eitaa logo
🏴مه‌شکن🏴🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
496 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا جامانده‌ایم و حوصله شرح قصه نیست... ...
سلام ممنونم از همه عزیزانی که به یاد هستند راستش شاید این ویژگی منه که دارم به همه تعمیم می‌دم، موقع زیارت حتی خودم رو هم یادم میره و وقتی برمی‌گردم یادم می‌افته چه حاجت‌هایی داشتم و چه کسانی بهم التماس دعا گفته بودن!
سلام راستش منم احساس گناه می‌کنم بخاطر این دعوت نشدن...
سلام کاش می‌شد انقدر راحت ازش گذشت...
سلام ما هنوز به جا ماندن از قافله عادت نکردیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درود بر شما. آماده شدن داستان‌ها فقط حاصل عنایت خود حضرت بود و خوشحالم که چنین اتفاقاتی افتاد. ان‌شاءالله دعا کنید ما کربلامون رو از ایشون بگیریم. مستند رو به این پیام ریپلای کردم. بازگشت به داستان‌های صوتی: https://eitaa.com/istadegi/2420 https://eitaa.com/istadegi/2373 https://eitaa.com/istadegi/2408 (بنده امتحان کردم دانلود می‌شدن و فایلشون مشکلی نداشت.)
سلام. قسمت اول به پیام‌تون ریپلای شد. قسمت‌های بعد: https://eitaa.com/istadegi/3710 https://eitaa.com/istadegi/3735 https://eitaa.com/istadegi/3736
سلام بر شما آه...😔💔
پرواز یاکریم‌ها.mp3
35.01M
🎧 بشنوید / داستان صوتی 📻 🖤داستانی متفاوت در رابطه با زندگانی علیه‌السلام🖤 📚داستان برگزیده جشنواره فاز / گروه خوشه‌های طلایی✨ 🎤کاری از گروه‌های: درختان سخنگو و درختانة سخنگو🎙 بریده داستان 📖 بیشتر از همه حاج کمال عصبانی شد. او همیشه صف اول جماعت می‌ایستاد. از جا برخاست: -خریدنت سید؟ ترسیدی؟ شاید هم یه سروسرّی باهاشون داری؟ امامزده رو چند فروختی؟ آبرومون رو بردی... تو لیاقت انتساب به این خاندان رو نداری! با دست به صورت سید کوبید و شال سبزش را روی زمین انداخت. 🎙گویندگان: جعفر(راوی): سپهر آمنه سادات: کاربر ابتسام حاج کمال: ایزدی سید: آقای کرمانی مادر جعفر: کاربر "حضرت مادر" هانیه: زهرا حسینی عبدالله: حسین کدخدا: مرتضی جعفری مسعود تهرانی: ساغری آقای صدر: علی جعفری هاشم: امیرحسین فرخ دخترِ خاله طوبیٰ: بانو رایآ خادم امامزاده: میرمهدی پسرک راهنما: میرمهدی http://eitaa.com/istadegi
بین همه داستان‌های جشنواره فاز، این یه چیز دیگه بود. هربار داستان رو می‌خونم یا گوش می‌دم، باز هم برام تازه ست و بغضم باز می‌شه... درود بر امام مظلوم... امام حسن مجتبی علیه السلام... متن داستان: https://eitaa.com/jashnvare_yas/82
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا درست است که هنوز چهارده روز تا اربعین مانده، ولی امید من بعید است تا چهارده روز دوام بیاورد. هرچه به آن امید داشتم، دارد از دست می‌رود. مرز شلوغ می‌شود و پیدا کردن ماشین سخت‌تر. کاروان‌ها پر شده‌اند و هرکس می‌توانستم با او بروم، رفته. الان دیگر رفتنم می‌شود معجزه؛ معجزه‌ای که محال بودنش بیشتر خودش را به رخم می‌کشد. شده‌ام مثل یک پیکر درحال احتضار که به زور تنفس مصنوعی، زنده نگهش داشته‌اند و قلبش را به زور شوک، وادار به تپیدن کرده‌اند. به زور چند روزی برایش زمان خریده‌اند و بدنش انتظار پیوند قلب می‌کشد؛ ولی هیچ‌کس نیست که قلبِ نو بگذارد جای قلبِ خسته و فرسوده و بیمارش. حتی پزشک هم دیگر زحمت ویزیتش را به جان نمی‌خرد و بیمار، دارد آرام‌آرام و بی‌صدا، روی تخت بیمارستان جان می‌دهد و با چشمان بی‌رمقش، نگاه می‌کند به بیمارهایی که یکی‌یکی عازم اتاق عمل می‌شوند برای پیوند قلب. دارد می‌بیند که تخت‌های کناری‌اش، دعایی می‌خوانند و دست به دامان معصوم می‌شوند و بعد، در نتیجه آزمایش‌هایشان اثری از بیماری نمی‌ماند، ولی خودش هرچه خدا را صدا می‌زند، هیچ اثری از معجزه پیدا نمی‌کند. معجزه را می‌بیند و نمی‌چشد؛ و به چشمانش شک می‌کند؛ به معجزه، به نفس‌های مسیح... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 کتاب 📓 ✍🏻 «داستان کتاب با یک قرار ملاقات در آوریل ۲۰۳۵ در پاریس شروع می‌شود. این قرار بین سفیر اسرائیل در فرانسه با تاجر یهودی مشهوری به نام آدریل عُوادیا اتفاق می‌‌افتد. سفیر قصد دارد تاجر یهودی را در جریان نقشه نابودی مسجدالاقصی به وسیله ماهواره نظامی در جشن سال نو یهودیان قرار دهد. اما سفیر نمی‌‌داند آدریل عوادیا، همان بنجامین راحیل افسانه‌‌ای و فرمانده بخش سایبری جنبش آزادی بخش قدس است. مردی که بیست سال است توسط مهم‌ترین سرویس‌‌های امنیتی جهان تحت تعقیب است...» 👇👇
📚 کتاب 📓 ✍🏻 «داستان کتاب با یک قرار ملاقات در آوریل ۲۰۳۵ در پاریس شروع می‌شود. این قرار بین سفیر اسرائیل در فرانسه با تاجر یهودی مشهوری به نام آدریل عُوادیا اتفاق می‌‌افتد. سفیر قصد دارد تاجر یهودی را در جریان نقشه نابودی مسجدالاقصی به وسیله ماهواره نظامی در جشن سال نو یهودیان قرار دهد. اما سفیر نمی‌‌داند آدریل عوادیا، همان بنجامین راحیل افسانه‌‌ای و فرمانده بخش سایبری جنبش آزادی بخش قدس است. مردی که بیست سال است توسط مهم‌ترین سرویس‌‌های امنیتی جهان تحت تعقیب است...» سخت به خودم قبولاندم که خواندنش را ادامه دهم؛ در آغاز شروع دندان‌گیری نداشت یا شاید انتظار من بیش از این بود با توجه به خلاصه‌ای که از آن خوانده بودم و تعریف‌هایی که شنیده بودم. ماجرا در سال ۲۰۳۵ اتفاق می‌افتد؛ یا به عبارتی ۱۴۱۴ شمسی. و به همین دلیل است که انتظار داشتم فضای داستان، آخرالزمانی‌تر باشد و هیجان‌انگیزتر؛ اما همه چیز به طرز عجیبی آرام و ساده و معمولی بود. سپاه قدس، جنبش‌ آزادی‌بخش قدس و... همه همان کاری را می‌کردند که همین حالا هم می‌کنند؛ یک جنگ اطلاعاتی خاموش بدون معلوم شدن برنده نهایی. یک مچ‌اندازی بی‌پایان و توازن قوایی که باعث می‌شد هیچ‌یک نتواند مچ دیگری را بخواباند. تنها تغییر چشمگیر جهان، تجزیه ایالات متحده آمریکا به ایالت‌های کوچک‌تر بود؛ اما اسرائیل به عنوان بزرگ‌ترین غده سرطانی جهان، هنوز وجود داشت! و البته، دید نویسنده درباره تغییرات جهان پس از شهادت حاج قاسم، جالب بود و قابل قبول. ضمن این که از حق نگذریم، همان‌طور که انتظار می‌رفت، قدرت و نفوذ جنبش‌های اسلامی چه به لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ سیاسی و اطلاعاتی و علمی، بیشتر شده بود که البته اگر غیر از این بود جای تعجب داشت. شروع داستان طوری بود که انتظار داشتم با یک نبرد آخرالزمانی و نابودی اسرائیل تمام شود؛ اما روند بسیار کند طی شد و در آخر هم اتفاق خاصی نیفتاد؛ طبق معمول مسلمانان دفاع کردند و جلوی نقشه شوم صهیونیست‌های رادیکال را گرفتند و با ضربه‌های سخت، ارکان رژیم نحس اسرائیل را لرزاندند؛ اما باز هم واژگون نشد این رژیم. قلم قوی و نگاه جهانیِ نویسنده قابل تحسین بود. شخصیت‌ها تا حد زیادی باورپذیر بودند؛ هرچند گاهی به دام کلیشه می‌افتادند. داستان کتاب پیش‌بینی‌پذیر بود و از نیمه‌های کتاب توانستم آخرش را حدس بزنم، اما از جنبه محتوایی به خوبی توانست شبهات پیرامون رژیم صهیونیستی را پاسخ بدهد و به مخاطب آگاهی‌های نو ببخشد. زیباتر از این‌ها، عشق نویسنده به حاج قاسم سلیمانی، در خط به خط کتاب منعکس شده بود و به کلمات روح می‌دمید. در کل، شاید عالی نبود؛ اما در نوع خود جدید بود و باید از تلاش نویسنده تقدیر کرد بخاطر تعهد و تلاشی که داشته. اگر به ادبیات مقاومت و مخصوصا داستان‌های امنیتی و معمایی علاقه دارید، «چشم‌هایم؛ در اورشلیم» را بخوانید. 📖 هرچند از خروجم از مقر چیزی به صدرا نگفته بودم، اما او که همیشه با ذره‎بین مرا زیر نظر داشت، متوجه تهیۀ مدارک جعلی و بلیت هواپیما به مقصد تهران شده بود. اگر حرفی به ابوایمن نمی‎زد، می‎شد این فضولی‎ کردن‎هایش را تحمل کرد. اما ابوایمن خط قرمز من بود و صدرا مرا نزد او شرمنده کرده بود. ابوایمن از او خواسته بود که دنبالم بیاید و هوایم را داشته باشد. آیا راه گریزی از صدرا بود؟ هیچوقت! احتمالاً بعد از عملیات فاروق سه، اگر زنده می‎ماندم فکری برای خلاص شدن از شرّ صدرا می‎کردم. البته ممکن بود او زودتر تصمیم بگیرد که کلک مرا بکند! http://eitaa.com/istadegi
سلام مسئله اینه که می‌ترسیم روز قیامت، ازمون بپرسند برای ظهور چکار کردی؟ و ما سرمون رو بندازیم پایین و زیر چشمی به زوار اربعین نگاه کنیم که با افتخار، یک قطره از دریای تمدن اسلامی بودند...