سلام
عرفانهای کاذب کلا به عقاید معنوی و عرفانیای درباره جهان و خدا و انسان و... گفته میشه که مبنای غلط و غیرالهی دارند.
عرفان حلقه هم توضیحش مفصله... اما یکی از عرفانهای کاذب هست که توسط شخصی به نام محمدعلی طاهری پایهگذاری شد و این شخص ادعا کرد به درک جدیدی از جهان رسیده و میتونه از طریق یه سری نیروهای ماوراءالطبیعی، بیماران رو شفا بده. که البته ادعاش دروغ بود و صرفاً هدفش کلاهبرداری بود. این شخص هیچ تحصیلات دینیای نداره و حتی به گفته خودش بلد نیست از روی قرآن بخونه. ادعاهاش هم از سمت علمای دینی و هم از نظر پزشکان رد شدند. با این وجود از دهه هفتاد طرفدارانی در ایران پیدا کرد و با روشهای غلط عرفانی خودش، آسیبهای زیادی به خیلی از خانوادهها زد.
#پاسخگویی_فرات
سلام
ممنونم از لطف شما🌿
برای پیدا کردن رمانهای مناسب، هشتگ #معرفی_کتاب رو در کانال دنبال کنید.
با خوندن یک کتاب قلم قوی نمیشه؛ باید تا جایی که ممکنه کتاب خوب مطالعه کنید که بعضی از این رمانها رو میتونید از طریق هشتگی که در بالا گفتم پیدا کنید.
#پاسخگویی_فرات
سلام
عقد اخوت یک پیوند قوی معنوی و دینی هست؛ قویتر از دوستی صمیمی. وقتی با یک نفر عقد اخوت میبندید، باید هر کدوم از دوطرف عقد، دیگری رو در همه چیز ترجیح بده؛ مثلا اگر کسی که باهاش عقد اخوت بستید، حاجتی داشته باشه، باید کمک کنید نیازش رفع بشه، و حتی در اعمال مستحبی، شریکش کنید. در عبارت عربیِ صیغه این عقد اومده که دو برادر، هر حقی را از همدیگه -جز دید و بازدید، دعاکردن و شفاعت در آخرت- ساقط میکنند.
#پاسخگویی_فرات
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۲۸
نگاهش میکنم و با گیجی سری تکان میدهم که تا شب چطور دستگیرش کنیم؟
- آخه ما که مدرکی نداریم که بتونیم دستگیرش کنیم!
آقای حسینی با اخم نگاهی میکند و میگوید:
-نه کاظم بزار برن ببینن این آدم کجا ها میره؛ شاید سر و نخی گیرمون اومد. بعدم مخفیانه دستگیرش کنید، منم شاهدهایی دارم که حرفای جالبی برای گفتن دارن.
-چشم، فقط آدرسش کجاست؟ کجا برم دنبالش؟
-من الان بهت میگم که کجا باید بری.
آقای حسینی بعد از این حرف، مشغول تلفن روی میز میشود.
-دو تا نیرو بهت میدم. همین الان تا آدرسو گرفتی میری دنبالش.
-چشم.
حاج کاظم بلند میشود و بیرون میروم. یعنی ممکن است با دستگیری این فرد مهدی آزاد شود؟ هر بار که بابت اتفاقی او را دستگیر میکردند، اضطراب نداشتم اما حالا کمی میترسم.
-خوب بیا پسر، اینم آدرس. فقط زود برو که اگه رفت جایی تعقیبش کنین.
دست دراز میکنم و برگه را میگیرم.
-چشم. همین الان میرم.
لبخند تلخی میزند. بلند میشوم، به سمت در میروم که، صدایش را میشنوم.
-نگران رفیقت نباش. اونا نمیتونن کاری باهاش بکنن.
سری تکان میدهم. نمیدانم میشود روی حرف هایش حساب باز کرد یا نه؟
به سمت ورودی میروم. حاج کاظم به همراه دو نفر از بچههای عملیات ایستادهاند و حرف میزنند. کنارشان میایستم.
-این دونفر از نیروهای عملیات هستن.
-بله میشناسمشون!
-پس برید به سلامت ببینم چی کار میتونید بکنید.
دستی به شانه امیر میزنم و میگویم:
-ماشینتو که آوردی؟
-آره داداش بریم که دیره.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
✨بسم الله قاصم الجبارین ✨
❌اطلاعیه فوری و مهم❌
سلام بر شما عزیزان🌿
عید نیمه شعبان نزدیکه و بچههای موسسه نمکتاب به رسم همیشه، در این ایام و در مسجد مقدس جمکران و حرم مطهر حضرت معصومه سلاماللهعلیها، به زائران کتاب هدیه میدن. این کار واقعا بازخوردهای خوبی داشته؛ چون زوار از شهرهای مختلف ایران هستند و از هر قشر و عقیدهای.☺️
این طرح واقعا طرح زیبایی هست برای افزایش معرفت و محبت مردم به امام زمان ارواحنا فداه و قطعا گامی در جهت نزدیک شدن ظهوره.🤩
اینا رو گفتم برای چی؟🌱
چون قرار شده ما هم، در جمعآوری هزینه لازم این طرح سهیم باشیم و با هم، قدمی در راستای نزدیک شدن ظهور برداریم.🤝💪
مهم نیست مبلغ چقدر باشه؛ حتی هزار تومان. مهم نیت خالص شما برای نزدیکتر کردن ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه هست.💚✨
ما نمکگیر اهلبیتیم و همه داراییمون رو مدیون امام مهربانمون هستیم. سالهاست که در مجالس روضه، اشک ریختیم و فریاد زدیم که: بنفسی انت و اهلی و مالی(خودم و خانوادهام و داراییام فدای شما).💞
حالا وقتشه که یک ذره از ادعایی که داشتیم رو جامه عمل بپوشونیم...🥰
‼️لطفا این پیام رو برای همه دوستان و اعضای خانوادهتون بفرستید.‼️
انشاءالله که با کمک هم، لبخند رو روی لبهای مبارک حضرت مهدی ارواحنا فداه بنشونیم و دعای خیرشون پشت سر همه اعضای مهشکن باشه... 💞💗
پ.ن: لطفاً مبلغی که واریز میکنید، هرقدر که بود رو در لینک ناشناس کانال اطلاع بدید.
💳شماره کارت صدقات(به نام نرجس شکوریانفرد)
5041721039933271💳واریز از طریق درگاه: idpay.ir/namaktab 💳شماره کارت نذورات(به نام نرجس شکوریانفرد)
6104337870530027#امام_زمان #ماه_شعبان #نیمه_شعبان https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
✨بسم الله قاصم الجبارین ✨ ❌اطلاعیه فوری و مهم❌ سلام بر شما عزیزان🌿 عید نیمه شعبان نزدیکه و بچههای
گوشهای از محبت شما عزیزان به امام مهربانمان...
انشاءالله که این قطرهها، رودی خروشان بشوند به سوی ظهور.
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 387
کنار دایره هیئت، دورتر از آن، دایرهای میکشم به نام بسیج مسجد صاحبالزمان(عج).
آن پایین، نام سیدحسین را به عنوان فرمانده بسیج مینویسم. نمیشود بسیج این مسجد را نادیده گرفت.
آنطور که جواد گزارش داده، امام جماعت مسجد و بچههای بسیج محکم ایستادهاند برای پاسخ به شبهاتی که از سوی شیعیان لندنی وارد ذهن مردم شده است و کارشان هم بد نبوده.
خوب است امام جماعت و بچه مسجدیها چنین غیرتی داشته باشند و وقتی میبینند یک گروهی دارند اینطور ذهن مردم را مسموم میکنند، نه تنها ناامید نشوند بلکه کمر همت ببندند برای مبارزه.
جنگ نرم اگر این نیست پس چه میتواند باشد؟
در ماژیک را میبندم و به نموداری که کشیدهام نگاه میکنم. حالا حتماً فهمیدهاند تحت نظرند؛ پس شاید بد نباشد فعلا تمرکزم را از مهرههای مهم بردارم.
اینطوری مانع سوختنشان میشوم تا بتوانم خودم به تنهایی بروم دنبالشان.
تلفنم زنگ میخورد. محسن است که میخواهد خبر دهد رزومه اعضای تیم را برایم فرستاده.
فایلهایی که فرستاده را باز میکنم و با عطش، مشغول خواندنشان میشوم.
***
- آقا... امام جماعت...
با شنیدن این خبر انقدر ناگهانی از جا بلند میشوم که صندلی چرخان سر میخورد عقب و محکم میخورد به دیوار. داد میزنم:
- چی شده؟
کمیل دارد نفسنفس میزند پشت بیسیم:
- یه موتوری اومد، زد بهش و در رفت.
این دومین بار است که این جمله شوم را شنیدهام و دارم به کلماتش آلرژی پیدا میکنم.
سرم کمی گیج میرود و با دست به میز تکیه میکنم:
- خب حال حاج آقا چطوره؟
- خیلی وخیم نیست. هشیار بود. زنگ زدن که آمبولانس بیاد. فکر نکنم آسیب جدی دیده باشه.
- ضارب چی؟
- رفتم دنبالش ولی گمش کردم. خیلی تند میرفت نامرد.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 388
چندبار دهانم را باز و بست میکنم تا چند فحش آبدار بدهم به کمیل؛ اما هربار نفسم را حبس میکنم تا فحشهایی که ردیف کرده بودم هم حبس شوند و بیرون نیایند.
میگویم:
- حواست به حاج آقا باشه تا بهت بگم.
- چشم.
انقدر سریع از اتاقم بیرون میدوم که یادم میرود کتم را بردارم.
محسن که عجلهام برای خروج را میبیند، دنبالم میدود و میگوید:
- کجا آقا؟
- بعداً برات توضیح میدم.
خودم را با موتوری که امروز صبح تحویلم دادهاند، میرسانم حوالی مسجد.
فعلا حتیالامکان نباید دیده شوم و جلب توجه کنم؛ برای همین خیلی جلو نمیروم و بیخیال سوال و جواب از خادم مسجد میشوم.
بیسیم میزنم به کمیل:
- آدرس بیمارستانی که حاج آقا رو بردن برام بفرست.
هوا کمی سرد است و ترافیک تهران سنگین. با موتور از میان ماشینها راهم را باز میکنم و باد پاییزی خودش را به تنم میکوبد.
کاش یادم بود کت میپوشیدم. مادر همیشه پاییز که میشد، سفارش میکرد که:
- هوا دزده مادر. حتی اگه گرمت میشه یه چیزی بپوش.
دلم برای مادر تنگ شده. هنوز فکر میکند من سوریهام و هنوز نگران است.
یادم باشد امشب زنگ بزنم به خانه؛ خستگیام حتماً بخاطر نشنیدن صدای مادر است.
قدم به اورژانس که میگذارم، مامور ناجا را میبینم که دارد با حاج آقا صحبت میکند. عقب میایستم که امام جماعت من را نبیند.
جوانی کنارشان ایستاده که احتمالا از بچههای مسجد است. وقتی میبینم امام جماعت روی تخت نشسته و سرحال است، نفس راحتی میکشم؛ اما دوباره همان مار سیاه دارد درون سینهام تاب میخورد.
یک سناریوی مشابه، دوبار تکرار شده و امیدوارم سومی نداشته باشد. احساس خوبی ندارم.
انگار یکی دارد نگاهم میکند؛ همان حسی که در فرودگاه داشتم.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi