eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
25.2هزار دنبال‌کننده
634 عکس
278 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ خانه از مهمان خالی شده، مادر و خاله نسترن با کمک دو کارگر مشغول تمیز کردن خانه و جابجایی صندلی و میزها میشوند. هر چه به مهتاب اصرار میکنم شب را بماند قبول نمیکند و به خوابگاه میرود. خانجون وآقاجون هم به منزل شان میروند، سهراب روی مبلی نشسته و مشغول موبالش است. وارد اتاقم میشوم و در را قفل میکنم، خسته روی تختم مینشینم، دستانم بین سنجاق‌ موهایم چرخ میخورد و آرام جدایشان میکنم. چشمه اشکم میجوشد، هنوز آرام نشده ام، بیشتر از همه فکرم پیش شهابی‌ست که حتی شام نخورد و با آن حال به منزل خا‌نجون رفت. آرام هق میزنم و سراغ در آوردن این لباس لعنتی میروم... یک دست لباس راحتی میپوشم، باید دوش بگیرم با اینکه هیچ حوصله ندارم اما حوله به دست از اتاقم بیرون میزنم. خاله نسترن با دیدنم جلو می‌آید: -پریا جون از سهراب میخواستی کمکت کنه عزیزم! لبخند خسته ای میزنم: -خودم انجام دادم خاله جون!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ و بی حوصله سمت حمام میروم، دوش میگیرم و لباس پوشیده بیرون می آیم، چراغ پذیرایی خاموش است. پس همه برای خواب به اتاق ها رفته‌اند... آرام در اتاقم را باز میکنم و وارد میشوم، اما با دیدن سهراب که روی تختم نشسته و موبایل به دست است مات در جای میمانم. دکمه های پیراهنش را باز کرده و رکابی چسب تنش مشخص است، نگاهم میکند. نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم بی تفاوت به حضورش باشم، حوله ام را آویز میکنم و از داخل کمد تشک و پتویی برمیدارم، روی زمین پرت میکنم و میگویم: -تو پایین بخواب! ابرویی بالا میدهد: -مهمونما... معمولا تختو میدن به مهمون!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لبی کج میکنم: -نه من کلا برعکسم... حالام پاشو خستم! اخم بامزه ای میکند: -زن آدم مگه همونی نیس که باید کنارش خوابید و ... قبل از اینکه چرت و پرت دیگری تحویل دهد پشت هم میگویم: -نکنه باورت شده زن و شوهریم؟ ما فقط محض رسیدن به خواسته‌هامون این ازدواجو قبول کردیم... لطفا ادای مردی رو در نیار که دلش میخواد با زنش بخوابه! برو پایین بخواب! -بعد اگه اداشو درارم چی میشه؟ اخم میکنم: -کلاهمون میره تو هم! یالا برو سرجات بخواب... نیشخندی میزند و از روی تختم بلند میشود، پیراهنش را در می‌اورد و کمربندش را باز میکند که فوری روی تخت دراز میکشم و پتو را روی سرم میکشم. پشت به او میشوم و چشم میبندم... هر لحظه یاد و خاطر نوجوانی در ذهنم جان میگیرد، لمس دستانش روی اندامم و آن حس مشمئز کننده... چشمانم را محکم روی هم میفشارم، دست خودم نیست، اضطراب آن لحظات تمام جانم را درگیر کرده و حالا از حضور سهراب ترسیده ام... شهاب درست میگفت؛ من فقط ادای یک دختر قوی را در‌می‌آورم... همین!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان چالش پریامون با مامان باباش😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ارسالی زهرای عزیزم😍 مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان وقتی منتظر پارتم😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ارسالی زهرای عزیزم😍 مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ خواب به چشمانم نمی‌آید، آرام غلت میزنم به سهراب نگاه میکنم، از نفس های آرامش مشخص است خوابیده. موبایلم را برمیدارم و وارد برنامه ارتباطی میشوم، برای مهتاب تایپ میکنم: -خوابیدی؟ دقایقی منتظر میمانم اما آنلاین نمیشود، از صفحه چتش خارج میشوم و همینکه میخواهم آفلاین شوم، پیامی دریافت میکنم البته نه از طرف مهتاب... با دیدن اسمش نفسم حبس میشود، ناباور به اسمش خیره میشوم، واقعا خود شهاب است؟ فوری پیامش را باز میکنم: -چرا بیداری پریا؟ لبم را گاز میگیرم و بغض میکنم، انگشتم روی صفحه کیبورد به حرکت می آید: -خوابم نمیبره... -خوبی؟ راحتی؟ چیزی لازم نداری؟ چشمانم از نگرانی اش اشکی شده: -خوبم... نگران نباش! -پیشته؟ -اوهوم. مشاهده میکند اما دیگر تایپ نمیکند، میدانم عصبی شده، مجدد تایپ میکنم: -خودت چرا بیداری شهاب؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با کمی مکث تایپ میکند: -امشب از اون شبای نحسیه که بی خوابی به سرم زده. -چرا؟ -واقعا نمیدونی چرا؟ -یعنی واسه خاطر منه؟ -بله پریا... واسه توئه... واسه کله شقی تو... واسه فکر به آینده ات... واسه خاطر... کنجکاو میگویم: -حرفتو نخور! -با تموم بچه بازیات اگه یه روز نبینمت انگار روزم شب نمیشه! بعد چطور تاب بیارم اگه بری اونور؟ لبخند تلخی میزنم و اشکم از گوشه چشم سرازیر میشود: -نگران نباش ازت برمیاد که طاقت بیاری... مثل همون سه ماهی که قهر کردی و نیومدی خونه خان‌جون... همون سه ماهی که با نبودنت همه رو دق دادی! کوتاه جواب میدهد: -شماها منو ندیدین... کمی به فکر میروم، اینکه منظورش از این حرف چه میتواند باشد که باز میگوید: -سهراب کجاس؟ -خوابیده! -اذیتت نکرد؟ لبم را گاز میگیرم و به سهراب چشم میدوزم، چطور باید رفتار میکردم؟ شهاب نباید متوجه شود سهراب نسبت به من بی میل است... کوتاه جواب میدهم: -نه اذیت چرا؟ انگار معذب و ناراحت شده که فوری میگوید: -هیچی بخواب شب بخیر! شب بخیر میگویم و با غم از صفحه چتش خارج میشوم.
سلام روزتون بخیر عزیزان چشم پارت میذارم خیلی درگیر بودم این روزا سعی میکنم بنویسم و براتون پارت بذارم🙈