eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
پيامبر در مسجد نشسته است. عدّه اى از يارانش گرد او حلقه زده اند. پيامبر با آنها در مورد حمله يهود مشورت مى كند. به راستى براى مقابله با تهديد يهوديان چه بايد كرد؟ هر كسى نظرى مى دهد، پيامبر به سخن همه گوش مى دهد، او هميشه در اين گونه مسائل با ديگران مشورت مى كند. آيا بايد صبر كنيم تا سپاه دشمن به مدينه برسد و مانند جنگ خندق، از شهر دفاع كنيم؟ گروهى معتقدند كه ما بايد حالت تهاجمى داشته باشيم. ما بايد هر چه زودتر به خيبر حمله ببريم و درس خوبى به آنها بدهيم. امّا آيا ما توان مقابله با سپاه مشترك خيبر، فدك و غَطَفان را داريم؟ اين سؤالى است كه ذهن همه را به خود مشغول كرده است. همه منتظر هستند تا پيامبر نظر خودش را اعلام كند. سكوت بر مجلس حكمفرما شده است. همه به پيامبر نگاه مى كنند. پيامبر سر خود را بالا مى گيرد و مى گويد: فردا صبح به سوى خيبر حركت خواهيم كرد. صداى "الله اكبر" در تمام مسجد مى پيچد. همه آمادگى خود را اعلام مى دارند: "ما تا پاى جان در راه اسلام فداكارى مى كنيم". مردم به سوى خانه ها مى روند تا شمشيرهاى خود را آماده كنند. چند وقتى است كه شمشيرها بدون استفاده مانده اند و بايد آنها را صيقل زد تا براى جنگ با دشمنان آماده شوند. پيامبر هنوز در مسجد است، او بايد فرمانده اى را براى دفاع از شهر مدينه انتخاب كند. نبايد شهر را از همه نيروها خالى كرد، ممكن است بت پرستان فرصت را غنيمت بشمارند و به شهر حمله كنند. پيامبر براى مدّتى كه در شهر نيست، "سِباع" را براى جانشينى خود انتخاب مى كند. نگاه كن! "سِباع" در حضور پيامبر است و با دقّت به دستور پيامبر گوش مى دهد، او بايد از شهر مدينه با كم ترين نيرو محافظت كند. زنان و كودكان نياز به امنيت دارند، هيچ كس نبايد جرأت حمله و غارت شهر را داشته باشد. ــ بلند شو! چقدر مى خوابى! با تو هستم! ــ چه مى گويى! چرا نمى گذارى بخوابم؟ ــ من رفتم. اگر كمى دير كنى از قافله جا مى مانى. لشكر اسلام حركت كرد. ــ واى! اصلاً يادم نبود. از جا بلند مى شوم، حق با توست. مردم آماده حركت هستند. هنوز آفتاب طلوع نكرده است. سريع نماز مى خوانم و مى آيم. كجايى همسفر خوبم؟ تو در صف اوّل لشكر ايستاده اى! آفرين بر تو! شمشيرى هم كه در دست گرفته اى! لشكر آماده حركت است. من مى خواهم آمارى از اين لشكر داشته باشم: دويست نفر سواره نظام و بقيّه كه هزار و چهارصد نفر هستند پياده نظام مى باشند. آنجا را نگاه كن، اين خانم ها اينجا چه مى كنند؟ خوب است بروم از خودشان سؤال كنم: ــ ببخشيد، خانم هاى محترم! آيا مى دانيد ما داريم به جنگ مى رويم؟ ــ بله. مى دانيم. ــ پس شما كجا مى آييد؟ ــ ما همراه اين لشكر مى آييم تا در هنگام جنگ از مجروحان پرستارى كرده و آنها را مداوا كنيم. خورشيد از افق طلوع مى كند و همه منتظر هستند تا پيامبر دستور حركت بدهد. در انتظار رسيدن علمدار مى مانيم، هيچ لشكرى، بدون پرچم و علامت مخصوص خود حركت نمى كند. پيامبر پرچمى را در دست گرفته است. نسيم مىوزد و پرچم را تكان مى دهد، به راستى اين پرچم چقدر زيباست! خيلى ها آرزو دارند كه پيامبر اين پرچم را به دست آنها بدهد. پيامبر جلو مى آيد و نگاهى به ياران خود مى كند، او على (ع) را صدا مى زند و پرچم را به دست او مى دهد. فقط او شايستگى علمدارى دارد. اين پرچم حق طلبى و حق جويى است. مگر مى شود در دست ديگرى باشد؟ اين پرچم يك تاريخ است، يك خط سير است، گذشته را به آينده متصل مى كند. پرچمى كه سرانجامش به دست آخرين منجى خواهد بود، همان منجى كه از نسل على (ع) است! على (ع) جلوى لشكر مى رود، همه بايد پشت سر او حركت كنند، بانگ "الله اكبر" در فضا مى پيچد و لشكر، شهر مدينه را ترك مى كند. 💐💐💐💐💖💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
بلند شو! اكنون ديگر ما مى توانيم به سوى كعبه برويم. وقتى كنار كعبه مى رسيم تو مات و مبهوت مى ايستى و نگاه مى كنى! در اطراف كعبه بت هاى زيادى مى بينى، عدّه اى در مقابل اين بت ها به سجده افتاده اند; گريه مى كنند و از او حاجت مى خواهند. همه كسانى كه طواف كعبه مى كنند، كف مى زنند و سوت مى كشند. اينجا خانه خداست، مجلس عروسى نيست. چرا كف مى زنند؟ عبادت اين مردم، همين سوت زدن و كف زدن ها است، به راستى اين چه دينى است كه اين مردم دارند؟ ما بايد به طواف خود ادامه بدهيم و با خداى خود راز و نياز كنيم. درست است كه در ميان اين همه سوت و كف، صدا به صدا نمى رسد; امّا خدا در همه حال، صداى بندگانش را مى شنود. بعد از طواف، به سوى چاه زمزم مى رويم تا قدرى آب بنوشيم. چه آب گوارايى! همان آبى كه خدا براى هاجر و اسماعيل(ع) از دل زمين جارى كرد. وقتى ابراهيم(ع) به سوى فلسطين رفت، هاجر ماند و يك نوزاد. در اينجا نه آبى بود و نه درختى. اسماعيل(ع) تشنه شد و هاجر به جستجوى آب رفت. او در دل اين كوه ها مى دويد تا شايد آبى پيدا كند. او به هر جا كه مى دويد جز كوه و سنگ چيزى نمى ديد. خدا هيچ گاه مهمان خود را فراموش نمى كند. ناگهان از زير پاى اسماعيل(ع)، چشمه اى جارى شد. هنوز هاجر مى دويد. او خسته شد و نااميد به سوى اسماعيل(ع) بازگشت. نگاهش به آب زلالى افتاد كه از دلِ زمين مى جوشيد. خدا با آب زمزم از مهمانش پذيرايى كرده بود. كنار چاه زمزم، چند نفر با هم سخن مى گويند: ــ خوشا به حال ما كه امروز به مكّه آمديم. ــ براى چه؟ ــ مگر خبر ندارى؟ قرار است درِ كعبه را باز كنند. ــ چقدر خوب. ما هم خوشحال مى شويم. خيلى دلمان مى خواست كه بتوانيم داخل كعبه را ببينيم. ساعتى مى گذرد، چند پيرمرد به سوى كعبه مى آيند. همه مردم كنار مى روند، فكر مى كنم آنها بزرگان مكّه هستند. كليد درِ كعبه به دست يكى از آنهاست. اكنون درِ كعبه باز مى شود، مردم در صف مى ايستند تا يكى بعد از ديگرى وارد كعبه شوند. بايد قدرى صبر كنيم تا نوبت ما بشود. اكنون ما وارد كعبه مى شويم. خداى من! اينجا خانه خداست يا بتكده؟ هر چه نگاه مى كنى بت مى بينى! ده ها بت در درون خانه خدا چه مى كنند؟ گروهى به سوى آن بت بزرگ مى روند. در مقابلش به سجده مى افتند و گريه مى كنند و از آن حاجت مى خواهند. در اين ميان، من شروع به شمارش بت هاى كوچك و بزرگ مى كنم كه در داخل كعبه و اطراف كعبه است. اينجا خانه توحيد است ; امّا سيصد و شصت بت در اينجا جلوه نمايى مى كنند. تو مات و مبهوت به آنها نگاه مى كنى و از من مى پرسى: چرا اين مردم بت پرست شده اند؟ بايد تاريخ را با هم بخوانيم: ❤️❤️❤️❤️💖❤️❤️❤️❤️ @shohada_vamahdawiat @hedye110
خوب است براى يافتن حقيقت به مكّه سفر كنيم، گويا كمى دير رسيديم، چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) رحلت كرده اند. بهتر است، اكنون كه آن حضرت در ميان ما نيست و روح بلندش به ملكوت اعلى پيوسته است، به سراغ راستگوترين صحابى اش برويم. در ميان اين همه جمعيّت بايد ابوذر را پيدا كنيم، زيرا او راستگوترين فرد روزگار است. خداى من! كجا مى توانيم ابوذر را پيدا كنيم؟ آيا تو او را ديده اى؟ به هر حال بعد از چند روز پرس و جو، خبردار مى شويم، مطلوب ما اكنون در كنار كعبه مى باشد. با عجله خود را به مسجد الحرام مى رسانيم. در ميان آن همه جمعيّت، او را مى يابيم. بعد از سلام، روى او را مى بوسيم و در كنارش مى نشينيم. مى خواهيم با او مشغول گفتگو شويم. مدّت زيادى است كه ما در جستجوى او بوده ايم. اكنون كه به او رسيده ايم، مى بينيم، ابوذر به گوشه اى نگاه مى كند و چشم از آنجا بر نمى دارد. خدايا! مگر آن جا چه خبر است؟ چرا ابوذر چشم از آن جا بر نمى دارد؟ خوب نگاه مى كنم، مى دانيد چه كسى را مى بينم؟ آرى، على بن ابى طالب(ع) را مى بينم كه مشغول نماز است. جاى تو خالى است تا ببينى، چگونه ابوذر مبهوت جمال او شده است. نمى دانم چه مدّت گذشته، ولى ابوذر همين طور فقط به جمال على(ع) نگاه مى كند! از او مى پرسم: اى ابوذر! چرا نگاه خود را از صورت على(ع) برنمى دارى؟ او در پاسخ چنين مى گويد: من اين كار را مى كنم، چرا كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود: "اگر به چهار چيز، نگاه كنى، نگاه تو عبادت حساب مى شود: نگاه به على، نگاه پدر و مادر از روى مهربانى، نگاه به قرآن و نگاه كردن به كعبه". حق با تو است، اكنون مى فهمم كه چرا اين قدر به على(ع) نگاه مى كردى. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💖 ⚘ اينجا شهر بغداد است، من به اين شهر آمده ام تا استاد دِينَوَرى را ملاقات كنم، من به تاريخ سفر كرده ام، به قرن سوم هجرى آمده ام... معلوم است مى خواهى بدانى استاد دِينَوَرى كيست؟ مى گويند كه او استادى بزرگ و افتخارى براى جهان اسلام است و كتاب هاى زيادى نوشته است، كتاب هاى او مورد توجّه دانشمندان است، مردم مى گويند: "در خانه اى كه كتاب هاى استاد دِينَوَرى نباشد، در آن خانه، هيچ خيرى نيست". استاد دِينَوَرى، مدّت كوتاهى قاضى شهر "دينور" بود، دينور، شهرى در استان كرمانشاه است و به همين دليل، به "دِينَوَرى" مشهور شد، همه او را با اين نام مى شناسند. استاد بعد از مدّتى از دينور به بغداد بازگشت و بار ديگر به علم و دانش مشغول شد. من روبروى استاد دِينَوَرى نشسته ام، او مشغول نوشتن است، بايد صبر كنم تا او مطلب خود را تمام كند و بعد سؤال خود را بپرسم. بيش از 60 سال از زندگى استاد گذشته است، امّا عشق او به نوشتن هرگز كم نشده است. من نگاهى به قفسه كتاب مى كنم، اين ها همه كتاب هايى است كه استاد تأليف كرده است، به راستى او چگونه توانسته است بيش از 60 كتاب بنويسد؟ اجازه مى گيرم و يكى از كتاب ها را برمى دارم تا مطالعه كنم. اسم كتاب است: "امامت و سياست". كتاب را باز مى كنم تا آن را مطالعه كنم، كتاب به زبان عربى است، من الآن دارم صفحه اوّل كتاب را مى خوانم: "بسم الله الرحمن الرحيم. كتاب خود را با حمد و ستايش خدا آغاز مى كنم، شهادت مى دهم كه خدا يگانه است و هيچ شريكى ندارد. من بر حضرت محمّد درود مى فرستم و شهادت مى دهم كه خدا او را براى هدايت انسان ها فرستاد و او آخرين پيامبران است". در ادامه چنين مى خوانم: "فصل اول: فضائل ابوبكر و عُمَر". استاد در فصل اوّل به ذكر بيان فضائل آن دو مى پردازد. به خواندن كتاب ادامه مى دهم. چيزهاى جالبى در اينجا مى خوانم: "ابوبكر و عُمَر، آقاىِ پيرمردان بهشت هستند... خداوند از ابوبكر و عُمَر خشنود و راضى است". معلوم شد كه استاد خيلى به ابوبكر و عُمَر علاقه دارد، او عقيده دارد كه ابوبكر و عُمَر، جانشينان پيامبر هستند، ديگر هيچ شك ندارم كه او از اهل سنّت است. جالب اين است كه در كتب علماى اهل سنّت نقل شده است كه پيامبر فرمود: "همه اهل بهشت مثل افراد سیوسه سال خواهند بود"، از اين سخن پيامبر مى فهميم كه اهل بهشت همه جوان خواهند بود و در ميان آنها هيچ پيرمردى به چشم نمى آيد، حالا چگونه شده است استاد در اينجا، عُمَر و ابوبكر را آقاىِ پيرمردان بهشت مى داند؟ در همين فكرها هستم كه صداى استاد مرا به خود مى آورد: ــ خوب! كار من تمام شد. ببخشيد كه معطّل شديد! بايد نوشتن اين مطلب را تمام مى كردم. ــ جناب استاد! من از راه دورى آمدم تا از شما درباره حوادث بعد وفات پيامبر سؤال كنم، زيرا شنيده ام شما تاريخ شناس خوبى هستيد. ــ سؤال شما چيست؟ ــ آيا بعد از وفات پيامبر، كسى به خانه فاطمه(س) هجوم برد؟ ــ فكر مى كنم همان كتاب "امامت و سياست" را بخوانى، به پاسخ خود مى رسيد. من براى نوشتن آن كتاب، زحمت زيادى كشيده ام. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
🌷 🎗 پيامبر وارد عرش الهى مى شود. نگاه پيامبر به ستون هاى عرش مى افتد و بر روى آن نوشته هايى مى بيند. لا إلهَ الاّ الله مُحَمدٌ رَسُولُ الله عَليُّ بن أبي طالِب أميرُ المُؤمنين آرى توحيد و نبوّت و امامت، بر ستون هاى عرش نوشته شده است. پيامبر نگاهش به گوشه اى ديگر از عرش مى افتد. حضرت على(ع) را مى بيند كه به نماز ايستاده است ! ! اى جبرئيل ! آيا على(ع) زودتر از من به عرش رسيده است؟ و جبرئيل جواب مى دهد: نه، اى محمد ! اين حكايتى دارد ! خداوند، در بالاى عرش خود، مدح و ثناى على(ع) مى كرد و بر او، درود مى فرستاد ! و عرش خدا، اين مدح و ثنا و صلوات را مى شنيد. اينجا بود كه عرش مشتاق شد تا اين على(ع) را ببيند. آرى عرش، بى قرار على(ع) شده بود ! خدا، فرشته اى را به شكل على(ع) خلق كرد تا عرش به او نظر كند وبه آرامش برسد. اين فرشته دائماً در حال عبادت است. تا روز قيامت، ثواب عبادت او براى شيعيان او نوشته مى شود. آنجا را نگاه كن ! آن فرشته را مى گويم كه همواره در حال شمردن و حساب كردن است. جبرئيل او را مى شناسد براى همين به پيامبر مى گويد: او فرشته باران است و از اول دنيا تا به حال، حساب همه قطرهاى باران را دارد. پيامبر نزديك مى شود و به او مى گويد: آيا تو تعداد قطره هاى باران هايى كه از اول خلقت تا كنون باريده است مى دانى؟ و آن فرشته جواب مى دهد: آرى، يا رسول الله، من حتى مى دانم كه چند قطره باران در دريا چكيده است و چند قطره در خشكى. پيامبر از حافظه و دقّت اين فرشته تعجب مى كند. و چون اين فرشته تعجب رسول خدا را مى بيند چنين مى گويد: اى رسول خدا ! چيزى هست كه من با اين حافظه و حساب گرى قوى، نمى توانم آن را محاسبه كنم ! هر گاه گروهى از امت تو جمع شوند و اسم تو را ببرند و بر تو صلوات بفرستند من نمى توانم ثواب آن صلوات را حساب كنم. خوبِ من، تو هم اكنون بر پيامبر و خاندان پاكش، صلوات بفرست ! الّلهُمّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد. ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
حاجى! مى دانم دلت براى صحراى عرفات تنگ شده است. خدا مى داند كه انسان در سفر حج چه صفاى معنوى را تجربه مى كند! شايد براى اين سفر ثبت نام كرده اى و منتظرى كه نوبتت شود تا به سوى حرم دوست پرواز كنى! شايد هم هنوز نتوانسته اى حتّى ثبت نام اين سفر را انجام دهى. بيا دعا كنيم كه خدا اين سفر را نصيب همه آرزومندان بنمايد. خدايا! به زودى ديدار خانه خودت را قسمت همه آرزومندان بگردان. راستى، مى دانى خداوند براى حاجىِ خانه خود چه پاداشى را آماده نموده است؟ يك روز كه خدمت امام باقر(ع) بودم، شنيدم كه آن حضرت فرمودند: "وقتى كه حاجى به سوى خانه خدا به راه مى افتد، براى هر قدمى كه برمى دارد، خداوند ده حسنه و كار نيك در پرونده او مى نويسد و ده گناه او را مى بخشد و مقام او را ده درجه بالا مى برد". خوشا به حال حاجى ها! كاش من هم جزء دعوت شدگان به اين سفر بودم! خدايا! مگر من دل ندارم، چه مى شد كه من هم مى توانستم مهمان تو باشم و گردِ خانه ات طواف كنم. شما كه غريبه نيستى، راستش وقتى فهميدم كه خداوند براى حاجى اين همه ثواب قرار داده است از اين كه نمى توانستم به سفر حج بروم، خيلى ناراحت شدم. روز عرفه پارسال را مى گويم، خيلى دلم براى عرفات تنگ شده بود، دلم هواى خانه دوست را كرده بود. خدايا! من هم مى خواستم بيايم! خلاصه، خيلى با محبوبم حرف زدم و گلايه كردم، دست خودم نبود، كار دل بود. به او گفتم: "خودت يك جورى دلم را آرام كن". ساعتى گذشت و من مشغول تحقيق و نوشتن بودم; امّا حالم گرفته بود، دائم به فكر اين بودم كه از چه ثواب بزرگى محروم مانده ام، خدا به حاجى به اندازه هر قدمى كه در اين سفر برمى دارد، ده حسنه مى دهد و ده گناه او را مى بخشد. امّا يك وقت با خود گفتم: من و خيلى ها كه توفيق تشرّف به حرم امنِ الهى را پيدا نكرده ايم، آيا مى توانيم به گونه اى ديگر اين ثواب بزرگ را به دست آوريم؟ خواننده عزيز! من به دنبال كارى مى گردم كه ثواب آن مانند ثواب سفر حج باشد. كارى كه چون آن را انجام دهم، خداوند به هر قدمى كه در راه آن برمى دارم، ده حسنه در نامه عمل من بنويسد، ده گناه مرا ببخشد و ده مقام به من بدهد. آيا شما مى توانيد به من كمك كنيد؟ به نظر شما اصلا چنين چيزى ممكن است؟ حاجى بعد از سالها چشم انتظارى به مكّه رفته است و سختى هاى سفر را تحمّل كرده است، گردِ خانه خدا طواف نموده، در صحراى عرفات در آفتاب گرم عربستان وقوف كرده، به منى رفته و قربانى كرده است. حالا من مى خواهم در شهر خودم، كنار زن و بچّه ام باشم و همان ثواب را به دست آورم. باز به سراغ كتاب ها رفتم و مطالعه خود را ادامه دادم. مطالعه من به طول انجاميد امّا چون گمشده اى داشتم و مى خواستم حتماً آن را بيابم اين مطالعه و پژوهش برايم لذّت بخش بود. سرانجام آن را يافتم! جواب، واضح و روشن بود. حتماً شما هم مى خواهيد از آن باخبر شويد. پيامبر فرموده است: "هر كس براى خواندنِ نماز به سوى مسجد حركت كند به هر قدمى كه برمى دارد خداوند ده حسنه و كار نيكو در پرونده اعمال او مى نويسد و ده گناه او را مى بخشد و مقام او را ده درجه بالا مى برد". آرى، همان ثوابى كه خدا براى حاجى قرار داده، همان را هم به كسى كه براى خواندنِ نماز به مسجد برود، عنايت مى كند. من خيلى خوشحال شدم و يقين كردم كه اين جوابى بود كه خدا براى من فرستاده بود. ديگر نزديك اذان ظهر بود، برخاستم، وضو گرفتم و با عشقى بيشتر و معرفتى بهتر به سوى مسجد شتافتم. فكر مى كنم، بدانى كه آن روز من در مسير رفتن به مسجد چه حالى داشتم. گويى كه در آسمان ها سير مى كردم! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 آيا مى دانى مسلم در خانه چه كسى است؟ خانه مُختار. آيا او را مى شناسى؟ مختار ثَقَفى كه نام او در تاريخ به عنوان قهرمانى بزرگ ثبت شده است. (همان مختار كه چند سال بعد از شهادت امام حسين(ع) قيام كرد و انتقام خون آن حضرت و يارانش را گرفت). آيا شما مى دانيد چرا مسلم خانه مختار را براى اقامت خود انتخاب نموده است؟! اين خبر به گوش همه مى رسد: مسلم به خانه مختار مى رود. اينجاست كه عدّه اى از بزرگان شهر متعجّب مى شوند كه چرا مسلم به خانه آنها نمى آيد؟! مگر شهر در اختيار نيروهاى يزيد نيست؟ مگر نُعمان بن بَشير به عنوان امير كوفه، از طرف يزيد در اين شهر حكومت نمى كند؟ سربازان امير كوفه در ابتدا مى خواستند مانع ورود مسلم به شهر بشوند; امّا وقتى اين استقبال پر شور مردم را ديدند، نتوانستند هيچ كارى بكنند. آيا ممكن است امير كوفه، دستور دستگيرى مسلم را بدهد؟ مسلم به كوفه آمده تا مقدّمات سفر امام حسين(ع) را فراهم كند; براى همين بايد با دقّت براى اين هدف خود برنامه ريزى كند. آيا خبر دارى كه مختار، داماد امير كوفه است؟! به نُعمان (امير كوفه) خبر رسيد كه مسلم به خانه دختر تو رفته است. آيا نُعمان با سربازانش به خانه دختر خود حمله خواهد كرد؟! مسلم با اين كار، دشمن خود را خلع سلاح نمود. اكنون مردم با خيال راحت و آزادانه به ديدار مسلم مى روند. امير كوفه هم نمى تواند مردم را از رفتن به خانه داماد خود منع كند. نگاه كن! مردم، گروه گروه براى ديدن مسلم به خانه مختار مى روند. من و تو، كى به ديدن مسلم خواهيم رفت؟ <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>