eitaa logo
🏴مه‌شکن🏴🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
478 ویدیو
74 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ‌های شما عزیزان به ... تعداد زیادی از عزیزان مدافع حرم، دی ماه ۹۴ و در منطقه خان‌طومان شهید شدند و اکثر کسانی که نام بردید از همین شهدا هستند. و همراه شهیدی که مدنظر ماست هم شهید شدند. البته ۶نفر از عزیزان هم پاسخ درست رو برای ما فرستادند: شهید علی آقاعبداللهی.
قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان‌طومان بروند.اما طی راه به کمین تروریست ها می‌افتند و انصاری به شهادت می‌رسد. بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک می‌شود و گویا نیروهای سوری همراهشان هم فرار می‌کنند. در این هنگام علی قصد می‌کند جلوتر برود. آقای مجدم می‌گوید ما که مهماتی نداریم. علی می گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم. چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل شان هستند، می‌گویند “لبیک یا زینب” که تروریست‌ها هم فریب می‌زنند و می‌گویند لبیک یا زینب، این دو به خیال این که نیروهای خودی هستند جلوتر می‌روند که در محاصره آنها می‌افتند. مجدم می‌تواند از محاصره فرار کند. اما علی می‌ماند و بعد از آن کسی او را نمی‌بیند. آخرین حرفی که از طریق بی‌سیم زده بود این جمله است: من گلوله خوردم. از آن لحظه دیگر کسی از علی خبری ندارد. بچه‌های سپاه شهادتش را تایید کرده‌اند. اما من هنوز چشم انتظار آمدنش هستم.‌.. (پدر شهید) 📚زندگینامه این شهید در کتاب «همسایه آقا» به قلم شهلا پناهی و توسط نشر شهید کاظمی، به چاپ رسیده است. اطلاعات بیشتر درباره شهید: https://harimeharam.ir/shahid/391/?n=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A2%D9%82%D8%A7-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%DB%8C http://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 297 روی آینه میز آرایش، کاغذهای کوچکی چسبانده شده که یکی از آن‌ها را می‌خوانم: - الشمس هدیه الصیف، الزهور هدیه الربیع، و انت هدیه العمر یا حبیبتی!(خورشید هدیه تابستان است، گل ها هدیه بهار و تو هدیه یک عمر؛ عشق من!) لبخند تلخی می‌زنم. مشابه این جملات کم نیستند دورتا دور آینه؛ اما نمی‌دانم قدرت عشق زوج این خانه قوی‌تر بوده یا چنگال‌های وحشیِ جنگ؟ یعنی هنوز با هم هستند؟ چشمم به جمله دیگری می‌افتد: - مش هاممنی الدنیی کلا وانت حدی؛ بعرف شو بدی، بدی حبک أکتر بعد... (دنیا برایم هیچ اهمیتی ندارد وقتی تو در کنارم هستی؛ می‌دانم چه می‌خواهم؛ می‌خواهم تو را بیش از پیش دوست بدارم...) و باز هم همان لبخند تلخ. من حتی وقت نکردم یک جمله مثل این را به مطهره بگویم. نه وقتش بود و نه من بلد بودم این جملات را... اصلا همین که در مقابل مطهره، حرف زدن عادی یادم نمی‌رفت و زبانم بند نمی‌آمد هم جای شکرش باقی بود؛ چه رسد به این حرف‌ها! من چقدر برای مطهره کم گذاشتم و به رخم نکشید! از اتاق خانه خارج می‌شویم تا خانه را پاکسازی کنیم. این خانه از قبلی آشفته‌تر است. از ظرف‌های کثیف تلنبار شده در آشپزخانه و لباس‌ها و ملافه‌هایی که دور تا دور خانه پخش شده، می‌توان حدس زد نیروهای داعش چندروزی را در این‌جا گذرانده‌اند. قاب عکس‌ها را و هرچیزی را که به مذاقشان خوش نیامده، شکسته‌اند و روی دیوارهای خانه یادگاری نوشته‌اند. حتی روی یکی دوتا از دیوارها، پرچم داعش را با میخ کوبیده‌اند. کس دیگری در خانه نیست. حامد دست می‌اندازد بالای پرچم داعش درحالی که زیر لب «یا حسین» می‌گوید، محکم پرچم را پایین می‌کشد. صدای پاره شدن کناره‌های پرچم، قلبم را کمی آرام می‌کند. با انزجار نگاهی به پرچم سیاه داعش می‌اندازد و می‌گوید: - حیف اسم خدا و پیغمبر... و پرچم را می‌اندازد روی صورت یکی از داعشی‌هایی که کشته‌ایم. توفیق پایین کشیدن پرچم دوم را نصیب خودم می‌کنم. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 298 دستم که به پارچه پرچم می‌خورد، حس می‌کنم به یک لاشه متعفن دست زده‌ام. بوی تعفنش وقتی شدیدتر می‌شود که بدانی نام خدا و پیامبرش را گذاشته‌اند پای همه جنایت‌هایشان و چهره شیطانی خودشان را پشت مقدس‌ترین نام‌ها پنهان کرده‌اند. با تمام خستگی‌ام، به دیوار تکیه می‌دهم؛ حامد هم. عمیق و آرام نفس می‌کشیم تا هیجانِ درگیری، جای خودش را به آرامش بدهد. حامد می‌گوید: - آب داری عباس؟ سرم را تکان می‌دهم و دست می‌برم به سمت قمقمه‌ام. تکانش می‌دهم و مطمئن می‌شوم که هنوز آب دارد. آن را به سمت حامد دراز می‌کنم. با وجود رسیدن پاییز، هوا گرم است و تعجبی ندارد که قمقمه‌ها زود خالی شود. حامد قمقمه را از دستم می‌قاپد. درش را باز می‌کند و برخلاف تصورم، آب را روی زخم صورتش می‌ریزد. چند قطره خون با آب مخلوط می‌شود. حامد صورتش را در هم می‌کشد و با گوشه چفیه‌اش، صورتش را پاک می‌کند. می‌خواهد قمقمه را به سمت دهانش ببرد که لحظه‌ای مکث می‌کند: - عباس... امشب شب تاسوعاست، آره؟ فکر کنم این سومین بار است که دارد تاریخ را می‌پرسد. می‌گویم: - آره. در قمقمه را می‌بندد و آن را پس می‌دهد: - دستت درد نکنه! هردو به هم لبخند می‌زنیم. می‌دانم این دو روز، دیگر به قمقمه احتیاج پیدا نخواهم کرد. حامد که هنوز کمی نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: - دلم برای هیئت‌مون توی اصفهان تنگ شده... کاش اون‌جا بودم... - کاش کربلا بودیم... نه؟ یادته محرم پارسال و سال قبلش کربلا بودیم؟ لبخند می‌زند و چشمانش را می‌بندد؛ پیداست که از یادآوری آن روزهای سخت اما شیرین، غرق در لذت شده. همراه حامد، لذت حفاظت از حرم را زیر زبانم مزمزه می‌کنم و می‌خندم. حامد می‌گوید: - خب الانم کربلاییم دیگه! فرقی نداره... مهم نوکریه! جمله‌اش را زیر لب تکرار می‌کنم: - مهم نوکریه... 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بله، کتاب‌های قشنگی هستند(البته ملاقات در ملکوت رو خیلی وقت پیش خوندم). اما قصه دلبری، همه ابعاد شخصیتی شهید محمدخانی رو نشون نمیده و ناقصه. کتاب عمار حلب که درباره ایشون نوشته شده بهتر و کامل‌تره.
سلام چند قسمت قبل در خود رمان توضیح دادم. سوراخ‌های روی دیوار که داعشی‌ها ایجاد کردند تا یک خونه به خونه‌های مجاورش متصل باشه.
سلام می‌دونم که این پیام و دوتا پیام قبلی (که در کانال قرار نمی‌دم) رو در حال عصبانیت دادید و حق هم دارید. باور کنید نوی زندگی همه ما، آدم‌هایی هستند که روی اعصابمون باشند... گاهی اعضای خانواده، گاهی دوستان، گاهی فامیل... خب کاریش نمی‌شه کرد! نمی‌تونیم اون آدم‌ها رو تغییر بدیم، و نباید هم از بقیه انتظار تغییر داشته باشیم. نمی‌تونیم هم کلا حذفشون کنیم از زندگی!! چاره‌ای نیست. باید تحمل کرد، اصلا امتحان الهی که می‌گن همینه! درباره عصبانیت، تجربه شخصی من اینه که وقتی عصبانی‌ام، سرم رو بندازم پایین و برم توی اتاقم یا جایی که چشمم به هیچ بشری نیفته(چون منم وقتی عصبانی‌ام خیلی دوست دارم عصبانیتم رو سر یکی خالی کنم!). یکم تنها به حال خودم می‌شینم و آروم می‌شم. شاید یکم توی تنهایی حرص بخورم، بد و بیراه بگم، گریه کنم، برای کتک زدن یا تلافی کردن سر کسی که ازش ناراحتم نقشه بکشم، ولی بعد آروم می‌شم بدون این که به خودم یا کسی آسیب بزنم و بعد پشیمون بشم. پیشنهادم به شما هم همینه.
🇮🇷 در دهه فجر، بر سردر هر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنید.🇮🇷 🎊 ۲۲ بهمن و هفته‌ى انقلاب را با شكوه هر چه تمام‌تر جشن بگيريد؛ به دنيا نشان بدهيد كه قدر انقلاب‌تان را مى‌دانيد.🇮🇷 ✌️ بر سَردر هر خانه‌اى پرچم بزنيد، پرچم جمهورى اسلامى را در سطح شهرها و روستاها به اهتزار در بياوريد. نشان بدهيد كه ملّت، اين خاطره را گرامى مى‌دارد. 🎙 رهبر حکیم انقلاب ۵۹/۱۱/۱۷ 🎉 آغاز دهه فجر ۱۴۰۰ مبارک‌باد. https://eitaa.com/istadegi پ.ن: ما هر سال عادت داشتیم سردر خونه پرچم ایران بزنیم، پارسال که زدیم یکی اومد پرچم رو برد😢🤕 حالا پرچم نداریم، عوضش سردر کانال رو پرچم می‌زنیم.😎💪 دعا کنید خدا خودش یه پرچم برامون جور کنه.🙂🇮🇷
سلام و درود به همه عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستند. برای استفاده بهتر از محتوای کانال، پیام سنجاق شده رو مطالعه بفرمایید🌿 راستی، برای دهه مبارک فجر، محتوای ویژه تدارک دیدیم... منتظر شگفتانه ما باشید...
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 299 *** با این که تمام شب را بیدار بودم و فقط دو ساعت بعد از نماز صبح خوابیدم، اصلا خواب به چشمم نمی‌آید. امروز تاسوعاست و اصلا مگر خواب در چنین روزی معنا دارد؟ از وقتی خورشید درآمد تا الان، کوچه به کوچه و خانه به خانه، دیرالزور را زیر پا گذاشته‌ایم. دیرالزور شهری ست که یک سویش بیابان است و یک سویش رود فرات. ما از سوی بیابان به دیرالزور وارد شده‌ایم و داریم قدم قدم به فرات نزدیک می‌شویم. دفعه قبلی که داشتم حاشیه فرات را زیر پا می‌گذاشتم، کمیل همراهم بود و خودش گفت که هرشب کنار فرات سینه می‌زنند؛ برای همین است که عطش شدیدی برای رسیدن به فرات دارم. عطش است؛ اما نه به آب؛ به شهادت. حتماً آن عطش که در کربلا بود هم از این جنس بوده... وگرنه کدام عاقلی بین شهادت و آب، آب را انتخاب می‌کند؟! بوی آب می‌آید؛ بوی فرات. این‌جا که هستیم، قسمت سرسبز و باصفای دیرالزور است. جایی طرف شمال دیرالزور که یک انشعاب کوچک از فرات از آن می‌گذرد و اطرافش پر است از باغ و زمین‌های کشاورزی کوچک. چهره‌اش مثل سلماست، زیبا اما زخمی و اشک‌آلود؛ مثل خرمشهر و آبادان، مثل تمام شهرهای زیبای جنگ‌زده. - اون پرچم رو بده به من! پرچم سرخِ «یا ابالفضل العباس» را که لوله شده، به دست حامد می‌دهم، دست حامد را می‌گیرم و خودم را می‌کشانم بالا؛ روی پشت‌بام مسجد. مسجد جامع انس‌بن‌مالک؛ مسجدی که از بالای بامش، می‌توان همان انشعاب کوچک از رودخانه فرات را دید و نسیمی که از آب خنک فرات برمی‌خیزد را حس کرد. می‌گویم: - حامد، این‌جا توی تیررسیم! 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 300 حامد سرخوشانه می‌خندد؛ انگار نه انگار که وسط جنگیم: - نترس بابا، این گلوله‌ها بدون اذن خدا هیچ کاری ازشون برنمیاد! این را جمله را با تمام اطمینانش به زبان می‌آورد و راست روی بام مسجد می‌ایستد. نفس عمیقی می‌کشد و پرچم داعش را از روی بام مسجد برمی‌دارد. حتی به پرچم داعش نگاه هم نمی‌کند؛ انگار که لاشه متعفن یک موش باشد. منظره دیرالزور از بام مسجد زیباست و بدون سیاهیِ پرچم داعش، زیباتر؛ هرچند این سیاهی را به سادگی نمی‌توان از چهره شهر پاک کرد. خانه‌های ویرانه هم انگار پرچم داعشند و فریاد می‌زنند که یک زمان، هیولایی به نام داعش در شهر حکم‌رانی می‌کرد. حامد به من می‌گوید: - پرچم رو خودت آوردی تا این‌جا، خودت نصبش کن! پرچم سرخ را باز می‌کنم. بوی گلابش میان بوی باروتِ جنگ می‌پیچد و با بوی فرات درهم می‌آمیزد. پرچم را می‌بوسم و آن را بالای مسجد نصب می‌کنم. آرام با باد تکان می‌خورد و مانند دست نوازش، بر سر شهر نیمه‌ویران کشیده می‌شود. - ببین عباس، این فراته ها! داره می‌ره کربلا... همین یک جمله کافی ست برای هوایی شدن. نمی‌دانم چرا؛ اما حس می‌کنم حامد تنها کسی ست که این راز را می‌فهمد. برای همین است که می‌گویم: - کمیل و بقیه شهدا هرشب کنار فرات سینه می‌زنن... برمی‌گردد به سمتم: - رفیق شهیدت رو می‌گی؟ - آره... و حامد انگار که بدیهی‌ترین حقیقت دنیا را شنیده است، بدون تعجب و ناباوری، آه می‌کشد: - خوش به حالشون. حتماً خیلی لذت داره. انگار قبل از من هم این را شنیده است و چیز جدیدی نیست برایش. شاید حتی دارد صف شهدا را کنار فرات می‌بیند. - خیلی بیشتر از خیلی... 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ان‌شاءالله که خیره🙄
سلام بله، واقعا سخته که موقع عصبانیت در برابر میل شدید به تلافی کردن و زخم زبان زدن و واکنش‌های خشن مقاومت کرد، ولی اگه دربرابر این میل آنی مقاومت کنی، بعداً احساس بهتری خواهی داشت... و البته، نه کلام ویرانگری به زبان آوردی و نه رفتار ویرانگری کردی که نشه جبرانش کرد...
🏴 « إنا لله و إنا إلیه راجعون» إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. ◼️ روح بلند مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی به ملکوت اعلی پیوست. رحلت ایشان را به ساحت مقدس حضرت ولی عصر ( عج )، مقام معظم رهبری ، علمای اعلام و حوزه های علمیه ، بیت شریف ایشان و عموم شیعیان جهان تسلیت عرض می کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانگ‌ «الله‌اکبر‌» و‌ «خمینی‌امام‌ماست» فرودگاه‌ را‌ به‌ لرزه‌ درآورد!! +رهبر محبوب خلق... https://eitaa.com/istadegi
💗 بى‌اختیار اشک مى‌ریختم ⏳ خاطره رهبر انقلاب از دیدار با امام پس از ۱۵ سال در فرودگاه 📝رهبرانقلاب: توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مى‌خندیدند، بنده از نگرانى بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بى‌اختیار اشک مى‌ریختم و نمى‌دانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت. 🔻بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این‌که آرامش امام ظاهر شد نگرانی‌ها و اضطراب ما به کلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلى‌هاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. 💗وقتى که بعد از سال‌هاى متمادى امام را من زیارت مى‌کردم آن‌جا، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این‌که از تن آدم خارج مى‌شد. 🔺احساس مى‌شد که همه‌ى آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه این‌جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده. ۱۳۶۲/۱۰/۲۴ 🌟 http://eitaa.com/istadegi
🥀بسم رب الشهداء🥀 🌓 🧐 ❗️ماجرای قبض، و آب مجانی که امام خمینی(ره)وعده دادند چه بود؟🤔 🛑وقتی به تاریخ انقلاب مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم امام خمینی سه بار به موضوع آب و برق مجانی اشاره کردند؛ بار اول در پیام ۱۴ ماده‌ای نهم اسفند ۵۷ قبل از ترک تهران به قم می‌گویند: «من به دولت راجع به مجانی کردن آب و برق و بعضی چیزهای دیگر، فعلا برای طبقات کم بضاعتی که در رژیم شاه دچار محرومیت شدند، سفارش اکید نمودم که عمل خواهد شد.» این هم لازم به ذکر است که قبل از امام، سخنگوی دولت موقت، یعنی عباس امیرانتظام در هشتم اسفند ۵۷، وعده‌ی آب و برق مجانی را البته برای قشر کم درآمد، مطرح کرده بود و امام بار دوم در بد ورود به قم یعنی ۱۰ اسفند۵۷ در فیضیه جواب امیرانتظام را می‌دهند که در امور مادی نباید توقف کرد و گفتند ما علاوه بر این که زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. ایشان می‌گویند دلخوش نباشید که مسکن می‌سازیم، آب و برق را برای طبقه‌ی مستمند مجانی می‌کنیم، دلخوش نباشید به این مقدار. ما معنویات شمارا عظمت می‌دهیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. دفعه‌ی سوم هم، ۱۱ اسفند۵۷ در کتابخانه‌ی مدرسه‌ی فیضیه به خبرنگار روزنامه‌ی اطلاعات می‌گویند: هرچه زودتر باید مشکل مسکن برای فقرا حل شود، آب و برق برای فقرا و بی‌بضاعت‌ها باید مجانی شود. پس ببینید، دشمن دو موضوع را از ما مخفی می‌کند و با دروغ و تحریف، تاریخ انقلاب را آن طور که دلشان می‌خواهد در ذهن مردم ما جای می‌دهند. بله، اصل مطلب را پدران ما شنیده‌اند. یعنی دشمن با زیرکی، دست روی چیزی می‌گذارد که اصل آن را پدر و مادرهای ما، آن زمان شنیده‌اند؛ ولی چون اکثر مردم، جزئیات آن را فراموش کرده‌اند، دشمن می‌آید با حذف یک قید و سانسور کردن فضای سخنرانی امام آن را تحریف می‌کند. همان‌طور که دیدید اولا امام آب و برق مجانی را برای فقرا و بی‌بضاعت‌ها مطرح کردند، نه برای همه‌ی اقشار. ثانیا در یک سخنرانی دارند جواب سخنگوی دولت را می‌دهند و اصل پیام این است که معنویات برای شما مهم‌تر است و آب و برق مجانی را به عنوان یک مثال ذکر می‌کنند. چرا که سخنگوی دولت آن را مطرح کرده بود و اصل وعده را دولت بازرگان داده است، نه امام خمینی(ره). پس باید یقه‌ی دولت غرب‌گرای وقت گرفته شود؛ یعنی انقدر یک دروغ را تکرار می‌کنند که صد در صد، قضیه را برعکس جلوه می‌دهند. 📖بریده‌ای از کتاب دکل(مستند داستانی گام دوم انقلاب) ۶۹ 🇮🇷 🔥 http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌در برنامه دیشب جهان آرا اتفاق افتاد: 📩 مشاوران خاتمی و روحانی که مدعی گفت و گوی تمدن‌ها بودند، پس از تهدید شکایت از منتقدین خود در صدا و سیما از گفت و گو فرار کردند...
فرار را بر قرار ترجیح دادن ترک صحنه جهان آرا، نشان داد افرادی که دم از آزادی بیان و گفت و گوی تمدن‌ها می‌زنند همانند سران و دولتمردانشان هیچ حقی را به بازگویی حقایق و نقد نمی‌دهد. در این میان باید به نکاتی اشاره کرد: 1⃣چهره‌برداری: در آستانه ایام‌الله دهه فجر دعا برای سلامتی و حفظ یکی از سران فتنه اولین چیزی بود که از خانم شجاعی شنیده شد. این نشان داد که تمام صحبت‌هایی که در خصوص خاطرات خود از انقلاب داشته‌اند، در ذهنشان تنها به عنوان یک خاطره ثبت شده و نه به عنوان یک ارزش و اصل همانند. 2⃣خیانت به امور بانوان و زنان: خانم ملاوردی، اشاره کرد که: باید سیاست‌های آن دوره را هم در نظر گرفت! از این سخن این گونه برمی‌آید که ۱۶ سال دولت اصلاحات، سیاست و هدف‌گذاری اشتباهی داشته است که این‌گونه در امور زنانش تصمیمات سطحی و گاه ضداسلامی و مخربی گرفته می‌شود. 3⃣شیوه‌های غلط، ارزش‌ها را نابود می‌کند: خانم ملاوردی گفت که، شیوه‌های غلط باعث از بین رفتن ارزش‌هاست و این‌گونه صحبت‌ها یاس و ناامیدی را به جوانان تزریق می‌کند. در سال‌های گذشته بیش از دو دهه حکمرانی و دولت در دست اصلاحات بوده است و می‌توان گفت بنیانگذار شیوه‌های غلط همین‌هایی هستند که حالا برای فرار از محاکمه خود را تبرئه می‌کنند. حال این جوانان انقلابی هستند که در حال احیای شیوه‌های درست برای رسیدن به ارزش های درست هستند و این گونه موارد و صحبت‌ها اراده آن‌ها را در ادامه راه قوی می‌کند. 4⃣حد مجاز سرعت: نکته‌ای که به عنوان نصیحت از زبان خانم شجاعی بیان شد این بود که، در انتقاد جوانان تندرو نباشند و رعایت اخلاق را بکنند. سوال این است که سرعت مجاز از دید شما برای بیان حقایق چه اندازه است؟ در آخر باید خواهان این شد که دولت‌های گذشته، برنامه‌های خود را در حیطه بانوان ارائه کنند تا در صورت مشاهده موارد ضدانقلابی و ضددینی، محاکمه صورت پذیرد. ومن الله توفیق ✍🏻 (پیشه) http://eitaa.com/istadegi