eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
896 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🤚 چه غم بزرگی است كه ازميان ڪوچه‌هاے شهرمان گذر می‌كنيد،و ما شما را نمی‌شناسیم!! چقدر با شما بودن را كم داريم، 🤲 ✦‎‌‌‌჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ✦ سلاااااااااام و صدسلاااااااااام رفقاجان 🤚 صبحتون بخیر و عافیت ان شاالله 🌺 روزتون متبرک به نور قرآن امیدوارم حال دلتون عالی باشه ☺️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
تنبلی و بی حوصلگی_9.mp3
12.12M
۹ 🎤 شایع‌ترین تنبلی در دنیای امروز؛ است. 📌جوانان امروز که کودکان نازپرورده‌ ی دیروزند؛ به مشاغل سخت‌تری که از نظر اجتماعی در سطح پایین‌تری قرار دارند، تن نمی‌دهند. و این سرآغاز مشکلات اقتصادی، خانوادگی و اجتماعی نسل امروز است. @ostad_shojae https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
| کتاب‌نخون‌ها! 😒 برای کتاب نخواندن بهانه الکی نیاورید... 😉 راستی کتابتون رو لایک نکنید چون ممکنه سوراخ بشه! 📚 ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🌱https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚🌸 چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشـم همه عمر من به یادِ تو گذشته نازنینا نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام رفقا جان🤚 🌺 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
..࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ✅ صبحانه آگاهی: " همان طــور که دوسـت داری بقیه با شـما رفـتارکنند،آن‌گونه با دیگـران برخــورد کن. " 👌 . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 🔰 امام صادق «علیه السلام»⇩: "در نـبـود بـرادرتان،به بهـترین شــکلی که دوســــت داریـد در نبــودنشـان از شـما یاد کــند، از او یاد کــنید."🍃 . https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
جای دور نرو خدا تو قلبته❤️✨
شبی از میان این همه درد امید می روید✨🌱
گفت امید چیست ؟ گفتم "من پرندگان غمگین زیادی را دیدم که هنوز پرواز می‌کنند"🕊
📸 🌿من بنده عشقـم زجهان آزادم با قلب دخیل بسته خود شـادم با چشـــــم دل ایکاش ببینم روزی جاروکش صحن پاک گوهرشادم میلاد سلطان کرامت مبارک ⚡️⚡️ اجرای گروه سرود جنت الحسین پایگاه مطهره روستای حسنارود در پارک مدنی کاشان 📆 چهارشنبه شب ۱۴۰۳/۲/۲۶ 💚به مناسبت روز میلاد باسعادت کریمه اهل بیت علیهم السلام، خانم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و ولادت آقا جانمان امام رضا( ع) ♦️مربی: سرکار خانم صفری ♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌴 اجتماع بنات المقاومه🌴 🍂با حضور میهمان ویژه خانواده شهید دهقان ،با سخنرانی سرکار خانم کرمی ،اجرای سرود دختران آفتاب ،سرود شهیدبااجرای گروه طوبی وکلی برنامه های شاد ومفرح 💕💕💕 🎁اجرای تئاتر واهدای هدیه به برترین های آشپزی سمبوسه 🫔🫔🫔🫔 🗒پنج شنبه ۲۷اردیبهشت از ساعت ۹ الی ۱۲ 🏨مکان : سالن پاردایس انتهای صنعت بعداز پل بهشتی ♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
عرض سلام و ادب و احترام واقعا شرمنده برای فعال نبودن کانال به دلیل مشغله‌ی زیاد نتونستم فعالیت کنم و بخاطر امتحانات سعی میکنم مطالب مفید رو قرار بدم 💐💐💐
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -من که مي دونم آخرش کار خودت رو ميکني. -به خدا چیزی نمي شه. نفسش رو فوت کرد بیرون و کنار رضوان نشست: -مي خوای بازم اون دکتره اعصابت رو به هم بریزه ؟ رضوان هم ادامه داد: -احتمالا دوست داری خان عمو رو زیارت کني! حق به جانب نگاهشون کردم: -اگه ببینم یكیشون اونجاست یه راست بر مي گردم. مامان سری به تأسف تكون داد: _در هر صورت گفته باشم هر چي شد نیای مثل اون دفعه به خدا التماس کني تو رو هم ببره ! به خدا طاقت درد دیگه ای رو ندارم. و بغض کرد. عذاب وجدان ریخت به جونم با بغضش . رو بهش با نرمي گفتم: -الهي قربونت برم چرا بغض مي کني ؟ چشم دیگه نمي گم . دیگه اونجوری نمي کنم . خوبه ؟ سری تكون داد و اشكاش روون شد: -مادر نیستي که بفهمي آدم چه حالي مي شه وقتي بچه ش طلب مرگ از خدا مي کنه! درممونده دستي به سرم کشیدم . شاید راست مي گفت . مادر نبودم که حس مادری رو بفهمم ! درسته مي شه درك کرد که سخته ولي برای اینكه واقعاً این چیزها رو حس کرد باید مادر بود . مادر بود و زحمت مادرانه کشید و با چنین چیزی رو به رو شد. رفتم و مهر بوسه ای روی گونه ش زدم. -ببخشید . شما درست مي گي . هر کدومشون که تو بیمارستان بودن نمي رم . قول مي دم . مي شه گریه نكني مامان ؟ سری تكون داد. -تو رو خدا مارال دیگه درد رو دردام اضافه نكن . به اندازه ی کافي به خاطر زندگیت غصه مي خورم. -چشم. -برو . دیرت مي شه! لبخندی زدم. -بازم چشم. همراه اشك خندید: -خدا خیرش بده که این چشم گفتن به پدر و مادر رو یادت داد لبخندم خشكید . امیرمهدی رو مي گفت. سری تكون دادم: -نیستش که ببینه! مامان آه پر سوزی کشید: -برو . شاید کسي بیمارستان نباشه و بتوني ببینیش . برو زودتر. نفسم پر درد از میون سینه م راه به حلقم باز کرد و از بین لب هام به بیرون خزید " . کاش بود . کاش چشماش بازبود " ** 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 " *** سرکي کشیدم تو بخش. خداروشكر نه از خان عمو خبری بود و نه از پورمند. لبخندی زدم و خوشحال به سمت اتاق امیرمهدی رفتم . تو راه برای پرستار بخش سری تكون دادم و در جواب لخندی گرفتم. از پشت شیشه نگاهم رو به امیرمهدی دوختم و آروم گفتم -خدا چرا چشماش رو باز نمي کنه ؟ -برای اینكه نمي خواد. با ترس به سمت صدا برگشتم و با دیدنش قدمي عقب رفتم. پورمند دست تو جیب ، چند قدم اون طرف تر ایستاده بود و با اخم نگاهم مي کرد . عین اجل معلق سر رسیده بود . کجا بود که من ندیده بودمش ؟ مثل خودش اخم کردم: -اگه همه گفتن نون و پنیر تو یكي سرت رو بذار و بمیر. -هه .. ضرب المثل یادت دادن جوجه ؟ اخمم بیشتر شد: -مواظب حرف زدنت باش! -چیه از جوجه گفتنم خوشت نیومد ؟ جوجه ای که از ترست هر روز با بزرگترت میای دیگه! _به تو ربطي نداره . برو رد کارت. کمي به جلو خم شد: -کار من تویي. نفس پر حرصي کشیدم . آدم نمي شد که! -مي ری یا جیغ و داد کنم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -مي ری یا جیغ و داد کنم ؟ پوزخندی زد : -واسه همین مي گم جوجه ای دیگه ! به جای یه گفتگوی آروم دنبال جیغ و دادی! -چون حرف حالیت نمي شه. ابرویي بالا انداخت: -اتفاقاً اوني که حرف حالیش نمي شه تویي . نمي خوای از شوهرت جدا بشي نشو . ولي رو پیشنهاد من فكر کن. از عصبانیت دستام رو مشت کرد: -آدمي به مزخرفي تو ندیدم. -همچنین. _پس چرا اینجا وایسادی ؟ لبخندی زد: -چون هنوز سر حرفم هستم . بیا فعلا دوست بشیم تا تکلیف شوهرت معلوم بشه. و با ابرویي بالا انداخت . با حرص قدمي جلو رفتم. -منم سر حرفم هستم. -کدوم حرف ؟ -همون که تو آشغالي ! دست از سرم بردار . وگرنه به جرم مزاحمت ازت شكایت مي کنم. و صدای شخصي دورتر از ما ، جمله من رو ادامه داد: -منم شهادت مي دم چیا بهش گفتي. از شنیدن اون صدا قلبم ایستاد! با دهن باز به سمت پویا برگشتم. تو آستانه ی ورودی راهروی اتاق امیرمهدی ، دست تو جیب ایستاده بود. پیراهن مردونه ی مشكي و ته ریش و موهای کمي در هم و ژولیده ، ارمغان دیدارمون بود . چشم هاش قرمز بود و نشون مي داد حال خوبي نداره . انگار عزادار بود . و... انگار که نه ! واقعاً عزادار بود. بي حال ، اخمي به پورمند تحویل داد: -داری چه غلطي مي کني ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي حال ، اخمي به پورمند تحویل داد: -داری چه غلطي مي کني ؟ پورمند که مثل من به طرفش برگشته بود و نگاهش مي کرد ، با اخم بهش تشر زد: -کي شما رو راه داده ؟ پویا قدمي به جلو گذاشت: -به این کارا کار نداشته باش . جواب من رو بده ؟ -سرت رو مثل گاو انداختي پایین اومدی اینجا جواب هم مي خوای ؟ قدم به قدم بهمون نزدیك شد و در حالي که به شیشه ی اتاق امیرمهدی اشاره مي کرد گفت: -محض اطلاعت اوني که رو تخت خوابیده من به این روز انداختم . از قصد هم زدم بهش . حواست باشه با کسي شوخي ندارم به خصوص وقتي پای این خانوم در میون باشه! و نگاهي به من انداخت. غم ته نگاهش چیزی نبود که نشه فهمید . که بشه ندید گرفت . دلیل حضورش رو نمي فهمیدم . هنوز هم از مدت محكومیتش مونده بود. صدای پورمند نگاهم رو به سمت خودش کشید: -فكر نمي کنم این خانوم با تو نسبتي داشته باشه! -اِ ؟ تو بلدی فكر کني ؟ زیاد به مخت فشار نیار خسته مي شي دکتر جون . پورمند که انگار کفری شده بود دستش رو به طرفم آورد . انگار مي خواست دستم رو بگیره. وحشت به جونم چنگ زد . دستش بهم مي خورد بدون شك زنده ش نمي ذاشتم . این تن فقط محرم دستای امیرمهدی بود و بس. نفس از کف رفته به دستش نگاه مي کردم که میلیمتری باهام فاصله داشت . در همون حین گفت: -بریم یه جای دیگه حرف بزنیم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -بریم یه جای دیگه حرف بزنیم. -دستت بهش بخوره فاتحه ی نفس کشیدنت رو بخون . براق شد به سمت پویا: -چته رم کردی ؟ این شوهر داره تو چرا جوش مي زني ؟ پویا هم سینه جلو کشید و مثل خودش جواب داد: -پس تو چرا موس موس مي کني ؟ -به تو ربطي داره ؟ در سكوت نظاره گر دعواشون بودم. یقه ی لباس پورمند تو دست های پویا مشت شد: -یه بار بهت گفتم شوخي ندارم وقتي پای این خانوم وسط باشه! دست های پورمند حلقه شد دور مچ دست های پویا: _اگه تو شوهر این رو فرستادی اینجا بدون من ظرف سه ثانیه مي فرستمش اون دنیا. پویا پوزخندی زد: -اون رو که منم بلدم دکتر جون ! دیگه آمپول هوا این حرفا رو نداره. _من مثل تو کله م خراب نیست که برای داشتن یه دختر با جون کسي بازی کنم. جور دیگه ای اون دختر رو مال خودم مي کنم. اخمای پویا به آني تو هم گره خورد: -عوضش من انقدر کله خرابم که حاضرم یه نفر دیگه رو هم رو به قبله کنم ! دوست داری امتحان کنیم ؟ و با فشار دستش پورمند رو به خودش نزدیك تر کرد. خنده دار بود دعواشون ! اصلا ً سر چي بود ؟ مي خواستن چي رو ثابت کنن ؟ اینكه من رو مي خوان یا اینكه کدوم راحت تر مي تونه من رو به دست بیاره ؟؟؟ دعوا سر یه زن شوهر دار بود که از قضا شوهرش هنوز زنده بود و نفس مي کشید! و چه غیرتي هم خرجم مي کردن ! یكي نبود بهشون بگه اگر شما غیرت حالیتون بود که به زن شوهر دار نگاه نميکردین چه برسه به دعوا ! برای لحظه ای یاد امیرمهدی و غیرتي شدنش افتادم! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 برای لحظه ای یاد امیرمهدی و غیرتي شدنش افتادم! اون دفعه ای که پویا با گفتن موضوع همه چیز رو به هم ریخت . کي اون روز با اینكه محرمش بودم مثل این دوتا من رو حق خودش دونست و ادعای مالكیت کرد ؟ کي به عنوان غیرتي شدن من رو شي ای دونست که مالك و صاحبمه ؟ کي رو کسي دست بلند کرد و یا از سر باد کردن رگ گردنش چنگ زد یقه ی لباس کسي رو ؟ مگه امیرمهدی آدم نبود ؟ مگه غیرت نداشت ؟ حتي همون شب عقدمون وقتي پویا زنگ زد و از ماه گرفتگی سر شونه م براش گفت تنها یه جواب بهش داد ، اینكه عیار سنجش غیرتش گستاخي پویا نیست .. اینكه پویا نمي تونه به بهونه ی غیرت ، عشقمون رو دست خوش ناملایمات کنه! تدبیر و تفكر امیرمهدی کجا و این دو مردی که برای هم شاخ و شونه مي کشیدن کجا ؟ نیم نگاهي به مرد خوابیده روی تخت انداختم . کجا بود امیرمهدی من که ببینه داره چه اتفاقي مي افته ؟ که وقتي نیست هر چشمي با بهونه و بي بهونه اماده ی دریدن حریم و حرمت زنشه! دلم مي خواست برم و با انگشت ضربه ای به شیشه بزنم و بگم "بلند شو امیرمهدی .. بلند شو و بهشون بفهمونمن فقط برای تو هستم ، حق تو هستم . بلند شو و نجاتم بده از این گرداب" ! و نمي دونم چرا تصور کردم از همون روی تخت با لبای بسته مي گه "من نیستم ولي تو خودت که هستي ، ميتوني از حقت دفاع کني .. مگه تو همون دختری نیستي که به خاطر زمین نخوردنت دست مني رو گرفتي که بهت نامحرم بودم و در مقابل تقاضام برای مراعات کردن به سمتم براق شدی که نميشه با سر بری توی سنگا ! پس اون همه حق به جانبیت کجا رفته ؟ " 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 پساون همه حق به جانبیت کجا رفته ؟ " و من نا مطمئن از چیزی که حس مي کردم شاید حرف دل امیرمهدیه به سمت پورمند و پویا برگشتم. دست پورمند مشت شده تو سینه ی پویا فشار مي اورد . با جدیت و سرسختي رو به پویا گفت: -یقه م رو ول کن عوضي! و پویا مثل خودش جواب داد: -ول نكنم چیكار مي کني ؟ -مي زنم لهت مي کنم. باز پویا پوزخند زد: _توبلدی از شلوارت رو بالا بکشی که از این زرا مي زني ؟ -دلت مي خواد امتحان کنیم ببینیم مي تونم یا نه ؟ پویا با حرص به عقب هولش داد: -گمشو بابا! و انگشت اشاره ش رو به سمت پورمند گرفت: -نفهمم بازم بهش چراغ بدی که یه راست ميفرستمت اون دنیا. پورمند هم با پوزخند تمسخر امیزی جواب داد: -این نیاز به چراغ نداره ، یه طناب مي خواد که خودم مي ندازم دورش و مي کشمش. پویا رفت به سمتش . دستای مشت شده ش مي رفت بشینه تو صورت پورمند. و در همون حین گفت: -زنده ت نمي ذارم. کسي بهم نهیب زد "باز که وایسادی نگاشون مي کني ؟ " و من بي اختیار ، با صدای جدی و اخمي که رو صدام به حد کافي تأ ثیر داشت گفتم: -جفتتون خفه شین! سر هر دو نفر به سمتم چرخید. تحیر از چشماشون سرازیر بود. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 تحیر از چشماشون سرازیر بود. پورمند حق داشت چون من رو در گذشته ندیده بود ، تنها رفتاری که از من دیده بود ؛ شكستن در مقابل سكوت امیرمهدی بود. پس حیرتش بي دلیل نبود . اما دلیل حیرت پویا رو نفهمیدم . که البته به لطف خودش و حرفي که زد تونستم حدس بزنم. چشماش رو کمي تنگ کرد و با لحني که تمسخرش کمي مشهود بود گفت: -قبلنا انقدر بي ادب نبودیا . تأثیر اونیه که رو تخت خوابیده یا این ؟ و با ابرو به پورمند اشاره کرد. خب این حرفش کمي درست بود ! بي ادبي! البته برای مارال قبل از امیرمهدی این حرفا معني نداشت اما برای این مارال تازه پا گرفته و دستخوش طوفان ،چرا. کِي امیرمهدی بد حرف زدن یادم داده بود ؟ اون که تو بدترین زمان ، تو بدترین موقعیت باز هم دست از درست حرف زدن برنداشت ! حتي احترام به من رو فراموش نكرد ! پس من چرا یادم رفت ؟ درسته که دو تا آدم رو به روم شایسته ی احترام نبودن اما معلم من کاری به این کار ها نداشت . امیرمهدی بااینكه هیچ احترامي از پویا ندید اما همیشه درست حرف زد باهاش! حتي اون روزی که عموش با بدترین الفاظ من و امثال من رو به باد انتقاد گرفت و به اضم حلال کشید باز هم محترمانه حرف زد اما کوبنده ! اون روز سعي کرد بیشتر با اعمال و رفتارش جواب بده تا بي احترامي . اون روز حرمت نگه داشت و حرمت نگه داشتن رو به منم یاد داد . معلمي بود که درس در سكوت داد و در نگاه . پس چرا من نمي تونستم درسم رو درست پس بدم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 . پس چرا من نمي تونستم درسم رو درست پس بدم ؟ نمي تونستم ؟ باید تلاش مي کردم . مگر نه اینكه برای همپا شدن با امیرمهدی تلاش کرده بودم ، از اون که سخت تر نبود ؟ پس کمي خودم رو جمع و جور کردم . آب دهنم رو قورت دادم. همچنان اخم داشتم . دنبال جمله ای گشتم تا بتونم شرِ یكي از دو مرد رو به روم رو کم کنم . از زیر چشم نگاهشون کردم. پویا با لبخند کجي نگاهم مي کرد . فهمیده بود حرفش بي تأثیر نبوده اما پورمند ابرو گره کرده خیره بود بهم. چیزی مثل برق از ذهنم گذشت . حس مي کردم نمي تونم تو یه زمان جواب هر دو رو جلوی اون یكي بدم . چه بسا مداخله ی هر کدوم اوضاع رو بغرنج مي کرد. اخمم رو بیشتر کردم و خیلي جدی و خشك رو به پورمند گفتم: -بعداً حرف مي زنیم . بهتره برین به کارتون برسین! و در حقیقت فرستادمش دنبال نخود سیاه تا سر فرصت برای اون همه گستاخیش حرفي دست و پا کنم که نتونه دیگه قدم جلو بذاره. با اینكه نرمشي در رفتارم نبود اما پورمند لبخند زد . انگار برای خودش رویابافي کرد و حرفم رو به منظور دیگه ای برداشت. مهم نبود . به وقتش باید این آدم رو سر جاش مي نشوندم پورمند نگاه عاقل اندر سفیهي به پویا انداخت و من رو مخاطب قرار داد: -پس تا بعد . و چرخشي نمایشي زد و دستي برام تكون داد و رفت. تو دلم بهش پوزخندی زدم . مطمئناً چند روزی با تفكر غلطش خوش بود . چه اهمیتي داشت ؟ رو کردم سمت پویا که داشت با بهت نگاهم مي کرد. اول نوبت این بود بعد پورمند . تا کي دیگران مي خواستن مواظب این نهال نو پا باشن ؟ تا کي مثل یه شاخه ی طرد و شكننده مي خواستم به دیگران تكیه کنم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 انالله وانا اليه راجعون ◼️رئیس جمهور و یاران شهیدش آسمانی شدند😭 ▪️روح بلند رئیس‌جمهور مجاهد و خستگی ناپذیرمان شهید آیت الله سیدابراهیم رئیسی، هشتمین رئیس.جمهور ایران و همراهان انقلابی ایشان در روز میلاد امام هشتم به ملکوت اعلی پیوست.