eitaa logo
حدیث اشک
7.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
86 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌گیرد کسی جای تو را در قلب نوکر ها توئی آن باوری که از تو مشتق اند باورها تو را داریم از نان حلال و طیب بابا تو را داریم از معجون شیر و اشک مادرها کسی که زنده دل باشد توسل می‌کند بر تو ز آدم تا به خاتم بوده ای ذکر پیمبرها فقط با نیت نذری غذا پختیم در خانه به عشق تو فقط قل می‌خورد آب سماورها خدا رحمت کند معمارهایی را که کوبیدند اسامی خدا و پنج تن را بر سرِ درها شبیه کودکان بالا و پایین رفته از منبر هر آنکس که ز تو چیزی نمی‌گوید به منبرها ز راه گوش مستم مست نام حضرت ارباب نمی آید به کارم پس شکسته باد ساغرها هزاران شاه بعد از تو حکومت کرده اند اما نمی‌گیرد کسی جای تو را در قلب نوکر ها @hadithashk
نوای بی نوا موسی بن جعفر به هر دردی دوا موسی بن جعفر منم از آن گدا های قدیمی که هستم آشنا موسی بن جعفر همیشه مادرم در مشکلاتش صدا میزد تورا موسی بن جعفر کنار سفره ات هر کس نشسته شده حاجت روا موسی بن جعفر اگر دارم دوصد مشکل غمی نیست بُود مشکل گشا موسی بن جعفر اگر در دل هزاران غصه آید ندارم غصه با موسی بن جعفر بیا دستم بگیر باب الحوائج که افتادم زپا موسی بن جعفر من امشب آمدم در روضه تو شب قبرم بیا موسی بن جعفر بگو با هر مریض ناعلاجی بدان دارد شفا موسی بن جعفر توسل کن توسل کن توسل بگو با او که یا موسی بن جعفر ندارم برکسی امید؛ دیگر... فقط دارم ترا موسی بن جعفر میان روضه ات الحمدالله شدم اهل بکا موسی بن جعفر تو می کردی دعا عجل وفاتی مگر دیدی چه ها موسی بن جعفر ندیده دخترت در کنج رندان تورا شکر خدا موسی بن جعفر اگر کشتند تورا اما سر تو نشد از تن جدا موسی بن جعفر تورا غسل و کفن کردند اما... نه با یک بوریا موسی بن جعفر نرفته بعد تو معصومه جانت دگر شام بلا موسی بن جعفر @hadithashk
از کودکی از سفره‌اش حاجت گرفتیم ما از دعای خیر او برکت گرفتیم با یک نگاه او همه عزت گرفتیم ناچیز بودیم و از او قیمت گرفتیم گفتیم در اوج بلا موسی‌بن‌جعفر حک شد به روی قلب ما موسی‌بن‌جعفر ذکر عروج ماست یا باب الحوائج گفتیم بین هر دعا باب الحوائج بی ابتدا بی انتها باب الحوائج در فضل و بخشش مقتدا باب الحوائج روح کرامت را به زیر دینِ خود برد عمری برای شیعیانش غصه‌ها خورد با نام زیبایش کرامت شد منور رزقِ عوالم شد به دستانش مقدر او آبرو بخشیده دنیا را سراسر میراث دارِ غربتِ زهرا و حیدر زندانی مظلومِ زندان‌های هارون همواره می‌بارد برایش چشم پر خون در اوج سختی هم عبادت بوده کارش یادِ رضا و فکرِ معصومه قرارش تنها غل و زنجیر بوده در کنارش آه از مصیبت‌ها و دردِ بی‌شمارش در بین زندان هم به زیر تازیانه با یادِ زینب اشک او می‌شد روانه در لحظه‌ی آخر صدا زد مادرش را بردند با چه احترامی پیکرش را اما نبرده هیچ کس انگشترش را چشمِ حرامی‌ هم ندیده دخترش را آه از شهیدی که غمش بی‌انتها بود حتی دم آخر به فکر خیمه ها بود @hadithashk
قیام کرد ولی ساق پا به هم پیچید کشید ناله و عرش خدا به هم پیچید دوید درد به جانش میان سلولش صدای آه رضا جان رضا، به هم پیچید دوباره ناله‌ی معصومه از مدینه شنید نوای یا ابتا یا ابا به هم پیچید کسی مچاله شده در سیاه چاله‌ی خود که بارها به زیر دست و پا به هم پیچید نشد قنوت بگیرد بجای یا ربَّش صدای ناله‌ی زنجیرها به هم پیچید دوباره گریه‌ی بدکاره‌ای به گوش آمد دوباره ضجه‌ی یا ربنا به هم پیچید سکوتِ گوشه‌ی او را صدای خنده شکست رسید قاتل و این ماجرا به هم پیچید تنی نحیف تنی خُرد پیکری مجروح به زیر ضربه‌ی شلاق تا به هم پیچید چه کرد سندی شاهک، چه گفت آنجا که..‌ امامِ صبر هم از ناسزا به هم پیچید به زیر چکمه‌ی او سینه‌ای ترک برداشت به دور چکمه‌ی او یک عبا به هم پیچید کفن به پشت کفن گل به روی گل آمد همینکه هفت کفن را رضا بهم پیچید به گریه کرببلا رفت و دید بی کفنی به زیر غارت سر نیزه ها به هم پیچید به دور مشت، کسی موی او به هم پیچاند و کار زینب و آن بی حیا به هم پیچید هوا زِ باد مخالف چو قیرگون گردید میان قتلگهش کربلا به هم پیچید @hadithashk
همیشه دارم از مادر غمِ موسی ابن جعفر را دم باب الحوائج را دمِ موسی ابن جعفر را سلیمان با همه حسرت ضریحش در بغل دارد که می‌بیند گدای بی غمِ موسی ابن جعفر را فراوان در فراوان در فراوان داده بر دستم ندیده چشم‌های ما کمِ موسی ابن جعفر را اگرچه جنس ناجورم، خدا اما _خدا را شکر_ خریده است جنس درهم موسی بن جعفر را شفایش می‌رسد هر دفعه‌ای که رنج خود گفتم چه کم دارم که دارم مرهمِ موسی بن جعفر را جوابم کرد دنیا و قسم دادم به معصومه ببینم معجزات عالمِ موسی بن جعفر را نشستم سجده‌اش کردم و دیدم انبیا با شوق که می‌بوسند هر دم خاتم موسی ابن جعفر را خدا از ما نگیرد سفره‌اش را نذری ما و هوای روضه‌ی دورِ همِ موسی بن جعفر را @hadithasbk
من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم دمادم ذکر من گشته خلصنی ای خدا من شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم @hadithashk
الا ای آنکه باشد عالم بالا گدای تو بمیرم گوشه‌ی مطموره ها حالاست جای تو شبیه مادرت زهرا شدی نیلی و، مثل او دعای مرگ، آخر شد در این زندان دعای تو جدا کردند با زحمت، عبا را از روی زخمت گمانم از غل و زنجیر پاره شد عبای تو به استقبال پهلویت لگد پشت لگد آمد لگد خوردی و دیگر در نمی‌آید صدای تو لگد خوردی ولی آخر ضریح سینه سالم بود نکوبیده کسی با چکمه‌، روی دنده‌های تو خدارا شکر در زندان، نشد آقا تنت عریان نباشد دست این و آن عبای تو ردای تو اگر چه شد تنت از حلقه‌ی زنجیر کاهیده به زیر دست و پا امّا نمانده دست و پای تو کرم کردی شدم آواره‌ی کوی رضا جانت تمامِ هستی شائق، فدای تو فدای تو @hadithashk
ناگهان نوری به سویم آمد ، از شب رد شدم چشم دل را باز کردم ، وارد مشهد شدم ظرف خالی ام دویده در پِی احسان تو یا علی موسَی الرِّضا ! دست من و دامان تو قُلّه‌ی کوه وقارت معدن الماس هاست گنبد زرد تو خورشید دیار فارس‌ هاست بال و پرهای خیالم در هوایت رُشد کرد کودکی هایم کنار حوض‌هایت رُشد کرد قطره‌‌ای از اَبرِ مِهرت چشمه‌سار رحمت است آب سقّاخانه‌های تو شراب جنت است مِلک قلب عاشقان دربست ، تحتِ رَهن توست بابِ حاجات همه باب‌ُ الجَواد صحن توست دستمال اشک را با تربتت آمیختم گریه‌های مادرم را در ضریحت ریختم پنجره فولاد تو اعجاز را آغاز کرد نُطق طفل لالِ مادرزادِ ما را باز کرد می توانی جسمِ بی جان مرا احیا کنی در رواقت گُم شوم ، شاید مرا پیدا کنی! سَرخوشیِ تازه‌ای دادی سَرِ پیری مرا مثل کَفشِ کُهنه‌ای تحویل میگیری مرا کوله‌‌ی سنگینی از بار گناه آورده ام " بر امام مهربان خود پناه آورده ام " تار و پود فرش‌هایت را مَرمَّت می کنم این سه‌ شب اندازه‌ی سی سال خدمت می کنم عاقبت پرونده ی تفسیرها مختومه شد باطن هر یا رضا‌ ، یا حضرتِ معصومه شد مشهد و قم تا ابد بانیِ خوش‌نامی ماست این دو خطّه برکت ایران اسلامی ماست در دل ما عشق این خواهر_برادر را ببین حُکمرانی کردنِ موسی‌بن‌جعفر را ببین کاشکی بَرداری از راهِ من این بن‌بست را ضامن آهو! بیا گردن بگیر این پست را مورِ ناچیزم ، به دربار سلیمان آمدم دستبوسی ، محضرِ شاه خراسان آمدم آه ! درد لاعلاج تو مرا بیمار کرد روضه‌ی یَابْن‌َ الشَّبیبت چشم من را تار کرد نیزه با دندان جَدِّ تشنه‌ات برخورد کرد استخوان سینه اش را چکمه‌پوشی ، خُرد کرد @hadithashk
فدای غربت تو ای غریب بغدادی چقدر ناله که زیر شکنجه سر دادی سیاه چاله ی مرطوب و استخوانی خرد بگو که با چه گناهی به حبس افتادی چنین که خرد شده ساق پایت از زنجیر به فرض حبس نباشی، چه سود از آزادی؟ شکسته بال و پر اصلا قفس نمی خواهد! ولی تو در قفسی و اسیر صیادی غریبی و غل و زنجیر و زخم در گودال به تو زیاد رسیده از ارث اجدادی @hadithashk
آقا علی راحت برو راحت بیا هرجا علی هست اصلا چرا احساس غربت تا علی هست؟! فورا برو بتخانه را ویران سرا کن حالا که روی شانه ات آقا علی هست بفرست از مکه بیاید تا مدینه باشد خیالت جمع از زهرا!علی هست.. سنگ جنون خوردی ازین و آن اگرچه.. مجنون تویی در رتبه لیلا علی هست در درّه گیر افتاده ای آرام هستی یاران‌ اگرچه رفته اند اما علی هست خورشید را هم‌ چند ساعت جابجا کرد مث تو سکاندار این دنیا علی هست خورشید شد حتی به شب تابید حیدر راحت میان بسترت خوابید حیدر سید پوریا هاشمی  لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا محمد به طرزی آدم از جبریل هم اینبار زد بالا محمد شد عیار و آدم از معیار زد بالا عیان شد گوشه ی چشم خدا چون مصطفی آمد خدا با ذوق آن شب پرده را بسیار زد بالا خدا فرمود أنالآدم همین که مصطفی را دید تعجب کرد منصور و سرش از دار زد بالا عرق از صورت پیغمبر ما بر زمین افتاد تمام دشت شاخه گل شد و از خار زد بالا شعاع نور را تا قبل از این در چهره مخفی داشت محمد مصطفی شد نور از دستار زد بالا خدا گرچه پیمبر را دوتا رکعت به زیر آورد ولی قد بنا یک لحظه از معمار زد بالا در آن شب بارها حرف علی و بچه هایش شد امامت از نبوت بعد از این دیدار زد بالا علی تا قبل از این با هر پیمبر بود در پنهان علی جلوه نمود اینگونه یار از یار زد بالا همین شد که برای گفتن تبریک با حیدر از امشب آستین ها را درودیوار زد بالا همین شد که میان خانه ی نورُ علیٰ نوری به جای نور از آن خانه روزی نار زد بالا  مهدی رحیمی زمستان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹