eitaa logo
امتداد حکمت قرآنی و فلسفه الهی
1.2هزار دنبال‌کننده
464 عکس
131 ویدیو
26 فایل
حکمت قرآنی در اندیشه فیلسوفان انقلاب اسلامی: امام خمینی علامه طباطبایی شهیدان مطهری، بهشتی، صدر آیات علامه جعفری، مصباح یزدی، جوادی آملی و امام خامنه ای https://eitaa.com/Taha_121 نگاشته‌های سید مهدی موسوی طلبه و مدرس فقه واصول-دکتری فلسفه علوم اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۴ از ۵۰ 🔸 علاوه بر کتاب علل گرایش به مادیگری، کتابهای و چهار مجلد انصافا یک دایرة المعارف بسیار ارزشمند بود که از طریق آنها توانستم با ، و و آشنا شوم. 🔹 دغدغه اصلی جریانات چپ، رسیدن به سوسیالیسم است و «سوسیالیسم یعنی زندگی اجتماعی که «من» ها تبدیل به «ما» بشود و این هم مشروط به این است که مالکیت ابزار تولید از صورت انفرادی به صورت اجتماعی دربیاید، و مالکیت ابزار تولید هم از صورت انفرادی به صورت اجتماعی در نمی‌آید مگر آنکه ابزار تولید به یک مرحله خاصی از تکامل برسد.»(فلسفه تاریخ،ج۳ص۳۱۷) برای رسیدن به این مرحله نیاز به یک دستگاه منطقی و فلسفی است که هگل آن را فراهم کرده است. 🔸 با مطالعه این آثار مشخص شد که حرف اصلی هگل و مارکس و امثال اینها این است که همه‌ی امور درحال حرکت است و این هم محصول دیالکتیک و تضاد درونی امور است. هگل با نفی منطق صوری، فلسفه‌ی خود را بر منطق دیالکتیکی استوار می‌داند که بر محور یک سلسله مقولات ذهنی غیر قابل انکار می‌چرخد که جایگزین بدیهیات در منطق صوری است. این مقولات در چند دسته‌ی سه تایی استوار است. دسته‌ی اول آن مقولات سه‌گانه‌ی «هستی، نیستی، گردیدن (شدن)» است. هستی و نیستی مقولات ثابت نیستند. بلکه در روند «شدن» سیر می‌کنند. هگل ضدیت و تناقض را به دیالکتیک خود افزود و تناقض را پایه‌ی فعالیت طبیعت و موجودات دانسته که درصورت عدم وجود چنین تناقض و تضادی، سکون بر آن‌ها حکمفرما است. 🔹از مهمترین حرفهای هگل نفی علیت است. او می‌گوید: «توضیح عالم بر اساس علیت صحیح نیست و یگانه راه توضیح و تفسیر عالم بر اساس استنتاج نتیجه از دلیل است.»(م.آثار، ج ۱۳، ص:۱۹۵- ۲۰۷) زیرا هگل معتقد است، اصل علیت (نظام علت و معلول) نمی‌تواند تفسیر درستی از جهان هستی ارائه کند، چون براساس این اصل نمی‌توانیم به آخرین حلقه علت‌ها در توضیح جهان دسترسی پیدا کنیم. همچنین در صورت دستیابی به علت نهایی، باز هم سؤال از خود علت نهایی وجود دارد و مشکلی را حل نکرده است. 🔸همچنین او معتقد است: «اصول دیالکتیک را همین‌طور که بر طبیعت تعمیم می‌دهند بر افکار و بر اصول تفکر هم تعمیم می‌دهند و می‌گویند همه چیز در حرکت است، همه چیز مشمول اصل تضاد است حتی خود فکر و خود اصول تفکر»(فلسفه تاریخ،ج۱،ص۷۶) بر این مبنا، همه علوم جهت‌دار هستند و روبنایی از مناسبات اجتماعی و معادلات سیاسی اند که با تغییر آن مناسبات تغییر خواهند کرد. لذا هیچ فلسفه و علم ثابتی نخواهیم داشت در حالی که فلسفه قدیم و متافیزیک چون بر هستی و وجود استوار است ادعای ثبات دارد و فقط به تفسیر جهان می‌پردازد و امکان تغییر جهان را ندارد. در حالی‌که انسان به دنبال تغییر جهان و چگونگی کنترل شرایط باید باشد نه تفسیر آن. از این رو، از برهان عقلی و متافیزیک و فلسفه‌ی هستی دل کنده و به دیالکتیک (جدل) و تاریخ و روی آوردند و ادعا دارند که متافیزیک و فلسفه ناقص است و جهان را پراکنده و ثابت می‌نگرد و دیالکتیک جهان را یک شبکه‌ای، و پویا می‌بیند. لذا وقتی «منطق دیالکتیک را شرح می‌دهند می‌گویند: دیالکتیک برخلاف متافیزیک، طبیعت را مجموعه تصادفات اشیاء و پدیده‌هایی که از یکدیگر مجزّا و منفرد بوده و به یکدیگر وابستگی ندارند، نمی‌داند؛ دیالکتیک برخلاف متافیزیک که برای طبیعت یک حالت آرامش و رکود و سکون تغییر ناپذیر قائل است، آن را متحرّک و در حال تحوّلات پی‏درپی می‌داند.» (علل گرایش به مادیگری، س۱۳) 🔹 در تلقی چپ‌گرایان، فلسفه‌ی هستی و متافیزیک، بر محور عقل و خرد استوار است و در نهایت به منطق و برهان می‌انجامد و این امر کاملا انتزاعی (ایدئالیستی) و به دور از عینیت و کنترل و سرپرستی جامعه است و نمی‌تواند به مبارزه با نظام سرمایه‌داری و کشورهای امپریالیستی بپردازد و نهایتا در خدمت آنها قرار می‌گیرد. اما فلسفه‌ی شدن بر محور منطق و محوریت مفاهیمی همچون ، ، ، ، و است و به سیر جدال و تضاد در طبیعت، ذهنیت و تاریخ متوجه است؛ لذا روش دیالکتیک، دینامیک و پویا است، و مانند منطق صوری ایستا و ثابت نیست. تنها این روش است که به فلسفه‌ی تاریخ می‌انجامد که عینیت‌گرا است و به کنترل جامعه و سرپرستی اراده‌ها معطوف است.(ر.ک: فلسفه تاریخ ج۲ص ۳۲، نقدی بر مارکسیسم، م.آثار، ج۱۳، ص۶۷۱ - ۶۸۴) 🔸 لذا تنها با تولید فلسفه‌ی شدن و کشف چگونگی‌هاست که تغییر جهان، کنترل اراده‌ها، سرپرستی جامعه، مبارزه با نظام سرمایه‌داری و توجه به تحول و تکامل و کارآمدی و کنترل عینیت ممکن می‌شود.(فلسفه تاریخ، ج۲،ص۲۰۶) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1849
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۵ از ۵۰ 🔸اگر قوانین دیالکتیک و تضاد را بپذیریم اساس حوادث تاریخ واجتماع مبارزه است. هگل، توسعه وپیشرفت بشریت را درگرو تضاد وتنازع می‌داند وتاریخ بشریت را تاریخ تنازع وتقابل جریان‌ها وجبهه‌ها می‌داند ومی‌گوید: «نزاع و شر، امور منفی ناشی از خیال نیستند؛ بلکه امور کاملًا واقعی هستند و در نظر حکمت، پلّه‏های خیر و تکامل می‌باشند. تنازع، قانون پیشرفت است. صفات و سجایا در معرکه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تکمیل و تکوین می‌شوند و شخص فقط از راه رنج و مسؤولیت و اضطرار به اوج علوّ خود می‌رسد. رنج هم امری معقول است و علامت حیات و محرّک اصلاح می‌باشد. شهوات نیز در بین امور معقول برای خود جایی دارند؛ هیچ امر بزرگی بدون شهوت به کمال خود نرسیده است و حتی جاه طلبی‏ها و خودخواهیهای ناپلئون بدون اراده او به پیشرفت اقوام کمک کرده است. زندگی برای سعادت (آرامش و رضایت حاصل از آن) نیست، بلکه برای تکامل است. تاریخ جهان، صحنه سعادت و خوشبختی نیست، دوره‌های‏ خوشبختی صفحات بی‏روح آن را تشکیل می‌دهد؛ زیرا این دوره‌ها ادوار توافق بوده‌اند و چنین رضایت و خرسندی گرانبار، سزاوار یک مرد نیست. تاریخ در ادواری درست شده است که تناقضات عالم واقع به وسیله پیشرفت و تکامل حل شده است.»(عدل الهی، ص۱۵۰) 🔸 هگل برای جامعه و تاریخ شخصیت مستقل قائل است و معتقد به و روح تاریخ است که اراده دارد و بشریت را مسخر خود می‌سازد و «مرد بزرگ آن کسی است‏ که بیان کننده اراده زمان خود باشد، یعنی آنچه که زمان اراده کرده او مظهر اراده زمان باشد. به عصر خود بگوید که اراده آن چیست (اراده زمان چیست) و آن را عمل کند. اعمال چنین فردی جان و ذات عصر اوست. وی به زمان خویش فعلیت می‏بخشد.» بعضی سخن هگل را همان «مشیت الهی» می‌دانند که مشیت الهی تاریخ را به سوی هدفی سوق می‌دهد؛ تاریخ مقصد و هدفی دارد که به آن سو می‌رود.(فلسفه تاریخ، ج۱،ص۱۳۸) 🔹استاد مطهری می‌نویسد: «هگل قائل به «روح جهانی» است. این روح جهانی هگل- که «روح معقول» هم می‌گوید- معنی خاصی در فلسفه او دارد. در واقع این روح جهانی یک «مطلقی» است که او قائل است و معتقد است که همین حرکت دیالکتیکی جهان منتهی به روح جهانی می‌شود، آن که همه مقولات را در بر دارد، و از نظر او خدا همان است ولی این با خدایی که سایر فلاسفه می‌گویند در خیلی جهات فرق می‌کند‌.»(فلسفه تاریخ، ج۱ص۲۷۹) 🔸 استاد مطهری می‌نویسد که سردمداران و مدعیان این جریان به جای تعمقات فلسفی به مسائل اجتماعی و سیاسی نظر دارند: «یکی دیگر از مشخصات آن این است که بر خلاف سایر سیستمهای فلسفی که تا کنون در دنیا پدید آمده است مقصود و هدف اصلی، تحقیق در مسائل بغرنج فلسفی نیست بلکه مقصود اصلی یافتن مبنا برای ایده‌ها و افکار مخصوص اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است. پرچمداران این مکتب به جای آنکه عمر خود را مانند سایر فلاسفه و دانشمندان صرف تفکر و تحقیق در مسائل پیچیده و بغرنج علمی یا فلسفی بکنند صرف مبارزات حزبی و سیاسی کرده‌اند.»(اصول فلسفه و روش رئالیسم،ج ۱, ص۲۹) 🔹از نکات مهم در فلسفه‌ی شدن توجه به تغییر دائمی حقیقت و ارزش‌های اخلاقی و برساخته بودن عقل در تاریخ و جامعه است. به تعبیر دیگر، عقل امری تاریخ‌مند، سیال، وابسته به نظام حساسیت‌ها، اراده‌ها و تعلقات نفسانی و تقویمات اجتماعی است از این رو، هیچ امر بدیهی و یقینی وجود ندارد و همه‌ی تفکرات، اندیشه‌ها و علوم روبنا و انعکاسی از روابط قدرت (ولایت؟) وثروت وابزار تولید است (فلسفه تاریخ، ج۳، ص۱۸ ، م.اثار، ج۱۳، ص۶۹۳ - ۷۰۴) «مارکس هم که در ابتدا با این قوّت و قدرت آمد گفت اقتصاد زیربنای تاریخ است، خودش هم اواخر متوجه شد که انسان را بکلی نفی کرده، اراده انسان و اصالت انسان را بکلی نفی کرده است.بار دیگر آمد اینچنین تعبیر کرد که درست است که اقتصاد زیربناست و آن جنبه‌های‏ فرهنگی، قضایی و مسائل اجتماعی همه روبناست، ولی همچنان که زیربنا بر روبنا اثر می‌گذارد روبنا هم روی زیربنا اثر می‌گذارد. بعد هم گفتند اگر ما در گذشته هم این نکته را بیان نکردیم نقص ما بوده نه نقص منطق دیالکتیک، چرا؟ برای اینکه در منطق دیالکتیک یکی از اصول، اصل تأثیر متقابل است، یعنی در این منطق هیچ چیزی علت مطلق نیست، هیچ چیزی هم معلول مطلق نیست؛ هر علتی علت است برای معلول خودش و همان معلول هم به نوبه خود علت است برای علت خودش. بنابراین این حرف با اصول دیالکتیک نمی‌سازد که ما بگوییم فقط اقتصاد علت است و غیر اقتصاد از تمام شئون اجتماعی هرچه هست همه معلولند و اثر پذیر؛ نه، در عین حال روبنا هم به حکم اصل تأثیر متقابل بر زیربنا اثر می‌گذارد. بنابراین این مقدار را خود مارکس هم گفته است.»(فلسفه تاریخ، ج۲ص۱۴۳) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1851
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۶ از ۵۰ 🔸 استاد مطهری تعریف می‌کند که براساس همین نگاه‌های دیالکتیکی و برساخت‌گرایانه و اراده‌گرایانه، گروهی از افراد دارای تفکر سوسیالیستی در زمان استالین مدعی شدند که براساس منطق دیالکتیک می‌توانند علوم جدیدی مانند و سوسیالیستی را تأسیس کنند که متفاوت از ریاضی و فیزیک سرمایه‌داری باشد و مدتها هم پول‌های هنگفت گرفتند و نظام سیاسی را دوشیدند(فلسفه تاریخ، ج۳، ۷۲ -۷۳). البته استاد مطهری تذکر می‌دهند که کار علمی غیر از کار تبلیغاتی است. آن افراد به جای اینکه کار علمی کنند به کار تبلیغاتی روی آوردند و الا هیچ علمی را تولید نکردند. 🔹استاد مطهری با صراحت و دقت کامل در مقابل این اندیشه‌ی تبلیغاتی ایستادند و براساس منطق و معرفت شناسی واقع گرا، میان ایدئولوژی و علوم دقیقه تفاوت قائل شدند و فرمودند: «معلوم است که این حرف به این شکل حرف خیلی بی‏اساسی است. علم دو جنبه دارد: یک جنبه خود علم، یک جنبه استفاده‏ای که بشر از علم می‌کند. بدون شک در علوم دقیقه (به قول‏ خود اینها) مثلًا ریاضیات، فیزیک، شیمی، علومی که تحت آزمایش دقیق درمی‌آید، هیچ وقت نمی‌تواند وضع اجتماعی تأثیری در کیفیت استنباط داشته باشد. مثلًا اگر در یک کشور سرمایه داری و یک کشور سوسیالیستی با یک مرحله از پیشرفتگی علم راجع به علل سرطان مطالعه می‌شود، چنین نیست که جبراً اینها دو استنباط مختلف در این موضوع پیدا کنند یعنی او طرز تفکر سرمایه داری‏اش واقعاً به یک نتیجه برسد و آن دیگری طرز تفکر سوسیالیستی‏اش به نتیجه دیگری برسد. شنیدم در زمان استالین یکی از دانشمندان شوروی یک چنین ادعای پوچی کرد که من براساس منطق دیالکتیک خاصیت چیزی را کشف می‌کنم (یک مسئله‌ نظری را به این گونه مسائل مرتبط کرد). مدتی استالین را به همین قضیه سرگرم کرد و او را دوشید. بعد از مرگ استالین او را به زندان انداختند و یک آدم شیاد از آب درآمد. در این‏جور مسائل واقعیت هم نشان می‌دهد که هیچ گاه این‏طور نیست. آیا با دوتا فیزیک است؟ همان‏طور که فلسفه زندگیشان یعنی ایدئولوژیشان دونوع فلسفه زندگی هست آیا فیزیکشان دو نوع فیزیک است؟ ریاضیاتشان دوگونه ریاضیات است؟ دو جور فکر می‌کنند؟ آنها درباره مسائل ریاضی یک جور فکر می‌کنند اینها جور دیگری فکر می‌کنند؟ این‏طور نیست. یا در مسائل قضایی دوجور فکر می‌کنند؟ نه، یک جور فکر می‌کنند. بله، در طرز استفاده کردن ممکن است مختلف باشند. آنها یک هدف دارند، اینها هدف دیگر. علم برای آنها ابزار است، برای اینها هم ابزار است. همین‌طور که اگر دو اتومبیلی که یک نوع ساخت داشته باشند یکی را در اختیار رژیم سرمایه داری قرار بدهید آن را وسیله برای هدفهای خودش قرار می‌دهد و دیگری را در اختیار رژیم سوسیالیستی، یک نفر سوسیالیست برای هدف‌های خودش استفاده می‌کند، علم هم- نه مرحله کشف حقیقت، بلکه آنجا که به ثبوت رسید و مرحله استفاده از آن به عنوان یک ابزار- البته فرق می‌کند. هرکسی از هر ابزاری برای هدف و مقصد خودش استفاده می‌کند. ولی کسی هرگز نمی‌تواند علم را به حسب مقصد خودش عوض کند و تغییر بدهد. علم تغییرپذیر نیست.» (فلسفه تاریخ، ج۳، ص۷۲ - ۷۳). 🔸ازدیگر نتایج فلسفه شدن، نفی جاودانگی اخلاق و ارزشهای اخلاقی و حقوق طبیعی است. مدعیان فلسفه شدن همچون اشاعره، معتقدند که هیچ امر اخلاقی ثابت و فطری و جاودانه نداریم. اما اینان براین نظر هستند که اخلاق و حقوق نسبی است و تابع شرایط اجتماعی و تناسبات روابط قدرت و سیاست (ولایت؟) است.(ر.ک: م.اثار، ج۱۳،ص۷۰۵ -۷۴۰). «چیزی که در سوسیالیسم مارکس دیده نمی‌شود اتکاء به حقوق طبیعی است و این از آن جهت است که به ماتریالیسم دیالکتیک متکی است و روی اصول ماتریالیسم دیالکتیک نمی‌تواند به حقوقی طبیعی و ثابت متکی باشد.»(نظری به نظام اقتصادی اسلام، ص۱۹۲) 🔸 از آنجا که فهم انسان تفسيري از جهان مبتني بر اراده است و اکتشاف هم تابعی از اراده است، نقش مفهوم ، ، (فاعلیت) در تفکر غربیان و بخصوص جریانات قاره‌ای و چپ بسیار برجسته است و از این نظر، نکات قابل استفاده از آثار استاد شهید مطهری به دست می‌آمد. استاد مطهری می‌گوید: «این دیالکتیک در عین حال یک خصلت آلمانی دارد، خصلت پرتحرک روان آلمانی در آن هست، برای اینکه وقتی که نشان می‌دهد که تاریخ را اضداد به جلو می‌برند در واقع یک نوع دعوت به پرخاشگری است. از این جهت به شمار می‌رود.»(فلسفه تاریخ، ج۲،ص۱۴۲). 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1852
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۷ از ۵۰ در فلسفه قدرت، علیت و نظم برآمده از آن نفی می‌شود چرا که آنرا منتهی به جبر و نفی اراده می‌دانند و از نظم ارادی سخن می‌گویند. «یک حرفی است که هنوز هم در دنیای اروپا وجود دارد و در دنیای اسلام فقط گروهی از متکلمین آن را گفته‌اند و آن این است که اراده و انتخاب و اختیار را منافی با اصل ضرورت علّی و معلولی دانسته‏‌اند؛ یعنی این دو را در مقابل یکدیگر قرار داده‌اند و گفته‌اند یا باید قائل به وجود اراده و انتخاب و اختیار بشویم و اصل ضرورت علّی و معلولی را (یعنی اینکه از علت معین قطعا باید معلول معین نتیجه بشود) انکار کنیم، و یا باید آن را قبول کنیم و این را انکار کنیم. آنوقت آن کسانی که اصل ضرورت را قبول کردند و اصل اراده و اختیار را منکر شدند.»(توحید،ص۸۶) 🔸درلابه‌لای آثار استاد مطهری به این نکته توجه می‌دادند که با کنار رفتن واقعیت و اکتشاف واقعیت‌ها از دستگاه ادراکی بشر و نفی حقیقت و کاشفیت از علم، آنچه می‌تواند ملاک صدق و کذب و جایگزین حکایت و کاشفیت شود اراده، قدرت و عمل انسان است. تبعيت اراده انسان از اراده برتر در فهم و عقل ، ملاک درستی آن می‌تواند باشد و تسليم بودن اراده در فهم، نوع و کيفيت آن را مشخص مي‌کند.بنابراین: اولا علم وآگاهي به تبع اراده تعريف مي‌شود به گونه‌اي كه كيفيت وچگونگي علم، تابع چگونگي اراده است. ثانياً: توليد علم، امری اجتماعي و تابع روابط و وضعیت‌های سیاسی است، چرا كه نظام اراده‌ها و قدرتها، نظام نیازها و حساسيتها و نظام قدرت و روابط اجتماعي مبدأ پيدايش آگاهي است. برای هگل و همه چیز است، رابطه در عین حال، اصل، بنیاد و صورت است.(اصالت ربط و اصالت نسبت) مارکس هم می‌گوید: «آگاهی انسانها وجود آنها را معین نمی‌کند، بلکه برعکس وجود اجتماعی آنها آگاهی‏شان را معین می‌سازد.»(جامعه و تاریخ، ص۱۰۹) ثالثا: ارزش‌های اخلاقی نیز تابعی از روابط، تناسبات و نظام اراده‌ها و نظام قدرت و روابط اجتماعی است. از این‌رو، عدل و ظلم در تناسب با اراده‌ی برتر معنا می‌شود و از خود هیچ استقلال و ذاتی ندارد تا عقل بتواند آنرا تشخیص دهد. 🔹استاد مطهری در کتاب به خوبی به تحلیل این نظریه پرداخته است: «یکی دیگر از مکتبها در مورد انسان کامل، انسان برتر، انسان نمونه، انسان ایده‌آل و انسان متعالی، مکتب قدرت است. در این مکتب، انسان کامل مساوی با انسان مقتدر و صاحب قدرت است، و به عبارت دیگر کمال در این مکتب مساوی با توانایی، و نقص مساوی با عجز و ناتوانی است. هر انسانی که قویتر است کاملتر و هر انسانی که ضعیفتر است ناقصتر است و اساساً حق و عدالت، حقیقتی نیست و معنایی غیر از همان قدرت و توانایی ندارد.»(انسان کامل، م.آثار، ج۲۳،ص۲۴۷) 🔸استاد مطهری در یک تبیین مفصلی توضیح می‌دهد که این نظریه غالب بر تفکر دنیای غرب است و توسط فرانسیس بیکن تئوریزه شد و به عنوان مبنایی برای سلطه بر طبیعت و مهندسی آن مطرح گشت و به نظریه‌های اراده گرایانه و فاعلیت محور (سوبژکتیویته) منتهی شده است. در حقیقت غلبه نگرش هندسی و میل به مهندسی طبیعت و مهندسی جامعه و توسعه ریشه در این مکتب دارد. چرا که بیکن با نفی ارزش ذاتی علم و معرفت، آن را صرفا ابزاری برای اکتساب قدرت و سلطه بر واقعیت و بهره‌وری بیشتر در جهت توسعه معرفی کرد. در واقع شاید بتوان گفت بیکن با ارائه منطق جدید خود بر پایه مفهوم اراده و قدرت، بنیان را درافکنده است هرچند بعدها توسط هگل و مارکس و نیچه صورت معرفتی به خود گرفته است. 🔹 استاد مطهری در تحلیل خود از تمدن غرب و ریشه‌یابی بحران حقیقت و اخلاق در غرب بر این اعتقاد است که یکی از بنیان‌هایی که موجب شد تمدن غرب از مسیر صلاح و سداد منحرف شود همین اراده‌گرایی، قدرت‌مداری و فاعلیت محوری است که با ماکیاولی، بیکن و دکارت آغاز شد و به تدریج گسترش یافت و صور مختلفی در تفکرات غربی پیدا کرده است. اما هم لیبرالها متاثر از این اندیشه هستند و هم سوسیالها. همین اراده گرایی و قدرت‌گرایی و فاعلیت‌محوری، موجب نفی کاشفیت، قداست و ارزشمندی علم از حیث معرفت‌شناختی شد و صرفا به ابزاری برساخته برای توسعه و مهندسی طبیعت و اجتماع تقلیل یافت و همین روند موجب نفی بنیان‌های اخلاق و ارزشهای انسانی و اسارت علم در خدمت اراده‌ی برتر و قدرت‌های فاعلیت محور شد. این مسیر بود که دنیای غرب را به سمت سویی برد که از دل آن مکتب قدرت و فاعلیت محور مارکسیسم و نیچه و امثالهم بیرون آمد. 🔹استاد مطهری به خوبی تذکر می‌دهند که امثال بیکن و دکارت به عواقب نظریه خود ملتفت نبودند بلکه بعدها که در ادامه آن فلسفه‌ها و اندیشه‌هایی متولد شد به تدریج آثار و پیامدهای مخرب نظریه‌های آنها آشکار شد. 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1853
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۸ از ۵۰ 🔸 با مطالعه آثار استاد مطهری روشن شد که سوبژکتیویته یا اصالت فاعلیت که وجه غالب تفکر مدرن است محصول یک بدفهمی از نسبت اختیار با علیت است که پیش از این اشاعره به آن مبتلا بودند. ایشان در توضیح این بدفهمی از اختیار و تعارض آن با علیت می‌گوید: «لازمه فاعل مختار بودن این است که علت در کار نباشد، انسان علت کار خودش نیست، فاعل کار خودش است، خدا هم فاعل عالم است نه علت آن، چون اگر بگوییم علت، معنایش ضرورت ترتب معلول بر علت است، و اگر قائل به ضرورت شویم دیگر فاعل مختار نیست بلکه موجب است، و این همان بحث معروفی است که از قدیم مطرح بوده است. به هر حال فرنگیها عموماً در باب اختیار، اعتقادشان همین است که اگر موجودی مختار باشد، اصل علیت بر وجود او حاکم نیست.» (نقدی بر مارکسیسم ص۱۲۹) به عنوان یک امر حاشیه‌ای بد نیست که اشاره شود استاد مطهری به کارگیری لفظ «فاعلیت» توسط متکلمین به جای «علیت» را یک بازی لفظی می‌داند.(اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۳ص۲۰۸) 🔸 خوب است که در اینجا برخی از عبارات استاد مطهری در تحلیل جریان اراده گرایی و قدرت محوری بیکن را در جهت و که بسیار جالب توجه و انذار دهنده است در اینجا نقل شود که عبرت آموز است و برای امروز ما، نفع آن بسیار زیاد است: 🔹«قبل از بیکن، اکابر بشر اعم از فلاسفه و بالخصوص ادیان علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند نه در خدمت و توانایی؛ یعنی وقتی انسان را تشویق به فراگیری علم می‌کردند، تکیه گاه این تشویق این بود که‌ای انسان، عالم باش! آگاه باش! که علم تو را به حقیقت می‌رساند؛ علم وسیله رسیدن انسان به حقیقت است. و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و مافوق منافع انسان و امور مادی بود. همیشه علم را در مقابل مال و ثروت قرار می‌دادند ... . 🔸بیکن نظر جدیدی ابراز کرد و گفت: اینها برای انسان سرگرمی است که دنبال علم برود برای اینکه می‌خواهد حقیقت را کشف کند زیرا خود کشف حقیقت مقدس است. انسان علم را باید در خدمت زندگی قرار دهد؛ آن علمی خوب است که بیشتر به کار زندگی انسان بخورد، آن علمی خوب است که انسان را بر طبیعت کند، آن علمی خوب است که به انسان توانایی بدهد. این بود که علم جای جنبه آسمانی خودش را به جنبه زمینی و مادی داد؛ یعنی مسیر علم و تحقیق عوض شد و علم در مسیر کشف اسرار و رموز طبیعت افتاد برای اینکه انسان بیشتر بر طبیعت مسلط شود و بهتر بتواند زندگی کند و به عبارت دیگر رفاهش را بهتر و بیشتر فراهم کند. البته این نظریه از یک نظر خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرد، چرا که علم در مسیر کشف طبیعت برای تسلط انسان بر طبیعت و بهره‌مند شدن او از طبیعت افتاد و از این نظر بسیار خوب بود. اما در کنار این، علم دیگر آن قداست و والایی و مقام قدس و طهارت خود را از دست داد. ... بیکن گفت: علم برای و در خدمت قدرت؛ دانایی برای توانایی نه برای چیز دیگر. این نظریه در ابتدا اثر بد خودش را ظاهر نکرد. ولی تدریجاً که بشر از علم، فقط توانایی و قدرت می‌خواست، به جایی رسید که همه چیز در خدمت قدرت و توانایی قرار گرفت.الآن چرخ دنیا بر این اساس می‌گردد که علم به طور کلی در خدمت قدرتهاست. عالمترین فرد مثلاً آقای اینشتین است ولی علم اینشتین در خدمت کیست؟ در خدمت روزولت. اینشتین نوکر آقای روزولت است و نمی‌تواند نباشد. چه در اردوگاه امپریالیسم و چه در اردوگاه سوسیالیسم همین‌طور است، فرق نمی‌کند، در همه جا علم در خدمت قدرت است. الآن دنیا را قدرت می‌چرخاند نه علم. این جمله را که می‌گوییم: «دنیای ما دنیای علم است» باید اندکی تصحیح کنیم؛ دنیای‌ ما دنیای است نه دنیای علم، به این معنا که علم هست ولی نه علم آزاد بلکه علم در خدمت قدرت و زور و توانایی. علم امروز اسیر است و آزاد نیست و لهذا هر اختراع و اکتشافی که در دنیا رخ می‌دهد، اگر بشود آن را در خدمت زور قرار داد و از آن یک سلاح مهیب خطرناک و وحشتناکی برای کشتن انسانها ساخت، اول آنجا از آن استفاده می‌شود، بعد در خدمت کارهای دیگر بشر قرار می‌گیرد؛ یعنی اول در خدمت زور قرار می‌گیرد، مگر اینکه اکتشافی باشد که به درد زور نخورد. احیاناً در ابتدا اکتشاف را بروز نمی‌دهند و تا وقتی که لازم باشد، این سرّ را حفظ می‌کنند برای اینکه «زور» به آن احتیاج دارد. راهی که بیکن طی کرد، خواه ناخواه به آنچه که ماکیاول و مخصوصاً نیچه گفته است منتهی می‌شود.» (انسان کامل، م.آثار، ج۲۳، ص۲۴۹ - ۲۵۲) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1856
📌 پرسش و پاسخ بعد از انتشار یادداشت کار خطرناک، مطالب زیادی برای نویسنده ارسال شد که قریب به اتفاق تأیید و تشکر بود الا چند مورد بسیار قلیل که بنای بر نشر آنها در این تارنمای علمی و منطقی را ندارم. اما یکی از اعضای کانال که نمی‌شناسم پیامی فرستاد که متن آن بدون هرگونه تغییری با پاسخ بنده و در نهایت پاسخی که آن دوست نادیده فرستادند جهت اطلاع همگان درج می‌شود تا جلوی تهمت‌زنی‌ها و تخریب‌های گسترده افراد نامعلوم گرفته شود. 🛑 پیام عضو محترم: سلام علیکم این پیام رو یکی از طلبه‌های محلی در گروه دوستانم نوشته. جناب عالی به این موارد قایل هستید ؟ «این متن آقای سید مهدی موسوی نوشته کسی که قائل آقای میرباقری جاسوس است، سیدمنیر آدم مجتهدی نیست و سواد حوزوی زیادی ندار، پدرشان سید نورالدین در جریان حزب برادران مقصر است..‌‌. فکر کنم همین قدر برای بی اعتباری متن ایشان کفایت کند» ❇️ پاسخ بنده به آن دوست محترم: پیام آقای موسوی سلام علیکم با تشکر از لطف شما و سپاس از نویسنده محترم که نمی شناسم اینها حرفهایی که نقل شد کاملا دروغ و بهتان و تهمت است و گوینده حتما و قطعا باید در روز قیامت در محضر خداوند متعال و حضرات معصومین (علیهم السلام) پاسخ بدهد. البته بهترین روش برای فرار از پاسخگویی است. اعتقاد بنده: اولا: آقای میرباقری به لحاظ شخصیت فردی، و براساس ظواهر حالات، انسان مومنی است و قصد او خدمت به اسلام است. اگر چه مسیرش اشتباه است و مبانیش متاثر از سید منیر است و خود سید منیر به صراحت فرموده اند از هگل و انیشتن گرفته اند و ادامه داده اند. ثانیا: بنده قوه سنجش اجتهاد کسی را ندارم. نه شورای نگهبان هستم و نه مجتهد که بخواهم نظر بدهم. خاطرات سید منیر را بخوانید ببینید چقدر درس خوانده است. اعتراف العقلا علی انفسهم جایز ثالثا: آقای میرباقری و سید منیر منطق اجتهاد و دستگاه اصولی فعلی را قبول ندارند و در صدد تاسیس یک علم اصول جدیدی هستند که خود ایشان بارها گفته اند. رابعاً: بنده اصلا درباره آیت الله سید نورالدین اطلاع کافی ندارم پس اظهار نظر نمی‌کنم. به تایید علما از ایشان به عنوان یک عالم محلی و پرنفوذ اعتماد دارم. خامسا: مگر حزب برادران کاری کرده که سید نورالدین مقصر است یا نیست؟ من که بی اطلاع هستم سادسا: بنده هر کسی را با دستگاه فکری امام خمینی و امام خامنه ای و شهید مطهری می سنجم، با مطالعه فراوان و دقت، ابتدا فهم همدلانه می‌کنم و سپس نقد منطقی و علمی می‌کنم و ملاحظه سیاسی و اجتماعی هم ندارم.(حیات علم به نقد و انتقاد است نه دیکتاتوری و تهمت زدن و فحاشی کردن) می‌توانید به کتاب «الگوهای کلان علوم انسانی اسلامی در بستر انقلاب اسلامی» ص ۵۰۶ تا ۵۵۸ مراجعه کنید و ببنید چگونه در بیش از ۵۲ صفحه به طور مفصل اندیشه سید منیر و آقای میرباقری را با کمال احترام و رعایت انصاف و بدون هر گونه نقدی و براساس منابع اصلی خودشان تبیین و تفسیر منطقی و علمی کرده‌ام که قبل و بعد چاپ تأیید بعضی از دوستان جریان را هم گرفته‌ام. اعاذنا الله من شرور انفسنا خداوند از سر تقصیرات همه ما بگذرد و همه ما را در راه خدمت به اسلام و انقلاب هدایت کند. 🛑 پیام آن عضو محترم: اجازه میدهید این کلام جناب عالی رو بفرستم در آن گروه؟ ❇️ پیام بنده: مانعی ندارد. 🛑 پاسخ عضو محترم: اون دوست طلبه ما الان پیام زدند و درخواست حلالیت از حضرت عالی کردند. گفتند من به اون طلبه زنگ زدم که چهار پنج سال پیش چنین چیزهایی گفتی ایشان گفته بودند نه من انتقاد داشتم اما چنین چیزهایی نگفتم. ❇️ پاسخ نهایی بنده: ممنون و سپاسگزارم خداوند شما و ایشان را بهترین ها عنایت کند و خیر دنیا و آخرت دهد به برکت امام رضا علیه السلام 🌺❤️ •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1857
📌 الگویی برای نقد علمی ... ... می‌توانید به کتاب «الگوهای کلان علوم انسانی اسلامی در بستر انقلاب اسلامی» ص ۵۰۶ تا ۵۵۸ مراجعه کنید و ببنید چگونه در بیش از ۵۲ صفحه به طور مفصل اندیشه سید منیر و آقای میرباقری با کمال احترام و رعایت انصاف و بدون هر گونه نقدی و براساس منابع اصلی خودشان تبیین و تفسیر منطقی و علمی شده است که قبل و بعد چاپ، تأیید بعضی از دوستان جریان را در پی داشته است. چاپ: ۱۳۹۴ تهران: آفتاب توسعه، پژوهشکده علوم انسانی اسلامی •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1858
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۹ از ۵۰ 🔹اگرچه مکتب قدرت و اراده برای فاعلیت انسان اعتبار زیادی قایل است و آن را اصل و محور همه‌ی معرفت‌ها و ارزش‌های اخلاقی معرفی می‌کند، اما بر اساس منطق دیالکتیک که اصل بر تضاد و تقابل است به طور طبیعی اراده‌ای که برتر از سایر اراده‌ها و فاعلها باشد، اراده‌ی غالب می‌شود و بقیه اراده‌ها و فعالیت‌ها را تحت تسخیر و ولایت خود در می‌آورد و یا به گونه‌ای عمل می‌کند که خودِ افراد عبودیت واطاعت آنرا بپذیرند ومسخر او بشوند. دراینجا نوع خاصی از فاعلیت شکل می‌گیرد که غیر از فاعل جبری و اکراهی است بلکه محصول اراده وانتخاب خود افراد است که درفلسفه اسلامی ازآن به «فاعلیت بالتسخیر» یاد می‌شود.(درس‌های اسفار، ج۳،ص۶۶) وجریانهای چپ از آن به (فاعل تبعی) یادمی‌کنند. 🔸استادمطهری درتوضیح فاعلیت بالتسخیر می‌گوید: «فاعلیت بالتسخیر یک فاعلیت بینابین است ازاین جهت است که کار این فاعل ازیک طرف شبیه فاعل بالقسر است، یعنی یک قوه ما فوق وجود دارد که اگر این قوه نبود فاعل این کار را انجام نمی‌داد، و ازطرف دیگر شبیه فاعل بالطبع است که فاعل با یک قوه مافوق اتصال پیدا کرده و حالتش عوض شده است، به این معنا که الان که با آن متحد شده، چنین نیست که فاعل به سبب مثلًا یک ضربه خارجی این کار را می‌کند بلکه در حال اتصال با قوه ما فوق، با او هماهنگ عمل می‌کند. ... گاهی افرادی مقهور اراده افراد دیگر می‌شوند. در مورد افراد دو گونه مقهوریت داریم. گاهی یک فرد، مقهور فرد دیگر می‌شود به این معنا که مقهور «زور» او می‌شود. چماق بالای سرش گرفته که باید این کار را بکنی و اگر نکنی چنین و چنان می‌شود. این حالت، اجبار است. در اینجا اگر این چوبِ بالای سر نباشد او چنین کاری را نمی‌کند. اما یک وقت هست که یک فرد، مقهور «اراده» فرد دیگر است، یعنی چنان مجذوب او و مرید اوست و چنان تحت تأثیر اوست که هرچه او اراده کند این هم همان را اراده می‌کند، نه اینکه او بالجبر او را وادار می‌کند. البته این حالت تا وقتی است که این رابطه محفوظ است، همین قدر که این رابطه قطع شود مثلًا آن شخصی که اراده قاهری دارد از دنیا برود مسیر این فرد هم تغییر می‌کند و به حال اول برمی‌گردد. (درسهای اسفار، ج۳، ص۶۶- ۷۷.) 🔹 گسترش اندیشه (سوبژکتیویته) در تمدن غرب از ماکیاولی و بیکن و دکارت و هابز گرفته تا کانت، هگل، مارکس و نیچه، تلاشی بود برای رهایی بشر از مشکلاتی که در قرون وسطی به آن گرفتار بود یعنی از ، و اکراه؛ اما «از قضا سرکانگبین صفرا فزود» و به مشکلات بزرگترین منتهی شد و به انسان انجامید و به گونه‌ای دیگر انسان را تحت حاکمیت اراده‌ی برتر و فاعل قدرتمندتر قرار داد اما این‌بار با رغبت و رضایت خود افراد، با مسخ و از خودبیگانگی. به تعبیر دیگر براساس اصالت فاعلیت، انسان دارای اراده و آزاد است اما اراده و آزادی انسان حداکثر این مقدار است که می‌تواند به ضرورت‌های حرکت تاریخ آگاه بشود و خودش را با آن ضرورت‌ها و نظام اراده‌ی حاکم بر تاریخ و اراده برتر تطبیق بدهد و در برابر آن اطلاعت و پیروی (عبودیت) داشته باشد‌. از این رو به اقتدارگرایی و محوریت حکومت (اصالت ولایت؟) می‌انجامد. از این رو، «طراحی و مهندسی اجتماع‏» از طریق کنترل اراده‌ها و سرپرستی جامعه توسط دولت بسیار مهم می‌شود. بنابراین «یکی از عجایب روزگار این است که دولتهایی که به سوسیالیسم و کمونیسم رسیدند بیش از دولتهایی که به این مرحله نرسیده‌اند همه چیزشان وابسته به دولت است. این حرفها در تعلیمات مارکس بود و مارکس به قول اینها یک فیلسوف بود، در خانه‌اش نشسته بود و این حرفها را می‏زد. لنین وقتی آمد اینها را پیاده کند عملًا دید اینها حرف مفت است؛ اگر دولت نباشد، اگر زور نباشد مگر می‌شود یک جامعه را نگهداری کرد؟ این بود که جزء تغییراتی که داد مسئله‌ دولت بود، بلکه خشن‏ترین دولتها را اینها به وجود آوردند.» (فلسفه تاریخ، ج۳،ص۲۰۲) 🔸برهمین اساس استاد معتقد است که ادعای اصالت اراده و به تمرکزگرایی حول دولت (ولایت؟) منتهی می‌شود و سرانجام به سلب اراده و آزادی افراد و مفرط می‌انجامد: «اساساً اراده اعضا و افراد و سازمانها از آنها سلب شود و به شکل ابزارهای بلااراده دربیایند و همه تصمیمها و طرحها و اراده‏ها از مقامات بالا باشد. تمرکزی که اینها دنبالش می‌روند ومدعی هستند درکشورهای سوسیالیستی هست،... به صورتی است که برای افراد آزادی به هیچ شکل باقی نمانده است.»(نقدی برمارکسیسم، ص۳۲۱) 🔹بنابراین همه‌ی خوبی‌ها وبدی‌ها محصول دولت‌ها وساختارهاست. اگرساختاری خوب باشد همه محصولات آن خوب است واگر ساختاری بد باشد همه خروجی‌های آن بد است. 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1860
سالروز ارتحال ملکوتی بنیانگذار كبير جمهوری اسلامی ایران، عارف واصل، حکیم متأله، فقیه نابغه و اصولی مؤسس حضرت امام خمینی (قدّس الله نفسه الزكية ) را تسلیت عرض مینمایم. •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1861
📌 سرآمد تاریخ فقه و حکمت و عرفان آیت الله العظمی خامنه‌ای: 🔹امام از سرآمدان تاریخ ما است؛ نه فقط از سرآمدان روزگار ما. 🔸سرآمدان کسانی هستند که در هر رشته‌ای، در هر بخشی از بخشهای معارفی و عملیِ انسانها دارای عظمتند. در میان بزرگان و اشخاص باعظمت، بعضی‌ها یک سر و گردن از دیگران برترند که به اینها میگوییم سرآمد. 🔹در هر روزگاری سرآمدانی وجود دارند لکن بعضی‌ها مخصوص روزگار خودشان نیستند، [بلکه] سرآمد تاریخند. 🔸سرآمدان را نمیشود از حافظه‌ی تاریخ حذف کرد؛ نکته‌ی مهمّ مورد توجّه ما این است. سرآمدان را نه میشود حذف کرد، نه میشود تحریف کرد. نه اینکه تبلیغات مخالفین نتواند چهره‌های سرآمدان را بد معرّفی کند؛ چرا، رسانه‌های تبلیغاتی که روزبه‌روز هم مدرن‌تر میشوند، امروزی‌تر میشوند، مجهّزتر میشوند، میتوانند شب را روز و روز را شب معرّفی کنند، میتوانند درباره‌ی چهره‌های برجسته و منوّر هم دروغ‌پردازی کنند، امّا این کفِ روی آب است، این «فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفاءً» است. خورشید زیر ابر باقی نمیماند. 🔸ابن‌سینا و شیخ طوسی، بعد از هزار سال از دورانِ خودشان، امروز میتوانند خودشان را با صدای رسا معرّفی کنند؛ شخصیّت آنها را نمیشود محو کرد، نمیشود از حافظه‌ی تاریخ زدود، نمیشود تحریف هم کرد. 🔹ابعاد شخصیّت امام بزرگوار ما از ابن‌سینا و شیخ طوسی وسیع‌تر است، متنوّع‌تر است. خصوصیّاتی که در تشکیل شخصیّت امام بزرگوار دخالت دارند، بمراتب بیشتر است از خصوصیّاتی که در شخصیّت آن‌گونه برجسته‌ها و سرآمدها حضور دارند. 🔸امام یک سرآمدِ همه‌جانبه است؛ هم در دانشهای دینی سرآمد است ــ امام در فقه، در فلسفه، در عرفان نظری، سرآمد است ــ هم در ایمان و تقوا و رفتارهای پرهیزکارانه سرآمد است، هم در استحکام شخصیّت و قوّت اراده سرآمد است، هم در قیامِ لله و سیاست‌ورزیِ انقلابی و ایجادِ تحوّل در نظامِ بشری سرآمد و یگانه است. این خصوصیّات در هیچ‌کدام از سرآمدانِ تاریخِ ما با هم جمع نشده است، [امّا] در امام بزرگوار این خصوصیّات با همدیگر جمع است. 🔹نتیجه اینکه این امام بزرگوار را هیچ‌کس نمیتواند از حافظه‌ی تاریخ محو کند، نه امروز و نه در قرنهای آینده، و نمیتواند شخصیّت او را تحریف کند؛ چند صباحی ممکن است دروغ‌پردازی بشود، تحریف شخصیّت بشود، امّا در نهایت چهره ی درخشان امام، خود را با صدای رسا به همه معرّفی میکند؛ این خورشید را پشت ابر نمیشود نگه داشت. ۱۴۰۲/۰۳/۱۴ بیانات در مراسم سی‌وچهارمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (رحمه‌الله) °•°•🌺🍀•°•°🌷🌱•°•° ❇️ https://eitaa.com/usul121/1140
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۱۰ از ۵۰ 🔹تولد ساختارگرایی از دل اراده‌گرایی و اصالت فاعلیت (سوبژکتیویته)، چندان هم دور از ذهن و تعجب آور نیست و باید بدان توجه ویژه‌ای داشت. اما نکته مهم در این ساختارگرایی، تقویت نظریه و اندام‌وارگی است؛ «هگل، فیلسوف مشهور آلمان، در فلسفه خود این اصل را مورد توجه قرار داده است. ماتریالیسم دیالکتیک مارکس و انگلس که سخت متأثّر از فلسفه و منطق هگل است، این اصل را به نام اصل «تأثیر متقابل» پذیرفته است. ... همه کسانی که از رابطه انداموارگی و همبستگی و پیوستگی اجزاء جهان سخن گفته‌اند در یک سطح سخن نگفته‌اند‌.»(عدل الهی، ص۱۴۱) از نتایج این نظریه این است که نظام سیاسی و اجتماعی علت حقیقی هر امر علمی، فرهنگی و صنعتی در یک جامعه است و هر محصولی، اختصاص به همان نظام و جامعه دارد و قابل تفکیک نیست. یا همه‌ی آن باید گرفته شود یا هیچ بخشی از آن را نمی‌تواند أخذ کرد. 🔸کل‌گرایی هگلی - مارکسی، یک کل‌گرایی تک ساحتی و تک لایه است، چرا که بر محور اصالت ماهیت و شناخت کیفیات است و وجود و هستی صرفا یک مقوله‌ی ذهنی است. در این نگرش، فهم تشکیکی از هستی و سلسله مراتبی از وجود معنا ندارد، لذا وحدت هگلی محصول تضاد و درگیری و حذف به نحو «کون و فساد» است و صرفا یک تلقی «همه خدایی» از جهان ارائه می‌دهد که نقص و کمال در هم تنیده است. 🔹در بیان استاد مطهری آمده است: «نوع دیگر از وحدت وجود این است که یک شی‏ء به دلیل کمال بی‏فعلیتی و کمال بی‏رنگی و بی شکلی و نداشتن هیچ چیزی پذیرای همه چیز می‌شود. چون تعینی از خودش ندارد هر تعینی را می‏پذیرد. ولی آن تعینی که می‏پذیرد، آن را ندارد و می‏پذیرد، که درباره- به قول فلاسفه- ماده اولی‏ یا هیولای اولی‏ چنین چیزی است، یعنی حقیقت بی‏تعین مطلق، یعنی قوه و استعداد محض که هیچ فعلیتی ندارد. چون هیچ فعلیتی ندارد همه گونه فعلیت را در خود می‏پذیرد. مسئله‌ از قبیل نوع دوم است، چون او در فلسفه خودش تصریح می‌کند که سلسله مراتب تزها و آنتی تزها و این مثلثها که همین‌طور پیش می‌رود، هر مرتبه قبل در مرتبه بعد وجود دارد و هر مرتبه بعد هم در مرتبه قبل وجود دارد، از باب اینکه هر ناقص در کامل وجود دارد و هر کاملی هم در ناقص وجود دارد، اما «ناقص در کامل وجود دارد» یعنی کامل مرتبه اعلای وجود ناقص است؛ «کامل در ناقص وجود دارد» از باب اینکه ناقص مرتبه ضعیف وجود کامل است. این مثل این است که بگوییم نور ده شمعی در هزار شمعی وجود دارد، یعنی نور هزار شمعی درجه کامل همین است؛ نور هزار شمعی هم در نور ده شمعی وجود دارد، از باب اینکه این درجه ضعیف آن است. حال، او از باب اینکه خدا را یک حقیقتی گرفته است که آن را یک برنهاده و تز فرض کرده که بعد در مقابلش یک آنتی تز قرار داده و بعد در مقابلش سنتز، [معتقد است‏[ اینها از یکدیگر جدا نیستند؛ تز و آنتی تز و سنتز مراتب تکامل یکدیگر هستند و بنابراین می‌شود گفت انسان در خدا وجود دارد، می‌شود گفت خدا در انسان وجود دارد؛ می‌شود گفت طبیعت در خدا وجود دارد، یا گفت خدا در طبیعت وجود دارد.» (ر.ک: فلسفه تاریخ، ج۲،ص۷۴-۷۵) 🔸اندام‌وارگی و کل‌گرایی هگل و مارکس هم اگرچه در ادعا ارگانیکی است اما بیشتر از کل‌گرایی و اندام وارگی مکانیکی را نمی‌تواند توجیه کند. استاد مطهری می‌نویسد: «فلاسفه جدید، بالاخص فیلسوف بزرگ آلمان هگل، اصل«اندام‏‌وارگی» را- یعنی اینکه رابطه اجزای طبیعت با کل، رابطه عضو با اندام است- تأیید کرده‌اند. هگل روی اصولی به اثبات این مطلب می‏‌پردازد که قبول آنها متوقف است بر قبول همه اصول فلسفه او. پیروان مادی هگل یعنی طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک نیز این اصل را از هگل گرفته و تحت عنوان «اصل تأثیر متقابل» یا «اصل ارتباط همگانی اشیاء» یا «اصل همبستگی تضادها» به شدت از آن دفاع می‌کنند و مدعی هستند که رابطه جزء با کل در طبیعت، رابطه ارگانیکی است نه مکانیکی، ولی آنجا که در مقام اثبات برمی‌آیند جز رابطه مکانیکی را نمی‌توانند اثبات کنند. حقیقت این است که روی اصول فلسفه مادی، این که جهان در کل خود به منزله یک اندام است و رابطه اجزاء با کل، رابطه عضو با اندام است غیرقابل اثبات است.»(جهان‌بینی توحیدی، ص۸۰-۸۱) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1865
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۱۱ از ۵۰ 🔹نکته دیگر در این منطق، مشروعیت دشمن تراشی برای دولت‌ها است. «هگل گفته است: دولتها اگر بخواهند موجودیتشان محفوظ بماند باید دشمن برای خودشان خلق کنند.» (نقدی بر مارکسیسم،ص۶۳) براین اساس، بخشی از ماهیت دولتها در تضاد و تقابل مشخص می‌شود و برنامه‌ها و سازوکارهای مدیریتی و اجرایی آن همواره می‌بایست در وضعیت جنگی و تقابل با دشمنان طراحی شود. 🔸از دیگر نتایج این دستگاه فکری، مشروعیت و اخلاقی بودن استبداد و استفاده از زور برای برخی از دولت‌هایی است که به نظر مروجان این تفکر حق است: «از نظر مارکسیسم زوری که استثمارگر علیه استثمار شده به کار می‌برد غیراخلاقی است چون در جهت حفظ وضع موجود و عامل توقف است، و اما زوری که استثمار شده به کار می‌برد اخلاقی است چون در جهت دگرگون شدن جامعه و تحول به مرحله عالی‌‏تر است. به عبارت دیگر در نبرد دائمی حاکم بر جامعه که دو گروه با یکدیگر در نبردند، یکی نقش «تز» را ایفا می‌کند و یکی نقش «آنتی‌‏تز» را. زوری که نقش تز را ایفا می‌کند به دلیل اینکه ارتجاعی است غیر اخلاقی است و زوری که نقش «آنتی‌‏تز» را ایفا می‌کند به دلیل اینکه انقلابی و تکاملی است اخلاقی است. و البته همین نیرو که اکنون اخلاقی است، در مرحله بعد با نیروی دیگری که نقش نفی کننده این را ایفا می‌کند مواجه می‌گردد و در آن وقت نقش او ارتجاعی و نقش رقیب تازه نفس اخلاقی خواهد بود. و لهذا اخلاق، نسبی است؛ آنچه در یک مرحله اخلاق است، در مرحله بالاتر و کامل‏تر ضد اخلاق است.»(جامعه و تاریخ، ص۲۰۸) 🔹 در خلأ عقل و دستگاه معرفت‌شناختی علم آور و کاشف از واقع، آنچه موجب همگرایی فعالیت‌های متنوع و متکثر و همکاری انسانها می‌شود و و فعالیت‌های رسانه‌ای و گروهی خواهد بود که با ، تحریک گرایش‌ها و دستکاری ذائفه‌ها و کار جمعی و حزبی(جبهه‌ای) قلوب را تسخیر کند. 🔸استاد مطهری در تبیین شگردهای رسانه‌ای و تبلیغاتی این جریان‌ها می‌نویسد: «ماتریالیسم در عصر ما- خصوصاً در کشور ما- جامه منطق را از خود دور کرده و به سلاح «تبلیغ» مجهّز شده است؛ از این رو ابایی ندارد که علل گرایشها و اعراضها از مادّیگری را به گونه‌ای دیگر که با هدفهای از پیش تعیین شده سیاسی و اجتماعی منطبق باشد، توجیه و تفسیر نماید.»(علل گرایش به مادیگری،ص۸) ایشان با اشاره به ضعف منطق جریان‌های چپ می‌نویسد: «کاملاً احساس کرده‌اند که اگر مسائل را به صورت اصلی و صحیح مطرح کنند، کلاهشان سخت پس معرکه است؛ ناچار کانال‌های انحرافی ایجاد می‌کنند و مغلطه به کار می‌برند.»(علل گرایش به مادیگری،ص۱۳) شهید مطهری در ادامه می‌نویسد: «ماتریالیست‌های ایران اخیراً به تشبّثات مضحکی دست زده‌اند. این تشبّثات بیش از پیش فقر و ضعف این فلسفه را می‌رساند. یکی از این تشبّثات «تحریف شخصیت‌ها» است. کوشش دارند از راه تحریف شخصیت‌های مورد احترام، اذهان را متوجّه مکتب و فلسفه خود بنمایند.»(همان، ص۱۴ - ۱۵) ایشان با اشاره به شگرد چپ اسلامی در ایران می‌نویسد: «در ایران در یکی دو سال اخیر به نیرنگ تازه‏ای بس خطرناکتر از «تحریف شخصیتها» دست یازیده است و آن تحریف آیات قرآن کریم و تفسیر مادّی محتوای آیات با حفظ پوشش ظاهری الفاظ است. این نیرنگ، نیرنگ جدیدی است و از عمر آن در ایران کمتر از دو سال می‌گذرد.»(همان،ص۲۹-۳۰) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1866
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۱۲ از ۵۰ 🔹 نکته مهم در جذابیت این تفکر در جوامع اسلامی، تأکید بسیار زیاد بر عنصر مبارزه و جنگ اضداد در روابط بین الملل و تفسیر تقابلی از تاریخ است و در این مسیر، آموزه‌ی جهاد اسلام را مؤید می‌آورند و با برجسته کردن جهاد به عنوان یک عنصر دیالکتیکی و جنگ اضداد می‌توانند بخش‌هایی از جوانان جامعه‌ی اسلامی را جذب کنند: «دیالکتیک که مبارزه و جنگ اضداد را مادر همه چیز می‌داند، قهراً فلسفه‌ای است که در عمل هم انسان را به مبارزه دعوت می‌کند و مبارزه را یکی از مقدس‏ترین چیزها می‌شمارد، و ما هم در کتاب‏ قیام و انقلاب مهدی (علیه السلام) جز و اصولی که به عنوان نتیجه دیالکتیک ذکر کرده‌ایم یکی همین اصل قد است و است، و البته این فکر به مسئله‌ جهاد هم خیلی کمک می‌کند، یعنی یک فکر صد در صد ضد مسیحی است نه ضد اسلامی، چون از نظر اسلام خودش یکی از ارکان است و مبارزه اساساً در اسلام قداست دارد، و این را خودشان هم درباره اسلام قبول دارند، و مسیحی‏ها که صلح را به طور مطلق بر هر جنگی و مبارزه‏ای ترجیح می‌دهند، قهراً این فکر مخالف آنهاست. این جوانها هم بیشتر گرایششان به دیالکتیک و قهراً ماتریالیسم روی همین حساب است که این فلسفه، و است؛ جوان هم که اساساً آمادگی برای عمل دارد، یعنی در مرحله اول می‌خواهد فلسفه‌ای به او پیشنهاد بشود که فلسفه عمل باشد (به علت همان نیروی زیادی که در جوان هست)، بعد برایش توجیه درست می‌کند. اضافه بر این، اینها مدعی هستند ماتریالیسم دیالکتیک است (روی این کلمه خیلی باید دقت کرد) یعنی خود مبارزه اگر علمی داشته باشد که چطور باید مبارزه کرد و راهش چیست و در هر مرحله از مراحل مبارزه چه تاکتیکی باید به کار برد، آن همین دانش دیالکتیک است؛ البته ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی دانش مبارزه است یعنی بینش مادی (اقتصادی) دیالکتیک تاریخ. این مطلب بزرگ‏ترین چیزی است که اینها به آن افتخار می‌کنند و چیزی هم که امروز مطالبه می‌کنند همین است، می‌گویند شما باید و را طوری برای ما تفسیر کنید که گذشته را تفسیر کند و راه برای آینده هم بگشاید، یعنی درسی باشد که به دست انسان بدهند و بگویند اگر به این درس عمل کنی موفق می‌شوی.»(نقدی بر مارکسیسم، ص۶۴) 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1867
📌 بنیان مرصوص امام خمینی در بیان و بنان آیة الله جوادی آملی آیت الله العظمی جوادی آملی در مقدمه کتاب نوشته است: از بزرگ‌ترین نایبان امامان معصوم، امام خمینی است که محور تمام رفتار،گفتار، کردار و قیام و قعود وی با حسن فعلی و حسن فاعلی عادلانه همراه بوده و همان گونه که هر کدام از امامان مظهر اسمی از اسماء الهی در مقام ظهورند هر کدام از نایبان آنان نیز نیابت شخصی از اشخاص آن ذوات نورانی را دارند، هر چند در مقام نیابت کبرا، نایب همه آن ذوات نورانی اند. •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1868
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۱۳ از ۵۰ 🔹 استادمطهری در آثار فراوانی به نقد و بررسی مجموع این مدعیات می‌پردازد و معتقد است که اساس تقسیم فلسفه به فلسفه بودن و بکلی غلط است و ریشه در بنیان‌های معرفتی غلط و اهداف سیاسی و اجتماعی می‌داند: «اساس این تقسیم بکلی غلط می‌شود. پس اینکه‏ ما دو نوع فلسفه داریم: فلسفه هستی و فلسفه شدن، از ایندو یا این راباید انتخاب کرد یا آن را، ارسطو و دیگری آن را انتخاب کردند هگل ومارکس این را؛ نه، فلسفه سومی هم وجود دارد که آن هم اسمش فلسفه هستی است ولی آن فلسفه هستی فلسفه‌ای است که هم شامل ثابت است هم شامل سیال. نه تنها در مقابل اینها قرار نمی‌گیرد، بلکه هر دوی اینها را در بر می‌گیرد. ... می‌گویند شما یا باید منکر شدن باشید و قبول کنید که پس حقیقتْ جاودانی است، ارزشهای اخلاقی هم جاودانی است، یا باید منکر شدن نشوید منکر آن بشوید، از ایندو باید یکی را انتخاب کنید. ما می‌گوییم هیچ وقت از ایندو یکی را انتخاب نمی‌کنیم، ما هر دو را قبول داریم، می‌گوییم آنچه که به طبیعت تعلق دارد شدن است، آنچه که به روح تعلق دارد ثبات است. این است که در عین اینکه ما به اصلِ شدن در طبیعت معتقد هستیم و بلکه ما شدنِ در طبیعت را خیلی عمیقتر از اینها معتقدیم، به آن اشکالات و بن بستها هم گرفتار نمی‌شویم چون از اول دچار این مشکل نبوده‏ایم.» (فلسفه تاریخ، ج۲، ص۳۶) 🔸استاد مطهری در کتاب ، به نحو مبسوط به نقد ایده می‌پردازد و آن را نتیجه یک نوع سطحی اندیشی و غلبه‌ی نگرش اصالت ماهیت بر ذهنیت فلسفی هگل و مارکس در فهم مقوله حرکت می‌داند و می‌نویسد: «ریشه فلسفی این مطلب چیست؟ چرا برخی از فلسفه‌ها را فلسفه «بودن» و برخی از آنها را فلسفه «شدن» می‌دانند؟ اصل مطلب این است که می‌خواهند بگویند بعضی از فلسفه‌ها هستی را تفسیر می‌کنند نه بر مبنای حرکت و بعضی هستی را تفسیر می‌کنند بر مبنای حرکت. حال باید دید که چرا این مطلب را با مقابل قرار دادن دو کلمه «بودن» و «شدن» بیان می‌کنند؟ اساس این تعبیر از هگل است. کلمات پراکنده‏ای از هراکلیت هم در این زمینه هست که او هم چنین سخنی گفته است ولی سخن او به شکل فرضیه‌ای بوده است بدون اینکه مطلب را تجزیه و تحلیل کرده و یا برای آن برهانی آورده باشد. ... در دوره جدید، هگل بود که آمد و فلسفه‌هایی را که جهان را براساس تغییر وحرکت تفسیر می‌کنند «فلسفه شدن» نامید و فلسفه‌هایی را که جهان را بر غیر مبنای تغییر و حرکت توجیه می‌کنند «فلسفه بودن» نامید. ریشه این فکر و این تقسیم‏بندی، یک طرز تفکر اصالت ماهیتی است بدون اینکه مسئله‌ اصالت ماهیت و اصالت وجود برایشان مطرح باشد. ولی از آنجا که فکر ابتدائی هر کسی همان طرز تفکر اصالت ماهیتی است لذا این سخن را هم بر آن مبنا گفته‌اند. اینها که می‌گویند فلسفه حرکت فلسفه «بودن» نیست، از این جهت است که تصور می‌کنند که در حرکت نیستی دخالت دارد، یعنی یک شئ در حالی که حرکت می‌کند نیست می‌شود، یعنی «هستی» است که «نیستی» در متن هویتش ظاهر می‌شود، پس «بود» ی است که «نبود» می‌شود، ولی بودی نیست که نبود مطلق بشود بلکه بودی است که با نبود ترکیب شده است.» (م.اثار، ج۱۳، ص ۶۷۲ - ۶۷۳) در تفکر اصالت ماهیتی هگل و مارکسیسم، در هرحرکتی ماهیت شئ ازبین می‌رود و نوعش تغییر می‌کند. لذا همه چیز درحال تغییر و دگرگونی است که به نفی خود می‌انجامد که لازمه‌ی آن انکار روح مجرد، انکار جاودانگی حقیقت ونفی جاودانگی اصول اخلاقی و حسن وقبح ذاتی برای ارزشها و رفتارها است. 🔹در ادامه شهید مطهری بیان می‌کند که براساس حکمت متعالیه و فلسفه‌ی اصالت وجودی صدرالمتالهین تمام مشکل فلسفه‌ی غرب حل می‌شود چرا که تبیینی کاملا فلسفی از حرکت در آن ارائه شده است که جنبه سیالیت و تغییر با جنبه ثبات قابل جمع است و از این طریق می‌توان حقیقت شدن و صیرورت دائمی طبیعت، انسان و جامعه را تبیین کرد و در مسیر پویایی و پیشرفت حرکت و برنامه‌ریزی کرد. حکمت متعالیه در عین اذعان به حرکت جوهری و شدن دائمی و صیرورت وجودی طبیعت، انسان و جامعه، جاودانگی روح، جاودانگی حقیقت و جاودانگی اصول و ارزشهای اخلاقی اثبات می‌کند و عقل برهانی می‌تواند به حقیقت این امور پی ببرد. دست یابی عقل انسان به حقیقت ممکن است و می‌توان به حکایت‌گری معرفت از واقعیت نظر داشت و صدق و کذب قضایا را به دست آورد و همچنین می‌توان بر اساس یک جهان‌بینی و انسان شناسی صحیح به ارزش‌های فطری و اصول ثابت اخلاقی پی برد و بر آن اساس زندگی خود را سامان داد. بر اساس همین دستگاه فلسفی، واقعیت ماهیتی توحیدی و سلسله مراتبی دارد و نیاز بشر به دین و شریعت الهی یک امر مسلّم و برهانی و غیر قابل انکاری است. 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1869
📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب ⏹ بخش ۱۴ از ۵۰ 🔸 حضرت امام خمینی و حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای همواره بر نقش محوری و مهم استاد شهید مطهری در دفاع از اندیشه‌های اسلامی و تولید مبانی انقلاب اسلامی تأکید داشته اند چون وی توانست توانمندی حکمت متعالیه در فهم عمیق ماهیت جامعه و تاریخ و هدایت و راهبری اجتماع در جهت گسترش توحید و عبودیت خداوند متعال و گسترش صلح و عدالت جهانی را اثبات کند و بر این اساس دستگاه فکری و فلسفی محکمی را برای انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی به وجود آورد و همین موجب پایداری و بقای انقلاب اسلامی در برابر شبهات مکاتب و فلسفه چپ و راست شده است. 🔹 استاد شهید معتقد بود که: «مسلّماً اگر حکمت الهی همان پیشرفتی که در میان مسلمین کرد در اروپا کرده بود این همه رشته‌های فلسفی متشتّت و متفرق به وجود نمی‌آمد، نه میدان برای خیالبافی سوفسطائیان باز می‌شد و نه برای اظهار نخوت و غرور مادیین، و بالاخره نه‏ایده آلیسم به وجود می‌آمد و نه ماتریالیسم.» (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۱ ص۳۲) بر همین اساس ایشان به تاریخ و تمدن اسلامی توجه ویژه داشت و علوم اسلامی برآمده در تمدن اسلامی همچون فقه و اصول، منطق و فلسفه و کلام، عرفان و اخلاق را سرمایه بسیار بزرگی برای جامعه اسلامی در مسبر پیشرفت همه جانبه‌ای جامعه و مواجهه عالمانه و حکیمانه با فلسفه‌ها و علوم بشری می‌داند. از این‌رو، مقوله استقلال فکری و فرهنگی یک اصل اساسی برای ایشان است که جز با تکیه بر معارف اسلامی و علوم مستقر در تمدن اسلامی ممکن نیست و از سوی دیگر نسبت به تفکر اسلامی با مکاتب چپ و راست بسیار حساس بودند و آن را برای آینده انقلاب وجامعه اسلامی بسیار خطرناک می‌دانستند: «انقلاب ما وقتی پیروز خواهد شد که ما مکتب وایدئولوژی خودمان را به دنیا معرفی کنیم یعنی جمهوری اسلامی ایران آن وقت موفق خواهد شد که بر اساس یک تز، یک ایدئولوژی که همان ایدئولوژی اسلامی است ادامه پیدا کند. اگر این مکتب و ایدئولوژی، اسلامی محض باشد- یعنی اگر استقلال مکتبی داشته باشیم، واقعا آنچه که از اسلام خودمان است همان را بیان کنیم، خجلت و شرمندگی در مقابل دیگران نداشته باشیم- ما در آینده موفق خواهیم بود. اما اگر بنا بشود که یک مکتب التقاطی به نام اسلام درست کنیم، برویم ببینیم که فلان فرد، فلان گروه، فلان مکتب چه می‌گوید، یک چیزی از مارکسیسم بگیریم یک چیزی از اگزیستانسیالیسم بگیریم یک چیزی از سوسیالیسم بگیریم یک چیزی هم از اسلام بگیریم بعد یک آش شله قلمکاری درست کنیم و بگوییم این است مکتب اسلام، این برای مدت موقت ممکن است مفید واقع شود [ولی برای همیشه نه،] چون در مدت موقت افراد نمی‌دانند؛وقتی که ما مثلا یک فکر مارکسیستی را با رنگ اسلامی عرضه داشتیم، یک فکر اگزیستانسیالیستی را با روکش اسلامی عرضه داشتیم، در ابتدا مردم می‏‌پذیرند ولی این امر برای همیشه مکتوم نمی‌ماند، افرادی پیدا می‌شوند اهل فکر و مطالعه و می‌آیند دزدی‏‌گیری می‌کنند: فلان حرفی که شما به نام اسلام می‌‏زنید مال اسلام نیست؛ این اسلام است، این قرآن است، این سنت پیغمبر است، این فقه اسلام است، این اصول معتبر اسلامی است، این هم حرفی که شما می‏‌زنید؛ این را شما از مارکسیسم گرفته‌اید، یک روکش اسلامی هم رویش کشیده‌‏اید. بعد همین‌هایی که رو به اسلام آورده‌اند با شدت بیشتری از اسلام گریزان خواهند بود. این است که این مکتب‌های التقاطی به عقیده من ضررشان برای اسلام از مکتب‌هایی که صریحا ضد اسلامی هستند اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.» (آینده انقلاب اسلامی، ص۹۷) 🔹استقلال فکری و فرهنگی صرفا یک ادعا و شعار نیست چون خیلی از افرادی که ریشه‌ها و مبانی خود را از جریانهای چپ غربی گرفته‌اند نیز ادعای استقلال دارند و بر دشمنی با سرمایه‌داری و لیبرالیسم اصرار دارند حتی ممکن است با مظاهر تفکر سوسیالیستی و دیالکتیکی هم مقابله کنند اما از مبانی آنها ارتزاق کنند بخصوص اگر دو یا سه نسل بر آنها بگذرد و از ریشه‌ها و مبانی فکری استادان خود بی‌خبر باشند. 🔸استقلال فکری و فرهنگی محصول اتصال تاریخی و پیوستگی فرهنگی با علوم و فرهنگی است که درطول ۱۴۰۰ سال گذشته توسط نبی مکرم اسلام ، اهلبیت و صحابه و تابعین آنها و همچنین علمای بزرگ اسلامی تکون وتوسعه یافته است و در رشته‌های مختلف علمی همچون تفسیر و‌ حدیث، فقه و اصول، فلسفه و کلام، عرفان و اخلاق، طبیعیات و ریاضیات، تاریخ و ادبیات تعین علمی و معرفتی پیدا کرده است. این هم به صرف حرف و ادعا و شعار نیست بلکه باید باور قلبی باشد و حقیقتا در این علوم ممحض شد واز همه آنها برای اعتلای جامعه اسلامی و پیشرفت همه جانبه بهره گرفت و الا نگاه شعاری و منبری و همچنین مواجهه‌‌ی گزینشی آفت بزرگی است. 🛑 ادامه دارد ... •┈┈••✾••┈┈• ❇️ https://eitaa.com/hekmat121/1870
📌 فلسفه از منظر آیت الله العظمی خامنه‌ای ✅ رهبر معظم انقلاب در مواردی برای فلسفه نقش کاشفیت و تقرب نیز بیان کرده‌ است. حجت‌الاسلام دکتر محسن قمی، عضو هیئت مؤسس مجمع عالی حکمت اسلامی و مشاور رهبری: ❓دیدگاه رهبر معظم انقلاب پیرامون فلسفه چیست؟ آیا ایشان نگاهی کاربردی به فلسفه داشته و آن را فقط برای دفع شبهات مفید می‌دانند؟ 🔸به نظر من چنین استنادی به رهبر معظم انقلاب اشتباه است. چراکه کار تبیین هستی یا همان موجود بما هو موجود است و در این میان دفع شبهات یک امر فرعی به حساب می‌آید. اگرچه یکی از کمک‌هایی که فلسفه به ما می‌کند، در همین موضوع است. نگاه کاربردی داشتن به فلسفه یعنی فلسفه را از ماهیت اصلی خود منسلخ و جدا کردن. در حالی که حضرت آقا بارها تاکید کرده‌اند که اگر دین درست تبیین شود، مردم از آن تبعیت می‌کنند و این سخن برگرفته از همان روایتی است که می‌فرماید: «لو علم الناس محاسن کلامنا لاتّبعونا» لذا نگاه ایشان به فلسفه، نگاه تبیین و تعمیق اندیشه دینی است. 🔹لذا کار اصلی فلسفه یک کار ایجابی است، نه سلبی و این‌که منحصر به پاسخگویی به باشد. از این رو ایشان در مواردی برای فلسفه نقش کاشفیت و تقرب نیز بیان کرده‌ و در همان دیدار که به تأسیس مجمع عالی حکمت اسلامی انجامید، فرمودند: «هدف از فلسفه نزدیک کردن انسان به خدا و تعمیق اندیشه‌هاست.» این سخن به خوبی نشان می‌دهد که ایشان چه جایگاهی برای فلسفه قائل هستند. ایشان همچنین تأکید کردند که نباید از مرکزیت و مرجعیت فلسفه بیافتد و باید همچنان قطب اصلی فلسفه اسلامی باقی بماند. https://eitaa.com/hekmat121/1871
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جیغ دختر فلسطینی! این جیغ دنیا را به آتش می کشد روزی کاخ ستم را پست و ویران می کند روزی دود از سرِ چنگیزِ صهیونی برآرد فرعون را با تختش آتش می زند روزی تیغی که درپشتِ چنین جیغی نهان است وحشی ترین جلادها را می کُشد روزی طوفان بر پا گشته در خاک فلسطین بنیاد بیداد و ستم را بَر کند روزی از آهِ جانسوز ستمدیده بترسید کان پشتِ پستِ دشمنان را بشکند روزی روزی فلسطین از قفس آزاد خواهد شد گلبانگ "اَالاسلامُ یعلوا " می رسد روزی از خاک غزّه باز گلهای محبت با پرتوِ خورشیدِ مهدی می دمد روزی این وعدهء حق است نورِ حق سرانجام بر ظلمتِ باطل مسلّط می شود روزی رضا شجری طاهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا