eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
588 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
- چای می‌خوری ؟ - البته. - شیرین باشه ؟ - نه، به لبخندت اکتفا می‌کنم :)))⑅ 𝄠♥️ https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ دستی زیر چشمم کشیدم، اما قطره های بعدی سریع تر روی گونه هام سر خوردن: -میدونی بار اول بود کسی اینجوری تحویلم میگرفت... از صدقه سر تو بود! وگرنه من تا جایی که یادمه هیچ دوستی نداشتم... بشقابمو برداشتم و سمت سینک رفتم، دلم میخواست عماد نبود تا این حال بدمو هق میزدم، وقتی سکوتشو دیدم دلم خواست بیشتر درددل کنم: -کلاس دوم ابتدایی که بودم، کنار یه دختر چشم عسلیِ مو طلایی مینشستم، میز دوم بودیم، حس میکردم حالا که هم میزی منه حتما دوستمه... خوشحال بودم و سعی میکردم باهاش ارتباط برقرار کنم... روزای اول مدرسه بود... خب مسلما منم مثل بقیه دنبال یه دوست میگشتم... یه روز تا وارد کلاس شد بهم گفت بلندشو برو یه جای دیگه بشین، تعجب کرده بودم، مخالفت کردم که یه دختر ریزه میزه وارد کلاسمون شد، بعدا فهمیدم اون دخترخاله سوسنه که به کلاس ما اومده بود، سوسن دلش میخواست با دخترخاله‌اش سر یک میز بشینه، اما من انگار دلم نمیخواست سوسنو از دست بدم، مگه دوستم نبود؟ گفتم اینجا جای منه، من جایی نمیرم، یهو سوسن بداخلاق شد، سرم داد کشید که باید همین حالا جاتو عوض کنی تا دخترخالم اینجا بشینه، وقتی سرسختی شو دیدم سرمو روی میز گذاشتم تا بفهمه قصد رفتن ندارم، یهو مشتای محکمی به پشتم کوبید و مدام داد زد از اینجا برو...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ قطره اشکها تندتر چکیدن وقتی زمزمه کردم: -اهل دعوا نبودم... بلد نبودم مثل اون قلدری کنم، با مظلومیت به گریه افتادم و بین مشت و لگدای سوسن کیفمو برداشتم و به میز آخر کلاس رفتم... اینجای ماجرا دیگه هق هقم بالا گرفت که سمت عماد برگشتم، نمیدونم چم شده بود، نمیدونم چرا سر دردودلم با عماد باز شده بود، فقط هق زدم و ادامه دادم: -هروقت حس کردم دوست خوبی پیدا کردم درست از همون آدم ضربه سنگینی خوردم... من تو شهر خودم دوستی نداشتم اما دلم به عزیز و خاله مریم گرم بود... اینجا دلم به کی گرم باشه؟ به کی؟ دل شکسته از کنارش رد شدم و سمت سرویس رفتم، دست خودم نبود به قدری احساس تنهایی میکردم و دلتنگ آغوش عزیز بودم که وقتی خودمو داخل سرویس پیدا کردم از ته دل زار زدم و اصلا مهم نبود اگه صدام به گوش عماد میرسید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
C᭄ᥫ᭡ صـدای تـو عاشـقانه‌ترین ملـودی دنیـاسـت وقتی کہ با شـب‌بخیـرهایت نوازش می‌کنی گوش‌هایـم را..🫀🌱   ..❤️‍ •〰〰〰〰〰〰〰〰〰• 【 ♥️• @hamsar_ostad 】🍉🌱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به شوق آمدن صبح شب را بیدار ماندم..!! تا زودتر از آفتاب به چشم‌ های تو وارد شوم و بی تابانه بگویم؛ امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم❤️‍🔥 ‌‌‌‎‌‌‎ ‎𝄠♥️ https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند گوشه تخت مینشینم و به دستان فرز و ماهرش چشم میدوزم که فرشته هم به اتاق می‌آید، هندوانه خنکی قاچ زده و تعارف میکند، یک تکه داخل بشقاب میگذارم: -دستت درد نکنه، بیا پیش ما بشین! و منتظر تماشایش میکنم، با دو دلی ظرف میوه را میگذارد و کنارم روی تخت جای میگیرد، نمیدانم کلا کم حرف است یا کنار من احساس غریبی میکند، برای اینکه این حس سردی بینمان از بین برود میپرسم: -چند سالته فرشته جون، شنیدم کار میکنی! بدون اینکه‌ نگاهم کند جواب میدهد: -بیست و چهار سالمه، آره تو یک کارخونه مشغول کارم... قسمت تولید و مونتاژ! -چه خوب، منکه فعلا مشغول درسم، تا ببینم بعد خدا چی میخواد! لبخند کمرنگی میزند و سر تکان میدهد: -آره از شهاب شنیدم...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نگاهش میکنم، حتی جواب نگاهم را نمیدهد، بیشتر از این در معذوریت قرارش نمیدهم، خودم را مشغول خوردن هندوانه جلوه میدهم که مادر شهاب میگوید: -فرشته دیر با آدما اخت میگیره... یکم قده! فرشته رو ترش میکند: -عه مامان! -خب حقیقته مادر! پریام از خودمونه باید بدونه اخلاق و رفتارتو... یه وقت پیش خودش فکر نکنه دوسش نداری! بعد رو به من ادامه میدهد: -اتفاقا چند بار به شهاب از خوبیات گفته... آی خوشگله... آی فلانه... و چشمک بامزه ای میزند، آرام میخندم، با توضیحات مادر شهاب خیالم راحت تر شده و حالا متوجه هستم فرشته ذاتا دیر جور میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه‌یِ دل را تکاندیم و نیفتادی از آن . خوش نشین بودیُ بردی قلبِ صاحب خانه را ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‎‌‌‎ ‎𝄠♥️ https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0