﷽
-----
بعضی چیزها رو اشتباه برداشت میکنیم. شاید اصلاً راجع بهشون فکر نمیکنیم. اما خوب موضع میگیریم😉
مثالش چی؟ 🤔🧐 : بعضی حق ها
یعنی ما فکرمیکنیم "حق" ه اما نیست؛ یه چیز دیگه ست!
مثلاً اینکه "حق نام گذاری بچه، مال پدرشه" !…
اووووو ، ناله و فریاد اعتراض خانمها بلند میشه!
ببخشید تمام سختی هاش با منه! ویار و تهوع هاش، ضعف و بیجونی هاش، سنگینی ش، حتی درد تکون خوردن های اون آخر، درد زایمان رو که نگفته همه میدونن، نقاهت بعد زایمان، شیردادن، شب بیداری ها؛
همهش مال من، اون وقت اسم بچه رو اون پدری بذاره که🤬😒؟!
❓❓❓
مشکل از اونجاست که این نامگذاری رو ما *#حق_پدر* میدونیم؛
درحالیکه *#وظیفه_پدر* ه!
فرق حق و وظیفه مشخصه؟
حق یه چیزیه که به طرف اعطاکردن، وظیفه یه چیزیه که طرفو بابتش بازخواست میکنن!
این پدر باید در صحرای محشر جلو همه واسته و جواب خدا و بچه ش رو بده که چرا من رو به این اسم نامیدی!
حالا بگذریم ازینکه زنان دارای قدرت اثرگذاری بر مردان هستند. یعنی زنان فاعل در وجود مردانند و در مردان تصرف و تأثیر دارند(۱). عبارت خودمونی ش این که اگر زن چیزی رو بخواد، نوعاً قدرتش رو داره که با لطائف الحیل اون رو در زبان و عمل مرد جاری کنه!
و نیز بگذریم از اینکه تعامل و روابط در زندگی زناشویی بر مدار #اخلاق و #مدارا و نرمش و عاطفه میگرده نه «حق من اینه»، «تکلیف تو اونه»!
مشابه این مسئله (برداشت نادرست یا برعکس) رو در مورد آیه شریفه «الرجال قوامون علی النساء» میبینیم.
آیا منظور آیه، برتری و فضیلت مرد نسبت به زن هست؟
مطلقاً خیر!
روح این قیّوم و قوّام بودن، وظیفه مندی است!
مرد، سرپرست امور اجرایی و تأمین زندگی همسر و خانواده است! و این سرپرستی نه مزیت و فضیلتی برای مرد بلکه #وظیفه و تکلیف او، و موجب بازخواست و جوابگویی مرد در پیشگاه خداست!
البته در نگاه ناقص و دنیایی ما، مسئولیت داشتن فضیلت ه! مدیر فلان جا و نهاد و گروه بودن برتری ه! اما در نگاه الهی، مسئولیت یعنی مورد سؤال واقع شدن، جواب دادن! یعنی وظیفه ای که بخاطر ریزریز امور زیردستت باید یک روزی پاسخگو باشی!
*وَقِفوهُم إنّهم مسئولون!*
#مادرم_باافتخار #مادری
#زن_در_اسلام #وظیفه_پدر #وظیفه #حق #حقوق #حقوق_زن #نظام_خانواده #نظام_خانواده_در_اسلام #نظام_حقوق_خانواده_در_اسلام
پینوشت:
(۱) از کتاب زن در آینه جلال و جمال. آیة الله جوادی آملی
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
--------
جنگآوری و تنومندیِ او زبانزد است
زینب که نگاهش میکند، دلش قُرص میشود
عباس یکتنه، لشکرِ حسین است
علمدار است
سپهدار است
.
.
اصحاب که یک به یک برزمین میافتند، نوبت به بنی هاشم میرسد
عباس چشم دوخته به لبان مولا
همه اذن میگیرند و میروند و بر...نمیگردند
حسین میماند و عباس
و حملهها و ولولهها
"اذنِ میدان بده پایان دهم این غائله را!"
حسین نگاهی به برادر تنومندش میکند، نگاهی به خیمهها
"العطش، العطش... "
.
"برادرم! عطشِ زنان و کودکان را دریاب... مَشک را بردار و آب بیاور..."
.
.
سی و پنج سال برای جنگاوری امروز آماده شده باشی!
نزد حیدر کرّار فنون رزم آموخته باشی
سالها دوشادوش حسن و حسین علیهماالسلام تمرین جنگاوری کرده باشی
همراه علی علیهالسلام شمشیر زده باشی و درس پس داده باشی
ناگهان امیر و امامت بگوید برادرم، برو آب بیاور!
جز عباس چه کسی میتواند این فرمان را بشنود و حتی لحظهای در ذهن نیاورد: من با تمام توانمندیهایم و قدرت و جنگاوری ام، بروم دنبال آب؟!
همانگونه که وقتی مولا فرمود یمین لشکر با تو، گفت چشم
وقتی فرمود حفاظت از خیام با تو، گفت چشم
حال گفته سِقایت حرم با تو...
بیدرنگ میرود!
و در همین راه شهید میشود...
در راه #امر_ولی...
طبق #وظیفه...
با #تسلیم
أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ
نه فقط تسلیم ظاهری بلکه تسلیم قلبی
یعنی لحظه ای "در دل" هم، چون و چرا نکردن
.
#تاسوعا برای من
درس #وظیفه_گرایی و #ولایت_پذیری است
#تسلیم_کامل در مقابل #امام و #ولی
(درکنار #ادب؛ که وه که چه مقامیست...)
.
#مادری ، امروز - بی ولی و امّا- برای من پذیرفته و چشم گفتنی و محترم است؛
#مادری_بخشی_از_جهاد_من_است
.
پینوشت:
قمربنی هاشم علیهالسلام این ادب، وظیفه گرایی، ولایتپذیری، تسلیم و اطاعت از امام را
در خانه، از مادرش آموخت...
#مادر
"هرکه بهشتی میشود، پایهی بهشتی شدنش از مادر است "
«والله ان قطعتموا یمیني انّي احامي ابداً عن ديني»
.
.
#مادرم_باافتخار
#مادری_رشد_است
#مادر #عشق #فطرت #ابالفضل_العباس
#نشربامنبع
@hejrat_kon
@dr.mother8
#روایت_حاشیه_یک_دیدار
سه
یادمه رفتم تو اتاق. گوشی رو برداشتم. به بابام نمیتونستم زنگ بزنم. نمیتونستم بگم چی شده. فقط پیام دادم که مامان حالش بد شده و بردیم بیمارستان، بیاید.
بیدار بود. آدرس گرفت...
به دوستام که از صبح زود بیدار بودن و برا دیدار راهی شده بودن پیام دادم.
نمیدونستم چه کار کنم.
فقط لباس میپوشیدم برای بیرون رفتن.
مقصد؟
نمیدونستم.
گفتم «الهی خُذ بناصیتی»
یه بارونی کرِم رنگ داشتم که مامانم بهم داده بود. مال زمان جوانی خودش بود! ... سالها پیش داده بود به من ولی چون خیلی گشاد بود نمیپوشیدم. فقط همین اواخر بارداری ها گاهی تنم میکردم. این یکی دو هفته هم، لباس بیرونیم همین بود.
تنم کردم.
روسری؟
معلومه…روسری سبز…
تماس گرفتم با همسر و پدر. هردو گفتن کاری اینجا از تو برنمیاد. برو به کارت برس.
قرآن و تسبیحم رو برداشتم.
از نگهبانی مجتمع، چفیه ای رو که سفارش داده بودیم طراحی بشه با متنی خطاب به پزشکان غزه، و دوستم صبح خیلی زود داده بود دست نگهبان، تحویل گرفتم.
اسنپ گرفتم به مقصد دیدار.
اما تمام مدت فکرم این بود که الان #وظیفه م چیه؟ اگر باید الان کنار مامانم باشم و نیستم چی؟ اون دیدار و همه خوبیهاش چه سودی برام داره اگر جایی باشه غیر از جایی که #باید باشم؟
میخواستم به اسنپ بگم تغییر مسیر بده سمت بیمارستان.
اما باز هم در تماس با خانواده، گفتن اینجا نمیتونی کنارش باشی، برو. تا ظهر کارها انجام میشه و عصر میریم کرمان…
آروم تر شدم. احتمالا همین کار، بهترین بود.
حالا به خواهرم باید میگفتم.
خواهر کوچکتر باردارم…
که قرار بود امروز از صبح بیاد خونه مون پیش مامان... حتما اونم دیشب با خودش فکر کرده اونجا که میرم چی برای مامان ببرم که میلش بکشه و بخوره؟
حالا باید بهش چی میگفتم ؟
پیام دادم
به برادرم هم.
قرآن خوندم. ذکر گفتم.
یادم اومد به اون درخواستی که میخواستم داشته باشم؛ همون حمد شفا.
با چه حالی تغییرش دادم به طلب مغفرت؟... نمیدونم... چی به من گذشت واقعا؟... نمیدونم…
میدونم که دوست داشتم جمله بلندتری بگم. بگم که آقا مادرم شاید همون الگوی سوم زن بود که شما فرمودید. زمان انقلاب یک #انقلابی_مبارز بود. زمان #جنگ تو #جبهه کردستان فعال و در خدمت. تو خونه یک #مادر بی نظیر بود و مادرانگی رو در حق ما تمام کرد. کدبانو بود و خانه ما خانه مصرف گرایی نبود، خانه تولید و قناعت و ساده زیستی بود. مادرم هرگز انسان منفعل و بی تفاوتی نبود. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. حتی تو همین آخرین سفر قبلِ از پا افتادن، شمال، لب ساحل…
(اما بغض امانم نداده بود و فقط تونستم بگم آقا لطفا به دعایی مادرم رو بدرقه کنید)
بعد ذهنم رفت سمت بند پایانی متن. همون عبارات درباره #غزه.
خدای من... این چند روز در حالت عادی هم که من این متن رو برای خودم برای تمرین میخوندم، به اینجا که میرسیدم بغض میکردم و صدام میلرزید! حالا با این حالم... نکنه کلا نتونم بخونم؟
کمک کن خدا...
(و فکر کردم که شاید بعد از اتمام صحبت، من دیگه تموم شم و از حال برم... ولی نرفتم. اون نگاه های پدرانه مهربانانه آقا بعد از صحبتم، اون «طیب الله انفسکم»، اون دعا، سر پا نگه دارنده ترین و تقویتی ترین داروی دنیا بود!)
یکی از دوستان به مسئول برنامه اطلاع داده بود. تماس گرفت گفت هیییچ اجبار و فشاری از سمت ما وجود نداره، شما هر کاری که راحتید انجام بدید. اصلا خودتون رو به سختی نندازید.
گفتم نه، تو راهم. میام.
رسیدم.
همه ۷-۸ خانمی که قرار بود صحبت کنن جمع شدیم. چندین بار خواهش و تذکر که صحبت ها بیش از ۵ دقیقه نشه که به همه برسه.
من و یکی دو نفر جزو ذخیره ها بودیم. شنیده بودم که چون جامعه علوم پزشکی تو بقیه دیدارها هم فرصت صحبت داره، تو اولویت نذاشتنش. اولویت با نماینده هایی از سایر اقشار بانوان. مثل مادران، ورزشکارها، هنرمندان و...
منطقی بود
اعتراضی نداشتم
آرام بودم
گفتم هرچی صلاحه؛ هرچی خیر باشه پیش میاد.
ادامه دارد
@hejrat_kon