eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
585 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ مثل بچه ها بغض کرده بودم، دلم نمیخواست به این سرعت تنهام بذاره... با ناراحتی نشستم و مشغول خوردن شام دیروقتم شدم... از نظر خودم دستپخت بدی نداشتم... نمیدونم عماد چرا خوشش نیومده بود. چند قاشق خوردم اما دیگه نتونستم... اونقدری که عماد ایراد گرفته بود از گلوم پایین نمیرفت. بشقابمو کنار گذاشتم و نگاهش کردم: -بهم نمیگی کجا بودی؟ بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد: -جای خاصی نبودم! -اگه جای خاصی نبودی پس چرا جواب منو نمیدادی؟ میدونی چقدر نگرانت شدم! جدی نگاهم کرد: -جواب تو رو؟ چرا؟ مگه تو کی هستی که باید جوابتو بدم؟ از تغییر رفتارش شوکه شدم: -خب... عماد... من خواستم... یعنی... من فکر کردم...
به تو جــــــان میدهم این قیــــــد بدون شرط است..🫀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‎‌‌‎ ‎𝄠♥️ https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ نمیدونستم چی بگم، به معنای واقعی مغزم از کار افتاده بود که یهو گفت: -تو چی؟ چون ظهر با اون حالت تنهات نذاشتم خیال برت داشته؟ هنوز چیزی تغییر نکرده الناز... منم بعد از فرودگاه رفتم پیش پانی! خیالت راحت شد؟ مات نگاهش کردم... صدام از بغض لرزید: -چرا اینجوری رفتار میکنی عماد؟ من فقط نگرانت شده بودم! -باشه نگران شدی... الانم متوجهی از ظهر تا به حال کجا بودم! سوال دیگه‌ای هم هست؟ چشام از اشک خیس شد و لرزون توضیح دادم: -من و آراد هیچ ارتباطی باهم نداشتیم... -بسه... هیچی نگو... -چرا هیچی نگم؟ بذار توضیح بدم... تو دچار سوتفاهم شدی! یهو دستشو روی کانتر کوبید و عربده کشید: -آره همش سوتفاهم بود که درست شب تولدم گوه زدی به من و هیکلم... همش سوتفاهم بود که برادرم تو چشام نگاه کرد و تورو نامزد خودش معرفی کرد... سوتفاهم بود که پدربزرگم زمان عقدتونو تعیین کرد... الانم سوتفاهمه که جلو روم اشک تمساح میریزی... من خرم که پاشدم اومدم اینجا... خرم که باز جلو روت نشستم و از خریت خودم برات میگم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوش اومدید😍 شما با بنر واقعی رمان به این کانال دعوت شدید😍👇 میانبر رمان 👇 میانبر پارت 1 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45900 میانبر پارت 50 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/48242 میانبر پارت 100 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/51355 میانبر پارت 150 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/52670
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ با خشم بلند شد، با دستش بشقاب غذاشو روی زمین پرت کرد، صدای ناهنجاری تو فضا ایجاد شد و من با گریه و ترس دستامو روی گوشام گذاشتم... با حال افتضاحی نگاهش کردم، اصلا حالم خوب نبود و هیچی جز خود عماد نمیتونست آرومم کنه... سمت در میرفت که فوری خودمو بهش رسوند: -عماد خواهش میکنم نرو... به حرفام گوش بده... تروخدا نگام کن... بی قرار و دیوانه وار دستامو به دو طرف کت اسپرتش گرفتم: -من دوستت دارم عماد... من هرکاری هم کردم فقط به خاطر تو بوده... تنهام نذار... بذار بهت توضیح بدم... با خشم بی سابقه ای دستامو از کتش جدا کرد و منو به سمت آشپزخونه هل داد که از درد جیغ کشیدم و سرامیکهای خونه قرمزی خون رو به خودش گرفت... به تکه شکسته بشقاب چینی که داخل پام فرو رفته بود نگاه کردم و از ترس چشام سیاهی رفت... حس کردم همین حالاس که روی زمین بیفتم، اما زیر پام خالی شد و صدای عماد تو گوشم پیچید: -الناز... بوی خوش ادکلنش زیر بینیم پیچ خورد شاید هر زمان دیگه ای بود به خاطر موقعیتی که توش بودم اندازه دنیا ذوق میکردم اما طولی نکشید که چشام بسته شد و دیگه چیزی حس نکردم...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ (عماد) نفس زنان به صورتش نگاه کردم، رنگش مثل گچ سفید شده بود، میدونستم از خون میترسه... با چهره ای که جمع شده بود به پاش نگاه کردم... غرق خون بود و وجود یک تکه از بشقابی که خود لعنتیم شکونده بود تو پاش حسابی آزارم میداد. سمت اتاق رفتم و روی تخت گذاشتمش، فوری جعبه کمکهای اولیه رو برداشتم... با تردید به پاش نگاه کردم... شاید بخیه بخواد... هیچ دل اینو نداشتم تا اون تکه بشقابو از پاش بیرون بیارم. باید با یکی از بچه های پزشکی دانشگاه تماس بگیرم... آره اینجوری بهتر بود... فوری موبایلمو برداشتم و به سپهر زنگ زدم، لوکیشن فرستادم تا زودتر خودشو برسونه، خوشبختانه خونه‌اش نزدیک بود و چندان معطل نشدم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید... شده بودم عین پدری که نگران دختر بچه‌ی مریضشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوش اومدید😍 شما با بنر واقعی رمان به این کانال دعوت شدید😍👇 میانبر رمان 👇 میانبر پارت 1 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45900 میانبر پارت 50 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/48242 میانبر پارت 100 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/51355 میانبر پارت 150 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/52670
رمان 😍👇 _ من بچه می خوام... می خوام منو به آرزوم برسونی... چشمانم بیش از اندازه گرد شد و اصلا منظورش را متوجه نشدم، پس با خنگی تمام پرسیدم: _بچه؟ آخه... آخه از کجا بچه بیارم براتون؟ _خوب معلومه... خودت بچه دار میشی. دیگر واقعا شوکه شدم و کم مانده بود از صراحت کلامش سکته بزنم: _ منظورتون چیه خانم؟ من... من... نمی فهمم چی می گین! پا روی پا انداخت و گفت: _ مدتیه دنبال یه نفر می گردم که قابل اطمینان باشه. وقتی از وضعیت تو با خبر شدم با خودم گفتم چرا این دختر نه، هم به پول احتیاج داره و هم همین جا کنار خودمون تو این عمارت زندگی می کنه... عمیقا نگاهم کرد و ادامه داد: _می خوام با همسرم عقد کنی و صاحب فرزند بشی... پولی که بهت میدم بیشتر از اون چیزیه که حتی فکرش و کنی... نه تنها مادرت می تونه عمل بشه بلکه خودتم به نون و نوایی می رسی. بچه رو دنیا میاری، تحویل من میدی و میری سراغ زندگیت، یه خونه هم بهت میدم. تا خیالت از بابت جا و مکان راحت باشه. خب... حالا چی میگی؟ 😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1437401608Cb5b39a99f3