eitaa logo
هجرت | مامان دکتر 🇮🇷
32.4هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
438 ویدیو
23 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / مامانِ۵فرشته @movahed_8 تصرف درمتن‌ها و نشربدون منبع(لینک) فاقدرضایت شرعی و اخلاقی(درراستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) محصولات مامان دکتر https://eitaa.com/mamandoctor_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ----- بعضی چیزها رو اشتباه برداشت میکنیم. شاید اصلاً راجع بهشون فکر نمی‌کنیم. اما خوب موضع میگیریم 😉 مثالش چی؟ 🤔🧐 بعضی حق ها! یعنی ما فکرمیکنیم اون یک "حق" ه اما نیست؛ یه چیز دیگه ست! مثال؟ این گزاره: " نام گذاری بچه، مال پدرشه" !… اووووو! ناله و فریاد اعتراض خانم‌ها بلند میشه! تمام سختی هاش با منه! ویار و تهوع هاش، ضعف و بی‌جونی هاش، سنگینی ش، حتی درد تکون خوردن های اون آخر، درد زایمان رو که نگفته همه میدونن، نقاهت بعد زایمان، شیردادن، شب بیداری ها، همه‌ش مال من، اون وقت اسم بچه رو پدرش بذاره که🤬😒؟! ❓❓❓ بله مشکل از اونجاست که این نام‌گذاری رو ما میدونیم؛ درحالیکه ه! 🤔 فرق حق و وظیفه مشخصه؟ یه چیزیه که به طرف اعطاکردن، یه چیزیه که طرفو بابتش بازخواست میکنن! این پدر باید در صحرای محشر جواب خدا و بچه ش رو بده که چرا این اسم رو انتخاب کردی؟! حالا بگذریم ازینکه زنان دارای قدرت اثرگذاری بر مردان هستند. یعنی زنان فاعل در وجود مردانند و در مردان تصرف و تأثیر دارند(۱). عبارت خودمونی ش این که اگر زن چیزی رو بخواد، نوعاً قدرتش رو داره که با لطائف الحیل اون رو در زبان و عمل مرد جاری کنه! و نیز بگذریم از اینکه تعامل و روابط در زندگی زناشویی بر مدار و و نرمش و عاطفه میگرده نه «حق من اینه»، «تکلیف تو اونه»! مشابه این مسئله (برداشت نادرست یا برعکس) رو در مورد آیه شریفه «الرجال قوامون علی النساء» میبینیم. آیا منظور آیه، برتری و فضیلت مرد نسبت به زن هست؟ خیر! روح این قیّوم و قوّام بودن، وظیفه مندی است! مرد، سرپرست امور اجرایی و تأمین زندگی همسر و خانواده است! و این سرپرستی نه مزیت و فضیلتی برای مرد بلکه و تکلیف او، و موجب بازخواست و جوابگویی مرد در پیشگاه خداست! البته در نگاه ناقص و دنیایی ما، مسئولیت داشتن فضیلت ه! مدیر فلان جا و نهاد و گروه بودن برتری ه! اما در نگاه الهی، مسئولیت یعنی مورد سؤال واقع شدن، جواب دادن! یعنی وظیفه ای که بخاطر ریزریز امور زیردستت باید یک روزی پاسخگو باشی! وَقِفوهُم إنّهم مسئولون! ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat پی‌نوشت: (۱) از کتاب زن در آینه جلال و جمال. آیة الله جوادی آملی
﷽ -------- جنگ‌آوری و تنومندیِ او زبان‌زد است زینب که نگاهش می‌کند، دلش قُرص می‌شود عباس یک‌تنه، لشکرِ حسین است علمدار است سپهدار است . . اصحاب که یک به یک برزمین می‌افتند، نوبت به بنی هاشم می‌رسد عباس چشم دوخته به لبان مولا همه اذن می‌گیرند و می‌روند و بر...نمی‌گردند حسین می‌ماند و عباس و حمله‌ها و ولوله‌ها "اذنِ میدان بده پایان دهم این غائله را!" حسین نگاهی به برادر تنومندش می‌کند، نگاهی به خیمه‌ها "العطش، العطش... " . "برادرم! عطشِ زنان و کودکان را دریاب... مَشک را بردار و آب بیاور..." . . سی و پنج سال برای جنگاوری امروز آماده شده باشی! نزد حیدر کرّار فنون رزم آموخته باشی سال‌ها دوشادوش حسن و حسین علیهماالسلام تمرین جنگاوری کرده باشی همراه علی علیه‌السلام شمشیر زده باشی و درس پس داده باشی ناگهان امیر و امام‌ت بگوید برادرم، برو آب بیاور! جز عباس چه کسی می‌تواند این فرمان را بشنود و حتی لحظه‌ای در ذهن نیاورد: من با تمام توانمندی‌هایم و قدرت و جنگاوری ام، بروم دنبال آب؟! همانگونه که وقتی مولا فرمود یمین لشکر با تو، گفت چشم وقتی فرمود حفاظت از خیام با تو، گفت چشم حال گفته سِقایت حرم با تو... بی‌درنگ می‌رود! و در همین راه شهید می‌شود... در راه ... طبق ... با أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ نه فقط تسلیم ظاهری بلکه تسلیم قلبی یعنی لحظه ای "در دل" هم، چون و چرا نکردن . برای من درس و است در مقابل و (درکنار ؛ که وه که چه مقامی‌ست...) . ، امروز - بی ولی و امّا- برای من پذیرفته و چشم گفتنی و محترم است؛ . ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat پی‌نوشت: ۱. قمربنی هاشم علیه‌السلام این ادب، وظیفه گرایی، ولایت‌پذیری، تسلیم و اطاعت از امام را در خانه، از آموخت... "هرکه بهشتی می‌شود، پایه‌ی بهشتی شدنش از مادر است " ۲. «والله ان قطعتموا یمیني انّي احامي ابداً عن ديني»
سه یادمه رفتم تو اتاق. گوشی رو برداشتم. به بابام نمیتونستم زنگ بزنم. نمیتونستم بگم چی شده. فقط پیام دادم که مامان حالش بد شده و بردیم بیمارستان، بیاید. بیدار بود. آدرس گرفت... به دوستام که از صبح زود بیدار بودن و برا دیدار راهی شده بودن پیام دادم. نمیدونستم چه کار کنم. فقط لباس میپوشیدم برای بیرون رفتن. مقصد؟ نمیدونستم. گفتم «الهی خُذ بناصیتی» یه بارونی کرِم رنگ داشتم که مامانم بهم داده بود. مال زمان جوانی خودش بود! ... سالها پیش داده بود به من ولی چون خیلی گشاد بود نمیپوشیدم. فقط همین اواخر بارداری ها گاهی تنم میکردم. این یکی دو هفته هم، لباس بیرونی‌م همین بود. تنم کردم. روسری؟ معلومه…روسری سبز… تماس گرفتم با همسر و پدر. هردو گفتن کاری اینجا از تو برنمیاد. برو به کارت برس. قرآن و تسبیحم رو برداشتم. از نگهبانی مجتمع، چفیه ای رو که سفارش داده بودیم طراحی بشه با متنی خطاب به پزشکان غزه، و دوستم صبح خیلی زود داده بود دست نگهبان، تحویل گرفتم. اسنپ گرفتم به مقصد دیدار. اما تمام مدت فکرم این بود که الان م چیه؟ اگر باید الان کنار مامانم باشم و نیستم چی؟ اون دیدار و همه خوبیهاش چه سودی برام داره اگر جایی باشه غیر از جایی که باشم؟ میخواستم به اسنپ بگم تغییر مسیر بده سمت بیمارستان. اما باز هم در تماس با خانواده، گفتن اینجا نمیتونی کنارش باشی، برو. تا ظهر کارها انجام میشه و عصر میریم کرمان… آروم تر شدم. احتمالا همین کار، بهترین بود. حالا به خواهرم باید میگفتم. خواهر کوچکتر باردارم… که قرار بود امروز از صبح بیاد خونه مون پیش مامان... حتما اونم دیشب با خودش فکر کرده اونجا که میرم چی برای مامان ببرم که میلش بکشه و بخوره؟ حالا باید بهش چی میگفتم ؟ پیام دادم به برادرم هم. قرآن خوندم. ذکر گفتم. یادم اومد به اون درخواستی که میخواستم داشته باشم؛ همون حمد شفا. با چه حالی تغییرش دادم به طلب مغفرت؟... نمیدونم... چی به من گذشت واقعا؟... نمیدونم… میدونم که دوست داشتم جمله بلندتری بگم. بگم که آقا مادرم شاید همون الگوی سوم زن بود که شما فرمودید. زمان انقلاب یک بود. زمان تو کردستان فعال و در خدمت. تو خونه یک بی نظیر بود و مادرانگی رو در حق ما تمام کرد. کدبانو بود و خانه ما خانه مصرف گرایی نبود، خانه تولید و قناعت و ساده زیستی بود. مادرم هرگز انسان منفعل و بی تفاوتی نبود. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. حتی تو همین آخرین سفر قبلِ از پا افتادن، شمال، لب ساحل… (اما بغض امانم نداده بود و فقط تونستم بگم آقا لطفا به دعایی مادرم رو بدرقه کنید) بعد ذهنم رفت سمت بند پایانی متن. همون عبارات درباره . خدای من... این چند روز در حالت عادی هم که من این متن رو برای خودم برای تمرین میخوندم، به اینجا که میرسیدم بغض میکردم و صدام میلرزید! حالا با این حالم... نکنه کلا نتونم بخونم؟ کمک کن خدا... (و فکر کردم که شاید بعد از اتمام صحبت، من دیگه تموم شم و از حال برم... ولی نرفتم. اون نگاه های پدرانه مهربانانه آقا بعد از صحبتم، اون «طیب الله انفسکم»، اون دعا، سر پا نگه دارنده ترین و تقویتی ترین داروی دنیا بود!) یکی از دوستان به مسئول برنامه اطلاع داده بود. تماس گرفت گفت هیییچ اجبار و فشاری از سمت ما وجود نداره، شما هر کاری که راحتید انجام بدید. اصلا خودتون رو به سختی نندازید. گفتم نه، تو راهم. میام. رسیدم. همه ۷-۸ خانمی که قرار بود صحبت کنن جمع شدیم. چندین بار خواهش و تذکر که صحبت ها بیش از ۵ دقیقه نشه که به همه برسه. من و یکی دو نفر جزو ذخیره ها بودیم. شنیده بودم که چون جامعه علوم پزشکی تو بقیه دیدارها هم فرصت صحبت داره، تو اولویت نذاشتنش. اولویت با نماینده هایی از سایر اقشار بانوان. مثل مادران، ورزشکارها، هنرمندان و... منطقی بود اعتراضی نداشتم آرام بودم گفتم هرچی صلاحه؛ هرچی خیر باشه پیش میاد. ادامه دارد @hejrat_kon
دختر بزرگم: مامان میدونی من دوست دارم در آینده چه کاره بشم؟ میدونستم چیا تو ذهنشه ولی چون احتمال میدادم تغییر نظر داده باشه ترجیح دادم بگم: «نه، چی؟» -: اصلا شما بگو، دوست داری من چه کاره بشم؟ + : من؟! -: آره دیگه تو ذهنتونه من چه کاره بشم؟ +: آخه چرا باید تو ذهن من یه همچین چیزی باشه -: يعنی تا حالا بهش فکر نکردی؟ +: نه! من چرا باید به این فکر کنم که تو در آینده چه شغلی داشته باشی؟ آدم ها شغلشونو بر اساس علاقه، استعداد، شرایط محیطی، نیاز جامعه، مسائل روز و…انتخاب میکنن. من که تو نیستم، در آینده تو هم نیستم. خودت باید با جمع اینها تصميم بگیری -: يعنی هیچ فکری درباره آینده من نکردی؟ هیچ آرزویی برام نداری؟ هیچی برا آینده م نمیخوای؟ +: چراااا مگه میشه نکرده باشم. ولی شغل خیلی جزئیه. واقعا حتی یک بار هم به این فکر نکردم که (!) دلم میخواد در آینده چه کاره بشی! من چه کاره ام آخه؟! تصمیمیه که مال خودته. والدین شرایط رو فراهم میکنن. من حتی تو ذهنمم به جای تو که بالغ و عاقل خواهی شد تصمیمی نگرفتم. میخوای خیاط شو میخوای معلم شو، نویسنده شو، مهندس هوافضا، دکتر؛ چه فرقی داره واقعا؟ شغل ابزارِ معاش هست؛ خیلی فراتره. من برا بچه‌هام چیزای مهم تر و بزرگتری میخوام. درباره آینده شون به چیزای مهم تری فکرمیکنم. -: چی مثلاً؟ +: این که بهترین جایی باشن که میتونن و اونجا شونو انجام بدن، باشن، از استفاده درست بکنن. و مهم تر از این… -: چی؟ +: عبد باشن؛ هرلحظه بدونن بنده خدا هستن. و دعای من برای شما اینه «و اجعلنا للمتقین اماماً» @hejrat_kon
هجرت | مامان دکتر 🇮🇷
✨فرزندت را شاکر تربیت‌کن تامسلمان‌شود! اگر می‌خواهید بچه‌تان را #مسلمان تربیت کنید، او را شاکر تربی
چطور میشه اینطوری تربیت کرد؟ یکی از دوستان: تا اونجا که من فهمیدم، پدر و مادر خیلی باید همکاری کنند: پدر بچه ها رو خیلی دستبوس مادر بفرسته، مادر خیلی از زحمات و خریدهای پدر تشکر کنه، ایرادگیر نباشه، غرغرو نباشه، و بچه ها رو هم دائم برای تشکر از پدر همراه خودش کنه. نکته دوم خدمات بی قید و شرط ندادنه، و شریک کردن بچه ها در امور منزل. حاج آقا پناهیان در ادبستان ها تاکید می‌کنند بچه ها تو خونه وظایف مستمر داشته باشند، بچه های رفاه زده هرگز قدر داشته هاشونو نمیدونن، و هرچی رفاه زده تر باشن، از نماز دور ترند. هر چی فقط پذیرنده خدمات باشن، از شکر و عبودیت فاصله می‌گیرند. @hejrat_kon منم خودم سعی میکنم خدمات و الطاف پدر رو و حتی خودم رو بهشون بگم. یه وقتا که یه کاری میکنم و صدای تشکر از هیچ کدومشون درنمیاد، خودم بلند میگم «ممنون ماماااان» بعد اونا حواسشون جمع میشه و یکی یکی شروع میکنن به تشکر. نه اینکه ما به این تشکر احتیاج داشته باشیم، نه. بچه‌ها احتیاج دارند درست تربیت بشن؛ بدونن باید تشکر کنن و بسیاری از خدمات والدین، نیست. یا اینکه خود ما اونها بشیم در تشکر کردن و و دیدن خوبی دیگران و وظیفه ندونستن لطف دیگران و بزرگ کردن محبت و لطف دیگران. بچه‌ها انگار ریز به ریز اسکن میکنن اعمال و رفتار ما رو. و بعداً بهمون پس میدن 🤕🥲 حالا اینها تشکر لفظی هست قدردانی و تشکر و هم جای خود.