eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
897 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . یک ساعت بعد از برگشتن به خونه نرگس برام پیام زده بود . " سنگی که طاقت ضربه هاي تیشه رو نداره ، لایق تندیس شدن نیست . در مقابل سختی ها مقاوم باش که وجودت شایسته ي تندیس شدنه " و زیرش اضافه کرده بود . " اینا رو امیرمهدي داشت می گفت . منم برات فرستادم . بهش فکر کن " و من به جاي فکر کردن به معنیش فقط به نگاه پر دلهره ي نرگس موقع خداحافظی ، فکر کردم . نگران بود . و من خوب می فهمیدم جنس نگرانیش رو چون خودم هم یه روز نگران برادرم بودم . اما نرگس نمی دونست چه جدال سختی بین دلم و عقلم به راه افتاده چه دل بی عقلی داشتم که بناي تپیدن گذاشته بود با فکر کردن به جمله هاي عاشقانه و چه عقل سنگدلی که نهیب می زد عشق و عاشقی رو با شنیدن کلمات مخالف تصورم . عقل از یه طرف روحم رو می کشید و قلبم از طرف دیگه ، روحم رو به یغما می برد . یکی دم می زد از عاشقی و دوست داشتن . و دیگري خط بطلان می کشید بر روي اون . یکی شده بود بلاي جونم و یکی دیگه قاتل روحم . و من ، کلافه، میون این همه دوگانگی ؛ حس آدمی رو داشتم که جلوش لبه ي پرتگاهی بود و پشت سرش پر از حیوانات درنده . نه راه پس و نه راه پیش . همه و همه ؛ ترس ... ترس ... ترس .... دو ساعت بعدش بود که باز از نرگس پیام گرفتم . " وقتی خدا تو را به لبه ي پرتگاهی هدایت کرد به او اعتماد کن ، چون یا تو را از پشت خواهد گرفت و یا پرواز کردن رو به تو خواهد آموخت . " و چه ولوله اي تو دلم انداخت . نه می تونستم بشینم و نه راه برم . آرام و قرار نداشتم . کشمکش بین عقل و دلم به جاهاي باریک کشیده شده بود . انگار که از روز ازل هیچ سازشی با هم نداشتن . گویی این دو جداي از هم به وجود اومدن و رشد کردن و به بلوغ رسیدن . هر کدوم ساز خودش رو می زد و من مونده بودم به ساز کدومشون باید رقصید . نه ! اینطوري نمی شد ! نمی تونستم طرف هیچکدوم رو بگیرم . حس ترس ، اجازه نمیداد اختتام این دوئل نفس گیر رو اعلام کنم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نمی تونستم طرف هیچکدوم رو بگیرم . حس ترس ، اجازه نمیداد اختتام این دوئل نفس گیر رو اعلام کنم . عصبی ، مشتی به دیوار اتاقم زدم . کلافه بودن و عنان به عقل و دل سپردن ، نمی تونست کمکی بهم کنه . باید پا به پاي عقل و دل راه می اومدم و دلایل هر کدوم رو ارزیابی می کردم . شاید اینطوري می شد طرف یکیشون رو گرفت . سریع ؛ خودکار و برگه اي از بین وسایل روي میزم برداشتم . باید می نوشتم . هر چیزي که وجود داشت . هر اختلافی و هر کششی که بهش داشتم . مزیت هاي امیرمهدي رو و همینطور ، هر چیزي که براي من قابل تحمل نبود . هر خوب و هر بدي رو . نوشتم . یک طرف برگه نکات مثبت ... و طرف دیگه نکات منفی.... هر کدوم رو با دلم ، با نداي قلبم و به دستورش نوشتم . نوشتم از علاقه م ... از لبخندش ... از خونواده ي خوبش .... از محکم بودنش که زود از کوره در نمیره ... از باخدا بودنش .... از حامی بودنش ... از حس آرامشی که بهم میداد ... از نگاهش که به بیراهه نمی رفت ... از اطمینانی که بهش داشتم ..... و از خیلی چیزهاي دیگه .. و در طرف دیگه نوشتم ... از اعتقادات سختش ... از رنگ هایی که می گفت نباید بپوشم .... از حجابی که بایدیه عمر تحمل می کردم .... از مانتوهاي بلند .... و چادري که شاید ناچار می شدم یه جاهایی سر کنم .... و ... نوشتنم تا نزدیک اذان صبح طول کشید . مامان براي خوردن سحري صدام کرد . زیر ذره بین نگاه هاي بابا و مامان ، با فکري مشغول خوردم . خوردم و هیچی از طعم قورمه سبزي جلوم نفهمیدم . با بلند شدن صداي اذان وضو گرفتم و به اتاقم برگشتم . سجاده م رو پهن کردم و رو به قبله ، به خدا پناه بردم ازش کمک خواستم . بعد از نماز دوباره به سمت برگه ي نوشته هام پرواز کردم . حالا وقت عقل بود که کارش رو شروع کنه . عاقلانه روي مواردي که می شد از کنارشون راحت عبور کرد ، خط کشیدم . روي مواردي که چه بودن و چه نبودن چیزي عوض نمی شد . مثل همون مانتوهاي بلند و یا لبخند شیرینش که من رو جادو می کرد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
امیرمهدي که کم کم داره به جواب خواستگاریش میرسه ☺️ به نظرتون جواب مارال چیه ؟🧐 داریم به قسمت های جذاب‌تر رمان نزدیک میشیم😍😍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . عاقلانه روي مواردي که می شد از کنارشون راحت عبور کرد ، خط کشیدم . روي مواردي که چه بودن و چه نبودن چیزي عوض نمی شد . مثل همون مانتوهاي بلند و یا لبخند شیرینش که من رو جادو می کرد . قد مانتوها در مقابل مردي که من فقط یکبار ازش عصبانیت دیدم و در اون موقع هم سعی کرد خودش رو کنترل کنه هیچ ارزشی نداشت .... هیچ ارزشی . *** جلوي آینه ایستادم و مانتوم رو تنم کردم . مانتوي بلندم به رنگ آبی . شالم رو هم انداختم روي سرم و سعی کردم هیچ تار مویی ازش بیرن نیاد . براي منی که همیشه آزادانه شال سرم میکردم ، کمی سخت بود ولی غیرممکن نبود . کمی خودم رو برانداز کردم . آرایش کم صورتم رو دوست نداشتم ، ولی می شد یه بار امتحان کرد و ببینم می شه اینجوري بیرون رفت ؟ خوب بودم . می شد تیپ و قیافه م رو تحمل کنم . ضربه اي به در اتاقم خورد و بعد از " بله " اي که گفتم ؛ مامان و رضوان تو چهارچوب در ظاهر شدن . سوالی نگاهشون کردم تا کارشون رو بگن . ولی در عوض هر دو با لبخند بهم خیره شدن . اخمی کردم . من – چیه ؟ تا حالا من رو ندیده بودین ؟ مامان – اینجوري نه ! من – مگه چمه ؟ مامان – عوض شدي ! ابرویی بالا انداختم . من – بد شدم ؟ مامان – نه ! انگار جدید شدي ، تازه شدي ! من – مگه برگ درختم که تازه شده باشم ؟ اینبار رضوان جواب داد . رضوان – برگ درخت نیستی ولی به اندازه ي برگاي تازه روییده ي بهاري ، به دل میشینی . پوزخندي زدم . من – چون حجابم رو رعایت کردم به دل می شینم رضوان – هنوز با حجاب مشکل داري ؟ سکوت کردم . آره ، هنوز مشکل داشتم . دلم می خواست مثل همیشه موهام رو آزاد بذارم . مامان – لباسات رو در آر . نمی ذارم بري ! برگشتم به سمتش . متعجب گفتم . من – نمی ذارین برم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . مامان – لباسات رو در آر . نمی ذارم بري ! برگشتم به سمتش . متعجب گفتم . من – نمی ذارین برم ؟ مامان راه افتاد به سمت اتاقشون . مامان – نه . نمی ذارم . وقتی نمی تونی با این موضوع کنار بیاي پس حرف زدنتون هم فایده اي نداره . این فرصت شما به ازدواج ختم نمی شه وقتی نه تو می تونی با حجابی که اون دوست داره کنار بیاي و نه اون میتونه با بی حجابی تو کنار بیاد . معترض گفتم . من – مگه من شکایتی کردم ؟ چرخید به سمتم و با جدي ترین لحن ممکن جواب داد . مامان – چشماي سردت به اندازه ي کافی حرف می زنه . من – اذیتم نکنین . باید برم . باید باهاش حرف بزنم ! مامان – کجا ؟ تو شهربازي ؟ از کی تا حالا دختر پسراي جوون براي حرف زدن درباره ي ازدواج میرن شهربازی ؟ من – من دوست دارم برم شهربازي . مگه خلافه ؟ مامان – اگر طرف مقابلت یکی بود مثل پسراي خونواده ي خودمون ، حرفی نبود . ولی طرف تو امیرمهدیه ! من – شاخ داره یا دم ؟ مامان – خوب می دونی منظورم چیه ! اخمی کردم . من – باید من رو همونجوري که هستم قبول کنه . مامان – اینجوري ؟ با شهربازي رفتن ؟ اخمی کردم . من – مگه من اون رو همونجوري که هست قبول نکردم ؟ اونم باید این کار رو بکنه . مامان – تو گفتی دوسش داري . یادته ؟ یادته از کی این حرف رو زدي ؟ مستأصل گفتم . من – همینم داره دیوونم می کنه . باید باهاش حرف بزنم . فکر کنم همین امشب همه چی بینمون تموم شه . مامان رو به رضوان گفت . مامان – امشب مراقبشون باش مادر . این دختر اصلا حالش خوب نیست . دیشب که یه لحظه هم پلک رو هم نذاشت . ظهرم دو ساعت بیشتر نخوابید . افطارم که چیزي نخورد . رضوان لبخندي زد . رضوان – نگران نباشین مامان سعیده . من و نرگس یه لحظه هم چشم ازشون بر نمی داریم . مامان هم لبخندي زد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد پناهیان میگن: خدا اگه میخواست مارو نبخشه که بهمون امام رضا نمیداد(:🧡 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 رهبر انقلاب، صبح امروز: اگر کمک آمریکا نباشد، رژیم صهیونیستی ظرف چند روز فلج میشود 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
📌درس بزرگ طوفان الاقصی به روایت رهبر انقلاب / حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اینهایی که یقین به وعده‌ی الهی ندارند با منفی بافی‌های خودشان شما را باید متزلزل نکنند/ وعده خدا حق است و پیروزی نهایی با فلسطین است 🌷رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان به مناسبت ۱۳ آبان: ⬅️یکی از کارهای مهمی که طوفان الاقصی انجام داد این است، یک درس بزرگی است این. طوفان الاقصی نشان داد که چگونه یک گروه اندک ــ‌ اینها در مقابل آنها کمند دیگر تعدادشان کمتر است ــ با تدارکات و امکانات بسیار کم اما با ایمان و عزم راسخ میتواند محصول سالها تلاش جنایتکارانه‌ی دشمن را در ظرف چند ساعت دود کند و به هوا بفرستد. 🔰میتواند دولت‌های متکبر و مستکبر عالم را تحقیر کند؛ فلسطینی‌ها تحقیر کردند هم رژیم غاصب را هم پشتیبانان رژیم غاصب را تحقیر کردند. با عمل خودشان با شجاعت خودشان با اقدام خودشان و امروز با صبر خودشان. 🔰ما شک نداریم «أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ» وعده‌ی الهی حق است « وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُون‏» اینهایی که یقین به وعده‌ی الهی ندارند با منفی بافی‌های خودشان شما را باید متزلزل نکنند، سست نکنند و ان‌شاءاللّه پیروزی نهایی و نچندان دیر با مردم فلسطین و فلسطین خواهد بود. ۱۴۰۲/۰۸/۱۰ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
📩 توصیه رهبر انقلاب به دانش‌آموزان: تحلیل داشته باشید! ✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان به مناسبت ۱۳ آبان: شما باید از اصل انقلاب اسلامی تحلیل داشته باشید، از قضیه‌ی دفاع مقدس، جنگ هشت ساله باید تحلیل داشته باشید، از قضایای گوناگونی که در دهه‌ی ۶۰ اتفاق افتاد همین‌جور، از واگرایی‌هایی که در دهه‌ی ۷۰ اتفاق افتاد باید تحلیل داشته باشید، از حوادث گوناگونی که در دهه‌ی ۹۰ و ۸۰ اتفاق افتاد باید تحلیل داشته باشید یعنی بدانید تشخیص بدهید که این حادثه چه بود، از کجا شروع شد، کی پشت این حادثه بود، چه نتیجه‌ی این حادثه شد.۱۴۰۲/۰۸/۱۰ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: یک ابلهی پیدا میشه میگه اجتماع مردم در انگلیس کار ایرانه! لابد بسیج لندن اینکارو کرد😂🤦🏻‍♂️ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
خاموش کردن شمع یکی دیگه باعث نمیشه شمع خودت پر نور تر بشه ... حسادت هیچ عاقبتی نداره! 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
هفت بهشت زندگی! بهشت اول: آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد بهشت دوم: دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد بهشت سوم: خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد بهشت چهارم: معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سن تو شد تا یاد بگیری بهشت پنجم: دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند بهشت ششم: همسرتوست که باتمام وجوددرکنار تو معمار زندگی مشترک تان است گویی دو شاخه از یک ریشه اید بهشت هفتم : فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
امید همین قدر میتونه نزدیک باشه.... 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدمت برو😂😂 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 رضوان لبخندي زد . رضوان – نگران نباشین مامان سعیده . من و نرگس یه لحظه هم چشم ازشون بر نمی داریم . مامان هم لبخندي زد . مامان – نرگس که احتمالا ً حواسش جاي دیگه ست . رضوان – می تونه امشب رو صبر کنه . از فردا که محرم میشن تا دلش بخواد وقت داره براي حواس پرتی . ابرویی بالا انداختم . من – حاال چی شد که رضایت دادن به محرم شدن ؟ رضوان – خودشون اینطور خواستن . هم نرگس و هم رضا گفتن اگر محرم بشن راحت تر می تونن با هم حرف بزنن . بقیه هم قبول کردن . پوزخندي زدم . نه به امیرمهدي که از یه صیغه ي دیگه گریزون بود و نه به رضا که دلش می خواست زودتر محرم بشن . صدای مهرداد باعث شد ، دل از اتاقم بکنم . مهرداد – حاضرین ؟ اومدن ! رضوان – داریم میایم . کیفم رو برداشتم و پشت سرش راه افتادم . *** شهربازي مثل همیشه شلوغ بود . پر از سر و صدا و هیجان . پر از شور و شادي . ممکن بود آخرین دیدار من و امیرمهدي باشه . و می خواستم قبل از حرف زدن کمی کنارش خوش بگذرونم . هیجان در کنارش بودن و داشتن لحظات شاد رو حق خودم میدونستم . از جمع شش نفره مون تقریبا جداشده بودیم. البته اون چهارنفر رو میدیدم ولی فاصله ي زیادمون و اون همه سر و صدا مانع می شد تا صدامون رو بشنون . رو به امیرمهدي که ساکت کنارم راه می اومد گفتم . من – بریم سفینه سوار شیم ؟ نگاهی به سمتش انداخت . امیرمهدي – نه . خطرناکه . من – پس این همه آدم دیوونن سوار شدن ؟ امیرمهدي – اگر حواسشون بود حادثه فقط مال دیگران نیست و ممکنه براي خودشون هم اتفاق بیفته هیچوقت سوار نمی شدن . من – اگر بخوایم اینطوري فکر کنیم که نباید هیچ کاري انجام بدین چون ممکنه برامون اتفاق بد بیفته . کمی بهم نزدیک شد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – اگر بخوایم اینطوري فکر کنیم که نباید هیچ کاري انجام بدین چون ممکنه برامون اتفاق بد بیفته . کمی بهم نزدیک شد . امیرمهدي – میریم یه وسیله ي کم خطر سوار می شیم . تونل وحشت دوست دارین ؟ با ابروي بالا رفته نگاهش کردم . من – از این چیزا هم بلدي ؟ لبخندي زد . امیرمهدي – بی اطلاع نیستم . به سمت بچه ها رفتیم . کنار رضوان و نرگس ، با نگاه هاي پر سوالشون ایستادم تا مردا برن بلیط بخرن . رضوان آروم پرسید . رضوان – حرف زدین ؟ سري تکون دادم . من – نه . نیم ساعت دیگه . سري به حالت تأسف تکون داد . با اومدن مردا رفتیم به سمت جایگاه سوار شدن . وقتی داخل ترن ، کنار امیرمهدي نشستم ؛ آروم گفت . امیرمهدي – لطفا فاصله ي قانونی رو رعایت کنین. لحنش کمی شوخ بود . نگاهی به نیم سانت فاصله ي بینمون انداختم . من – به من باشه همینم زیادیه . در حالی که رو به روش رو نگاه می کرد ، خیلی جدي گفت . امیرمهدي – امشب اصلا حس و حال همیشه رو ندارین. نشون می ده حرفاي خوبی انتظارم رو نمیکشه. بعد از پیاده شدن ترجیح می دم اول حرفاتون رو بشنوم . و این حرف یعنی بازي و هیجان تعطیل . در سکوت ما دو نفر ، ترن راه افتاد . امیرمهدي رو نمی دونم ، ولی من هیچ حواسم نبود دور و اطرافم چی می گذره . ذهنم درگیر حرفایی بود که باید می زدم و باعث می شد ترس تو دلم دوباره سر باز کنه . ترس از آخرین دیدار . وقتی پیاده شدیم ، مستقیم رفت سمت مهرداد . کمی با هم حرف زدن و بعد امیرمهدي اومد به سمتم رضوان و نرگس باز هم سوالی نگاهم کردن . کمی سرم رو تکون دادم به معنی نگران نباشین . هم قدم با هم رفتیم به سمت جایی که کاملا ً خلوت بود . به خاطر سر و صداي وسیله هاي بازي ناچار بودیم کمی بلند تر صحبت کنیم . خیلی جدي گفت . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 هم قدم با هم رفتیم به سمت جایی که کاملا خلوت بود . به خاطر سر و صداي وسیله هاي بازي ناچار بودیم کمی بلند تر صحبت کنیم . خیلی جدي گفت . امیرمهدي – خب ، گوش می کنم . دم عمیقی گرفتم و باز دمش رو فوت کردم بیرون . با چرخوندن نگاهم به اطراف گفتم . من – نمی دونم از کجا شروع کنم ؟ امیرمهدي – بگین . از هرجا که می تونین شروع کنین . سري تکون دادم . من – من دیشب خیلی فکر کردم . هم به حرفات و هم به اعتقاداتت . سرش پایین بود و خیره به زمین . معلوم بود داره با دقت گوش میده . ادامه دادم . من – همه شون براي من محترمن . ولی یه چیزایی این وسط هست که نگرانم می کنه . که نمی ذره راحت تصمیم بگیرم و بگم تا آخرش هستم . امیرمهدي – خیلی مهمن ؟ من – آره . مهمن . یعنی براي من مهمن . سري تکون داد که حس کردم منظورش اینه که ادامه بدم . من – این اختلافاتی که بینمونه ... یعنی این تفاوت ما یه جاهایی مثل سنگ جلوي پامون می شه مانع .... منظورم اینه که ... مونده بودم چه جوري باید بگم که پرید میون حرفم . امیرمهدي – رك بگین . با حاشیه رفتن از موضوع دور می شیم . دوباره نفسی گرفتم . کمی به سمت مخالف چرخیدم تا بتونم راحت حرف بزنم . نگاه کردن بهش مانع می شد رك حرف بزنم . من – اگه من بهت جواب بله بدم ، با مهمونیاي مختلط خونواده ي من می خواي چیکار کنی ؟ می خواي نیاي؟ و منم باید قید خونواده م رو بزنم ؟ همونجور که تو عموت رو دوست داري منم عموم رو دوست دارم . دلم می خواد سالی دو سه بار ببینمش یا از حالش خبر داشته باشم ! من نمی تونم براي همیشه قید خونواده م رو بزنم . باز کمی چرخیدم . انگار ازش خجالت می کشیدم . من – من عاشق رقصم . با این اعتقادات تو ، من باید رقصیدن رو کنار بذارم ؟ آهنگ هایی که دوست دارم گوش نکنم ؟ من همیشه آرزوم بوده شب عروسیم با شوهرم بین جمعیت مهمونا برقصم . یعنی این آرزو رو باید به گور ببرم امیرمهدي ؟ من عاشق رقص دو نفره ي عروس دومادا هستم به خصوص وقتی عاشقانه همدیگه رو نگاه می کنن یا وقتی که عروس با عشق سرش رو می ذاره رو سینه ي شوهرش . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من عاشق رقص دو نفره ي عروس دومادا هستم به خصوص وقتی عاشقانه همدیگه رو نگاه می کنن یا وقتی که عروس با عشق سرش رو می ذاره رو سینه ي شوهرش . یه قدم ازش دور شدم . من – اگر من رنگ سفید بپوشم خدا قهرش میاد ؟ خدا انقدر زود آدم رو جهنمی می کنه ؟ پس این همه آدمی که اینجان ، نود درصدشون جهنمین چون رنگ لباساشون شاده ؟ من باید کفش پاشنه دار نپوشم چون با اعتقادات تو جور در نمیاد ؟ دستم رو روي سرم گذاشتم . من – شلوار تنگ ، جوراب نازك ، خندیدن ، بلند حرف زدن ، همه رو باید بذارم کنار ؟ برگشتم به سمتش . من – مرداي خونواده ي من تو مهمونیاي رسمی همیشه کراوات می زنن . تو هیچوقت کراوات نمی زنی .درسته ؟ کت و شلوارات همیشه ساده ست و رو مد نیست ، درسته ؟ سرم رو کج کردم . من – من عاشق مدم . عاشق این که وقتی مدلی مد شد برم خرید . من با این چیزا باید چیکار کنم امیرمهدي؟ چشمام رو بستم . بغض کردم . زندگی بازي بدي رو با ما شروع کرده بود ! من – به قول خودت تا کجا می تونم تحمل کنم ؟ من اینم . مگه چقدر می تونم عوض شم ؟ فکر نمی کنم بتونیم بیشتر از چند ماه کنار هم زندگی کنیم . نه من مورد تأیید خونواده ي تو هستم و نه تو می تونی مثل خونواده ي من باشی . چه جوري من رو بدون چادر تو خونواده ت می بري ؟ قدمی به عقب رفتم . من – من نمی تونم یه عمر خودم نباشم ! نمی تونم وادارت کنم از اعتقاداتت دست بکشی . من ... من ... من عاشقتم امیرمهدي به حدي که نبودنت دیوونه م می کنه ولی ... بغض نمی ذاشت درست حرف بزنم . من – ولی ... نمی تونم زندگیت رو خراب کنم . تو لیاقت بهترین زندگی رو داري . وجود من باعث می شه آرامشت به هم بریزه . فکر کنم بهتره همین اولش از هم بگذریم . این احساس از اولم اشتباه بود . نباید بهش اجازه ي جولان میدادیم . من .... من نمی خوام باهات زندگی کنم . چشم باز کردم و خیره شدم بهش . می خواستم تأثیر حرفم رو ببینم چشماش رو بسته بود . اطراف چشماش چین افتاده بود . انگار با درد پلک هاش رو روي هم فشار میداد . سرش رو به آسمون بود . از حرفم درد می کشید ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰دو الگوی متفاوت از زنان موفق 🔺زن موفق غربی در مقابل الگوی زن مسلمان ایرانی 🔹 وقتی یک بازیگر یا فرد معروفی هنجارشکنی میکنه کلیپش سریعا همه جا پخش میشه! 🔹حداقل ما زنجیره پخش اونها نباشیم و بجاش الگوهای موفق رو پررنگ کنیم 🙏 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔺اعتراض کاربران فضای مجازی به بی‌غیرتی حکام عرب درباره کشتار مردم غزه 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem