سلام ممنون از شما.
راسش آغوش گرم یه داستان کوتاه بود که آخرش سهام شهید شد، توی بغل شوهرش و شوهرشم شهید میشه. که خوب بر گرفته از زندگی یکی از شهد است که ان شاءالله به زودی معرفی خواهیم کرد ایشونا.
#پاسخگویی_صدرزاده
سلام
بله در حد یک بار متاسفانه سعادت نداشتم که حضور پیداکنم اونجا.
#پاسخگویی_صدرزاده
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #مادر_مبارزان 📕
✍️نویسنده: مهدی طائب، حامد دلاوری
#نشر_شهید_کاظمی
تحلیلی گذرا بر مبارزات هوشمند حضرت زهرا(س)، بر گرفته از دروس تطبیقی حجتالاسلام مهدیطائب
هر پژوهشگر و متفکر بصیری با مطالعه در تاریخ صدراسلام پی خواهد برد که یک شبکه نفوذ سری به صورت حرفهای و کاملا نامحسوس با سوء استفاده از بیبصیرتی آحاد جامعهاسلامی و دنیاطلبی برخی از صحابه، جامعه نو پای اسلامی را از مسیری که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) تعیین فرموده بود، منحرف ساخته و شکافی تاریخی در امتواحده اسلام ایجاد نموده است که آثار شوم آن کماکان پابرجاست. این اثر تلاش دارد که با روشنگری در این زمینه به برخی از وقایع تاریخی با محوریت زندگی و مبارزات هوشمندانه حضرت فاطمهزهرا(س) بپردازد.
بریده کتاب 📖
قرآنِ شریف دشمنترین مردم با اسلام و مؤمنان را یهود معرفی میکند و از سوی دیگر در تاریخ ردّپای محسوسی از چنین دشمنی سرسختانهای یافت نمیشود. آیا از این دو قضیه میتوان نتیجه گرفت که یهود نسبت به اسلام دشمنی سرسختانهای نداشته است؟ پاسخ قطعاً منفی است؛ زیرا قرآن کریم سخن خداوند متعال است و از هر اعوجاج و سستی بهدور است.
پرسش دیگری که میتوان مطرح نمود این است که آیا ممکن است یهود چنین دشمنی سرسختانهای با اسلام داشته باشد اما در تاریخ ثبت نشده باشد؟ پاسخ این است که بله! چنین امری ممکن است... دشمن، در مسیر ضربه زدن تمام تلاش خود را میکند که ردّپایی از خود بهجا نگذارد و در این مسیر بیشتر به عوامل نفوذی در عمق استراتژیک طرف مقابل دل میبندد.
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 233
با توپ پر میرسم به دفتر حاج رسول.
قبل از این که در باز بشود، نفس عمیقی میکشم که بر خودم و اعصابم و جملاتم مسلط باشم.
سینهام هنوز تیر میکشد.
- سلام حاجی.
حاج رسول نشسته است پشت میز و روی کاغذِ مقابلش چیزی مینویسد.
من را که میبیند، از بالای شیشههای عینکش نگاهم میکند.
خودکاری که در دستش بود متوقف میشود و آن را میگذارد روی زمین:
- سلام عباس جان!
زیادی مهربان شده؛ انقدر که حتی گوشه لبش هم به نشانه لبخند کمی بالا میآید.
حتما میخواهد جریان محافظ را از دلم دربیاورد.
بیمقدمه میروم سر اصل مطلب:
- حاجی، چرا قضیه رو جدی گرفتی؟ هیچ مدرکی دال بر ترور نداریم. حتماً پرستاره با شوهرش دعواش شده بوده، اشتباهی مسکن زیاد ریخته توی سرم.
- چرا مثل آدمای معمولی حرف میزنی؟ خیر سرت مامور امنیتی هستی! باید...
- بعله میدونم، باید به همه چیز شک داشته باشم، باید محطاط باشم... همه اینا رو میدونم... ولی حاجی، اگه از ترس مُردن بشینم توی خونه که نمیشه!
حاج رسول از پشت میزش بلند میشود و میز را دور میزند:
- عباس جان! برای تربیت یه نیرو مثل تو، کلی بیتالمال هزینه شده. ما الان کمبود نیرو داریم. میدونی چقدر شرایط الان نسبت به سالهای قبل خاصتر و پیچیدهتر شده. پس قبول کن برامون مهم باشه جون نیروهامون رو حفظ کنیم. نیروی انسانی رو به این راحتی نمیشه پرورش داد.
- همه حرفاتون درست؛ ولی دارم میگم دست و پام رو نبندین. با این وضع حفاظت، دیر یا زود خانوادهم میفهمن. نگران میشن.
به میزش تکیه میدهد و از فلاسک، برای خودش و خودم چای میریزد:
- مگه کمیل کار اشتباهی کرده؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 234
آرام با کف دست به پیشانیام میزنم:
- کار اشتباه؟ حاجی این بنده خدا اصلا تعقیب مراقبت بلد نیست! من راحت گیرش انداختم. این نیروهای جدید رو کی آموزش داده؟
لبخند حاج رسول کمی پررنگ میشود:
- میدونم... بالاخره تازهکاره، نمیشه خیلی ازش انتظار داشت. عمداً گذاشتمش کنار تو که ازت کار یاد بگیره. باهاش راه بیا. اذیتش هم نکن. باشه؟
دستم را میبرم میان موهایم و نفسم را بیرون میدهم:
- باشه؛ ولی حاجی من اینطوری نمیتونم کار کنم. تو رو خدا بهش بگید توی دست و پای من نیاد.
- باشه، انقدر حرص نخور. بجاش چایی بخور.
و فنجان چای را میگذارد مقابلم. میگوید:
- جدای از همه اینا، حواست رو بیشتر جمع کن؛ مخصوصاً توی سوریه. چون فکر میکنم قضیه ترورت جدی باشه.
فنجان را میان دستانم میگیرم به و بخاری که از سطح چای بلند میشود خیره میشوم:
- چرا اینو میگید؟ امکان نداره من لو رفته باشم.
- امکان نداره لو رفته باشی، مگر از جایی که فکرشو نمیکنیم. دارم شخصاً بررسی میکنم.
***
چند بار زنگ میزنم؛ اما کسی در را باز نمیکند.
نگران میشوم؛ با خانواده پرجمعیتی که داریم، کمتر پیش میآید خانهمان خالی بشود.
دوباره دستم را روی زنگ فشار میدهم. صدای زنگ خانهمان در سکوت کوچه میپیچد.
نگاهی به سر و ته کوچه تاریک میاندازم. کمیل را ردش کردم که برود و حالا هیچکس در کوچه نیست.
چرا کسی در را باز نمیکند؟
چند بار با کف دست به در میکوبم؛ باز هم صدای نالههای در آهنی در کوچه تاریک میپیچد.
خیال نگرانکنندهای در ذهنم پررنگ میشود؛ نکند پدر حالش بد شده باشد و او را رسانده باشند به بیمارستان؟
نکند... نکند... نکند...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
سلام
عذاب وجدان و شرمندگی خوبه، به شرطی که انقدر زیاد نباشه که جلوی توبه رو بگیره.
تنها راهش توبه ست و یه عهد محکم با خدا که تقلب نکنید.
#پاسخگویی_فرات
سلام
متاسفانه بعضی افراد تصور میکنند مرغ همسایه غازه... و هرچیزی که از غرب بیاد جذاب و باکلاسه...
معمولاً ریشه این رفتارها عدم آگاهی هست؛ هم نسبت به فرهنگ بیگانه و هم فرهنگ بومی.
باید این جا بیفته که این رفتارها، بیشتر از این که باکلاس باشه، نشونه بیسوادی و خودباختگی و بیهویتی هست.
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید رقیه رضایی
شهید محمدرضا دهقانامیری
شهیدان مهدی و غلامرضا شاهسون
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#شهیدسلیمانی
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_رقیه_رضایی 🌷
(شهید شاخص سال ۹۵)
🔸تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۲۲، قزوین، استان قزوین
🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه
#عید_قربان
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_رقیه_رضایی 🌷
(شهید شاخص سال ۹۵)
🔸تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۲۲، قزوین، استان قزوین
🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه
رقیه در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آن که میتوانست یکی از بهترین رشتههای دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بیرغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما میخواهم با معارف دینی روح انسانها را صیقل بدهم.»
پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضیاش نمیکند؛ به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آنجا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این زمانی بود که ضدانقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند.
دو سال و چند ماه قبل از شهادت با همسرش آشنا شد. آن زمان رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانونهای حزب را اداره میکرد.
همسرش می گوید: «آن زمان من در سیستان و بلوچستان فعالیت میکردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار میکنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.»
با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت.
همسرش میگوید:
«مهریه رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من بخاطر رضای خدا بود نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداریاش طوری رفتار میکرد که همهاش رضایت خدا را مدنظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران کم یا زیاد نمیکرد. خودش را فانی در خدا میدید. هر وقت میخواست کاری انجام بدهد، با خودش میاندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟
نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که میزد به دل همه مینشست. اگر اظهارنظری میکرد همه را تحت تأثیر قرار میداد. حرفی را نمیزد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرفهای پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمیکرد، تهمت نمیزد.
از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا حرف میزد. نمیگفت شهادت، میگفت فنا. میگفت: «این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند؛ اما برای زنها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونهای از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.»
زندگیمان ساده و بیآلایش بود. به زیورآلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود وقتی میدیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفهاش را انجام دهد.
سال ۶۶ با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهر های من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه رقیه را آنجا دیدند و میگفتند در رفتارش یک جور سبکبالی دیده میشد؛ انگار از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. رقیه به آنها گفته بود که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه مکرمه به شهادت رسید.
دستنوشتههای رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که در حزب جمهوری فعالیت میکرد، بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فرازهایی بسیار زیبا از ادعیه معصومین بود. در تمام نوشتههایش رابطه عاشقانه با خدا مشهود است و کمتر مضمون سیاسی و اجتماعی به خود گرفته است.
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
https://eitaa.com/istadegi