eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
25هزار دنبال‌کننده
491 عکس
206 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @ تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar آدرس چنل همسر استاد👇 https://eitaa.com/hamsar2ostad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ برا استوری ❤️ 🎧 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همین که در اتاقم بسته می‌شود خطاب به خانم پشت خط میگویم: -بفرمایید، تنهام! -خب پس گوشی... متعجب اخم کرده ام که صدای مردانه و بم شهاب در گوشم میپیچد: -پریا... با هیجان می ایستم و سمت پنجره اتاقم میروم، صدایم را تا حد ممکن پایین می‌برم: -شهاب تویی؟!... -آخ پریا... آخ... مُردم تا صداتو بشنوم... مردم تا ببینمت... تو چرا اینقدر دست نیافتنی شدی آخه... لبم را میگزم و درست پشت تختم زانوهایم خم میشود و می‌نشینم: -بابام خیلی عصبانی بود؟ باهات بد حرف زد؟ -مهم نیست پریا، حقمه... آره میدونم حقمه... ولی دیگه بریدم... بذار هر چی میخواد بشه بشه... فقط برگردیم به روزایی که دیدنت قدغن نبود... شنیدن صدات ممنوع نبود... رفت و آمدمون تو خونه خان‌جون آزاد بود... -میگذره شهاب... بابا آروم میشه... نگران نباش.
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -دلِ تنگمو چکار کنم؟ این سگ مصب مگه زبون آدمیزاد حالیشه؟ بهونتو خیلی وقته که داره میگیره... میدونی چند وقته منتظرم کلاسات شروع بشه بیام یه نظر ببینمت؟ ته دلم قنج میرود و از طرفی اضطراب آمدن سرزده پدر و مادر را دارم... لبم را زیر دندان میبرم: -زیادی بی‌پروا شدی شهاب... تو اصلا شهابی؟ نکنه از وقتی با خانوادت در ارتباطی شیر شدی هوم؟ پشتت گرم شده؟ و خجل لبخند میزنم که گرم و مهربان میگوید: -نه خانم؛ عشق شما بی‌قرارم کرده که کم طاقت شدم... لب میگزم و با خجالت میخندم که ناگهان با غم صدایم میزند: -پریا؟ -جانم؟ -جانت بی بلا عزیزم... من یه عذرخواهی بزرگ بهت بدهکارم... گرچه عذرخواهی من چیزی رو درست نمیکنه اما من الهی نباشم که اینطوری آبروی تو رو هر کس و ناکسی بخواد به بازی بگیره... حق هاله رو کف دستش گذاشتم ولی دل تو پر از زخمه... من ازت معذرت میخوام که اون اتفاقا افتاد... ببخشید پریا... ببخشید عزیزدلم...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بغض میکنم: -بابا بیشتر از من ناراحته... نمیدونم کی میتونه فراموش کنه! -حق داره... عزیز دردونه‌شی... خودم از دلش درمیارم، تو غصه نخوریا باشه؟ -دلم نمیخواد بین تون شکراب باشه! -نمیشه عزیزدلم، تو نگران نباش، برو کلاساتو بگذرون هیچ غصه نخور، خودم همه چیو درست میکنم! آه عمیقی میکشم که میگوید: -چیه بهم اطمینان نداری؟ -دارم ولی میترسم... -نترس دردت بجونم... نترس... هوای تو و دلتو دارم دربست... نبینم غم‌تو... باشه؟ نجوا میکنم: -باشه! -تازه خبر خوبم دارم برات! چشمانم برق میزند و با ذوق میگویم: -کارای طلاقم حل شده؟ با خوشحالی میگوید: -بله که حل شده... همه چی تموم شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🎧 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تو كلِّ دنــيا هيشكى وجود نداره كه بيشتر از تـᰔـو بخوامش...❤️‍🔥 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🏖 هرجا که باشی تو فکر تو ام... ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نفس راحتی میکشم و با خوشحالی بلند میشوم: -وای بهترین خبر عمرمو شنیدم، مرسی... مرسی شهاب که بهم خبر دادی... -قربونت برم که بالاخره صدات شاد شد، اما آروم باش یه وقت ناهیدجون اینا متوجه نشن من قایمکی با دخترشون حرف زدم! با شادی میخندم که میگوید: -بازم برای دیدنت و شنیدن صدات موقعیت جور میکنم... -آره دلم تنگ میشه... نجوای مردانه‌اش دلم را زیر و رو میکند: -چه عجب پریا خانمم یه حرف احساسی زد! دلم خون شد خب! دستم را جلو دهانم میگیرم و آهسته مثل لحن خودش میگویم: -خجالت کشیدم خب! آرام و مردانه میخندد: -برو عزیزم، نباید متوجه بشن من پشت خطم! -باشه، ولی باید بهم بگی اون خانمه کی بودا...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -عه نشناختی؟ -نه مگه کی بود؟ -خواهرشوهر آیندته دیگه! ابروهایم بالا میپرد و حیرت زده میپرسم: -صدای خواهرت بود؟ -آره از خط اون زنگ زدم حالا سر فرصت آشناتون میکنم، کاری با من نداری عزیزدلم؟ -مراقب خودت باش شهاب! -تو هم مراقب خودت باش جیگرگوشم، فعلا خداحافظ. با هیجان نجوا میکنم: -فعلا... تماس را قطع میکنم و موبایل را به س,ینه ام میچسبانم قلبم با بی قراری میکوبد و نفس نفس میزنم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️تپش هاے قلبـم ♥️مملو ازدوست داشتن توست ♥️مرابیشتـر دوست بدار تا آســوده ♥️نفسهایـم را در سینہ ام حبـس ♥️‌ڪنم.... ♥️ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فکر میکنن من نمیدونم... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
🎧 ♨️ 💯 👌♥️ 🎙 🏖 خیالی نیست ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 ♨️ 💯 👌♥️ 🎙 🏖 خیالی نیست ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 خلاصه زندگی من.... قوی باش اما مغرور خیر...👌 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 دوست دارم به اندازه ثانیه های عمرم...🥰 صبحت بخیر همیشگیم🤩 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ پدربزرگ و مادر آراد وقتی متوجه شدن همراه آراد از عمارت بیرون میرم مخالفتی نکردن، اما موقع رفتن مادرش گفت: -شب زودتر بیاین مهمون داریم، خانواده عمو و عمه ات برای تبریک نامزدی تون میان، منم گفتم برای شام بمونن! مات به آراد نگاه کردم که سری تکان داد و چشم بلند بالایی گفت. همین که داخل اتومبیل لوکسش نشستم سمتش چرخیدم: -امشب چی میشه؟ شونه ای بالا انداخت: -چی قراره بشه؟ چرا اینقدر ترسیدی؟ -نباید بترسم؟ تو این عمارت هیچکس چشم دیدنمو نداره، درضمن اون نامزدتون یعنی دختر عموتون اصلا باهام خوب حرف نزد، هیچ رفتار دوستانه ای نداره، رسما منو دشمن خودش میبینه!
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ماشینو به حرکت انداخت و با تعجب گفت: -ببینم الی نکنه تو از ماریا ترسیدی هوم؟ شجاع باش دختر، اون هیچکاری نمیتونه بکنه... -حتی اگه پشتش به پدربزرگتون گرم باشه؟ شما خوب می‌دونین که همه دلشون میخواد شما و ماریا باهم نامزد بشید! من اصلا حس خوبی به مهمونی امشب ندارم... به نظرم حتی از تولد دیشب هم ترسناکتره! با صدای بلندی خندید: -وای نه نه هیچی از دیشب ترسناک تر نمیتونه باشه! همیشه اولش سخته... بعد اوکی میشه، تو هم اینقد نترس، هیچی نمیشه! پوفی کشیدم و نامطمئن به روبروم نگاه کردم که پرسید: -خب کجا باید برسونمت؟ -میرم دانشگاه!
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ نگاهی به ساعت مچیش انداخت: -مطمئنی به کلاسات میرسی؟ -آره به یکی شون میرسم... سری تکان داد که با خجالت پرسیدم: -میگم... آقا آراد؟ چیزه... پولو... برام ریختن؟ نگام کرد: -نه هنوز... چطور مگه؟ -خب... میدونین... من یکم الان... چه طوری بگم... -راحت باش! نفسمو فوت کردم، خدایا چقدر خنگه که متوجه نشده چی میخوام! به سختی ادامه دادم: -دستم خالیه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ به روبروش نگاه کرد و با بی تفاوتی گفت: -فعلا 200 میزنم برات، تا بعد! با تعجب نگاهش کردم، انگار داشت صدقه میداد! پس قرارمون چی میشد؟ مگه قرار نبود به محض تموم شدن مهمونی دیشب کل پولو برام بریزه؟ قرارمون 20 میلیون بود... پس چی شد؟ از اونجایی که شرمم میشد همچین سوالی ازش بپرسم سکوت کردم و هیچی نگفتم. روبروی دانشگاه پیاده شدم و وارد محوطه شدم، مستقیم سمت بوفه رفتم، میدونستم بچه های خوابگاهو میشه اونجا پیدا کرد، با دیدنشون سمتشون رفتم؛ سارا، آسیه، هانیه و سپیده هر چهارتاشون پشت میزی نشسته بودن، سلام دادم و کنارشون نشستم که با تعجب نگام کردن، سارا فوری گفت: -تولد بازیا تموم شد خانم؟ بچه ها از چیزی خبر نداشتن، خیال میکردن من قراره عمادو غافلگیر کنم... و یه تولد دونفره و رمانتیکو باهم داشته باشیم!
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ گوشه لبمو جویدم که سپیده پرسید: -خب بگو چکار کردین بلا؟ چرا دیشب نیومدی خوابگاه؟ یعنی تا این حد پیش رفتین؟ و چشمکی زد، کلافه تکه ای از کیک هانیه رو خوردم و جواب دادم: -آره آره نشد بیام خوابگاه، فکر کنم یه مدتم نتونم بیام، فقط نمیدونم جواب خانم تقوی رو چی بدم! نمیدونم چرا به بچه ها دروغ گفتم، شاید چون دلم نمیخواست فکر کنن عماد تنهاس و براش دندون تیز کنن، به هر حال عماد یکی از گزینه های آس دانشگاه بود؛ خصوصا که پدرش مدیر دانشگاه و همه کاره اینجا بود، غیر از اون از لحاظ ظاهر و ثروت چیزی کم نداشت، تقریبا همه دخترا آرزوشون بود با عماد باشن! به همین خاطر وقتی من و عماد باهم دوست شدیم همه ماتشون برد چون میدونستن من از لحاظ مالی اصلا اوکی نیستم و حتی هزینه این دانشگاهم با بورسیه تونستم پرداخت کنم... عماد همه اینارو میدونست با این حال منو خواست... باهم حالمون خوب بود که...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 دوست داشتنت😍😘 اندازه ندارد...!! پایان ندارد...!! گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و موج های کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها ، بشماری ...♥️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅