eitaa logo
امتداد حکمت قرآنی و فلسفه الهی
1.4هزار دنبال‌کننده
572 عکس
155 ویدیو
28 فایل
حکمت قرآنی در اندیشه فیلسوفان انقلاب اسلامی: امام خمینی علامه طباطبایی شهیدان مطهری، بهشتی، صدر آیات علامه جعفری، مصباح یزدی، جوادی آملی و امام خامنه ای
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۵ از ۵۰ 🔸اگر قوانین دیالکتیک و تضاد را بپذیریم اساس حوادث تاریخ واجتماع مبارزه است. هگل، توسعه وپیشرفت بشریت را درگرو تضاد وتنازع می‌داند وتاریخ بشریت را تاریخ تنازع وتقابل جریان‌ها وجبهه‌ها می‌داند ومی‌گوید: «نزاع و شر، امور منفی ناشی از خیال نیستند؛ بلکه امور کاملًا واقعی هستند و در نظر حکمت، پلّه‏های خیر و تکامل می‌باشند. تنازع، قانون پیشرفت است. صفات و سجایا در معرکه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تکمیل و تکوین می‌شوند و شخص فقط از راه رنج و مسؤولیت و اضطرار به اوج علوّ خود می‌رسد. رنج هم امری معقول است و علامت حیات و محرّک اصلاح می‌باشد. شهوات نیز در بین امور معقول برای خود جایی دارند؛ هیچ امر بزرگی بدون شهوت به کمال خود نرسیده است و حتی جاه طلبی‏ها و خودخواهیهای ناپلئون بدون اراده او به پیشرفت اقوام کمک کرده است. زندگی برای سعادت (آرامش و رضایت حاصل از آن) نیست، بلکه برای تکامل است. تاریخ جهان، صحنه سعادت و خوشبختی نیست، دوره‌های‏ خوشبختی صفحات بی‏روح آن را تشکیل می‌دهد؛ زیرا این دوره‌ها ادوار توافق بوده‌اند و چنین رضایت و خرسندی گرانبار، سزاوار یک مرد نیست. تاریخ در ادواری درست شده است که تناقضات عالم واقع به وسیله پیشرفت و تکامل حل شده است.»(عدل الهی، ص۱۵۰) 🔸 هگل برای جامعه و تاریخ شخصیت مستقل قائل است و معتقد به و روح تاریخ است که اراده دارد و بشریت را مسخر خود می‌سازد و «مرد بزرگ آن کسی است‏ که بیان کننده اراده زمان خود باشد، یعنی آنچه که زمان اراده کرده او مظهر اراده زمان باشد. به عصر خود بگوید که اراده آن چیست (اراده زمان چیست) و آن را عمل کند. اعمال چنین فردی جان و ذات عصر اوست. وی به زمان خویش فعلیت می‏بخشد.» بعضی سخن هگل را همان «مشیت الهی» می‌دانند که مشیت الهی تاریخ را به سوی هدفی سوق می‌دهد؛ تاریخ مقصد و هدفی دارد که به آن سو می‌رود.(فلسفه تاریخ، ج۱،ص۱۳۸) 🔹استاد مطهری می‌نویسد: «هگل قائل به «روح جهانی» است. این روح جهانی هگل- که «روح معقول» هم می‌گوید- معنی خاصی در فلسفه او دارد. در واقع این روح جهانی یک «مطلقی» است که او قائل است و معتقد است که همین حرکت دیالکتیکی جهان منتهی به روح جهانی می‌شود، آن که همه مقولات را در بر دارد، و از نظر او خدا همان است ولی این با خدایی که سایر فلاسفه می‌گویند در خیلی جهات فرق می‌کند‌.»(فلسفه تاریخ، ج۱ص۲۷۹) 🔸 استاد مطهری می‌نویسد که سردمداران و مدعیان این جریان به جای تعمقات فلسفی به مسائل اجتماعی و سیاسی نظر دارند: «یکی دیگر از مشخصات آن این است که بر خلاف سایر سیستمهای فلسفی که تا کنون در دنیا پدید آمده است مقصود و هدف اصلی، تحقیق در مسائل بغرنج فلسفی نیست بلکه مقصود اصلی یافتن مبنا برای ایده‌ها و افکار مخصوص اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است. پرچمداران این مکتب به جای آنکه عمر خود را مانند سایر فلاسفه و دانشمندان صرف تفکر و تحقیق در مسائل پیچیده و بغرنج علمی یا فلسفی بکنند صرف مبارزات حزبی و سیاسی کرده‌اند.»(اصول فلسفه و روش رئالیسم،ج ۱, ص۲۹) 🔹از نکات مهم در فلسفه‌ی شدن توجه به تغییر دائمی حقیقت و ارزش‌های اخلاقی و برساخته بودن عقل در تاریخ و جامعه است. به تعبیر دیگر، عقل امری تاریخ‌مند، سیال، وابسته به نظام حساسیت‌ها، اراده‌ها و تعلقات نفسانی و تقویمات اجتماعی است از این رو، هیچ امر بدیهی و یقینی وجود ندارد و همه‌ی تفکرات، اندیشه‌ها و علوم روبنا و انعکاسی از روابط قدرت (ولایت؟) وثروت وابزار تولید است (فلسفه تاریخ، ج۳، ص۱۸ ، م.اثار، ج۱۳، ص۶۹۳ - ۷۰۴) «مارکس هم که در ابتدا با این قوّت و قدرت آمد گفت اقتصاد زیربنای تاریخ است، خودش هم اواخر متوجه شد که انسان را بکلی نفی کرده، اراده انسان و اصالت انسان را بکلی نفی کرده است.بار دیگر آمد اینچنین تعبیر کرد که درست است که اقتصاد زیربناست و آن جنبه‌های‏ فرهنگی، قضایی و مسائل اجتماعی همه روبناست، ولی همچنان که زیربنا بر روبنا اثر می‌گذارد روبنا هم روی زیربنا اثر می‌گذارد. بعد هم گفتند اگر ما در گذشته هم این نکته را بیان نکردیم نقص ما بوده نه نقص منطق دیالکتیک، چرا؟ برای اینکه در منطق دیالکتیک یکی از اصول، اصل تأثیر متقابل است، یعنی در این منطق هیچ چیزی علت مطلق نیست، هیچ چیزی هم معلول مطلق نیست؛ هر علتی علت است برای معلول خودش و همان معلول هم به نوبه خود علت است برای علت خودش. بنابراین این حرف با اصول دیالکتیک نمی‌سازد که ما بگوییم فقط اقتصاد علت است و غیر اقتصاد از تمام شئون اجتماعی هرچه هست همه معلولند و اثر پذیر؛ نه، در عین حال روبنا هم به حکم اصل تأثیر متقابل بر زیربنا اثر می‌گذارد. بنابراین این مقدار را خود مارکس هم گفته است.»(فلسفه تاریخ، ج۲ص۱۴۳) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1851
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۶ از ۵۰ 🔸 استاد مطهری تعریف می‌کند که براساس همین نگاه‌های دیالکتیکی و برساخت‌گرایانه و اراده‌گرایانه، گروهی از افراد دارای تفکر سوسیالیستی در زمان استالین مدعی شدند که براساس منطق دیالکتیک می‌توانند علوم جدیدی مانند و سوسیالیستی را تأسیس کنند که متفاوت از ریاضی و فیزیک سرمایه‌داری باشد و مدتها هم پول‌های هنگفت گرفتند و نظام سیاسی را دوشیدند(فلسفه تاریخ، ج۳، ۷۲ -۷۳). البته استاد مطهری تذکر می‌دهند که کار علمی غیر از کار تبلیغاتی است. آن افراد به جای اینکه کار علمی کنند به کار تبلیغاتی روی آوردند و الا هیچ علمی را تولید نکردند. 🔹استاد مطهری با صراحت و دقت کامل در مقابل این اندیشه‌ی تبلیغاتی ایستادند و براساس منطق و معرفت شناسی واقع گرا، میان ایدئولوژی و علوم دقیقه تفاوت قائل شدند و فرمودند: «معلوم است که این حرف به این شکل حرف خیلی بی‏اساسی است. علم دو جنبه دارد: یک جنبه خود علم، یک جنبه استفاده‏ای که بشر از علم می‌کند. بدون شک در علوم دقیقه (به قول‏ خود اینها) مثلًا ریاضیات، فیزیک، شیمی، علومی که تحت آزمایش دقیق درمی‌آید، هیچ وقت نمی‌تواند وضع اجتماعی تأثیری در کیفیت استنباط داشته باشد. مثلًا اگر در یک کشور سرمایه داری و یک کشور سوسیالیستی با یک مرحله از پیشرفتگی علم راجع به علل سرطان مطالعه می‌شود، چنین نیست که جبراً اینها دو استنباط مختلف در این موضوع پیدا کنند یعنی او طرز تفکر سرمایه داری‏اش واقعاً به یک نتیجه برسد و آن دیگری طرز تفکر سوسیالیستی‏اش به نتیجه دیگری برسد. شنیدم در زمان استالین یکی از دانشمندان شوروی یک چنین ادعای پوچی کرد که من براساس منطق دیالکتیک خاصیت چیزی را کشف می‌کنم (یک مسئله‌ نظری را به این گونه مسائل مرتبط کرد). مدتی استالین را به همین قضیه سرگرم کرد و او را دوشید. بعد از مرگ استالین او را به زندان انداختند و یک آدم شیاد از آب درآمد. در این‏جور مسائل واقعیت هم نشان می‌دهد که هیچ گاه این‏طور نیست. آیا با دوتا فیزیک است؟ همان‏طور که فلسفه زندگیشان یعنی ایدئولوژیشان دونوع فلسفه زندگی هست آیا فیزیکشان دو نوع فیزیک است؟ ریاضیاتشان دوگونه ریاضیات است؟ دو جور فکر می‌کنند؟ آنها درباره مسائل ریاضی یک جور فکر می‌کنند اینها جور دیگری فکر می‌کنند؟ این‏طور نیست. یا در مسائل قضایی دوجور فکر می‌کنند؟ نه، یک جور فکر می‌کنند. بله، در طرز استفاده کردن ممکن است مختلف باشند. آنها یک هدف دارند، اینها هدف دیگر. علم برای آنها ابزار است، برای اینها هم ابزار است. همین‌طور که اگر دو اتومبیلی که یک نوع ساخت داشته باشند یکی را در اختیار رژیم سرمایه داری قرار بدهید آن را وسیله برای هدفهای خودش قرار می‌دهد و دیگری را در اختیار رژیم سوسیالیستی، یک نفر سوسیالیست برای هدف‌های خودش استفاده می‌کند، علم هم- نه مرحله کشف حقیقت، بلکه آنجا که به ثبوت رسید و مرحله استفاده از آن به عنوان یک ابزار- البته فرق می‌کند. هرکسی از هر ابزاری برای هدف و مقصد خودش استفاده می‌کند. ولی کسی هرگز نمی‌تواند علم را به حسب مقصد خودش عوض کند و تغییر بدهد. علم تغییرپذیر نیست.» (فلسفه تاریخ، ج۳، ص۷۲ - ۷۳). 🔸ازدیگر نتایج فلسفه شدن، نفی جاودانگی اخلاق و ارزشهای اخلاقی و حقوق طبیعی است. مدعیان فلسفه شدن همچون اشاعره، معتقدند که هیچ امر اخلاقی ثابت و فطری و جاودانه نداریم. اما اینان براین نظر هستند که اخلاق و حقوق نسبی است و تابع شرایط اجتماعی و تناسبات روابط قدرت و سیاست (ولایت؟) است.(ر.ک: م.اثار، ج۱۳،ص۷۰۵ -۷۴۰). «چیزی که در سوسیالیسم مارکس دیده نمی‌شود اتکاء به حقوق طبیعی است و این از آن جهت است که به ماتریالیسم دیالکتیک متکی است و روی اصول ماتریالیسم دیالکتیک نمی‌تواند به حقوقی طبیعی و ثابت متکی باشد.»(نظری به نظام اقتصادی اسلام، ص۱۹۲) 🔸 از آنجا که فهم انسان تفسيري از جهان مبتني بر اراده است و اکتشاف هم تابعی از اراده است، نقش مفهوم ، ، (فاعلیت) در تفکر غربیان و بخصوص جریانات قاره‌ای و چپ بسیار برجسته است و از این نظر، نکات قابل استفاده از آثار استاد شهید مطهری به دست می‌آمد. استاد مطهری می‌گوید: «این دیالکتیک در عین حال یک خصلت آلمانی دارد، خصلت پرتحرک روان آلمانی در آن هست، برای اینکه وقتی که نشان می‌دهد که تاریخ را اضداد به جلو می‌برند در واقع یک نوع دعوت به پرخاشگری است. از این جهت به شمار می‌رود.»(فلسفه تاریخ، ج۲،ص۱۴۲). 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1852
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۷ از ۵۰ در فلسفه قدرت، علیت و نظم برآمده از آن نفی می‌شود چرا که آنرا منتهی به جبر و نفی اراده می‌دانند و از نظم ارادی سخن می‌گویند. «یک حرفی است که هنوز هم در دنیای اروپا وجود دارد و در دنیای اسلام فقط گروهی از متکلمین آن را گفته‌اند و آن این است که اراده و انتخاب و اختیار را منافی با اصل ضرورت علّی و معلولی دانسته‏‌اند؛ یعنی این دو را در مقابل یکدیگر قرار داده‌اند و گفته‌اند یا باید قائل به وجود اراده و انتخاب و اختیار بشویم و اصل ضرورت علّی و معلولی را (یعنی اینکه از علت معین قطعا باید معلول معین نتیجه بشود) انکار کنیم، و یا باید آن را قبول کنیم و این را انکار کنیم. آنوقت آن کسانی که اصل ضرورت را قبول کردند و اصل اراده و اختیار را منکر شدند.»(توحید،ص۸۶) 🔸درلابه‌لای آثار استاد مطهری به این نکته توجه می‌دادند که با کنار رفتن واقعیت و اکتشاف واقعیت‌ها از دستگاه ادراکی بشر و نفی حقیقت و کاشفیت از علم، آنچه می‌تواند ملاک صدق و کذب و جایگزین حکایت و کاشفیت شود اراده، قدرت و عمل انسان است. تبعيت اراده انسان از اراده برتر در فهم و عقل ، ملاک درستی آن می‌تواند باشد و تسليم بودن اراده در فهم، نوع و کيفيت آن را مشخص مي‌کند.بنابراین: اولا علم وآگاهي به تبع اراده تعريف مي‌شود به گونه‌اي كه كيفيت وچگونگي علم، تابع چگونگي اراده است. ثانياً: توليد علم، امری اجتماعي و تابع روابط و وضعیت‌های سیاسی است، چرا كه نظام اراده‌ها و قدرتها، نظام نیازها و حساسيتها و نظام قدرت و روابط اجتماعي مبدأ پيدايش آگاهي است. برای هگل و همه چیز است، رابطه در عین حال، اصل، بنیاد و صورت است.(اصالت ربط و اصالت نسبت) مارکس هم می‌گوید: «آگاهی انسانها وجود آنها را معین نمی‌کند، بلکه برعکس وجود اجتماعی آنها آگاهی‏شان را معین می‌سازد.»(جامعه و تاریخ، ص۱۰۹) ثالثا: ارزش‌های اخلاقی نیز تابعی از روابط، تناسبات و نظام اراده‌ها و نظام قدرت و روابط اجتماعی است. از این‌رو، عدل و ظلم در تناسب با اراده‌ی برتر معنا می‌شود و از خود هیچ استقلال و ذاتی ندارد تا عقل بتواند آنرا تشخیص دهد. 🔹استاد مطهری در کتاب به خوبی به تحلیل این نظریه پرداخته است: «یکی دیگر از مکتبها در مورد انسان کامل، انسان برتر، انسان نمونه، انسان ایده‌آل و انسان متعالی، مکتب قدرت است. در این مکتب، انسان کامل مساوی با انسان مقتدر و صاحب قدرت است، و به عبارت دیگر کمال در این مکتب مساوی با توانایی، و نقص مساوی با عجز و ناتوانی است. هر انسانی که قویتر است کاملتر و هر انسانی که ضعیفتر است ناقصتر است و اساساً حق و عدالت، حقیقتی نیست و معنایی غیر از همان قدرت و توانایی ندارد.»(انسان کامل، م.آثار، ج۲۳،ص۲۴۷) 🔸استاد مطهری در یک تبیین مفصلی توضیح می‌دهد که این نظریه غالب بر تفکر دنیای غرب است و توسط فرانسیس بیکن تئوریزه شد و به عنوان مبنایی برای سلطه بر طبیعت و مهندسی آن مطرح گشت و به نظریه‌های اراده گرایانه و فاعلیت محور (سوبژکتیویته) منتهی شده است. در حقیقت غلبه نگرش هندسی و میل به مهندسی طبیعت و مهندسی جامعه و توسعه ریشه در این مکتب دارد. چرا که بیکن با نفی ارزش ذاتی علم و معرفت، آن را صرفا ابزاری برای اکتساب قدرت و سلطه بر واقعیت و بهره‌وری بیشتر در جهت توسعه معرفی کرد. در واقع شاید بتوان گفت بیکن با ارائه منطق جدید خود بر پایه مفهوم اراده و قدرت، بنیان را درافکنده است هرچند بعدها توسط هگل و مارکس و نیچه صورت معرفتی به خود گرفته است. 🔹 استاد مطهری در تحلیل خود از تمدن غرب و ریشه‌یابی بحران حقیقت و اخلاق در غرب بر این اعتقاد است که یکی از بنیان‌هایی که موجب شد تمدن غرب از مسیر صلاح و سداد منحرف شود همین اراده‌گرایی، قدرت‌مداری و فاعلیت محوری است که با ماکیاولی، بیکن و دکارت آغاز شد و به تدریج گسترش یافت و صور مختلفی در تفکرات غربی پیدا کرده است. اما هم لیبرالها متاثر از این اندیشه هستند و هم سوسیالها. همین اراده گرایی و قدرت‌گرایی و فاعلیت‌محوری، موجب نفی کاشفیت، قداست و ارزشمندی علم از حیث معرفت‌شناختی شد و صرفا به ابزاری برساخته برای توسعه و مهندسی طبیعت و اجتماع تقلیل یافت و همین روند موجب نفی بنیان‌های اخلاق و ارزشهای انسانی و اسارت علم در خدمت اراده‌ی برتر و قدرت‌های فاعلیت محور شد. این مسیر بود که دنیای غرب را به سمت سویی برد که از دل آن مکتب قدرت و فاعلیت محور مارکسیسم و نیچه و امثالهم بیرون آمد. 🔹استاد مطهری به خوبی تذکر می‌دهند که امثال بیکن و دکارت به عواقب نظریه خود ملتفت نبودند بلکه بعدها که در ادامه آن فلسفه‌ها و اندیشه‌هایی متولد شد به تدریج آثار و پیامدهای مخرب نظریه‌های آنها آشکار شد. 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1853
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۸ از ۵۰ 🔸 با مطالعه آثار استاد مطهری روشن شد که سوبژکتیویته یا اصالت فاعلیت که وجه غالب تفکر مدرن است محصول یک بدفهمی از نسبت اختیار با علیت است که پیش از این اشاعره به آن مبتلا بودند. ایشان در توضیح این بدفهمی از اختیار و تعارض آن با علیت می‌گوید: «لازمه فاعل مختار بودن این است که علت در کار نباشد، انسان علت کار خودش نیست، فاعل کار خودش است، خدا هم فاعل عالم است نه علت آن، چون اگر بگوییم علت، معنایش ضرورت ترتب معلول بر علت است، و اگر قائل به ضرورت شویم دیگر فاعل مختار نیست بلکه موجب است، و این همان بحث معروفی است که از قدیم مطرح بوده است. به هر حال فرنگیها عموماً در باب اختیار، اعتقادشان همین است که اگر موجودی مختار باشد، اصل علیت بر وجود او حاکم نیست.» (نقدی بر مارکسیسم ص۱۲۹) به عنوان یک امر حاشیه‌ای بد نیست که اشاره شود استاد مطهری به کارگیری لفظ «فاعلیت» توسط متکلمین به جای «علیت» را یک بازی لفظی می‌داند.(اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۳ص۲۰۸) 🔸 خوب است که در اینجا برخی از عبارات استاد مطهری در تحلیل جریان اراده گرایی و قدرت محوری بیکن را در جهت و که بسیار جالب توجه و انذار دهنده است در اینجا نقل شود که عبرت آموز است و برای امروز ما، نفع آن بسیار زیاد است: 🔹«قبل از بیکن، اکابر بشر اعم از فلاسفه و بالخصوص ادیان علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند نه در خدمت و توانایی؛ یعنی وقتی انسان را تشویق به فراگیری علم می‌کردند، تکیه گاه این تشویق این بود که‌ای انسان، عالم باش! آگاه باش! که علم تو را به حقیقت می‌رساند؛ علم وسیله رسیدن انسان به حقیقت است. و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و مافوق منافع انسان و امور مادی بود. همیشه علم را در مقابل مال و ثروت قرار می‌دادند ... . 🔸بیکن نظر جدیدی ابراز کرد و گفت: اینها برای انسان سرگرمی است که دنبال علم برود برای اینکه می‌خواهد حقیقت را کشف کند زیرا خود کشف حقیقت مقدس است. انسان علم را باید در خدمت زندگی قرار دهد؛ آن علمی خوب است که بیشتر به کار زندگی انسان بخورد، آن علمی خوب است که انسان را بر طبیعت کند، آن علمی خوب است که به انسان توانایی بدهد. این بود که علم جای جنبه آسمانی خودش را به جنبه زمینی و مادی داد؛ یعنی مسیر علم و تحقیق عوض شد و علم در مسیر کشف اسرار و رموز طبیعت افتاد برای اینکه انسان بیشتر بر طبیعت مسلط شود و بهتر بتواند زندگی کند و به عبارت دیگر رفاهش را بهتر و بیشتر فراهم کند. البته این نظریه از یک نظر خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرد، چرا که علم در مسیر کشف طبیعت برای تسلط انسان بر طبیعت و بهره‌مند شدن او از طبیعت افتاد و از این نظر بسیار خوب بود. اما در کنار این، علم دیگر آن قداست و والایی و مقام قدس و طهارت خود را از دست داد. ... بیکن گفت: علم برای و در خدمت قدرت؛ دانایی برای توانایی نه برای چیز دیگر. این نظریه در ابتدا اثر بد خودش را ظاهر نکرد. ولی تدریجاً که بشر از علم، فقط توانایی و قدرت می‌خواست، به جایی رسید که همه چیز در خدمت قدرت و توانایی قرار گرفت.الآن چرخ دنیا بر این اساس می‌گردد که علم به طور کلی در خدمت قدرتهاست. عالمترین فرد مثلاً آقای اینشتین است ولی علم اینشتین در خدمت کیست؟ در خدمت روزولت. اینشتین نوکر آقای روزولت است و نمی‌تواند نباشد. چه در اردوگاه امپریالیسم و چه در اردوگاه سوسیالیسم همین‌طور است، فرق نمی‌کند، در همه جا علم در خدمت قدرت است. الآن دنیا را قدرت می‌چرخاند نه علم. این جمله را که می‌گوییم: «دنیای ما دنیای علم است» باید اندکی تصحیح کنیم؛ دنیای‌ ما دنیای است نه دنیای علم، به این معنا که علم هست ولی نه علم آزاد بلکه علم در خدمت قدرت و زور و توانایی. علم امروز اسیر است و آزاد نیست و لهذا هر اختراع و اکتشافی که در دنیا رخ می‌دهد، اگر بشود آن را در خدمت زور قرار داد و از آن یک سلاح مهیب خطرناک و وحشتناکی برای کشتن انسانها ساخت، اول آنجا از آن استفاده می‌شود، بعد در خدمت کارهای دیگر بشر قرار می‌گیرد؛ یعنی اول در خدمت زور قرار می‌گیرد، مگر اینکه اکتشافی باشد که به درد زور نخورد. احیاناً در ابتدا اکتشاف را بروز نمی‌دهند و تا وقتی که لازم باشد، این سرّ را حفظ می‌کنند برای اینکه «زور» به آن احتیاج دارد. راهی که بیکن طی کرد، خواه ناخواه به آنچه که ماکیاول و مخصوصاً نیچه گفته است منتهی می‌شود.» (انسان کامل، م.آثار، ج۲۳، ص۲۴۹ - ۲۵۲) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1856
📌 پرسش و پاسخ بعد از انتشار یادداشت کار خطرناک، مطالب زیادی برای نویسنده ارسال شد که قریب به اتفاق تأیید و تشکر بود الا چند مورد بسیار قلیل که بنای بر نشر آنها در این تارنمای علمی و منطقی را ندارم. اما یکی از اعضای کانال که نمی‌شناسم پیامی فرستاد که متن آن بدون هرگونه تغییری با پاسخ بنده و در نهایت پاسخی که آن دوست نادیده فرستادند جهت اطلاع همگان درج می‌شود تا جلوی تهمت‌زنی‌ها و تخریب‌های گسترده افراد نامعلوم گرفته شود. 🛑 پیام عضو محترم: سلام علیکم این پیام رو یکی از طلبه‌های محلی در گروه دوستانم نوشته. جناب عالی به این موارد قایل هستید ؟ «این متن آقای سید مهدی موسوی نوشته کسی که قائل آقای میرباقری جاسوس است، سیدمنیر آدم مجتهدی نیست و سواد حوزوی زیادی ندار، پدرشان سید نورالدین در جریان حزب برادران مقصر است..‌‌. فکر کنم همین قدر برای بی اعتباری متن ایشان کفایت کند» ❇️ پاسخ بنده به آن دوست محترم: پیام آقای موسوی سلام علیکم با تشکر از لطف شما و سپاس از نویسنده محترم که نمی شناسم اینها حرفهایی که نقل شد کاملا دروغ و بهتان و تهمت است و گوینده حتما و قطعا باید در روز قیامت در محضر خداوند متعال و حضرات معصومین (علیهم السلام) پاسخ بدهد. البته بهترین روش برای فرار از پاسخگویی است. اعتقاد بنده: اولا: آقای میرباقری به لحاظ شخصیت فردی، و براساس ظواهر حالات، انسان مومنی است و قصد او خدمت به اسلام است. اگر چه مسیرش اشتباه است و مبانیش متاثر از سید منیر است و خود سید منیر به صراحت فرموده اند از هگل و انیشتن گرفته اند و ادامه داده اند. ثانیا: بنده قوه سنجش اجتهاد کسی را ندارم. نه شورای نگهبان هستم و نه مجتهد که بخواهم نظر بدهم. خاطرات سید منیر را بخوانید ببینید چقدر درس خوانده است. اعتراف العقلا علی انفسهم جایز ثالثا: آقای میرباقری و سید منیر منطق اجتهاد و دستگاه اصولی فعلی را قبول ندارند و در صدد تاسیس یک علم اصول جدیدی هستند که خود ایشان بارها گفته اند. رابعاً: بنده اصلا درباره آیت الله سید نورالدین اطلاع کافی ندارم پس اظهار نظر نمی‌کنم. به تایید علما از ایشان به عنوان یک عالم محلی و پرنفوذ اعتماد دارم. خامسا: مگر حزب برادران کاری کرده که سید نورالدین مقصر است یا نیست؟ من که بی اطلاع هستم سادسا: بنده هر کسی را با دستگاه فکری امام خمینی و امام خامنه ای و شهید مطهری می سنجم، با مطالعه فراوان و دقت، ابتدا فهم همدلانه می‌کنم و سپس نقد منطقی و علمی می‌کنم و ملاحظه سیاسی و اجتماعی هم ندارم.(حیات علم به نقد و انتقاد است نه دیکتاتوری و تهمت زدن و فحاشی کردن) می‌توانید به کتاب «الگوهای کلان علوم انسانی اسلامی در بستر انقلاب اسلامی» ص ۵۰۶ تا ۵۵۸ مراجعه کنید و ببنید چگونه در بیش از ۵۲ صفحه به طور مفصل اندیشه سید منیر و آقای میرباقری را با کمال احترام و رعایت انصاف و بدون هر گونه نقدی و براساس منابع اصلی خودشان تبیین و تفسیر منطقی و علمی کرده‌ام که قبل و بعد چاپ تأیید بعضی از دوستان جریان را هم گرفته‌ام. اعاذنا الله من شرور انفسنا خداوند از سر تقصیرات همه ما بگذرد و همه ما را در راه خدمت به اسلام و انقلاب هدایت کند. 🛑 پیام آن عضو محترم: اجازه میدهید این کلام جناب عالی رو بفرستم در آن گروه؟ ❇️ پیام بنده: مانعی ندارد. 🛑 پاسخ عضو محترم: اون دوست طلبه ما الان پیام زدند و درخواست حلالیت از حضرت عالی کردند. گفتند من به اون طلبه زنگ زدم که چهار پنج سال پیش چنین چیزهایی گفتی ایشان گفته بودند نه من انتقاد داشتم اما چنین چیزهایی نگفتم. ❇️ پاسخ نهایی بنده: ممنون و سپاسگزارم خداوند شما و ایشان را بهترین ها عنایت کند و خیر دنیا و آخرت دهد به برکت امام رضا علیه السلام 🌺❤️ •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1857
📌 الگویی برای نقد علمی ... ... می‌توانید به کتاب «الگوهای کلان علوم انسانی اسلامی در بستر انقلاب اسلامی» ص ۵۰۶ تا ۵۵۸ مراجعه کنید و ببنید چگونه در بیش از ۵۲ صفحه به طور مفصل اندیشه سید منیر و آقای میرباقری با کمال احترام و رعایت انصاف و بدون هر گونه نقدی و براساس منابع اصلی خودشان تبیین و تفسیر منطقی و علمی شده است که قبل و بعد چاپ، تأیید بعضی از دوستان جریان را در پی داشته است. چاپ: ۱۳۹۴ تهران: آفتاب توسعه، پژوهشکده علوم انسانی اسلامی •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1858
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۹ از ۵۰ 🔹اگرچه مکتب قدرت و اراده برای فاعلیت انسان اعتبار زیادی قایل است و آن را اصل و محور همه‌ی معرفت‌ها و ارزش‌های اخلاقی معرفی می‌کند، اما بر اساس منطق دیالکتیک که اصل بر تضاد و تقابل است به طور طبیعی اراده‌ای که برتر از سایر اراده‌ها و فاعلها باشد، اراده‌ی غالب می‌شود و بقیه اراده‌ها و فعالیت‌ها را تحت تسخیر و ولایت خود در می‌آورد و یا به گونه‌ای عمل می‌کند که خودِ افراد عبودیت واطاعت آنرا بپذیرند ومسخر او بشوند. دراینجا نوع خاصی از فاعلیت شکل می‌گیرد که غیر از فاعل جبری و اکراهی است بلکه محصول اراده وانتخاب خود افراد است که درفلسفه اسلامی ازآن به «فاعلیت بالتسخیر» یاد می‌شود.(درس‌های اسفار، ج۳،ص۶۶) وجریانهای چپ از آن به (فاعل تبعی) یادمی‌کنند. 🔸استادمطهری درتوضیح فاعلیت بالتسخیر می‌گوید: «فاعلیت بالتسخیر یک فاعلیت بینابین است ازاین جهت است که کار این فاعل ازیک طرف شبیه فاعل بالقسر است، یعنی یک قوه ما فوق وجود دارد که اگر این قوه نبود فاعل این کار را انجام نمی‌داد، و ازطرف دیگر شبیه فاعل بالطبع است که فاعل با یک قوه مافوق اتصال پیدا کرده و حالتش عوض شده است، به این معنا که الان که با آن متحد شده، چنین نیست که فاعل به سبب مثلًا یک ضربه خارجی این کار را می‌کند بلکه در حال اتصال با قوه ما فوق، با او هماهنگ عمل می‌کند. ... گاهی افرادی مقهور اراده افراد دیگر می‌شوند. در مورد افراد دو گونه مقهوریت داریم. گاهی یک فرد، مقهور فرد دیگر می‌شود به این معنا که مقهور «زور» او می‌شود. چماق بالای سرش گرفته که باید این کار را بکنی و اگر نکنی چنین و چنان می‌شود. این حالت، اجبار است. در اینجا اگر این چوبِ بالای سر نباشد او چنین کاری را نمی‌کند. اما یک وقت هست که یک فرد، مقهور «اراده» فرد دیگر است، یعنی چنان مجذوب او و مرید اوست و چنان تحت تأثیر اوست که هرچه او اراده کند این هم همان را اراده می‌کند، نه اینکه او بالجبر او را وادار می‌کند. البته این حالت تا وقتی است که این رابطه محفوظ است، همین قدر که این رابطه قطع شود مثلًا آن شخصی که اراده قاهری دارد از دنیا برود مسیر این فرد هم تغییر می‌کند و به حال اول برمی‌گردد. (درسهای اسفار، ج۳، ص۶۶- ۷۷.) 🔹 گسترش اندیشه (سوبژکتیویته) در تمدن غرب از ماکیاولی و بیکن و دکارت و هابز گرفته تا کانت، هگل، مارکس و نیچه، تلاشی بود برای رهایی بشر از مشکلاتی که در قرون وسطی به آن گرفتار بود یعنی از ، و اکراه؛ اما «از قضا سرکانگبین صفرا فزود» و به مشکلات بزرگترین منتهی شد و به انسان انجامید و به گونه‌ای دیگر انسان را تحت حاکمیت اراده‌ی برتر و فاعل قدرتمندتر قرار داد اما این‌بار با رغبت و رضایت خود افراد، با مسخ و از خودبیگانگی. به تعبیر دیگر براساس اصالت فاعلیت، انسان دارای اراده و آزاد است اما اراده و آزادی انسان حداکثر این مقدار است که می‌تواند به ضرورت‌های حرکت تاریخ آگاه بشود و خودش را با آن ضرورت‌ها و نظام اراده‌ی حاکم بر تاریخ و اراده برتر تطبیق بدهد و در برابر آن اطلاعت و پیروی (عبودیت) داشته باشد‌. از این رو به اقتدارگرایی و محوریت حکومت (اصالت ولایت؟) می‌انجامد. از این رو، «طراحی و مهندسی اجتماع‏» از طریق کنترل اراده‌ها و سرپرستی جامعه توسط دولت بسیار مهم می‌شود. بنابراین «یکی از عجایب روزگار این است که دولتهایی که به سوسیالیسم و کمونیسم رسیدند بیش از دولتهایی که به این مرحله نرسیده‌اند همه چیزشان وابسته به دولت است. این حرفها در تعلیمات مارکس بود و مارکس به قول اینها یک فیلسوف بود، در خانه‌اش نشسته بود و این حرفها را می‏زد. لنین وقتی آمد اینها را پیاده کند عملًا دید اینها حرف مفت است؛ اگر دولت نباشد، اگر زور نباشد مگر می‌شود یک جامعه را نگهداری کرد؟ این بود که جزء تغییراتی که داد مسئله‌ دولت بود، بلکه خشن‏ترین دولتها را اینها به وجود آوردند.» (فلسفه تاریخ، ج۳،ص۲۰۲) 🔸برهمین اساس استاد معتقد است که ادعای اصالت اراده و به تمرکزگرایی حول دولت (ولایت؟) منتهی می‌شود و سرانجام به سلب اراده و آزادی افراد و مفرط می‌انجامد: «اساساً اراده اعضا و افراد و سازمانها از آنها سلب شود و به شکل ابزارهای بلااراده دربیایند و همه تصمیمها و طرحها و اراده‏ها از مقامات بالا باشد. تمرکزی که اینها دنبالش می‌روند ومدعی هستند درکشورهای سوسیالیستی هست،... به صورتی است که برای افراد آزادی به هیچ شکل باقی نمانده است.»(نقدی برمارکسیسم، ص۳۲۱) 🔹بنابراین همه‌ی خوبی‌ها وبدی‌ها محصول دولت‌ها وساختارهاست. اگرساختاری خوب باشد همه محصولات آن خوب است واگر ساختاری بد باشد همه خروجی‌های آن بد است. 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1860
سالروز ارتحال ملکوتی بنیانگذار كبير جمهوری اسلامی ایران، عارف واصل، حکیم متأله، فقیه نابغه و اصولی مؤسس حضرت امام خمینی (قدّس الله نفسه الزكية ) را تسلیت عرض مینمایم. •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1861