه زدن پتک به سندان سخت است عصر ها نان و کتک لقمه افطار من است که همین هم سر افتادن دندان سخت است سیلی و مشت و لگد هیچ ولی مهر سکوت جلوی بد دهنی های فراوان سخت است به روی لنگه دری ، از دو سر آویزانم این چنین بردن من تا سر میدان سخت است جسر بغداد که جای پسر فاطمه نیست کفن و دفن بدنم گوشه ویران سخت است هر زمان ناله زدم رفت دلم کرب و بلا ولی یاداوری شام غریبان سخت است ضریه آخر خود را که زد و سر را کند گفت این زاده ی حیدر چقدر جان سخت است ساربان است که در گوشه مقتل فهمید بردن خاتم انگشت سلیمان سخت است کعب نی بود که از پشت به زنها می خورد کتف مجروح و سفر با سر عریان سخت است وقتی یک مشت اراذل همه دورت باشند رد شدن از وسط کوچه دو چندان سخت است ستر ناموس خدا واجب عینی است ولی خواهش روسری از غیر مسلمان سخت است @hadithashk
نیتی داری اگر سربسته در سر ، نذر کن در بساطت هرچه شد با خود بیاور ، نذر کن دست خالی پیش‌ ارباب کرم رفتن خطاست شاعری؟ باشد ، مداد و چند دفتر نذر کن می روی مشهد دل از بند زمینی ها بکن آسمانی باش ، گاهی هم کبوتر نذر کن هرکجا کارت به مشکل خورد اهل روضه باش بعد هم یک سفره ی موسی بن جعفر نذر کن ده برابر ده برابر عشق جبران می کند بر در این خانه سائل ! ده برابر نذر کن مادرم را که خدا رحمت کند ، در کاظمین گفت : مادر ، حاجتی داری؟ بر این در نذر کن @hadithashk
تو موسایی اگر حتی نیاندازی عصا را هم به زندان رفتی و گردن گرفتی جُرم مارا هم تو در بندی ولیکن اختیار دَهر را داری به دست بسته‌ات داده خدا ارض و سمارا هم تو که دست جوان مست را در کوچه میگیری توقع میرود آقا بگیری دست مارا هم در این دنیا که تشخیص مسیر زندگی سخت است خدا را شکر افتاده به دست آشنا راهم دعاهایی که بالا رفته از دست شما رفته و این یعنی که میگیری شما دست دعارا هم شفا را غالباً از سفره‌ات بردند مادرها که تحت الامر نان سفره‌ات کردی شفارا هم زن بد کاره را سبوح و قدوس تو عابد کرد مسلمان میکنی با دست بسته بی‌حیارا هم قریب چارده سال است که کت‌بسته میخوانی نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را عشارا هم جه بی رحمانه زندان بان شکسته در دل زندان به مانند غرورت، استخوان ساق پارا هم تو را با تازیانه میزند با اینکه میداند شفاعت میکنی فردای محشر انبیارا هم تو را زنده به گورت کرده‌اند اینجا که زندان نیست  نه، اینگونه نمی‌سازند حتی قبرهارا هم چنان با ساق پای تو غل و زنجیر ممزوج است که با سختی جدا کردند از زخمت عبارا هم عبا گفتیم و یاد جد عریان تو افتادیم غم عریانی‌اش سوزاند حتی بوریارا هم @hadithashk
تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده به روی پهلوی تو چند جای پا مانده نفس کشیده‌ای و بند آمده نَفَست به سینه‌ات چقدَر استخوان، رها مانده خدا کند تو دگر مثل فاطمه نشوی خدای، رحم کند بر تنِ بجا مانده به سجده می‌روی و مثل بید می‌لرزی قیام کن که تسلّای ربّنا مانده به‌فرض‌هم‌که‌خودت ازجهان،خلاص‌شوی هنوز، غربتِ معصومه و رضا مانده کمی اگر غُل و زنجیرها امان بدهد صدا هنوز در این اشکِ بیصدا مانده دوباره روضۀ جانسوز پنج تن داری بخوان که روضۀ مکشوفِ کربلا مانده بخوان که شمر نشسته به سینه‌ای خسته اگرچه سینه شکسته ولی صدا مانده به التماسِ صدای حسین، یا زینب! برو حرم که غم گوشواره‌ها مانده @hadithashk
پدرم گفت نان سفره مان تحفه ای از کرامت آقاست مادرم موقع گرفتاری نذر باب الحوائجش برپاست زیر دین کسی نخواهم رفت تا که مدیون یار باشم من من گدایی بلد شدم ، بطلب کاظمین باشم و گداشم من به تو و خانواده ات آقا سخت محتاجم و بدهکارم جان شاهِ چراغ ، جان رضا جان معصومه دوستت دارم آمدم با هزار جرم و خطا پی لطف تو باشم آواره زیر و رو کن مرا بگیر از من چون کنیز حقیر بدکاره آسمان گریه میکند گویا این صدا که صدای باران نیست ابر و باد و مه و فلک گفتند جای خورشید کنج زندان نیست سر جسم نحیفت آوردند هر چه رنج و بلا که میشد را جای نفرین و لعنشان اما خواندی عجّل وفاتیِ خود را غل و زنجیر جامعه بستند از سر و گردنت به دستانت روضه ی باز خیزران خواندی تازیانه که زد به دندانت باز هم بوده اند چهار غلام پیکرت را به تخته ای ببرند جای آنکه برای تاختنش نعل تازه به مرکبی بزنند وقت تشییع پیکر پاکت لشکری هلهله ندارد که دل معصومه قرص و جایش امن کاظمین حرمله ندارد که @hadithashk
یا محمد به طرزی آدم از جبریل هم اینبار زد بالا محمد شد عیار و آدم از معیار زد بالا عیان شد گوشه ی چشم خدا چون مصطفی آمد خدا با ذوق آن شب پرده را بسیار زد بالا خدا فرمود أنالآدم همین که مصطفی را دید تعجب کرد منصور و سرش از دار زد بالا عرق از صورت پیغمبر ما بر زمین افتاد تمام دشت شاخه گل شد و از خار زد بالا شعاع نور را تا قبل از این در چهره مخفی داشت محمد مصطفی شد نور از دستار زد بالا خدا گرچه پیمبر را دوتا رکعت به زیر آورد ولی قد بنا یک لحظه از معمار زد بالا در آن شب بارها حرف علی و بچه هایش شد امامت از نبوت بعد از این دیدار زد بالا علی تا قبل از این با هر پیمبر بود در پنهان علی جلوه نمود اینگونه یار از یار زد بالا همین شد که برای گفتن تبریک با حیدر از امشب آستین ها را درودیوار زد بالا همین شد که میان خانه ی نورُ علیٰ نوری به جای نور از آن خانه روزی نار زد بالا  مهدی رحیمی زمستان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
تازه مسلمانم مسلمانِ محمد عاشق شدم امشب به قرانِ محمد معلوم شد سررشته کار دلِ ما دست ابوذر بود و سلمانِ محمد محبوب اهل آسمان ها و زمین است ذکر حسن جان و حسین جانِ محمد امیّد دارم که خدا ما را ببخشد تنها به حقّ این عزیزانِ محمد جانم به ایمانی که دارد این پیمبر عشق علی مخلوط ایمانِ محمد امشب حبیبم را حبیب الله کردند قلب مرا اینگونه خاطر خواه کردند مبعوث گردید آخرین پیغام آور قربان این پیغمبر اسلام آور او آمده انسانِ توحیدی بسازد در این فضای کفری و سرسام آور از جا دوباره کنده ما را اسم او, چون اسمش بُود تکبیرة الاحرام آور نام اباالقاسم چه غوغاها که کرده روی لب پیغمبرانِ نام آور تو آسمانی هستی و روی زمین هست معراج های تو هنوز ابهام آور فهمیده ام که سینۀ زهرا بهشت است چون بوده خیلی بوسه ات الهام آور پیغمبر رحمت بیا رحمت بیاور از مکه تا یثرب بیا هجرت بیاور موسای ما شو از دل دریا گذر کن عیسای ما شو با دَمت برکت بیاور پشت تمام سنگ باران ها بهشت است جان خدیجه یک کمی طاقت بیاور این جا فقط دزدی و غارت می شناسند قدری برای مردها غیرت بیاور مردان حق زیر شکنجه آب رفتند برخیز و با اسلام خود قدرت بیاور عمار یاسرها هنوز چشم انتظارند دلگرمی از آیین توحید تو دارند کار رسالت از همین حالا شروع شد با اسم ربک عشق بازی ها شروع شد خاکستر روی سرت داده علامت ام ابیها بودن زهرا شروع شد تنهایی ات حالا به اوج خود رسیده شعب ابی طالب و هجرت ها شروع شد پرچم به دست حمزه دادی مانده ام که جنگ احد یا روز عاشورا شروع شد با اینکه تو پیغمبر امیّ مایی اما سرآمد از تمام انبیایی یک ریز می خواهم به عشقت بنویسم تو مصطفایی مصطفایی مصطفایی گردت همیشه بچه های کوچه جمعند از بس که آقا جان تو خوب و با صفایی داری خودت را می کشی از غصه ما بابای امت تو چقدر درد آشنایی اما حسابی وا نکن آقا که این قوم اجر رسالت می دهند با بی وفایی تو قبل اقرا گریه کردی بر حسین پس تو اولین گریه کن خون خدایی ای رحمت للعالمین جانم فدایت عشق امیرالمومنین جانم فدایت در زیر دین مصطفایند منبری ها مدیون آن سیب بهشتند مادری ها فردا علی گویان امیران بهشتند لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بسمِ اللهِ النّور آمد بهار و صد بهار آورده با خود از آسمان بوی نگار آورده با خود سر چشمه ی فیضِ خدا تاجِ نبوّت هفت آسمان را رستگار آورده با خود آن سینه ای که حاملِ وحی خدا هست قرآنِ حق را اعتبار آورده با خود بسمِ اللهِ الحَق ذاتِ یاسین است و طه بسمِ اللهِ النّور اقتدار آورده با خود قرآن که شد اکسیرِ دنیای وجودش اعجازِ حق را آشکار آورده با خود باید غبارِ دل به لبخندش بشوییم با عطرِ زمزم جویبار آورده با خود خاکِ قدومش توتیای چشمِ خورشید تا نُه فلک را بی قرار آورده با خود حقّا وجودش رَحمَهً العالَمین است فیضِ کثیر و بی شمار آورده با خود تسبیح گویش حضرتِ جبریل باشد چون کوثری را چشمه سار آورده با خود آری جهان سرمست شد از بوی سیبش خُلقِ عظیمش لاله زار آورده با خود قرآنِ او آغازِ اِقرآ بِسمِ ربِِک حمدِ خدای کردگار آورده با خود هر سینه مستِ شرح و تفسیرِ بلاغش این تحفه را با افتخار آورده با خود بر شانه اش هفت آسمان لنگر گرفته اعجازِ دستِ ذالفقار آورده با خود دستی که نورِ پنج تن در پنجه ی او بی شک چه دینِ استوار آورده با خود بوی خدا می آید از باغِ جبینش به چه شکوه و اقتدار آورده با خود او سیزده نورِ خدا را نردبان است هر یک به یک را شهریار آورده با خود عالم همه در حلقه ی میم محمد (ص) زلفش نسیمِ خوشگوار آورده با خود مژده، دمیده پرتوِ نورِ حقیقت بوی خوش سیمای یار آورده با خود!  هستی محرابی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دین به دستِ دین تو أدیانِ سابق میشود تکمیل رسیدی تا به ویرانی روَد اصحابِ شوم ِ فیل بخوان پیغمبرانه! چون که با لحنِ حجاز تو به واللهِ دو چندان میشود زیباییِ ترتیل محاسن را معطّر کردی و عطّارهای شهر کم آوردند و شد بازارشان بی رونق و تعطیل به باباهای در جهلِ مرکّب خفتۂ بی دین؛ پس از این عشقِ دختربچه ها را میدهی تحویل عقیقِ دستهایت میشود مُهر نمازِ نوح عبایت میشود سجادۂ عیسی و اسماعیل «امین» بودی و با ایمان گمانم مادرِ موسی- به دستانت سپرده کودکش را در کنارِ نیل نشسته گوشۂ معبد، تورّق میکند هر شب چه خوش می گوید از قرانِ تو؛ تورات با إنجیل همان قران که «حبلُ اللّه» را «وحدت» تلقّی کرد خوشا آنکس که دارد در سکوتش قدرتِ تحلیل محمّد(ص) خواندمت جایِ رسول الله! امشب را... کمی بگذار قربانت شوم مانندِ جبرائیل «ولی الله» خواندی در غدیرِ خم! بدونِ شک- به عشقت «یاعلی(ع)» میگوید آری صورِ اسرافیل! مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹