eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
473 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بله دیدن قدرت اسلام در هرجایی از دنیا غرورآفرینه. ولی یه عده نمیخوان ببینن
سلام بله همینطوره خوش به سعادت شما ان‌شاءالله همه توفیق چنین رفاقتی رو پیدا کنند
سلام بر شما ببینید، تجربه ثابت کرده گزارش زدن توی ایتا فایده‌ای نداره. راه از بین بردن این کانال‌ها خروج از اونهاست. برای همین آدرسش رو پاک کردم، چون همین هم باعث تبلیغ و رشدش میشه
سلام سفارت انگلیس عامل خیلی از مشکلات در کشور ماست. اما همون‌طور که تسخیر لانه جاسوسی با اشاره امام خمینی اتفاق افتاد، تسخیر سفارت انگلیس هم باید با اشاره حضرت آقا باشه نباید خودسرانه عمل کرد..
سلام خواهش می‌کنم، ان‌شاءالله در راه خدمت به اسلام موفق باشید. ____________ سلام ان‌شاءالله همین روزا یه شگفتانه داریم...
سلام چندین بار در همون لینک ناشناس پاسخ شما رو دادم. تعدادشون خیلی زیاده واقعا نام بردنش سخته
علیکم السلام شاعر اون شعر شهید محمد عبدی بودند ولی این شهید دوست حاج حسین نبودند. ممنونم که یادآوری کردید. حتماً ان‌شاءالله اجرتون با سیدالشهدا.
سلام شخصیت یک شهید نیست بلکه از چند شهید الهام گرفته شده، ولی بیشتر از روحیات شهید صدرزاده و شهید دهقان‌امیری الهام گرفتم(روحیه ریسک‌پذیر و ناآرام)
سلام استاد که نیستم. بله، واقعاً بر هر ایرانی واجبه که تاریخ مستطاب رو بخونه.
سلام اول از همه این که به روش نیارید و سرزنشش نکنید. دوم، درباره معرفی کتاب، کتاب نفس از بهزاد دانشگر می‌تونه خوب باشه. کتاب‌هایی مثل هوای من هم خوبن. ان‌شاءالله که حل میشه...ناراحت نباشید
سلام. متاسفانه نخوندم.
سلام اول از همه این که استفاده تون از گوشی رو به ساعت‌های خاص محدود کنید. اینطوری هم نمازتون رو اول وقت می‌خونید و هم بیشتر به کارهاتون می‌رسید. مثلا یک ساعت صبح و یک ساعت شب از گوشی استفاده کنید و خارج از این ساعت ها گوشی رو جایی بذارید که بهش دسترسی سخت باشه. برای جلوگیری از تنبلی هم، هر روز صبح که بیدار می‌شید یه لیست از کارهایی که باید بکنید به ترتیب اولویت بنویسید.(من خودم این کار رو می‌کنم خیلی لذت‌بخشه) اگه کاری خارج از لیست بود، باید آخر از همه انجام بشه یا به لیست اضافه بشه. هرکاری رو که انجام می‌دید روش خط بکشید. خیلی لذت داره و احساس می‌کنید واقعا وقتتون صرف کار مفید شده. مخصوصاً که ببینید آخر روز همه یا بیشتر کارها خط خورده. ممکنه روزای اول خیلی موفق نباشید ولی ادامه بدید. کم‌کم موفق می‌شید. کتاب‌هایی که گفتید خوبن. کتاب زندگینامه بزرگان رو هم حتما بخونید تا انگیزه بگیرید. درباره هدف زندگی، باید هدف رو از خالق خودتون بپرسید نه من. قطعا خدایی که شما رو خلق کرده، هدف خلقت شما رو هم تعیین کرده. درباره ش تفکر کنید، قرآن رو مطالعه کنید. اگر من بگم فایده نداره، باید خودتون بهش برسید.
سلام والا می‌دونم گناه داره ولی تقصیر من چیه؟ همش تقصیر سعد بود!
📚 📘 ✍🏻نویسنده: نشر: کتاب پیش‌رو، تحقیقاتی است که در خصوص تاریخ ادیان ابراهیمی جمع‌آوری شده است. این کتاب یک فرجام‌شناسی جریان‌های تاریخی است و برای شناخت بهتر شما از دین یهود و مسیح و همین‌طور اسلام به شما کمک می‌کند. 📖 به نظر می‌رسد اساسی‌ترین علت مخالفت یهود با عیسی(ع) نیز همین شهادت او درباره پیامبری موعود و نسل ونسب او بود؛ تا جایی که شاید اگر عیسی(ع) می‌پذیرفت که بگوید خود او پیامبر آخر و اعظم است؛ یهود او را به عنوان موعود اعظم و اکرم می‌پذیرفتند! ..@istadegi..
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 176 به سختی چشمانم را باز می‌کنم. سعد سریع نگاهش را می‌دزدد. نمی‌توانم چشمانم را باز نگه دارم. سرم درد می‌کند و گیج می‌رود. می‌پرسد: اتسمعنی؟(صدامو می‌شنوی؟) نفس عمیقی می‌کشم و آرام می‌گویم: ای...(آره.) چانه‌ام را رها می‌کند و از جایش بلند می‌شود. دوباره کلافه قدم می‌زند. سرم را به دیوار تکیه می‌دهم تا آرام بگیرد. هرچند جواب سوالم را می‌دانم، باز هم آن را از سعد می‌پرسم: لما أحضرتني إهنا؟ (چرا منو آوردی این‌جا؟) سعد جواب نمی‌دهد. عصبانی ست. دوباره سوالم را می‌پرسم. سعد برمی‌گردد و داد می‌زند: اخرس!(خفه شو!) صدایش در زیرزمین می‌پیچد. سعد پیشانی‌اش را با دست می‌پوشاند و دست به کمر می‌زند. انگار پشیمان است. می‌گویم: لما بعتني؟ بأی ثمن؟ (چرا من رو فروختی؟ به چه قیمتی؟) جواب نمی‌دهد، تندتند نفس می‌کشد. بعد برمی‌گردد و بدون این که به چشمانم نگاه کند می‌گوید: ما عندک خيار. قل ما يطلبونه منك. (چاره‌ای نداری. هرچی می‌خوان بهشون بگو.) چه پیشنهاد فوق‌العاده‌ای! به ذهن خودم نرسیده بود! کمیل هم مثل من پوزخند می‌زند و می‌گوید: این یارو با خودش چی فکر کرده؟ خیلی دلش خوشه انگار! باید مطمئن شوم سعد از هویت من خبر ندارد و لو نرفته‌ام. برای همین می‌پرسم: لما تعتقد أن عندی معلومات مهمة؟ (چرا فکر می‌کنی من اطلاعات مهم دارم؟) یک گوشه می‌نشیند و سرش را به دیوار تکیه می‌دهد. دستش را می‌گذارد روی پیشانی‌اش: علي إحضار أحدكم. لافرق بينك و بين عابس.(من باید یکی از شما رو می‌آوردم. تو و عابس فرقی ندارین.) نفس راحتی می‌کشم. دستور داشته یک نیروی دانه‌درشت ایرانی بیاورد و این سعادت قسمت من شده؛ اما از اول هدفش نبوده‌ام و هنوز نمی‌داند من نیروی اطلاعاتم. حامد را هم نماز نجاتش داد. اگر درحال نماز نبود حتماً جلوتر از من می‌رفت و گیر می‌افتاد. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 178 سرگیجه‌ام کمی بهتر است. چشمانم را دوباره می‌بندم و در ذهنم آموزش‌های ضدشکنجه‌ای که دیده‌ام را مرور می‌کنم. بچه‌ها تا الان حتماً فهمیده‌اند بلایی سرم آمده و دارند دنبالم می‌گردند. ناگاه سوالی در ذهنم جرقه می‌زند: وین انا؟ (من کجام؟) سعد ساکت است. دوباره سوالم را تکرار می‌کنم و باز هم پاسخ نمی‌گیرم. اگر هنوز در السعن باشم، ممکن است بتوانند پیدایم کنند. یعنی توانسته همان دیشب من را از شهر خارج کند؟ دوباره پلک بر هم می‌گذارم. کمیل می‌گوید: بی‌خیال. خونه‌پُرش اینه که شهید می‌شی میای پیش خودم. زیر لب می‌گویم: کاش همین‌طور باشه. سعد به ساعتش نگاه می‌کند. می‌دانم اگر ساعت را بپرسم هم جواب نمی‌دهد. سرش را می‌چرخاند به سمت من؛ اما چشمانش جای دیگری را نگاه می‌کند: سامحني سیدحیدر. اضطررت. (منو ببخش سیدحیدر. مجبور شدم.) بعد دوباره میان موهایش چنگ می‌اندازد: زوجتي مريضة. لم أستطع تحمل تكاليف العلاج. (زنم مریضه. هزینه درمانش رو نداشتم.) اگر واقعاً بخاطر این باشد، من می‌بخشمش؛ اما او به من خیانت نکرده، به کشورش خیانت کرده. می‌پرسم: لمن تعمل؟ (برای کی کار می‌کنی؟) - جبهۀالنصره. عالی شد. جبهۀالنصره با صهیونیست‌ها هم ارتباط تنگاتنگی دارد. می‌گویم: سامحتك. لكنني أعلم أنك لن تصل إلى الهدف کمان. سيقتلونك. (بخشیدمت؛ ولی می‌دونم تو هم به هدفت نمی‌رسی. تو رو می‌کشند.) سعد سرش را تکان می‌دهد. می‌دانم ترس جان خانواده‌اش را دارد. تشنه‌ام؛ اما دوست ندارم از سعد آب بخواهم. نمی‌دانم چقدر می‌گذرد؛ یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... ناگاه صدای باز شدن در می‌آید و بسته شدنش؛ صدای ناله لولاهای در. کمیل می‌گوید: اوه! صاحابش اومد! زیر لب زمزمه می‌کنم: بسم الله الرحمن الرحیم. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
نظرات شما پیرامون رمان امشب شرمنده که اذیت می‌شید. ان‌شاءالله که دوست داشته باشید. هدفم اینه که بگم همین الانی که ما پای گوشی‌هامون نشستیم، چندتا عباس دارند توی شرایط مختلف برای امنیت ما تلاش می‌کنند و امنیت و آرامش مون حاصل چه اتفاقاتیه... پ.ن: من کاری به کارش ندارم که، همش تقصیر این سعده.
سلام ممنونم. نه، به اسارت حامد اشاره نمی‌کنم. ______________ سلام نمی‌شه خیلی روش حرف زد. جزو آموزش‌هایی هست که ماموران اطلاعاتی و امنیتی می‌بینند تا در صورت اسارت، آمادگی جسمانی و روحی رو برای مواجهه با شکنجه داشته باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اینطور که بنده از یکی از افرادی که خودش در اون زمان بود شنیدم، آمریکا شاه رو تحویل ایران نمی‌داد تا محاکمه بشه. امام هم در یک سخنرانی حرفی زده بودند به این مضمون که آیا نمی‌شه ما یک اهرم فشار علیه آمریکا اعمال کنیم تا شاه رو تحویل بده؟ این اشاره امام، دانشجوها رو به فکر انداخت و لانه جاسوسی رو تسخیر کردند.
سلام راستش راهی جز همون دعا به ذهنم نمی‌رسه...چون دقیقاً در شرایط خانوادگی دوست شما نیستم. شاید حتی اگر جای شما باشم به پدر دوستتون حق بدم. ولی، گاهی اصرار بیش از حد روی یک چیز درست نیست؛ چون نمی‌دونیم واقعاً به صلاح ما هست یا نه. به نظرم بهتره دوستتون از خدا بخواد هر اتفاقی که به صلاحشون هست بیفته.
سلام ممنون از شما بابت این خاطره قشنگ. خدا شهید صدرزاده رو رحمت کنه. دوستان حتما کتاب قرار بی‌قرار که درباره این شهید هست رو بخونید.