eitaa logo
حدیث اشک
5.8هزار دنبال‌کننده
33 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
نشستم کنارت که من رو ببینی میخوام تا که از جات بلند شی بشینی نشستم کنارت عزیزم نگام کن شبیه گذشته بخند و صدام کن تو اصلا نباید تو بستر بمونی مگه قول ندادی با حیدر بمونی عجب روزگار خوشی پیش رو بود تو ذهن منو تو چقد آرزو بود ببین بچه هامون دارن اشک میریزن تو رو جون اینها که خیلی عزیزن؛ عزیزم بلند شو تو باید بمونی تو باید غمای علی رو بدونی من آروم میگیرم تو بشکن سکوتو کی گفته که از من بپوشونی روتو؟ من افتادم از پا تو رنگت پریده چرا زندگیمون به اینجا کشیده! چرا با اشاره جوابم رو میدی دوباره با اشکات نگو دل بریدی نگات میگه دیگه نمیخوای بمونی عزیزم بلند شو تو خیلی جوونی هنوزم لباسات پر از بوی دوده چرا زیر چشمات سیاه و کبوده برا من یه کابوس همین بود یه روزی ببینم تو بستر تو داری میسوزی عزیزم بلند شو علی رو نگاه کن پاشو زندگیتو بازم رو به راه کن دلم روشنه تو بلند میشی ازجا منو بچه هارو نمیزاری تنها لباساتو زهرا دوباره عوض کن بلند شو برامون بازم پخت و پز کن خودم خوب میدونم که بی جونه دستت واسه موی زینب بگیر شونه دستت دره نیمه سوخته شده آینه ی دق بهت قول میدم تا بشه مثل سابق میخوام زندگی رو باز از نو بسازم میخوام زندگی رو برا تو بسازم دیگه از غمامون نمونده نشونی عزیزم بلند شو تو باید بمونی @hadithashk
شب بود و از خون‌گریه‌هایش ماه می‌سوخت عکس علی در چاه بود و  چاه می‌سوخت تنهاست...، دارد می‌کشد آب، آب نه اشک تا پیش زهرا آب هم در راه می‌سوخت از بس‌که آتش داشت در سینه عرق داشت می‌خواست تا آهی کشد که آه می‌سوخت تنها خیالی را میانِ خانه می‌شست طوری که پیش او رسول‌الله می‌سوخت اسما بریز آب روان باید بشوید آن خانمی را که در آن درگاه می‌سوخت عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان از بسکه با  اُماه یا اُماه  می‌سوخت در بینِ دندان  آستین را داشت زینب خود را حسینش گاه می‌زد گاه می‌سوخت دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار از زخمهای همسری همراه می‌سوخت دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ... می‌زد نفُس می‌گفت: یافتاح  می‌سوخت خون می‌چکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت در زیر کوهِ داغ گویا کاه می‌سوخت از علقمه هم آب را می‌بُرد عباس در بین گهواره لبی جانکاه می‌سوخت با مَشک، سقا در میان راه می‌ریخت بی آب سقا  در میان راه می‌سوخت با سر عمو اُفتاد زهرا بود و می‌دید در شعله  زُلفِ خیمه‌های شاه می‌سوخت آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی گیسوی طفلی رو به قربانگاه می‌سوخت وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه زینب تمام راه  با این ماه می‌سوخت @hadithashk
در دیوان اشعارِ منسوب به امیرالمومنین علی"علیه سلام"، از قولِ آن حضرت اینگونه نقل شده است که فرمودند: شَيْئَانِ لَوْ بَكَتِ الدِّمَاءُ عَلَيْهِمَا عَيْنَايَ حَتَّى تُؤْذِنَا بِذَهَابٍ‌ لَمْ يَبْلُغَا الْمِعْشَارَ مِنْ حَقَّيْهِمَا فَقْدُ الشَّبَابِ وَ فُرْقَةُ الْأَحْبَابِ‌. «دو مصیبت است که اگر چشمانم آن‌قدر خون گریه کند تا نابینا بشوم، یک‌دهم حق آن دو ادا نمی‌شود، یکی از دست رفتن "جوانی" و دیگری از دست‌ دادن محبوب، که من، "محبوبم" را در سنّ جوانی از دست دادم.» @hadithashk
حالِ جانسوز امیرالمؤمنین علیه‌السلام به هنگام غسل پیکر مطهر صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها از زبان همسایه آن حضرت... در برخی از نقل‌ها آمده است: شخصی به نام «ورَقة بن عبدالله» گوید: خانه من در همسایگی خانه امیرمؤمنان علی علیه‌السلام بود؛ در همان شبی که صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها از دنیا رفت، من در خانه بودم که، فإذًا سَمِعتُهُ يَبكي بُكاءً عٰاليًا لَمْ أعهِدْ نَظيرَهُ مِنهُ. ناگهان شنیدم مولا علی علیه‌السلام با صدای بلند شروع به گریه‌کردن نمود که تا آن زمان، به خاطر ندارم که علی علیه‌السلام اینگونه گریه کرده باشد! فَتَعَجَّبتُ مِنهُ و قُلتُ:سُبحانَ اللّه!أ هٰكذا يَصنَعُ عليٌّ عليه‌السّلام مَع! شِدّةِ صَبرِهِ و حِلمِهِ و سُكونِه‌؟! بسیار تعجب نموده و با خود گفتم: سبحان الله! علی علیه‌السلام با آن همه حلم و صبر و آرامشی که داشت، چرا اینگونه گریه می‌کند؟! پس از خانه بیرون آمده و به پشت خانه او رفته و دقّ الباب کردم؛ فَخَرَجَ و دُموعُهُ تَسيلُ مِنْ عَينَيهِ مِنْ دُونِ اِنقطاع. پس امیرالمومنین علیه‌السلام از خانه بیرون آمد، در حالی که سیل اشک از چشمانش جاری بود و سیلان اشکش، تمام نمی‌شد. عرضه داشتم: یا ابالحسن! مردم عرب خوب نمی‌دانند که مردی در فقدان همسرش اینگونه بی‌تابی کند؟! در اینجا بود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به من فرمودند: يا وَرَقة! لَمْ أبكِ لِفَقدِها بَلْ رَأيتُ آثارَ الرَّفَسَةِ و السّياط‍‌َ في يَدِها و جَنبِها. فَهٰكذا تُحشُرَ يَومَ القِيامَة و تَلقَى اللّهَ. ای ورَقه! گریه من از فقدان زهرا سلام‌الله‌علیها نیست؛ بلکه به هنگام غسل آثار ضربه‌های لگد و تازیانه‌ها را در دست و پهلوی او دیدم؛ فاطمه سلام‌الله‌علیها با همین حال روز قیامت محشور می‌شود و به ملاقات پروردگار می‌رود. الهجوم علی بیت فاطمه سلام‌الله‌علیها ، ص۳۳۸، (به نقل از منابع خطی) @hadithashk
باز ما را می‌خرند اهل کرم زهرا که هست می‌رسد از دست خوبان دَم‌به‌َدم زهرا که هست این و آن گفتند روی ما حسابی باز کن گفتم آنان را: چه غم از بیش و کم زهرا که هست راهِ ما را فاطمه ترسیم کرده، بعد از این برنمی‌گردیم حتی یک قدم زهرا که هست عاقبت دنیا به زیر بیرق ما می‌رود تاکه می‌سازیم نقش هر علم زهرا که هست آنکه دارد بیم، همخون من و تو نیست نیست شیعه پیروز است، بر شامِ ستم زهرا که هست مستحق یک زیارت نیستیم اصلاً، ولی نه، نمی‌گردیم دلتنگِ حرم زهرا که هست سفره‌ی ما نیست خالی، مادریش را ببین می‌رسد پشت هم از آلِ کرم زهرا که هست یک مدینه دشمنِ نام علی بود و علی.. ..روز و شب می‌گفت ای دنیای غم زهرا که هست بعد زهرا مادرِ این خانه دیگر زینب است دشمنش فریاد می‌زد پشت هم زهرا که هست بعد از این جانی ندارد مرتضی زهرا که نیست رفت و ای دنیا ندانستی تو هم زهرا که هست @hadithashk
"بستری بود ولی هم سخن خوبی بود" حال با جای پر از خالی او ما چه کنیم؟ @hadithashk
پاکی آبها همه از پاکی تو است باید که آب را تو دهی غسل فاطمه @hadithashk
آنکه پیوسته حسادت بر گل بی خار کرد عاقبت یار مرا کشت و مرا بی یار کرد دیدن زهرا همه غم‌ها ز قلبم می‌ربود نگذرد حق زآنکه محرومم از این دیدار کرد با که گویم ای خدا در سن هجده سالگی تکیه گاهم پیش چشمم تکیه بر دیوار کرد بشکند آن دست سنگینی که بین کوچه ها بس که سیلی زد دو چشم همسرم را تار کرد پیرهن می‌شد پر از خون هر نفس که می‌کشید وای من با سینه‌ی حورا چها مسمار کرد بعد زهرا ارثیه بر طفل دردانه رسید خصم بر طفلِ سه ساله، کینه ی بسیار کرد گفت بابا در بیابان، تازه خوابم برده بود با لگد زجرِلعین آمد مرا بیدار کرد شائق! آن کس که به دل داغ نگارم را گذاشت زینبم را خون جگر در کوچه و بازار کرد @hadithashk
کند خونین جگر با خون کتابت امان از ظلمت جهل جماعت پس از قتل پیمبر «إِنْقَلَبْتُمْ»¹ شد امّت عازم عصر جهالت به تیغ فتنه -دست نحس ابلیس- خلافت را جدا کرد از امامت شد اندر آتش اهل سقیفه نصیب حضرت محسن شهادت ز دنیا دست خود را شُست زهرا ز فرط بوسۀ پای جراحت به مَجْرَم² چون که مُجْرِم باز آید رسیدند آن دو تن بهر عیادت یقین در این عیادت نکته‌ای بود که کرد از بهر آن -حیدر- شفاعت سلام آن دو را پاسخ نیامد مسلمان، کی کند کافر اجابت ز آنان جان خاتم روی گردان زبان چرخاند از بهر ملامت: منم آنکس که در شأنم نبی گفت به اهل و امّت خود با صراحت که زهرا [بضعةٌ‌منِّی]ست مردم مبادا از شما بیند خسارت... به تصدیق آمدند از بهر آن صدق که آری، گفت بر ما این عبارت! عقیق خاتم احمد خروشان گرفت از جمع حضار این شهادت که -اینان اذیت زهرا نمودند- وزین دو، تا ابد دارم برائت • مهموم همدانی ۱- أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ آل‌عمران۱۴۴ ۲_ محل جرم @hadithashk
عشق خداست عاشق زهرا خدای اوست این شعر اگر قبول کند در ثنای اوست تطهیر واژه ، شرط شروع قصیده است در مدح بانویی که حسن خاک پای اوست نور دل محمد و تاج سر علی ست خاک درش ابوذر و سلمان گدای اوست بالله علی و فاطمه یک روح واحدند زهرا فدای حیدر و حیدر فدای اوست فرزند او به سن کمش هم بزرگ ماست در هر دل شکسته در عالم هوای اوست زهرا دلش شکست ، پدید آمد انکسار این اشک ما نواده ای از اشکهای اوست زهراست مستند ، به سند احتیاج نیست باغ فدک کم است ، دوعالم برای اوست این در ،چه سالم و چه شکسته امید ماست اکسیر جاودانه ، غبار سرای اوست در انتظار خوردن پایی به در مباش ای اهل گریه روضه ی زهرا دعای اوست گویا به خانه آمدنش هم نشسته بود یک طفل پیر ، باخبر از ماجرای اوست زهرا اراده کرد که پیر علی شود ... تابوت شرمسار غم انحنای اوست @hadithashk
از دعای فاطمه عیسی مسیحا دم شده است زیر پای هاجر و طفلش زمین زمزم شده است از دعای فاطمه برگشت نور دیده اش پیرُهن بر چشم یعقوب نبی مرهم شده است با دعای فاطمه بخشید آدم را خدا از دعای فاطمه است آدم اگر آدم شده است نوح عمر خویش را از حضرت زهرا گرفت عمر زهرا مصلحت بوده است اگر که کم شده است انتخاب حضرت زهرای اطهر بوده است حضرت عباس اگر که صاحب پرچم شده است راست قامت می‌شود در پیش مخلوق خدا آن کسی که قد او در پیش زهرا خم شده است فاطمه نوری که در صلب پیمبر جا گرفت نوری از نور خدا که دختر خاتم شده است از غم دنیا و عقبی تر نگشته دیده اش هر کسی که گوشه ی چشمش برایش نم شده است ارزش اشک بر او را ما چه میدانیم چیست ظاهرا یک قطره اما در حقیقت یم شده است عشق زهرا و علی حبل المتین عالم است دین ما با رشته های پنج تن محکم شده است اشک او را غیر سجاده ندیده کس ولی بعد پیغمبر گل او غرق در شبنم شده است @hadithashk
دوباره گریه کردی زیر چادر کی قلب نازک تو رو شکونده شبیه شمعی که می سوزه نم نم تموم شدی چیزی ازت نمونده ... قداستی داشت در خونه ی تو آتیش زدن ، مقدسی نمونده تموم شهر تو کشتنت شریکن برم به کی بگم، کسی نمونده اونایی که تورو زدن تو کوچه سمت دارن ولی ندونی بهتر تو دنیایی که قنفذ و مغیره عزیزشن ، همون نمونی بهتر ... یه حرفایی شنیدم از تو امروز دلم از این حرفا داره می پاشه گفتی بساز تابوتمو‌، رو چشمم فقط چرا گفتی خمیده باشه ... فردا شب این موقع ها من موندم و آرزوهای رفته زیر خاکم... فردا باید بیام سر مزارت پهلو شکسته ی اسیر خاکم ... فردا شب این موقع رو سنگ غسلی هی پا میشم می بینمت می شینم نگفتی از من چرا رو گرفتی فردا که غسلت دادنی می بینم یادت باشه وقتی باباتو دیدی بگو که دنیا واسمون عذاب بود بگو تو رو می زدنت تو کوچه به دستای حیدر تو طناب بود @hadithashk
ندیده بود از ما غیر خوبی همونی که رسید بعدش لگد زد نه اینکه من بگم ، تو نامه گفته جدای از لگد ، حرفای بد زد چقدر آتیش آوردن پشت در که تموم خونمون خاکستری شد تمومه خونواده غصه دارن چراغ زندگیمون بستری شد یه دنیا خستگی رو شونه هاشه واسه اینه نمیتونه بخوابه دقیقا حالت خواب و بیداریش شبیه فردای طفل ربابه دوتا از برگ گل نازک تری که یکیشون میخ یکیشون تیر خورده به این زخم گلو و زخم سینه میاد که انگاری شمشیر خورده نوه مادر بزرگ و دوست داره علی اصغر میمیره واسه زهرا هزارتا هم شباهت داشته باشن یه فرقی هست که گریه ام میره بالا به قبر فاطمه نیزه نخورده علی رو نیزه ها بیرون آوردن لبای خشک و خونیش رو که دیدن همه پایین نیزه اش آب خوردن @hadithashk
می آید استجابت اگر پیشواز تو فخر خداست محفل راز و نیاز تو محراب خانه نورُ علی نور می‌شود از جانماز و وصله ی چادر نماز تو فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد پنهان شده به دست خداوند راز تو این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود غیر از علی نبوده کسی هم‌ تراز تو ای ساده زیستی تو تدریس بندگی ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو نامت سلام داشت قیامت قیام داشت زنده است آن شهادت تاریخ‌ ساز تو محشر که اختیار شفاعت به‌دست توست داریم ما امید به برگ جواز تو @hadithashk
سلام و عرض ادب ان شاالله بنا داریم در کانال فایل های سخنرانی و روضه در قالب منتشر کنیم تا عزیزانی که به هر علتی (بیماری و مشکلات شغلی و ...) امکان حضور در جلسات روضه رو ندارند بتوانند از این طریق فیض ببرند از بزرگوارانی که در ساخت تخصص دارند و عزیزانی که با و مأنوس اند و به فایل های مربوطه دسترسی دارند و همچنین مومنین مسلط به دعوت به همکاری می نماییم تا ان شاالله در کنار هم به اهل بیت علیهم السلام خدمت کنیم آیدی جهت همکاری: @Zzz310 ضمنا عرض ارادت ها فی سبیل الله و در جهت خدمت به اهل بیت بوده و فاقد منافع تجاری و شخصی میباشد یا علی
تو را از عرش آوردند تا که همسرش باشی زمان پر گرفتن تا خدا بال و پرش باشی تو را از عرش آوردند وقت خطبه ی حیدر به جای هر کسی که نیست پای منبرش باشی تو را از عرش آوردند تا در یک زمان یکجا نمایی از خدا و انبیاء و حیدرش باشی تو را از عرش دستان خدا آورد اینجا که دلیل برتری آخرین پیغمبرش باشی نگین عرش هستی و نگین خاتم نوری خدا از عرش آوردت که تو انگشترش باشی عجب آب و هوایی دارد آن جا از بهشتی که علی ساقی کوثر باشد و تو کوثرش باشی تو را دنیا نیاوردند که پهلو بگیری و علی یک باغبان باشد ، تو یاس پرپرش باشی به پشت درزمین خوردی وثابت شدبه مولا که تو نیت داشتی در هر شرایط یاورش باشی @hadithashk
حیدر و هرکس داره بی نیازه عالمیه عالم بی نیازی ... نه ساله من چیزی ازت نخواستم الان میخوام تابوتمو بسازی بهت نگفتم چرا رو گرفتم به غیرتت بر نخوره عزیزم از رو لباسم منو غسل بدی کاش پیکرم از زخمه پره عزیزم ... مرگم رو خواستم با دله شکسته خدا هم این حاجتو زود بهم داد النگوهامو به فقیرا دادم ... غلاف یه دستبند کبود بهم داد وصیتای فاطمه زیاد نیست خبر دارم آخه دل تو خونه تابوتمو یه کم هلال درست کن کسی نبینه قامتم کمونه .... از پر کاه سبکترم می خواستم به شونه هات فشار نیاره جسمم ببخش اگه موقع غسلم علی اشک چشاتو در میاره جسمم ... دستای من بالا نمیاد امروز مشکل دست منو حل کن علی دلش برای بغلام تنگ نشده دخترمو به جام بغل کن علی بالا سر حسین شبا آب بزار شونه ی موهای سرش با زینب ... بوسه گرفتن از چشاش با توئه بوسه ی زیر حنجرش با زینب .... @hadithashk
پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌فرمود: فاطمه در باطن حوریه است و در ظاهر انسیه؛ او از نور خدا و پیش از آسمان و زمین، خلق شد. زیر ساقِ عرش مکانش بود و حمد و تسبیح خدا، طعامش... جلاء العیون، صفحه ۱۵۷ @hadithashk
همدست شد مسمار با دیوار، با در در بین دود و شعله گیر افتاد، مادر حال و هوای خانه یکباره عوض شد افتاد روی مادر ما بی‌هوا در باید بسوزد در هوای شمع اما... این بار سوزانده پَرِ پروانه را در در پیشِ رو زهرا نبود؟ ای بی حیا میخ در پشتِ سر زهرا نبود؟ ای بی حیا در از آن زمان که مادر ما را زمین زد ما بچه‌های فاطمه قهریم با در از پا درآوردند آخر مرتضی را دیوار، آتش، کوچه و همسایه‌ها، در مسمار شد سر نیزه و تیر سه شعبه در کربلا باقی چوبش شد عصا، در در کربلا زینب گلی گم کرده بود و می‌گشت در گودال دنبال برادر @hadithashk
خاموش مکن شمع شب انجمنی را ای زخم دگر زجر مده همچو منی را منظور من از پلک زدن عرض سلام است تن خسته ندارد رمق دم زدنی را ... بگذار نفس تازه کنم،  درد  حیا کن آزار مده شب به شب  آزرده تنی را   گفتم به مزاری که ندارم بنویسند چل مرد گرفتند نفس های زنی را بعد از غم پیغمبر و محسن ، شب آخر دل گفت شبی گریه کنم بی کفنی را ... ای کاش نلرزی سحر آخرم، ای دست تا هدیه کنم بر پسرم  پیرهنی را ... @hadithashk
محشر همان ساعت که تن به نیزه دادی بود آن لحظه که بر گونه ات از زین فتادی بود یا که همان ساعات حمله به حرم، که تو با یاری نیزه شکسته ایستادی بود ای خاک عالم بر سر دنیای بعد از او محشر زمانی که پسر از دست دادی بود پیر و جوان در کشتنت همدست هم بودند در قتل صبرت بین دشمن اتحادی بود حجم سلاحی که ته گودال افتاده‌ست حتی برای قتل یک لشکر زیادی بود آنقدر آهسته قدم روی تنت می زد گویا برایش سیر در عرش امر عادی بود اصراف در قتل تو کرده کوفی نامرد اینگونه کشتن با چه حکم و اجتهادی بود؟ یک تن نگفت ای شمر بعد از کشتنش دیگر پیش نگاه خواهرش چه جای شادی بود غارتگران را دست پر به کوفه برگرداند جسمت برای دشمنان باب مرادی بود می‌ریخت خون تازه از حلق تو بر نیزه چل منزل از کیفیت ذبح تو یادی بودی معنا ی آیات تو را بر نی نفهمیدند در شام و کوفه حافظان بی سوادی بود با دیدن حال ربابت شامیان گفتند ذبح گلوی اصغرش دیگر زیادی بود @hadithashk
گرفت از من توان راه رفتن را غم ات زهرا تنم در آتش افتاده ز روی مبهم ات زهرا خمیدی و خمیدم هر دو مثل هم شدیم اما تو از پهلوی مجروح و من از قد خم ات زهرا تو روی از من گرفتی نشکنم از دیدن رویت شکستم در خودم با آه و اشک نم نم ات زهرا دو دستی که در خیبر ز جا کنده است میبینی ؟ ندارد تاب ، گیرد اشک چشم همدم ات زهرا ستون خانه ام بودی تو ، لرزیدی و افتادی ببین لرزه به سر تا پایم از عمر کم ات زهرا همه رفع امور طفل هايت با خودم اما بیا بر یاری ام  بر جسم طفل درهم ات زهرا @hadithashk
دیدم که مادرم شب جمعه شب قرار گل می‌گرفت باغ قنوتش برای یار پیوسته در نماز و رکوع و سجود خود کوه قیام داشت و چشمان آبشار قدش خمیده بود ولی تا عمود صبح از شانه‌های خسته‌ی شب می‌گرفت بار از بس که وصل بود در آیینه‌ی خدا جبریل را ز واسطه‌ی وحی زد کنار از صبح سابقون به شب آخرالزمان دست دعای مادر من بود در گذار اما در این مناظره‌ی عشق هرچقدر در صحن گریه‌هاش نشستم به انتظار دیدم دمی برای خودش پر نمی‌زند وقتی که روی بال دعا می‌شود سوار رفتم سلام کردم و گفتم پس از سلام ای برقرارِ بر سر سجاده بی‌قرار از هرکسی میان قنوت اسم برده ای الا خودت که پیش خدا داری اعتبار از این سپاه تربت تسبیح پس چرا یک دانه هم نگشت برای خودت نثار اشک از کبود صورت خود پاک کرد و گفت آه ای عزیز مادر ، الجار ثم الدار @hadithashk