eitaa logo
🏴مه‌شکن🏴🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
478 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 خدایا ما رو شرمنده شهدا نکن...
راستی دوستان، چیزی تا رونمایی از شگفتانه نمونده. احتمالا برای یه مدت انتشار رمان متوقف میشه(الان هم که تکلیف عباس روشن شده و دیگه نگرانش نیستید) و به شگفتانه می‌پردازیم... منتظر باشید..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ببینید، اصل شریعت ناب اسلامی، همین تشیع ۱۲امامی هست و بقیه فرقه‌ها بعد از پیامبر اکرم صلوات الله علیه به وجود اومدند. چرا این رو می‌گم؟ چون از همون ابتدای دعوت پیامبر به اسلام، ایشون فرمودند امام علی علیه‌السلام جانشین منه و بعد از من باید از ایشون پیروی کنید. بارها اشاره کردند که پیروان امام علی علیه‌السلام رستگار هستند و... پس ریشه تشیع به ظهور اسلام برمی‌گرده اما همه‌گیر شدن و رسمی شدن تشیع در ایران، در دوران صفویه اتفاق افتاده. اولین بار در دوران صفوی مذهب تشیع مذهب رسمی کشور اعلام شد، ولی این نبود که قبلش نباشه. قبل از اون هم توی مناطق زیادی از ایران شیعیان پراکنده بودند(مثلا ری، سبزوار، قم و...) اما حکومت نداشتند.
سلام خیر، کتابش چاپ شده
سلام ممنونم لطف دارید ___________________ سلام چشم سعی می‌کنم، البته خیلی از رمان‌ها قبلا معرفی شده
علیکم السلام در این رابطه می‌تونید سخنرانی‌های آقای علیرضا پورمسعود رو گوش بدید. درباره سعید امامی، واقعاً هنوز ابهامات زیاده و معلوم نیست که شهید بوده یا جاسوس. در این رابطه فعلا سوال نپرسید؛ چون اتفاقاً برنامه‌ای داریم برای برطرف کردن ابهامات ماجرای سعید امامی و...
سلام (نمی‌دونم از کجا فهمیدید همسن شما هستم؟!🧐) نباید خودتون رو با کس دیگه‌ای مقایسه کنید چون هرکسی بالاخره ضعف داره. منم در مقایسه با خیلی‌ها واقعاً عقبم؛ خیلی‌ها هستند که هم‌سن من هستند و خیلی بهتر از منند. نباید این باعث بشه از خودم بدم بیاد. خیلی مهمه که خودمون رو دوست داشته باشیم چون تا خودمون رو دوست نداشته باشیم نمی‌تونیم کاری برای نجات خودمون بکنیم. خوبی رشته انسانی اینه که شما لازم نیست حتماً رشته تون انسانی باشه تا در این زمینه مطالعه کنید. اگه علاقه دارید، دانشگاه هرچی قبول شدید می‌تونید کنارش کتاب‌هایی که در این زمینه هست رو بخونید و شاید بشه برای کنکور ارشدتون وارد یک رشته انسانی بشید یا در دانشگاه تغییر رشته بدید (کسی رو می‌شناسم که سال دوم پزشکی تغییر رشته داد به فلسفه) ولی توصیه اکید بنده اینه که دیگه پشت کنکور نمونید برای سال بعد. ان‌شاءالله کنکور ۱۴۰۱ رو با موفقیت می‌دید و یه رشته خوب قبول می‌شید، ولی اصرار روی پزشکی نکنید. سعی کنید کم‌کم پدر و مادر رو قانع کنید که آینده فقط پزشکی خوندن نیست. در آخر هم، هرچی خدا بخواد همون میشه. ما کلی برنامه برای آینده‌مون می‌ریزیم ولی نمی‌دونیم برنامه خدا برامون چیه. راستش من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم نویسنده بشم یا جامعه‌شناسی بخونم، کلا برنامه‌م برای آینده چیز دیگه‌ای بود. قطعا خدا برای ما بهترین ها رو می‌خواد، درحالی که شاید خودمون فکر کنیم این بدترینه.
سلام اگر شگفتانه رو لو بدیم که دیگه شگفتانه نیست. اجازه بدید عباسِ خط قرمز هم یکم استراحت کنه، شما هم که دیگه خیالتون راحته که اتفاقی براش نیفتاد.🙂
سلام نگران این قضیه نباشید چون داستان جای حساسش متوقف نمی‌شه
سلام بله هستم؛ قبلا گاهی شرکت می‌کردم ولی اخیرا متاسفانه نتونستم شرکت کنم.
📚 📘 (ع) ✍🏻نویسنده: نشر: ده گفتار از حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای(مدظله العالی) در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(علیهم السلام). 📖 یک وقتی در جایی سخنرانی در این زمینه کردم؛ عنوان سخنرانی، «همرزمان حسین» بود. یعنی امام صادق(ع) همرزم حسین(ع) است، در میدان حسین است؛ موسی‌بن‌جعفر، امام جواد، امام هشتم(ع) همرزم حسین‌اند، درمیدان حسین و دوشادوش حسین. ...@istadegi...
📚 کتاب 📔 ✍️ نویسنده: ✍️ به مناسبت سالگرد شهادت یکی از بهترین کتاب‌هایی که درباره این شهید بزرگوار نوشته شده و واقعاً ارزش چندین بار خوندن رو داره👌 حتماً بخونید. متن معرفی کتاب👇
📚 کتاب 📔 ✍️ نویسنده: ✍️ 👈برای ما دیگر چندان تعجب‌برانگیز نیست که در اخبار بشنویم پایگاه‌های نظامی ضدانقلاب و را هدف موشک‌هایش قرار بدهد و نام ایران را در تمام دنیا سر زبان‌ها بیندازد.💪 دیگر برای همه ما، مخصوصا نسل سوم و چهارم انقلاب، قدرت دفاعی و داشتن موشک‌هایی که تا اسرائیل برد داشته باشد یک چیز دور و دست‌نیافتنی نیست. از جمله برای خود من.😌 ⚠️اما را که خواندم، فهمیدم این 🚀، این کنونی ما، چیزی نبوده که از اول داشته باشیمش. فهمیدم این ، یک شبه به دست نیامده و روزهایی بوده که نیروهای نظامی ما در آرزوی موشک بوده اند تا نگذارند دشمن بعثی با پررویی تمام بیاید و شهرها و مردم بی‌گناه را به خاک و خون بکشد و برود!😨 ‼️صدام موشک داشت، کشورهای بزرگ و قلدر دنیا حمایتش می‌کردند، همه چیز برای با. خاک یکسان کردن یک کشور در اختیارش بود و ما حتی سیم‌خاردار هم نمی‌توانستیم بگیریم از کشورهای دیگر.😧 ما نداشتیم، بودیم و با دست خالی و دل پر از ایمان مقابل دنیا ایستاده بودیم.💪👊 ✅اما !! 💪ما توانستیم با وجود تمام کارشکنی‌ها و دشمنی‌ها و مشکلات روی پای خودمان بایستیم و هایی بسازیم که دنیا را انگشت به دهان بگذارد و اجازه ندهد کسی به خاکمان نگاه چپ بکند.😎 📔 را که بخوانید، می‌فهمید اگر همه دنیا مقابلت بایستد، باز هم پیروزی از آن توست اگر را داشته باشی. اگر توکلت به باشد، اگر همه و و خستگی‌ناپذیری ات در راه باشد.✌️ 🔰 ، فقط خط نیست. است. خط است، همان خطی که ما، جوان‌های نسل سوم و چهارم باید دنبالش را بگیریم در همه زمینه‌ها: ، ، و...😎 📖 ” آتشی که در یک لحظه به پای ققنوس گرفت، خورشید را از نور کم‌جان خودش شرمنده کرد. اما در عین حال در برابر شعله امیدی که به دل بچه‌ها نازل شد، جرقه‌ای بیش نبود. ققنوسشان از خاکستر خیانت و دسیسه دوباره زنده شده بود و پرواز می‌کرد. صدای الله اکبر بچه‌ها بلند شد؛ آن‌قدر بلند که صدای مهیب موشک لابه‌لای آن گم شد. موشک عاشق از دره خارج شد و از ارتفاع خورشید هم بالاتر رفت. پیشانی حسن‌آقا روی خاک افتاد و پشت‌سرش بچه‌هایش به سجده افتادند. راه تازه‌ای مقابل دیدگانشان باز شده بود. راهی که انتهایش دیده نمی‌شد “ 📖 ” موشک که کاتیوشا نبود بشود با کمی سروکله‌زدن آن را کپی کرد. چند هزار قطعه مختلف باید روی هم سوار می‌شدند که اگر یکی از آن‌ها درست کار نمی‌کرد، نتیجهٔ مطلوب به دست نمی‌آمد. “ 📖 ” یک هفته بعد که حاجی‌زاده برای سرکشی به پایگاه آمد، فرمانده پایگاه او را به اتاقش دعوت کرد. - ما که می‌دونیم بار محرمانه‌تون هواپیمای F۱۶ هست. شما هم می‌دونید که سپاه نیروی هوایی نداره. دست آخر ما باید براتون پروازشون بدیم. اینکه این قدر لاپوشونی و قایم موشک بازی نداره! حاجی‌زاده لبخندی زد و چیزی نگفت. اما کاش می‌توانست به او بگوید که این قایم موشک بازی واقعا برای قایم کردن موشک‌هاست! “ 📖 ” سیستم جدید هدایت آتش توپخانه و موشک‌های کروز ضد کشتی -موریانه- و فراگ ۷ بیش از همه توجه حسن‌آقا را به خودش جلب کرده بودند. به‌خوبی مزیت موشک را نسبت به توپخانه می‌دانست؛ اما تا آن روز هیچ موشکی را از نزدیک ندیده بود. با شنیدن توضیحات افسر موشکی حسن‌آقا انگار که سلاح جدیدی کشف کرده باشد، شروع کرده بود به پرسیدن رگباری سؤالات ریز و درشت. آن‌قدر وارد جزئیات شده بود که افسر موشکی کاملاً کلافه شده بود. “ 🚀🚀🚀 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 189 حاج رسول تلخ می‌خندد و سرم را نوازش می‌کند و می‌رود. هنوز خیره‌ام به در اتاق و رفت و آمد‌های گاه و بی‌گاه مردم و پزشک‌ها و پرستارها. پلک‌هایم دارند روی هم می‌روند که حامد را در چارچوب در می‌بینم. مثل همیشه چهره‌اش خسته است و خندان. چشمانش هم مثل همیشه از بی‌خوابی قرمزند. سر جایم نیم‌خیز می‌شوم. حامد شانه‌هایم را می‌گیرد تا دوباره بخوابم. می‌گوید: چطوری؟ بهتر شدی؟ - آره خوبم. یه ذره سرگیجه دارم. حامد می‌نشیند: طبیعیه. دستت چی؟ دستت خوبه؟ سر تکان می‌دهم که بله. یاد زخم پهلویم می‌افتم؛ چیز نوک‌تیزی که در پهلو و قفسه سینه‌ام فرو رفت. دست سالمم را می‌کشم روی همان قسمت. نه درد دارد و نه پانسمانی زیر انگشتانم حس می‌کنم. حامد اخمی از سر تعجب می‌کند و می‌پرسد: چکار می‌کنی؟ - مگه پهلوم چاقو نخورده بود؟ چشمان حامد گرد می‌شوند: پهلوت یکم کبود شده بود، ولی زخم دیگه‌ای نداشتی. فقط دستت بخیه خورد. چطور؟ چرا این‌طوری فکر کردی؟ دستم را می‌گذارم روی پیشانی‌ام: حس کردم یه نفر از پشت بهم چاقو زد. حامد اخم می‌کند و با دقت چشم می‌دوزد به من: کی؟ فقط دستت چاقو خورده بود. وقتی رسیدیم بالای سرت اطرافت پر از خون شده بود، خیلی ازت خون رفت. هذیون هم می‌گفتی؛ ولی زخم دیگه‌ای نداشتی. - یعنی توی بیهوشی یه چیزی دیدم؟ شانه بالا می‌اندازد: شاید! - داشتم می‌مُردم. یکی از پشت سر بهم چاقو زد، دوبار. حامد انگشتان کشیده‌اش را میان موهایم می‌کشد: چیزی نیست، خواب دیدی. توی بیهوشی این چیزا طبیعیه. بی‌رمق می‌خندم: فکر کردم شهید می‌شما... نشد. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 190 و لبخندی از سر شیطنت می‌زند: هذیون هم می‌گفتی، همش اسم خانمت رو صدا می‌زدی. نگفته بودی ازدواج کردی شیطون! از یادآوریِ مطهره‌ای که ندارم، غم عالم روی دلم آوار می‌شود. حامد که می‌بیند چهره‌ام در هم رفته، آرام می‌پرسد: حرف بدی زدم؟ ببخشید... نمی‌دونستم... حرفش را قطع می‌کنم. چشمانم را می‌بندم و می‌گویم: خانمم چهار سال پیش شهید شد. حامد سکوت می‌کند؛ می‌دانم شوکه شده. انقدر شوکه شده که حتی نمی‌تواند بگوید متاسفم. حتی نمی‌تواند بپرسد چرا. فقط آه می‌کشد. حامد حالا جزء معدود افرادی ست که این ماجرا را می‌داند و از این که می‌داند ناراحت نیستم. بعد از شهادت مطهره، با هیچ‌کس درباره‌اش حرف نزدم. هیچ‌کس هم جرات نداشت سر حرف را باز کند. نه این که حرفی نباشد؛ نه. اتفاقاً یک دنیا حرف در سینه‌ام تلنبار شده است؛ اما به زبان نمی‌‌آید. گوش شنوایی می‌خواهد که حرف‌هایم را نگفته بفهمد. شاید حامد همان گوش شنواست. گرمای دستانش را روی دستم حس می‌کنم. فشار می‌دهد؛ گرم و محکم. انگار می‌خواهد همه حس همدردی‌اش را از طریق همین فشار منتقل کند. می‌داند بعضی حرف‌ها گفتنی نیست. بغض به گلویم فشار می‌آورد. اول می‌خواهم مقاومت کنم؛ اما حامد که نامحرم نیست. مرد نباید جلوی نامرد گریه کند؛ جلوی رفیقش که اشکال ندارد. یک قطره اشک از کنار چشمانم سر می‌خورد تا روی شقیقه‌هایم. حامد سریع اشکم را پاک می‌کند. چشم می‌چرخانم به سمتش و فقط نگاه می‌کنیم به هم. انگار همه حرف‌هایم را از چشمانم می‌خواند. انگار همه دردی که بعد از مطهره کشیده‌ام را دارم به او هم منتقل می‌کنم. چند لحظه می‌گذرد و می‌خواهد بحث را عوض کند که می‌گوید: راستی یکی از بچه‌ها وقتی داشتیم آزادت می‌کردیم تیر خورد. سر جایم نیم‌خیز می‌شوم؛ بی‌توجه به درد و سرگیجه‌ام: کی؟ حامد شانه‌هایم را می‌گیرد تا سر جایم بخوابم: آروم باش. حالش خوبه. سیدعلی کتفش تیر خورد، منتقلش کردن دمشق چون اون‌جا امکاناتش بیشتره. وا می‌روم. از این که تیر خورده ناراحتم؛ از این که بخاطر من تیر خورده بیشتر. می‌پرسم: مطمئنی حالش خوبه؟ - آره، از تو هم سالم‌تر. تو بیشتر از اون خونریزی کردی. - من کِی مرخص می‌شم؟ چیزیم نیست که! - پوریا گفت فعلا باید بمونی تا اثر داروی بیهوشی بره، سرمت هم تموم بشه. *** 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
خب فعلا بذارید عباس چند شب استراحت کنه و ان‌شاءالله فردا منتظر یک شگفتانه باشید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام همانطور که گفتید، خلافت موروثی نیست و مبنای انتخاب ائمه اطهار هم، این مسئله نبود بلکه شایستگی شخصی این عزیزان مطرح بود. اگر دقت کنید، بعد از امام حسن علیه‌السلام برادرشون جانشین شدند نه پسرشون یا این نبوده که پسر بزرگ ائمه اطهار جانشین پدرشون بشن. انتخاب امام، نه در اختیار امام علی علیه‌السلام هست و نه در اختیار معاویه. بلکه این انتخاب دست خداست. و خدا خواسته که امامانی که دارای شایستگی هستند، در نسل امام علی علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام باشند.
سلام بعد از پایان خط قرمز پی‌دی‌افش منتشر میشه ان‌شاءالله
سلام خواهش می‌کنم، خدا بهش رحم کرد🙂
خب خب خب... من خودم صبح جمعه فهمیدم امروز شگفتانه داریم!! :))) نه شوخی کردم... نزدیک یک ماهه که داریم روی این شگفتانه کار می‌کنیم... و امیدوارم دوست داشته باشید... بریم سراغ مقدمه این شگفتانه:
مقدمه شگفتانه به قلم خانم ؛ دوست بنده: سه نویسنده‌ی محترم به من یعنی نفر چهارمشون فرمودند مقدمه‌ای برای شگفتانه‌شون بنویسم...! ولی متاسفانه من دقیقا نمیدونم چطور میشه برای این شگفتانه مقدمه نوشت؟!🤔 برای همین تصمیم گرفتم سیر جریاناتی که این مدت برای رونمایی از این شگفتانه اتفاق افتاده رو براتون بنویسم. مدتی پیش فاطمه به زهرا و محدثه گفت که استعداد نویسندگی دارن و پیشنهاد داد تا نوشتن📝 رو شروع کنن. هرکدوم شروع کردن و داستان و شخصیتای خودشون رو نوشتن.✏️ نزدیک اغتشاشات آبان که شد، ایده🧐 جدیدی به ذهن خانم شکیبا رسید. اینکه داستانی تخیلی بنویسن که اصلا فکرشم نمی‌کنید که درمورد چی می‌تونه باشه و به معنای واقعی شگفتانه‌س!😎 همه دست‌به‌کار شدن. قسمت به قسمتی که می‌نوشتند رو ارسال می‌کردن تا بقیه نقدش کنن و بهترین داستان رو برای شماها نوشته باشن. انقدر این مدت درگیر نوشتن متن داستان بودند که توجهی به اسم داستا‌هاشون نکرده بودند...! تا چندروز مونده به رونمایی از شگفتانه به فکر انتخاب اسم داستان‌هاشون افتادن و حسابی باهم تبادل نظر کردن. و نتیجه شد این سه داستانی که قراره از امروز مطالعه کنید...