eitaa logo
هجرت | مامان دکتر 🇮🇷
33.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
444 ویدیو
23 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / مامانِ۵فرشته @movahed_8 تصرف درمتن‌ها و نشربدون منبع(لینک) فاقدرضایت شرعی و اخلاقی(درراستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) محصولات مامان دکتر https://eitaa.com/mamandoctor_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ----- روزهای عاشورا -وقتِ آن نفس گرفتن‌های بین روضه‌ها- به این فکر می‌کنم که در تمام یک سال گذشته برای چه چیزهای کم ارزشی تقلا کرده‌ام، دست و پا زده‌ام، در جنگ و اصطکاک بوده‌ام از چه چیزهای کوچک و بی اهمیتی رنجیده‌ام در چه موقعیت های ساده‌ای کم آورده‌ام بر سر چه موضوعات حقیری مجادله کرده‌ام و لابد رنجانده‌ام؛ روزهای عاشورا به این فکر می‌کنم که باید خودم را خیلی بزرگ‌تر کنم روزهای عاشورا عاطفه‌ام وسعت می‌گیرد؛ حس می‌کنم یک دنیا آدم را دوست دارم، حس می‌کنم در آن قلب بزرگ شده از بزرگ‌ترین رنج و حادثه، همه عالَم جا می‌شود! فکر می‌کنم چرا دوست نداشته باشم؟ و اگر دوست نداشته باشم مگر می‌شود بتوانم کاری بکنم؟ روزهای عاشورا برمی‌گردم و ارزش‌هایم را مرور می‌کنم برای چه بجنگم، برای چه صبر کنم، برای چه اشک بریزم، برای چه بی‌تاب شوم، برای چه حرف بزنم، برای چه ساکت بمانم، برای چه فریاد بکشم، برای چه از دوست‌داشتنی‌ترین‌هایم بگذرم، برای چه سینه‌ام تنگ شود… - مرور می‌کنم و می‌بینم بزرگ‌ترین ارزشم، نصرت است، نصرت حق؛ یاری رساندن به حقیقت و معنا و هر یک از ارزش‌های کوچک‌ترم ممکن است روزی، جایی فدای این اَبَرارزش شوند. - روزهای عاشورا از حس قدرت و شکست‌ناپذیری مملو می‌شوم از حس نگاه به یک عظمت بی‌پایان از حس مغروقه شدن در یک ابهت بی‌کران از حس "باید بزرگ‌تر شوم" از حس "حقیر بودن سنگین‌ترین درد است" از حس "این غبار ناچیز را از دامنت نتکانی، آنقدر نگاهش کن تا برسد به روزی که به بالینش بیایی" روزهای عاشورا به این فکر می‌کنم که باید خیلی بزرگ‌تر شوم، خیلی... ؟ 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- فکر میکردم که بمیرم. یعنی تاب نیاورم. یا حداقلش اینکه همین چند قدم مانده تا هشت وجهیِ عَظُمتِ المصیبة، صیحه کشان از هوش بروم. ولی نرفتم. نه اولین بار، نه بارهای بعدی. مثل یک مادری که وقتِ خبرها و اتفاق های بد، همه کار میکند که بچه‌ها آب توی دلشان تکان نخورد ولو اینکه همه تلخی را خودش قرار باشد سر بکشد و یک بغض هم روش، انگار که حسین علیه‌السّلام هم برای هر یک نفر، هزار مَلَک مأمور کرده که کنار عَتَبه بایستند و به محض ورود، کاسه کاسه آب بر قلب آتش گرفته اش بپاشند یا پرده بر چشمِ جانش بیندازند و از فضای مصائب دورش کنند؛ که مبادا از شدت غصه جان دهد… نمیمیریم… همانطور که هرسال، غروب‌های ناباورانه زنده می‌مانیم انگار کسی زیرِ بغل‌های مصیبت‌زده‌مان را میگیرد و از صحنه حادثه دور میکند... چه معلوم؟ شاید هم می‌میریم و دوباره به دست زنده می‌شویم! پس هربار، "زنده تر" می‌شویم! یعنی هربار که یادش میکنیم و به پای دل تا کربلایش می‌رویم، زنده‌گی ما را بیشتر میکند، آب حیات به روح و قلب‌های ممات گرفته‌مان می‌پاشد شاید همینست که گفته‌اند هرروز یادش کنیم، ولو با یک سلام و یک پرده از اشک… برای اینکه ظرف حیاتمان پر تر شود . . بگذریم بچه که بودم فکر میکردم با چه منطقی میگوییم "و لا جعلهُ الله آخر العهد منی لزیارتکم"؟ خب بهرحال یک زیارت، زیارت آخر خواهدبود! یک سلام، سلام آخر خواهدبود! یعنی چی که این را زیارت آخر من قرار نده؟ بزرگتر که شدم فهمیدم این دعا اصلاً مال این دنیا نیست؛ مال آن حیات جاودانه است! مال "ابداً ما بقیتُ و بقیَ اللیل و النهار"… انگار دارد می‌گوید اصلاً وقتی مُردم، مرگم را آغاز زیارت حسین قرار بده! تا وقتی که هستم در عالم هستی، زیارت حسین، عهد من باشد… . . بگذریم مولای خوبم نمیدانید چقدر شادم که "بأبي أنتَ و أمي" بخشی از زیارت شماست! دلم غنج میرود وقتی فکر میکنم از من فرزندانی بر روی این زمین هست که روزها و شب‌ها برای منِ کمترین دعا میکنند که فدایی شما باشم؛ تکه‌هایی از وجودم که حتی اگر من حواسم نباشد و راهم کج شده باشد، هستند و با تکرار، من را برای راه و مکتب شما می‌خواهند. و برای من، از این بزرگتر، چه؟… ای پدر و مادرم به فدایتان، ممنون که اجازه داده‌اید این قشنگ ترین دعا را من برای پدر و مادرم و فرزندانم برای من کنند… ممنون که اجازه داده‌اید حب شما، وجاهت و کرامت ما در دنیا و آخرت باشد. ممنون که از بین اینهمه آدم در کل تاریخ و جغرافیا، مولای ما شده‌اید، ما را نگاه می‌کنید حقیرم اما، قدردان نگاهتان هستم؛ خودتان می‌دانید… 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- فکر میکردم که بمیرم. یعنی تاب نیاورم. یا حداقلش اینکه همین چند قدم مانده تا هشت وجهیِ عَظُمتِ المصیبة، صیحه کشان از هوش بروم. ولی نرفتم. نه اولین بار، نه بارهای بعدی. مثل یک مادری که وقتِ خبرها و اتفاق های بد، همه کار میکند که بچه‌ها آب توی دلشان تکان نخورد ولو اینکه همه تلخی را خودش قرار باشد سر بکشد و یک بغض هم روش، انگار که حسین علیه‌السّلام هم برای هر یک نفر، هزار مَلَک مأمور کرده که کنار عَتَبه بایستند و به محض ورود، کاسه کاسه آب بر قلب آتش گرفته اش بپاشند یا پرده بر چشمِ جانش بیندازند و از فضای مصائب دورش کنند؛ که مبادا از شدت غصه جان دهد… نمیمیریم… همانطور که هرسال، غروب‌های ناباورانه زنده می‌مانیم انگار کسی زیرِ بغل‌های مصیبت‌زده‌مان را میگیرد و از صحنه حادثه دور میکند... چه معلوم؟ شاید هم می‌میریم و دوباره به دست زنده می‌شویم! پس هربار، "زنده تر" می‌شویم! یعنی هربار که یادش میکنیم و به پای دل تا کربلایش می‌رویم، زنده‌گی ما را بیشتر میکند، آب حیات به روح و قلب‌های ممات گرفته‌مان می‌پاشد شاید همینست که گفته‌اند هرروز یادش کنیم، ولو با یک سلام و یک پرده از اشک… برای اینکه ظرف حیاتمان پر تر شود . . بگذریم بچه که بودم فکر میکردم با چه منطقی میگوییم "و لا جعلهُ الله آخر العهد منی لزیارتکم"؟ خب بهرحال یک زیارت، زیارت آخر خواهدبود! یک سلام، سلام آخر خواهدبود! یعنی چی که این را زیارت آخر من قرار نده؟ بزرگتر که شدم فهمیدم این دعا اصلاً مال این دنیا نیست؛ مال آن حیات جاودانه است! مال "ابداً ما بقیتُ و بقیَ اللیل و النهار"… انگار دارد می‌گوید اصلاً وقتی مُردم، مرگم را آغاز زیارت حسین قرار بده! تا وقتی که هستم در عالم هستی، زیارت حسین، عهد من باشد… . . بگذریم مولای خوبم نمیدانید چقدر شادم که "بأبي أنتَ و أمي" بخشی از زیارت شماست! دلم غنج میرود وقتی فکر میکنم از من فرزندانی بر روی این زمین هست که روزها و شب‌ها برای منِ کمترین دعا میکنند که فدایی شما باشم؛ تکه‌هایی از وجودم که حتی اگر من حواسم نباشد و راهم کج شده باشد، هستند و با تکرار، من را برای راه و مکتب شما می‌خواهند. و برای من، از این بزرگتر، چه؟… ای پدر و مادرم به فدایتان، ممنون که اجازه داده‌اید این قشنگ ترین دعا را من برای پدر و مادرم و فرزندانم برای من کنند… ممنون که اجازه داده‌اید حب شما، وجاهت و کرامت ما در دنیا و آخرت باشد. ممنون که از بین اینهمه آدم در کل تاریخ و جغرافیا، مولای ما شده‌اید، ما را نگاه می‌کنید حقیرم اما، قدردان نگاهتان هستم؛ خودتان می‌دانید… ✍ هـجرتــــــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
❁ـ﷽ـ❁ در روز عاشورا دو جا، دو نفر، در لحظه‌ای سنگین متحیر شدند، ماندند که چه کنند! نفر اول قمر بنی هاشم بود. وقتی که علمدار، تنهاییِ برادر را دید، نزد حسین علیه‌السلام رفت و اذن میدان و جهاد گرفت. اباعبدالله گریه شدیدی کرد و فرمود: برادر تو علمدار منی! اگر تو هم بروی، همه سپاه من از هم میپاشد! لختی بعد به فرمان برادر، از شدت عطش کودکان حرم، مشک به دست گرفت و برای آب‌آوری راهی فرات شد. از چهار هزار نفر پیاده و سواره دشمن گذشت، مشک را آب کرد و راه خیمه‌ها را پی گرفت. اما از همه طرف دوره شد. ابالفضل العباس با آنان جنگید تا اینکه نوفل دست راست حضرت را قطع کرد. عباس عليه‌السلام مشک را با دست چپ گرفت. نوفل دست چپ را نیز قطع کرد. ساقی کربلا مشک را به دندان گرفت. ناگهان تیری آمد و به مشک اصابت کرد و همه آب بر زمین ریخت. اینجا "فَوَقف العباسُ مُتحیراً" علمدار کربلا، پسر حیدر، یل ام‌البنین، متحیر ایستاد! چه کند؟! برگردد؟ برود؟ همه اطفال حرم، تشنه و بی‌تاب، چشم انتظار عمویند! به امید جرعه‌ای آبند! با دست خالی کجا برود؟! البته که تحیر عباس دیری نپایید و عمود آهنین..... نفر دوم خود اباعبدالله الحسین است! آنجا که روبروی قوم، طفل شیرخواره عطشان را بر روی دست گرفته بود و با آنان سخن میگفت، حرف میزد؛ باشد که یک نفر هم از این شقاوت ابدی برگردد... میان لشکر هم خب ولوله افتاد. برخی به لعن و نفرین يکديگر، برخی به شماتت یکدیگر مشغول شدند. عمر بن سعد که این را دید، به حرمله دستور داد کاری کند که این منقلب شدن لشکر تمام شود. آن ملعون هم تیرانداز ماهری بود. نمیدانم چطور به ذهن خبیثش رسید زیر گلو را نشانه بگیرد! آخر گلوی یک بچه ۶ ماهه؟! مگر چقدر است؟ تیر تو آنجا جا هم نمیشود که 😭 اما زد. میان حرفهای پدر بود که پسر را زد! حسین علیه‌السلام همچنان مشغول اتمام حجت و هدایت و دلسوزی برای آن قوم بود که زد! پدر، پسرِ مذبوحِ مِنَ الاُذنِ الي الاذن را پایین آورد. غرق خون، آرام گرفته، بی عطش، بدون تلظی... حسین علیه‌السلام گریه کرد. از آسمان ندا آمد که "دَعهُ يا حُسَينُ! فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ" رهایش کن حسین، او اکنون در بهشت شیر مینوشد... بعد از این، همان موقف تحیر دوم است. حالا حسین علیه‌السلام باید کودک را به خیمه برگرداند. اما متحیر است! چه کند؟! چطور برود؟ به مادرش، به خواهرهایش، چه بگوید؟؟ ۶ ماهه بی‌جان را چطور تحویل بدهد؟ به چه کسی تحویل بدهد؟! لذا یک قدم میرود، یک قدم برمی‌گردد 😭 گمانم دل سنگ‌های بیابان کربلا هم اینجا به حال حسین آب شد😭 الا لَعنة الله علی القَوم الظالمین و سَیعلَمُ الّذین ظَلموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon
شب و روز 👇 https://www.leader.ir/fa/monies (سایت رهبر معظم) علامه امینی صاحب کتاب شریف الغدیر، شب و روز عاشورا برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه صدقه کنار میگذاشتند و می فرمودند: امشب قلب امام عصر در فشار است. 😭😭 قربانی برای سلامتی و‌ تعجیل فرج مولا 👇 ۶۰۳۷..... فاطمه خسروی @hejrat_kon
❁ـ﷽ـ❁ یک‌بار دیگر درایت و هوشمندی خود را به رخ دنیا کشید. وقتی که دشمن از انسجام عجیب و غیر پیش‌بینی شده (برای خودش) مردم ایران در برابر اسرائیل سفاک سوخته و بخش مهمی از نقشه‌اش به هم ریخته بود، و درصدد بود شکاف موهومی را که روی آن حساب باز کرده بود (شکاف بین مردم و دین)، به هر شکلی که شده، عمیق و باز کند، آرام و متین، در صحنه رزم حقیقی حاضر شده و درست در شب عاشورا که اوج اوج اوج شور دینی و حماسه مذهبی و غلیان عواطف و گرایش‌های مکتبی است، امر می‌فرماید "ای ایران" بخوان! یعنی: "ای صدای شعائر دینی و‌ حقایق مذهب، را به پیوند بزن!" به مردم، به دنیا، بگو که ثمره درهم‌تنیده شدن و باهم‌عجین‌شدن این دو است که این طور در جهان بلندآوازه و سربلند شده! نتیجه این پیوند است که این کشور، این امت، این ملت، تبدیل به قدرتی گشته که در برابر قدرت‌های دنیا ایستاده و حریف میدان جنگی به ظاهر نابرابر، شده است. معنا و بازتاب برخی چیزها برای ما، ممکن است خیلی کمتر از آن چیزی باشد که در جهان فهم میشود و میپیچد. برخی حضورها، حرف‌ها، امرها از صدها بالستیک و هایپرسونیک، قدرتمندتر و نقطه زن تر است! آری! ای صدای مکتب متعالی ما! "ای ایران" بخوان! ای ایرانی که مشحون است از ترکیب وطن و‌ مکتب. وطن و میهنی که نه تنها با آرمان‌های مکتبی و جبهه مقاومت و جنگ وجودی و ایستادگی و آزادگی بیگانه نیست بلکه با ریشه‌های عمیق تمدنی خود آن را یاری می‌دهد! بخوان و با هر بیت، پیام "موتوا بغیظکم" به دشمنان برسان! "ای ایران" بخوان و هوشمندی و ذکاوت ره‌بر این کشور را بار دیگر به رخ جهانیان بکش! ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon