eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
* 💞﷽💞 #نم‌نم‌عشق #فصل_دوم #بیست_دوم یاسر کنارپنجره ی اتاق رفتم و ادامه دادم _روزای خوبی بود..همه
* 💞﷽💞 مهسو امروز روز اول محرم بود... دیروز از بیمارستان مرخص شدم... حال و هوای خونه ی پدریاسر یاهمون میلاد که حالا دیگه میدونستم به دلیل نفرت ازاسمی که مادرش براش انتخاب کرده اسمشوعوض کرده...خیلی دلنشین بود... پسرا و مرداازکوچیک تابزرگ همه توی حیاط خونه مشغول کارکردن بودند..و من توی اتاق یاسر مشغول دیدزدنش از پشت پنجره بودم...میدیدم که با چه جدیتی توی اون لباس مشکی و شال مشکی دورگردنش اینوراونورمیره... صدای نوحه توی خونه پیچیده بود... روحم آروم و قرارنداشت...دائم درحال پروازبود... درب اتاق باز شد و یاسمن وارد شد.. +مهسوجان پایین نمیای؟ _چرا،بیابریم عزیزم... +عه..چیزه...اینجورمیای؟ _چجور؟ +شرمنده آبجی ناراحت نشیا... آخه حیاط پرازمرده...روضه ی امام حسینم هست... با خجالت سرش رو پایین انداخت و لب گزید... متوجه شدم... خودم رو توی آینه براندازکردم...واقعا تیپم به این مجلس نمیخورد... _یاسی؟ +جونم _چادرداری؟ چشماش گردشد وگفت +ابجی من نگفتم چادرا... _میدونم..خودم میخوام +آره آره یدونه اضافه هست...وایسامیارم الان... یاسر +آقایاسر _جانم مهدی جان... +خانمتون دم در باهاتون کارداره _ممنون داداش...غمتونبینم برو کمک بچه ها به طرف در ورودی خونه رفتم ...هرچی نگاه کردم مهسو رو ندیدم..خواستم برگردم که دیدم اومد کنارم و بالبخندایستاد... همینجورمحوصورتش وچادرروی سرش شده بودم... زمزمه کردم _مهسو....! +بهم میاد؟ _ازشب عروسیمونم خوشگلترشدی دختر... گونه هاش به سرعت گل انداخت ...سرش روپایین انداخت روی دوزانونشستم و پایین چادرش رو بوسیدم ... بلندشدم و به چشماش خیره شدم... _کاش همیشگی بشه... +شایدبشه... دیگه توی دلم قند آب میشد... با شور و شعف وانرژی خاصی به جمع پسرا برگشتم و بلنددادزدم... _کربلامیخوای صلوات بفررررست لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #نم‌نم‌عشق #فصل_دوم #بیست_سوم مهسو امروز روز اول محرم بود... دیروز از بیمارستان مرخص شدم..
‌* 💞﷽💞 مهسو توی این مدت عادت کرده بودم که هرلحظه این چادرسرم باشه... وقتی روضه خون روضه میخوند و وقت نوحه یاسر نوحه خون مجلس میشد چادرموروی سرم میکشیدم و برای تمام بدبودنام اشک میریختم...عشق یاسر منوعوض کرده بود...انعکاس رفتارخوب یاسر باعث شد من به آیینش مومن بشم... این حس اینقدرشیرین بود که دیگه هیچ کم و کاستی به چشمم نمیومد...حتی این مسأله که میدونستم آنا و مادر یاسر دست به دست هم دادن تا انتقام پدرم روازمن بگیرن...اینکه میدونستم جونم هرلحظه درخطره...برام مهم نبود... فقط برام خدا مهم بود... هرروز کتاب میخوندم و اگرسوالی داشتم از یاسر میپرسیدم...واون هم با عشق و انررژی عجیبی پاسخگومیشد... یاسر امروز روز دهم محرمه...عاشورا... نذرداشتم سقامیشدم توی روز عاشوراوتاسوعا لباس حضرت عباس به تن داشتم... میون دسته به زنهاومرداوبچه ها آب میدادم...و ازدور گاهی شاهد لبخندهای ازسرعشق مهسو به خودم میشدم... خوشحال بودم که منومقصرنمیدونه... خوشحال بودم که دوستم داره... واردخونه شدیم...چادرش روازسر درآورد و گفت چقدخسته شدم...توام خسته شدی... _آره...ولی خب می ارزه بعله...برای اهل بیته... باعشق نگاهش کردم... _نگاکن پدرصلواتی ازمن بچه مومن ترشده... خنده ی ریزی زد و گفت _تف به ریا حاجی...تف... میخواست ازکنارم ردبشه که گفتم _وایساکارت دارم سوالی نگاهم کرد دستش رو گرفتم و گفتم... _ هجده ساله که میخوام بگم...ولی نشده...امشب نگم خوابم نمیبره... بگو مکثی کردم و دستام رو دور صورتش قاب کردم... _دوستت دارم... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
‌* 💞﷽💞 #نم‌نم‌عشق #فصل_دوم #قسمت_بیست_چهارم مهسو توی این مدت عادت کرده بودم که هرلحظه این چادرسر
* 💞﷽💞 مهسو شوکه شده بودم...هیچوقت تصور نمیکردم یاسر بخواد اینجور ابرازعلاقه کنه... این مدت زندگیم روی دورتندافتاده بود... کل اتفاقات خوب و بد باهم رخ میدادن... بغض کرده بودم... چی؟ _ناراحتت کردم؟ببخشید..مهسو نشنیده بگیر..من فکر کردم...فکرکردم توام ... دستمو آروم روی دهنش گذاشتم... _فکرنمیکردم توام دوسم داشته باشی... یعنی توام؟ سرم رو تکون دادم... مهسو...دیگه نمیزارم ازم بگیرنت...هرچی کشیدم بسم بوده...دیگه نمیزارم.... یاسر خودم رو توی آینه برانداز کردم... هیچ شباهتی به یاسر یک ماه پیش نداشتم... هیچ شباهتی... یک ماه بدون مهسو گذشت... ولی من پیرشدم... شکستم... خونه نشین شدم... همه ی اینا درعرض یک ماه... اتفاقات آخرین شبی که داشتمش یادم اومد... شبی که بهش ابرازعلاقه کردم ..وبرای اولین بار تا صبح کنارخودم داشتمش... یادم افتاد به فرداش...فرداش که واردخونه شدم و دیدم مهسونیست... شماره اش روگرفتم ولی خاموش بود... چقدر ازدستش عصبانی بودم... ولی وقتی تاشب خبری ازش نشد مطمئن شدم آنا ومادرم کارشونوکردن...چون خبرش رسید که ازکشور خارج شدن.. و ضربه ی بعدی دوروز بعدواردشد...وقتی جسد سوخته ی مهسو روتحویلم دادن... وتنها چیزی که یادگاری موندبرام...حلقه ی توی دستش بود... ... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #نم‌نم‌عشق #فصل_دوم #قسمت_بیست_پنجم مهسو شوکه شده بودم...هیچوقت تصور نمیکردم یاسر بخواد ای
* 💞﷽💞 مهسو شوکه شده بودم...هیچوقت تصور نمیکردم یاسر بخواد اینجور ابرازعلاقه کنه... این مدت زندگیم روی دورتندافتاده بود... کل اتفاقات خوب و بد باهم رخ میدادن... بغض کرده بودم... چی؟ _ناراحتت کردم؟ببخشید..مهسو نشنیده بگیر..من فکر کردم...فکرکردم توام ... دستمو آروم روی دهنش گذاشتم... _فکرنمیکردم توام دوسم داشته باشی... یعنی توام؟ سرم رو تکون دادم... مهسو...دیگه نمیزارم ازم بگیرنت...هرچی کشیدم بسم بوده...دیگه نمیزارم.... یاسر خودم رو توی آینه برانداز کردم... هیچ شباهتی به یاسر یک ماه پیش نداشتم... هیچ شباهتی... یک ماه بدون مهسو گذشت... ولی من پیرشدم... شکستم... خونه نشین شدم... همه ی اینا درعرض یک ماه... اتفاقات آخرین شبی که داشتمش یادم اومد... شبی که بهش ابرازعلاقه کردم ..وبرای اولین بار تا صبح کنارخودم داشتمش... یادم افتاد به فرداش...فرداش که واردخونه شدم و دیدم مهسونیست... شماره اش روگرفتم ولی خاموش بود... چقدر ازدستش عصبانی بودم... ولی وقتی تاشب خبری ازش نشد مطمئن شدم آنا ومادرم کارشونوکردن...چون خبرش رسید که ازکشور خارج شدن.. و ضربه ی بعدی دوروز بعدواردشد...وقتی جسد سوخته ی مهسو روتحویلم دادن... وتنها چیزی که یادگاری موندبرام...حلقه ی توی دستش بود... ... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #نم‌نم‌عشق #فصل_دوم #قسمت_بیست_پنجم مهسو شوکه شده بودم...هیچوقت تصور نمیکردم یاسر بخواد ای
* 💞﷽💞 یاسر تلفنم زنگ خورد... ازاداره بود _بله یاسر پاشوبیااداره...راجع به مهسوئه _چیییی؟الان میام. سریعاگوشی رو‌قطع کردم و بی توجه به وضع لباسام ازخونه بیرون زدم.... و باسرعت وحشتناکی به سمت اداره روندم... _مهسو آماده شدی؟ باشه عزیزم...وایسا چادرموسر کنم...اومدم... بالاخره بعد از نیم ساعت خانم رضایت دادن و ازاتاق خارج شدن... _به به..تشریف آوردن والاحضرت... بجنب وگرنه سردوشی از دستت میپره سرهنگ بعدازین... لپش رو کشیدم و به سمت ماشین راه افتادیم...توی ماشین نشسته بودیم که گفت یاسر _جون دلم؟ قول دادی امروز بگی... _چیو عههه اذیت نکن دیگه...بگو _چشم خاتون... اون روز وقتی رسیدم اداره گفتن که چندنفرازاعضای باندآنا رو دستگیرکردن...درحین بازجویی اشاره داشتن که یه دختری با مشخصات تورو ازمرز ردکردن...تاریخی که اونا میگفتن یک هفته بعداز تاریخ روزی بود که جسدقلابی رو به ما دادن...متوجه شدیم که زنده ای... باپیگیری هایی که انجام شد متوجه شدم که آنا به مادرمم رودست زده...وبه اون گفته که توروکشته...وتورودزدیده تا قاچاقت کنه...ظاهرااون به جز قاچاق مواد دستی توی قاچاق انسان هم داشته... آره،اینووقتی اونجابودم فهمیدم...خیلی آدمای پست و بیشرفی اونجا بود... خب ادامه بده... لبخندی زدم و ادامه دادم... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #نم‌نم‌عشق #فصل_دوم #قسمت_بیستُ_ششم یاسر تلفنم زنگ خورد... ازاداره بود _بله یاسر پاشوبیا
ج* 💞﷽💞 مهسو خلاصه منم اومدم ترکیه و ازطریق اون خدمتکارخائن مقر اصلی آناروپیداکردم...گفته بودم که آناباهوش نیست...منو دست کم گرفته بود... باکمک پلیس ترکیه واینترپل مادرم وآنا رو دستگیرکردیم و تورو آزاد... بمیرم برات...هنوزم یادم نرفته چقدر ضعیف شده بودی.... _منم یادم نرفته چقد شکسته وداغون بودی... لبخندی زد و گفت ماتاابد داغونتیم عیااال...😂 _جلوتونگاه کن شهیدمون نکنی... راستی،هنوزم یادم نرفته که طناز جریان شرکت پدرش دروغکی بود... خب عزیزم برای عادی سازی بود...تازه اون دو نوگل نوشکفته هم سروسامون گرفتن.... _بعله...شما راس میگی... جلوتونگاه کن اینقد به من زل نزن... پنج سال بعد مهسوجون بگودیگه...بی سانسورهم بگولطفا... _محیاجان برو ازیاسر بپرس...اون برات همه ارو تعریف میکنه... نخیرم...اون سانسورمیکنه...هی دروغکی میگه.امیرحسین و طنازم که کلا رو سایلنتن فقط میخندن... کی دروغ میگه؟ شمادروغ میگی...کمک کنیدرمانموتموم کنم دیگه... _خیلی خب بیا بهت بگم...ولی پس فردا بچم به‌دنیا اومد نشونش ندیا....آبرومونومیبری حالا تا شیش ماه دیگه که بچتون به دنیابیادفکرامومیکنم.... آخر: روزم همه سیاهی، جز این نمانده راهی دیوانه تر تو خواهی، من عاشق جنونم . غم را خودت زدودی، دل را خودت ربودی با من طرف نبودی ، با کودک درونم . بیهوده بر تو پیچم ، من پوچ پوچ پوچم گفتم که بی تو هیچم، نون، قبلِ یرملونم . جنگت که تن به تن شد، چشمت حریف من شد افسانه ای کهن شد ، بر هم زدی قشونم . بر قلب من امیدی، با هر طپش رسیدی خنجر اگر کشیدی... ، من از تبار خونم . صد چله بر کمانت، افتاده ام به جانت با تاب گیسوانت ..، لرزانده ای ستونم . هم بازدم تو هم دم، عشق است در هر نفس فقط غم ، جوشیده از درونم پایان.... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
هدایت شده از حرم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ❣ ﷽❣ 🌷 💚 شب جمعه بسیار شب با فضیلتی می باشد که ان شاء الله با دعا و نیایش و عبادت به بهترین نحو سپری کنیم 💚 💚 برخی از اعمال شب جمعه عبارتست از : ( یک یا چند یا همه آن ها را برحسب وقت و توانمان انجام بدهیم ان شاءالله ) 1⃣ 2⃣ ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ) 3⃣ 4⃣ سفارش شده : اسراء، کهف، ص، سجده، یس، واقعه، دخان، احقاف، جمعه، شعرا، نمل، قصص، زخرف، طور و . .. 5⃣ در حق مومنان 6⃣ در رکعت اول نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره توحید در رکعت دوم نماز مغرب و سوره اعلی در رکعت دوم نماز عشاء. 7⃣ : دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود: 🔹 رَبَّنَا اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود: 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود: 🔹رَبِّ ارحَمهٌما کَما رَبَّیانی صَغیراِّ 8⃣ (دو رکعت است. در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا باید شود. ( 👈 در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا نماز را باطل می کند؛ پس نماز را برای خداوند بجای بیاورید و دعاهایی مثل {الهی عظم البلاء} که از امام زمان عج و پدران ایشان کمک خواسته می شود نه تنها در این نماز بلکه در تمامی نماز ها خودداری کنید.) 🌹 التماس دعای فرج 〰〰〰〰〰〰〰〰 📿 ! ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ @haram110 ❤️کانال حرم ❤️ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
هدایت شده از حرم
4_5848295673761367635.mp3
16.9M
🔊 ✅ دعای کمیل امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🎤 عباسی -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍اکنون که ابوبکر لعنة الله علیه فتنه را خاموش کرده است آیا مردم را به سوی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دعوت خواهد کرد ؟ به فرض که ما اصلاً کار به روز غدیر خُمّ نداشته باشیم ، اکنون با سخنان ابوبکر لعنة الله علیه ، خلافت و حقانیّت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ثابت شده است امّا وقتی من نگاه به چهره ابوبکر لعنة الله علیه می‌کنم ، می‌فهمم او برنامه دیگری در سر دارد . شاید بگویی چه برنامه‌ای ؟ با من همراه باش . آنجا را نگاه کن ! یکی از بزرگان قبیله خزرج جلو می‌آید و با صدای بلند می‌گوید: «به این سخنان ابوبکر لعنة الله علیه گوش نکنید و فریب او را نخورید . ما بودیم که وقتی مردم مکّه ، پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن شهر راندند به آن حضرت پناه دادیم و ما با تمام وجود ، او را یاری کردیم ، برای همین ، امروز ، خلافت ، حقّ ما می‌باشد . اگر مهاجران سخن شما را قبول نکنند آنها را از این شهر بیرون می‌کنیم » آنگاه ، نگاهی به ابوبکر لعنة الله علیه ، عُمَر لعنة الله علیه و دیگر مهاجرانی می‌کند که در اینجا هستند و می‌گوید: «به خدا قسم ، هر کس با ما مخالفت کند با شمشیرهای ما روبرو خواهد بود» . بار دیگر ، هیاهو به پا می‌شود ، همه سخن این گوینده را با فریاد خود تأیید می‌کنند . نگاه کن ! مهاجران ، همه ترسیده‌اند مردم مدینه (انصار) و مهاجران که تا دیروز با هم برادر بودند ، اکنون برای ریاست دنیا در مقابل یکدیگر قرار گرفته‌اند و تشنه خون همدیگر شده‌اند تعداد مهاجران اندک است ، و دیگر امیدی برای آنها نیست ، کار به جای حسّاسی رسیده است ، سخن از شمشیر است و خونریزی ! همه چیز آماده است برای این‌که مردم با سعد بیعت کنند ، آری ، سعد ، بزرگِ طایفه خزرج می‌رود که بر تختِ خلافت بنشیند در این میان نگاه من به بَشیر می‌افتد ، نمی‌دانم او را می‌شناسی یا نه ؟ او اهل مدینه است ، امّا همیشه به سعد حسادت می‌ورزیده است. درست است که سعد ، رئیس قبیله اوست، ولی او نمی‌تواند ببیند که سعد خلیفه مسلمانان بشود حسد در وجود او ، آتشی روشن نموده است ، اکنون او برمی‌خیزد و شروع به سخن می‌کند : «ای مردم ، درست است که ما پیامبر صلی الله علیه و آله را به شهر خود دعوت کردیم و او را تا پای جان یاری کردیم ، ولی همه شما می‌دانید که ما برای خدا این کار را انجام دادیم ، نه برای رسیدن به دنیا . آری ، هدف ما رضایت خدا بود ، ما می‌خواستیم دین خدا را یاری کنیم . امروز نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله ، بیش از ما شایستگیِ خلافت را دارند ، من از شما می‌خواهم تا حرف آنها را قبول کنید » سخن بشیر ، بار دیگر همه را به فکر می‌اندازد . آری ، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بیش از همه ، شایستگی خلافت را دارند اکنون باید خلافت را به نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله سپرد ، امّا چه کسی از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک‌تر ؟ مگر پیامبر صلی الله علیه و آله او را برادر خود خطاب نمی‌کرد ؟ مگر در روز غدیر ، پیامبر صلی الله علیه و آله او را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد ؟ کاش یک نفر اینجا بود و مردم را به یاد سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله می‌انداخت در این میان ، یکی از انصار از جای خود بر می‌خیزد و این چنین می‌گوید: «ای مردم مدینه ، پیامبر صلی الله علیه و آله از مهاجران بود و همه ما ، انصار و یاوران او بودیم ! امروز هم ما یاوران و انصارِ کسی خواهیم بود که جانشین او باشد » همه با سخن او به فکر فرو می‌روند ، انصار باید یار و یاورِ پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفه او باقی بمانند و خودشان نباید خلیفه بشوند . ابوبکر لعنة الله علیه برمی‌خیزد و در حقّ گوینده این سخن دعا می‌کند و به او می‌گوید: «خدا به تو جزای خیر دهد ! تو چقدر زیبا سخن گفتی» در این میان عُمَر لعنة الله علیه برمی‌خیزد ، گویا او می‌خواهد برای مردم سخن بگوید . همه مردم ساکت می‌شوند و او شروع به سخن می‌کند ، سخن او کوتاه و مختصر است: «ای مردم ، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم » به راستی منظور عُمَر لعنة الله علیه کیست ؟ آیا سنّ زیاد ، می‌تواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟ آخر چرا باید به دنبال سنّت‌های غلط روزگار جاهلیّت باشیم ؟ ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🔆☘️ هرگاه احتياجی داشتی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین خجالت نکش🔆... 🔺قـَالَ أَبـُو هـَاشـِمٍ الْجـَعـْفـَرِيُّ كُنْتُ مُضَيَّقاً فَأَرَدْتُ أَنْ أَطْلُبَ مِنْهُ دَنـَانـِيـرَ فـِی الْكـِتـَابِ فَاسْتَحْيَيْتُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی مَنْزِلِی وَجَّهَ إِلَيَّ بِمِائَةِ دِينَارٍ وَ كـَتـَبَ إِلَيَّ *إِذَا كـَانـَتْ لَكَ حـَاجـَةٌ فـَلَا تـَسـْتَحْيِ وَ لَا تَحْتَشِمْ وَ اطْلُبْهَا فَإِنَّكَ تَرَی مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ* ✅ ابوهاشم جعفری گويد: .... در تنگی زندگی بودم و می‌خواستم در نامه ای از حضرت امام حسن بن علی العسکری تقاضای پول کنم، خجالت کشيدم، چون به منزلم رسيدم، صد دينار برايم فرستاد و در نامه نوشته بود: *هرگاه احتياج داشتی از امامت خجالت نکش، بخواه که طبق ميلت خواهی ديد ان شاء اللّه* 🌺 یا ابالحجّه امروز میخواهیم به فرموده‌ی خودتان، شرمِ بار گناهانمان را به دوش نکشیم و تنها از شما طلب نماییم گشایش گره غیبت را و آرام دل مولای غریبمان را 🤲🏻.... 📚كتاب الارشاد، شيخ المفيد رحمه الله 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
هدایت شده از حرم
💠اهمیت روز جمعه و اعمال روز جمعه 🔹روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله مهدی موعود(عج) می باشد. پس چه خوب است تا با اهمیت و اعمال این روز آشنا شویم. 🔸اهمیت روز جمعه: 👈۱-ولادت امام زمان(عج) در روز جمعه واقع شده است. 👈۲-امامت در روز جمعه به آن حضرت منتقل شده است. 👈۳-جمعه روزی است که خدای تعالی لقب معروف (قائم)را به آن حضرت اختصاص داده است. 👈۴-امام عصر(عج) در روز جمعه بر دشمنان مسلط خواهد شد. 👈۵-روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله الاعظم مهدی موعود(عج) می باشد. 👈۶-خداوند در روز جمعه در عالم ذر از همه ارواح بنی آدم برای امام زمان (عج) و ائمه هدی(ع) پیمان وفاداری گرفته است. 👈۷-و از مهم ترین اعمال انسان در روزجمعه توجه به حضرت مهدی(عج) و انتظار فرج آن بزرگواراست. 👈۸-در این روز زیارت آن حضرت و دعا برای تعجیل فرج ایشان مستحب است زیرا طبق برخی از روایات و زیارات ، امید ظهور ان حظرت در روز جمعه بیشتر از سایر روزهاست. 💠اعمال ذکر شده برای روز جمعه 🌸1. در نماز صبح آن در رکعت اول سوره جمعه و در رکعت دوم توحید بخواند. 🌸2. بعد از نماز صبح خواندن دعای عهد و دعای ندبه 🌸3. غسل جمعه کند وازسنت های تاکید شده است. وقت آن بعد از طلوع فجر است تا زوال آفتاب و هرچه به زوال نزدیک شود بهتر است 🌸4. هزار مرتبه صلوات بفرستد. رسول خدا - صلی الله- فرمود: هر کس هزار بار در روز جمعه بر من صلوات فرستد خطایای هشتاد سالهاش آمرزیده شود. واگر 1000 مرتبه فرصت نشد لاقل 100 مرتبه صلوات بفرستد 🔽امام صادق ع فرمودند: اگر صد مرتبه صلوات بفرستد،تا در روز قيامت چهره اش نورانى گردد.و نیز هركس روز جمعه صد مرتبه صلوات فرستد و صد مرتبه اَستَغفِرُاللهَ رَبَّی وَ اَتُوبُ اِلَیه ِ گويد و صد مرتبه سوره«توحيد» را بخواند،آمرزيده خواهد شد. 🔽نيز روايت شده:كه ثواب صلوات بر محمّد و آل محمّد،بين نماز ظهر و عصر برابر با ثواب هفتاد حج است 🌸5. خواندن دعای آل یاسین در عصر روز جمعه 🌸6. رفتن به نماز پر فضیلت جمعه 🌸7. به زیارت اموات و زیارت قبر پدر و مادر یا یکی از ایشان برود که فضیلت دارد ( از امام باقر روایت شده که زیارت کنید مردگان را در روز جمعه که می دانند کیست که به زیارت ایشان رفته است و شاد می شوند) 🌸8. زیارت حضرت رسول(ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین نماید. 🌸9. اعمال عمومی مورد پسند در روز جمعه : حمام برود، ناخن خود را کوتاه کند وصورت خود را پیرایش نماید.بوی خوش به کار برد و جامه های پاکیزه خود را بپوشد. 🌸10.برای اهل و عیال چیزهای نیکوی تازه از میوه و گوشت بخرد تا شاد شوند به آمدن جمعه .همچنین خوردن انارو کاسنی توصیه شده 🌸11. خواندن دعای سمات در ساعت پایانی روز جمعه 🌸12.سوره های «احقاف»و«مؤمنون»را بخواند. 🌸13.صدقه دهد، روايت داریم :ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه،هزار برابر اوقات ديگر است. 🌸14 .ساعتی از روز جمعه را به اموختن دین اختصاص دهد
هدایت شده از حرم
4_5960853649759404530.mp3
25.23M
🌹باز صبح جمعه ای دیگر و دعای ندبه... 🌹با صدای آسمانی و زیبای استاد فرهمند... 🌹التماس دعای فرج...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ جمعه 👈 5 آذر/عقرب 1400 👈20 ربیع الثانی 1443👈26 نوامبر 2021 🏛مناسبت های دینی و اسلامی . 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️روز سبک و ستوده ای است و برای امور زیر خوب است. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅ تآسیس کارهای اساسی و زیر بنایی. ✅خواستگاری عقد و عروسی. ✅خرید رفتن. ✅درو و برداشت محصولات کشاورزی. ✅درختکاری. ✅خرید وسیله سواری. ✅خرید حیوانات و احشام. ✅نقل و انتقال و جابجایی. ✅شروع به کسب و کار. ✅آغاز چله نشینی و ریاضت های معنوی. ✅آغاز رژیم گرفتن و ترک عادتهای ناهنجار. 👶 مناسب زایمان نیست . ✈️مسافرت : مسافرت خوب است بعد از ظهر انجام گیرد. 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت : 👩‍❤️‍👨 امروز : مباشرت امروز پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند چنین ساعتی دانشمندی معروف و شهرتش آفاق را در نوردد. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه. امشب (شب شنبه) دستوری وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی : 🌗 امروز قمر در برج اسد است و برای امور زیر نیک است: ✳️ شروع امور دائمی و همیشگی. ✳️ عهد نامه و پیمان بستن با رقیب. ✳️ خرید حیوان و چارپا. ✳️ ازدواج و امور ازدواجی ✳️ ورود به خانه نو و منزل جدید. ✳️ خرید خانه و ملک. ✳️ و جابجایی و انتقالات نیک است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سر و صورت) ،باعث ایمنی از بلاست. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث صحت بدن می شود(حجامت موقع ظهر جمعه مکروه است) ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 21 سوره مبارکه " انبیاء " علیهم السلام است . ام اتخذوا الهه من الارض هم ینشرون.... و از معنای آن استفاده می شود کسی با خواب بیننده در خشم و غضب بود خشم او برطرف گردد.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ شنبه 👈 6 آذر /‌قوس 1400 👈 21ربیع الثانی 1443👈 27 نوامبر 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛 صبح روز اول هفته ، صدقه اثر نحوست را رفع کند . 📛 امروز روز خوبی برای امور زیر نیست: 📛 منازعه و دعوا و نزاع. 📛 وصلت. 📛 شرکت و امور مشارکتی. 📛 و سفر اجتناب شود‌. 👶 زایمان مناسب و خوب نیست. 🚖 مسافرت:مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ خرید باغ و زمین. ✳️ خرید خانه و ملک. ✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️ و قباله و قولنامه نوشتن نیک است. 📛 ولی ازدواج. 📛 معالجات و درمان. 📛 و امور زرگری خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب: امشب ( شب یکشنبه ) ، دلیل خاصی وارد نشده است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود. 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، باعث روشنی دل می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب : خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 22 سوره مبارکه " حج " است. کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...‌ و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هرچه سعی کند از آن خلاص نگردد صدقه بدهد تا رفع گردد.شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
حرم
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 #قصه‌ #قسمت‌ششم ✍اکنون که ابوبکر لعنة الله علیه فتنه را خاموش کر
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ آیا درست است که با رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله از میان ما ، بار دیگر به رسم و رسوم آن روزگاران توجّه کنیم ؟ ناگهان ابوبکر لعنة الله علیه رو به جمعیّت می‌کند و می‌گوید: «ای مردم ! بیایید با عُمَر لعنة الله علیه بیعت کنید» مردم به یکدیگر نگاه می‌کنند ، همه فریاد می‌زنند: «نه ، ما با او بیعت نمی‌کنیم» عُمَر لعنة الله علیه رو به آنها می‌کند و می‌گوید: «به چه دلیلی با من بیعت نمی‌کنید ؟» مردم می‌گویند: «ما از خودخواهی تو می‌ترسیم» عُمَر لعنة الله علیه قدری فکر می‌کند و در جواب می‌گوید: «پس بیایید با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت کنیم» ، امّا ابوبکر لعنة الله علیه بار دیگر پیشنهاد بیعت با عُمَر لعنة الله علیه را می‌دهد همه نگاه‌ها به سوی آن دو خیره می‌شود، ناگهان عُمَر لعنة الله علیه از جا برمی‌خیزد و می‌گوید: «ای ابوبکر ، من هرگز بر تو سبقت نمی‌گیرم ، تو بهترین ما هستی ، دستت را بده تا با تو بیعت کنم» . نگاه کن ! عُمَر لعنة الله علیه دست ابوبکر لعنة الله علیه را می‌گیرد و می‌گوید: «ای مردم ! با ابوبکر بیعت کنید» حتما بشیر را به خاطر داری ، همان که لحظاتی قبل به تأیید سخنان ابوبکر لعنة الله علیه برای مردم سخن گفت ، او بلند می‌شود و به سوی ابوبکر لعنة الله علیه می‌رود و با او بیعت می‌کند . آری ، اوّلین کسی که با خلیفه بیعت می‌کند بشیر است ، او برای این‌که به سعد حسادت می‌ورزد و می‌ترسد سعد خلیفه شود با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت می‌کند یکی از بزرگان مدینه ، رو به بشیر می‌کند و می‌گوید: «ای بشیر ، به خدا قسم ، حسدی که به سعد داشتی تو را وادار کرد تا با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت کنی ، تو می‌ترسیدی که سعد خلیفه شود» بعد از آن عُمَر لعنة الله علیه با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت می‌کند خوب دقّت کن ، همانگونه که برایت گفتم مدینه از دو قبیله بزرگ (اوس و خزرج) تشکیل شده است و این دو قبیله سالیان سال با هم جنگ و خونریزی داشته‌اند . اکنون ، بزرگان قبیله اوس با خود فکر می‌کنند ، اگر سعد (رئیس قبیله خزرج) ، خلیفه شود این افتخاری برای قبیله خزرج خواهد بود . آن مرد را نگاه کن ! رئیس قبیله اوس را می‌گویم . او با صدای بلند فریاد می‌زند: «به خدا قسم اگر با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت نکنید قبیله خزرج برای همیشه بر شما حکومت خواهند کرد» حسدورزی بزرگان قبیله اوس ، آنها را به بیعت با ابوبکر لعنة الله علیه تشویق می‌کند . بزرگان قبیله اوس را نگاه کن که چگونه به سوی ابوبکر لعنة الله علیه می‌روند و با او بیعت می‌کنند . وقتی که بزرگان قبیله اوس بیعت کردند همه افرادِ آن قبیله هم برمی‌خیزند و با خلیفه بیعت می‌کنند . ببین ، چگونه مردم برای بیعت با ابوبکر لعنة الله علیه ، سر از پا نمی‌شناسند ، چگونه تعصّب و روحیه قبیله گری ، مردم را از راه راست ، دور کرد . همه افراد قبیله اوس با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت می‌کنند به این سادگی ، اهلِ سقیفه با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت می‌کنند . تا این لحظه ، هیچ‌کس سخن از رأی‌گیری و شورا به میان نیاورده است ، اینجا سخن از رأی‌گیری نیست . اگر کسی بگوید اینجا ، در سقیفه ، رأی‌گیری شده است ، دروغ گفته است . برای این‌که در اینجا ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، مقداد ، سلمان ، ابوذر ، عمّار و جمعی دیگر از یاران گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر نیستند ، یک نفر از بنی هاشم هم در اینجا نیست ، آیا آنها جزء مسلمانان نیستند ؟ آیا آنها حقّ رأی نداشتند ؟ ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
4_5841705050740624251.mp3
4.82M
💠 : ✅ 🔹علت اسید اوریک خون و نقرس چیست❓ ▫️دیدگاه و تحلیل این بیماری در طب اسلامی سنتی چیست❓ ♦️معدل خلطی اسیداوریک و اوره خون در طب اسلامی سنتی چیست❓ ⚡️چه غذاهایی نباید باهم مصرف شود❓ 🔸راه درمان چیست❓ 🎤 🍃🌺
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #1   با قدمهای بلند از هواپیما خارج شدم و روی اولین پله ایستادم.. سرم رو بالا گرفتم و به شب این شهر خیره شدم... با دم عمیقی ریه هام رو پر کردم و لبخند خسته ای روی لبهام نشست... باز هم غربت اما اینبار با یک اسم جدید... غربت جایی نیست که در اون به دنیا نیومده باشی و زندگی نکرده باشی... ممکنه جایی رو برای اولین بار ببینی و تو رو در خودش حل کنه اونقدر که غریبگی از یادت بره... غربت جاییه که آدمها، فکرها، حرف ها و رفتارها رو نشناسی... آشنایی نبینی و روزگار رو به تنهایی سپری کنی... آشنا هم کسی نیست که قبلا دیده باشی یا به نام و نشان بشناسی... آشنا اونیه که مثل تو فکر میکنه، مثل تو حرف میزنه و مثل تو عمل میکنه... حتی اگر هیچ وقت اون رو ندیده باشی... یا حتی اگر هیچ وقت اون رو نبینی!... بعد از تحویل گرفتن چمدون به سمت در خروجی فرودگاه راه افتادم... با هر قدمی که برمی داشتم چشمهایی تعقیبم میکردند چشمهایی سرد و بی تفاوت، متعجب، عصبانی، ترسناک یا حتی ترسیده! به هر شکلی که بود از فرودگاه خارج شدم و به نزدیک ترین تاکسی آدرسم رو تحویل دادم و سوار شدم... قطرات ریز بارون روی شیشه میگفت پاییز اینجا کمی زودتر شروع میشه و چیز زیادی از مسیر عبور قابل مشاهده نبود... که اگر هم بود چیزی جز ترافیک سنگین و چراغ ترمز ماشینها و دود معلق در هوا قابل رویت نبود و باز هم من ترجیح میدادم مطالعه کتابی که توی هواپیما پیش از پیاده شدن دستم بود رو ادامه بدم... تقریبا چهل دقیقه بعد ماشین متوقف شد و راننده پیاده.. پیاده شدم و چمدونم جلوی پام قرار گرفت... در سکوت کامل راننده رفت و من به دنبال آدرس دقیق تر از دور پلاکها رو وارسی کردم... و رسیدم به یک ساختمان چند طبقه ی نمای سفید نه چندان کهنه که خانه ی جدیدم بود... البته نه همش بلکه فقط یکی از سوئیت هاش... و البته بازهم نه تمام سوئیت بلکه فقط یکی از اتاقهای یکی از سوئیت هاش.. با یادآوری این تراژدی با پایان باز نفس عمیقی کشیدم و شاسی چمدون رو فشار دادم تا دسته ش توی دستم قرار گرفت و راه افتادم سمت در ورودی که بیش از این خیس نشم... به محض وارد شدن نگاه تنها فرد حاضر در سالن معطوفم شد... خانم میانسالی که پشت میز رزوشن نشسته بود و منتظر بود که سر از کار این غریبه ای که وارد قلمروش شده دربیاره... خیلی منتظرش نگذاشتم. فوری رفتم جلو و توی چند قدمیش ایستادم: _سلام... خیلی خوشرو و متین جواب سلامم رو داد و دوباره منتظر شد... لبخندی زدم: _اشراقی هستم... تلفنی فکر میکنم با خودتون صحبت کردم اگر شما خانم بلر باشید... دست دراز کرد: _اوه بله... من بلر هستم خودم باهاتون صحبت کردم خانم اشراقی درسته... اگر اشتباه نکنم به طور مشترک سوئیت شماره سه رو اجاره کردید... _ بله البته من یکم کارام ناگهانی پیش رفت و دیر اقدام کردم به همین دلیل برای پیدا کردن خونه به مشکل برخوردم اما الان اگر سوئیت یا اتاق مستقلی دارید با هزینه ی بیشتر من مشکلی ندارم که... _نه عزیزم نسبت به دوهفته قبل که صحبت کردیم اوضاع تغییری نکرده کماکان تمام سوئیت ها و اتاقها پر هستن... این یکی رو هم میشه گفت واقعا شانس آوردی که پیدا کردی... _چطور؟ _صاحب این سوئیت سالهاست تنها اینجا زندگی میکنه و امسال هم فقط بخاطر مشکل مالی حاضر شد همخونه بپذیره... لبخند جمع و جوری که زد حدسم رو تایید میکرد: _امیدوارم که مشکلی باهم نداشته باشید یعنی نباید هم داشته باشید متوجهید که؟ خیالش رو راحت کردم: _بله نگران نباشید متوجهم... شروع کرد به توضیح دادن: _اینجا یک سری قوانین داره که همش به رفاه خودتون کمک میکنه... اینجا درب خروج راس ساعت شش صبح باز میشه و تا ده شب هم بازه... بین این ساعات تردد جز در موارد اورژانسی ممنوعه...در طول روز هم صدای بلند موزیک،رفت و آمد پر سر و صدا،مهمان و مهمانی غیر معمول و دعوا و داد و بیداد به هیچ وجه مشاهده نشه... اون میگفت و من در تایید حرفهاش سر تکان میدادم... بالاخره رضایت داد و از روی صندلی ش بلند شد... از بین دسته کلید های توی کشوی میزش یه کلید بیرون آورد و گرفت طرفم... دستم رو پیش بردم که بگیرمش که انگار چیزی یادش اومده باشه کلید رو توی مشتش جمع کرد و دست من روی هوا معطل موند: _خودم هم همراهتون میام...بفرماید... و با دست به سمت پله ها اشاره کرد... راه افتادیم و همونطور که از پله ها بالا میرفتیم مجدد شروع کرد به توضیح دادن: _واحد شما طبقه ی اوله...اینجا همه ی واحد ها به یک اندازه نیستن فقط واحد های طبقه اول سوئیت کامل هستن که معمولا خانواده ها اجاره شون میکنن ولی همخونه شما بنا به دلایل شخصی سالها تنها اینجا زندگی کرده...
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #2   جلوی در شماره سه توقف کرد و زنگ در رو فشار داد... هر دو منتظر، زوایای مختلف در رو بررسی میکردیم و من باز در فکر این چالش جدید و ناشناخته... چند بار عمیق نفس کشیدم و سعی کردم لبخند بزنم.... خانم بلر دوباره زنگ در رو فشرد و اینبار با فاصله ی کمی در باز شد و قامت دخترک خواب آلود و ژولیده ای در چارچوب در نمایان... با اون لباس خواب  و چشمهای پف کرده خیلی کارتونی و بانمک بود و همین باعث شد لبخند روی لبم عمیقتر بشه... البته اون برعکس من هیچ اثری از خوشحالی یا یک حس خوب از دیدار اول توی نگاهش نبود! بلکه حجم نسبتا وسیعی از تعجب، خشم و حتی تحقیر از عسلی های آشفته ی چشمهاش و نگاه نه چندان طولانی ش به سمتم ساطع شد... سعی کردم لبخند از لبم نیفته و خانم بلر بی توجه به جو سنگین حاکم با آرامش کامل مراسم معارفه رو شروع کرد: _شبت بخیر ژانت... ایشون خانم اشراقی هستن همخونه ی ایرانی شما... بعد رو کرد به من: _ایشون هم ژانت همخونه شما که فرانسوی الاصله ولی سالهاست که اینجا زندگی میکنه... امیدوارم هیچ مشکلی با هم نداشته باشید و دوستانه و مسالمت آمیز کنار هم زندگی کنید این جمله اخر بیشتر از اینکه یک آرزو باشه یک دستور بود و من داشتم به امکان اجرای این دستور فکر میکردم... خانم بلر هم متوجه وخامت اوضاع بود بنابراین سخن رو کوتاه کرد: _خب دیر وقته من دیگه میرم که به استراحتتون برسید خصوصا شما که مسافر هم بودید...شبتون بخیر... زیر لب شب بخیری گفتم و با نگاهم تا روی پله ها بدرقه ش کردم... بعد برگشتم طرف در و با لبخند خیلی کوچیکی گفتم: _سلام... واضح بود که جواب نمیده برای همین منتظر جواب و خوش آمدگویی ش نشدم و با چمدون حرکت کردم به سمت در طوری که مجبور شد از جلوی در کنار بره و من وارد شدم.. چند قدم جلوتر ایستادم و چمدون رو رها کردم وتوی ظاهر خونه دقیق شدم... شاید کمتر از چند ثانیه بعد جسم آتیشینی به سرعت از کنارم رد شد و وارد اتاقش شد و در رو هم نسبتا محکم بست... لبخند محوی زدم... حداقل مشخص شد اتاق من کدومه... سوئیت کوچیک و جمع  وجوری بود. معماری خونه چنگی به دل نمیزد و البته دکور شلخته و کم نورش هم مزید بر علت چنگی به دل نزدنش شده بود! اما همین که آشپزخونه و پنجره داشت جای شکرش باقی بود...تصمیم گرفتم فردا دستی به سر و روی این خونه بکشم... تا شروع هفته جدید و تشکیل کلاسها چند روزی وقت داشتم... شاید همخونه هم از اینکارم خوشش بیاد و کمتر ناراحتی کنه... چمدون رو بلند کردم و وارد اتاق خودم شدم... وسایل هام قبل از خودم رسیده بودن و بی هدف وسط اتاق خواب رها شده بودن... هرچند خیلی خسته بودم ولی باید شروع میکردم به تمیز کاری و مرتب کردن اتاق چون جایی برای استراحت نبود... لباس عوض کردم و مهیای گردگیری شدم... سعی می کردم در سکوت کامل کار کنم که همخونه اذیت نشه... دوساعتی طول کشید تا همه چیز مرتب شد و سر جای خودش قرار گرفت... کمر خسته و گرفته م رو صاف کردم و نگاه رضایت بخشی به اطراف انداختم... پرده ی آبی لاجوردی روی پنجره کوچیک اتاق نصب شده بود و تخت چوبی قهوه رنگی کنارش قرار گرفته بود... پایین تخت یک تحریر جمع جور قرارگرفته بود و روبه روی میز کنار در ورودی یک کتابخونه ی کوچیک و کنارش هم مرز پنجره یک کمد دیواری که حالا پر از وسایل بود... اتاق کوچیک بود و مجموع مساحت باقی مونده ی کف با یک فرش چهار متری پر میشد... راضی کننده بود... نگاهی به ساعت انداختم... دوازده شب بود ومن هنوز شام نخورده بودم...  مشغول خوردن غذای هواپیما که نخورده بودم و همراهم بود شدم اما توی فکر بودم که زودتر برم خرید و سبد آذوقه م رو کامل کنم... بعد از شام پشت پنجره ایستادم و کمی به خیابون بارون خورده خیره شدم... دوست داشتم پیام بدم و بپرسم اونجا هوا چطوره! ولی منصرف شدم چون وقت مناسبی نبود... ***   صبح خیلی زود از خونه بیرون رفتم تا هم با محیط اطرافم کمی آشنا بشم که ای کاش اصلا مجبور به آشنایی نبودم؛ و هم کمی خرید کنم... کمی ظرف و ظروف تهیه کردم و کمی گوشت و مواد غذایی و بیشتر مواد شوینده! برای تمییز کردن کل خونه... زندگی کردن در اون فضای کثیف که انگار سالها بود تمییز نشده بود در توان من نبود... البته تقصیر اون دختر هم نیست حتما اونقدر کارش زیاده که وقت نمیکنه به خونه برسه... وقتی برگشتم خونه ساکت بود... کسی هم توی پذیرایی نبود... چون در اتاقش بسته بود نمیشد فهمید خونه ست یا نه ولی قاعدتا اون وقت روز سر کار بود... البته به حال من که فرقی هم نمیکرد قصد کمک گرفتن نداشتم...
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #3   هرچند فکر نمیکنم اگر هم من چنین قصدی داشتم اون علاقه ای به کمک کردن می داشت... به هر حال باید زودتر شروع میکردم... اولین کاری که کردم تعویض لامپ بزرگی که خریده بودم با لامپ کوچیک پذیرایی بود... تحمل نور کم و فضای تاریک رو نداشتم.... همیشه از تاریکی بدم میومده... از وقتی که یادم میاد... تا غروب تمام زوایا و گوشه و کنار خونه تمیز شده بود... البته از کت و کول افتادم ولی خستگی رضایت بخشی بود...بعد از یک دوش آب گرم یه چای داغ قاعدتا مکمل خوبیه... مثل خان باجی ها از اساس خودم قوری و کتری جمع و جوری درآوردم و چای دم کردم... دیگه واضح بود که این دوستمون هم خونه نیست و وقتی برگرده شاید با یک فنجان چای موافق باشه... اونم چای لاهیجان از آب گذشته!... چای که حاضر شد یک فنجون ریختم و پشت صندلی نسبتا کهنه ی میز آشپزخونه نشستم... کتابی که از دیشب شروع کرده بودم و اگر چه کم حجم، هنوز تموم نشده بود هم دستم بود و مشغول خوندن بودم.... کمی که گذشت صدای چرخیدن کلید توی در به گوشم خورد... سر بلند نکردم تا در رو بست وچند قدمی جلو اومد... اینجا سر بلند کردم چون دوست داشتم واکنشش رو به خونه ی تمیز و مرتب ببینم... خیلی عادی و کمی صمیمانه گفتم: _سلام... اما نه تنها جوابی نشنیدم بلکه با قیافه بهت زده ش که توی خونه چشم میچرخوند مواجه شدم... فکر میکردم بهتش در اثر شگفتی باشه ولی کم کم آثار خشم توی چهره ش پیدا شد... تعجب کرده بودم. پرسیدم: مشکلی پیش اومده؟ مثل نارنجکی که ضامنش رو کشیده باشن شعله کشید و حمله ور شد سمتم: _کی بهت اجازه داده دکور اینجا رو تغییر بدی... مقابلش ایستادم و نگاهی به اطراف انداختم: تغییر چندانی ندادم فقط تمییزش کردم البته فکر نمیکردم ناراحت بشی حالا اگر فکر میکنی خوب نیست خب برمیگردونیم به حالت اولش... تمام مدتی که حرف میزدم با چشمهایی که از شدت عصبانیت سرخ شده بود و توی حدقه میلرزید بهم خیره شده بود... عصبانیتش کمی غیر طبیعی بود ولی هر چی که بود هرگز فکر نمیکردم منتهی به کاری بشه که کرد...
🔔 گناه نکنیم ولی اگر گناه کردیم ✅ حضرت محمد صلى الله علیه وآله: وقتی بنده‌ای، تصمیم مى‌گیرد عمل نیکى انجام دهد، خداوند به خاطر نیّت نیکش، ثواب یک حسنه برایش مى‌نویسد. ولى اگر براساس نیّتش عمل کرد، ثواب ده حسنه براى او قرار مى‌دهد. همین بنده، تصمیم مى‌گیرد گناهى را مرتکب شود. چنانچه آن را انجام ندهد، هیچ‌چیز در نامه عملش نوشته نمى‌شود. ولی اگر مرتکب آن گشت، هفت ساعت مهلت داده مى‌شود. آن‌گاه فرشته‌ای که کارهاى نیک را ثبت مى‌کند، به فرشته‌ای که کارهاى زشت را ثبت می‌کند مى‌گوید: ((عجله نکن! شاید پس از گناه، عمل نیکى انجام دهد که گناهش را محو کند زیرا خداوند مى‌فرماید: {إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیّئاتِ} {به راستى، اعمال نیک، اعمال بد را از بین مى‌برد} و یا شاید توبه و استغفار کند و اگر بگوید: ((أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو، عالمُ الْغَیْبِ والشَّهادَة، العَزیزُ الحَکیمُ، الغَفُورُ الرَّحیمُ، ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ)) «از خداوند، طلب آمرزش مى‌کنم، خدایى که معبودى جز او نیست، داناى نهان و آشکار، ارجمند و نیرومند و صاحب حکمت است، بسیار آمرزنده و بسیار مهربان و صاحب جلالت و جوانمردى است. و به سوى او توبه مى‌کنم» در این صورت چیزى در نامه عملش نوشته نمى‌شود. ولى اگر هفت ساعت بگذرد، و حسنه‌اى انجام ندهد و توبه و استغفار هم نکند، مأمور ثبت نیکی‌ها به مأمور ثبت زشتی‌ها مى‌گوید: «اُکْتُبْ عَلىَ الشَّقِىِّ المَحْرومِ» بنویس گناه او را که بدبخت و از رحمت خدا محروم گردید. 📙 الکافى ، ج ۲ ، ص ۴۲۹
۲ 💫 تفاوت اعتقاد شیعه به منجی با دیگران 🍃 فرقی که ما شیعیان با دیگر فِرَق اسلامی و غیر اسلامی داریم اینست که ما این شخص عظیم و عزیز را میشناسیم؛ اسمش را، تاریخ ولادتش را، پدر و مادر و اجداد عزیزش را، « قضایایش» را میدانیم، ولی دیگران این ها را نمی دانند... به همین دلیل است که توسّلات شیعه، « زنده تر» و « پُرشورتر» و « بامَعناتر» و « با جهت تر» است... 🍃 اصل مهدویت مورد اتفاق همه مسلمان هاست... اما در بخش اصلی قضیه که « معرفت به شخص منجی است»، دچار نَقص معرفتند. شیعه با خبرِ مُسَلّم و قطعی خود، منجی را با نام، با نشان، با خصوصیات، با تاریخ تولد، میشناسد. 🌸 مقام معظم رهبری؛ ۷۴/۱۰/۱۷ - ۸۴/۶/۲۹ ┄┅═✧❁✧═┅┄