eitaa logo
~ جـــــٰانْ پَنــــــــــــــٰاهْ ~
143 دنبال‌کننده
38 عکس
5 ویدیو
0 فایل
هر کس به تماشایی، رفته‌ست به صحرایی؛ ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی ... «و عجل لنا ظهوره» فاطمه معین زاده مادر سه فرزند، شاعر، نویسنده، ویراستار، فعال فرهنگی، فعال حوزه کودک و نوجوان💐 ارتباط با من: https://eitaa.com/Fmoeenzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حاجایی
انیمیشن های طنز حاجایی کانال اصلی: @hajaiim کانال استیکر: @hajaiiST ارتباط با ما:https://eitaa.com/kahvazi ممنون از همراهی شما دوستان عزیز 🌹🌹🌹🌹🌹
~ جـــــٰانْ پَنــــــــــــــٰاهْ ~
انیمیشن های طنز حاجایی کانال اصلی: @hajaiim کانال استیکر: @hajaiiST ارتباط با ما:https://eitaa.com/
کانال پسر ارشد خونه، آقا محمدجواده ☺️ حمایتش کنید تا انگیزه‌ بگیره برای ساخت کلیپ‌های حرفه‌ای✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کبوترانه قدم به منظر چشمان ما بفرمایید غبار دیده‌ی ما را جلا بفرمایید به دست مهر و عطوفت، امام خوبی‌ها! جراحت دل ما را شفا بفرمایید به درد عشق عظیمی چنان دچارم که چه خوب اگر همه را مبتلا بفرمایید! چه خوب اگر همه غمدیدگان عالم را به مهربانی‌تان آشنا بفرمایید طواف حج فقیران، به بارگاه شماست چه خوب اگر همه را اغنیا بفرمایید * ببخش حضرت خورشید! خواهشی دارم! اگر ز روی تفقد، رضا بفرمایید: « مرا بحق محمدجوادتان آقا! هنوز مثل همیشه دعا بفرمایید ...؛ و اینکه لطفا اگر زحمتی براتان نیست مرا مجاور ایوان طلا بفرمایید؛ و دیگر اینکه مرا پنج‌بار در هر سال روانه‌ی سفر کربلا بفرمایید ... اگرچه باعث شرمندگی‌ست آقاجان! چه می‌شود همه‌شان را روا بفرمایید؟» * دوباره سر به فلک می‌کشم اگر رمقی برای بال و پرم دست و پا بفرمایید کبوترانه دلم را روانه‌تان کردم به بام خانه‌ی سقّا ش جا بفرمایید به پیشواز دل بی‌قرارم آقاجان جسارتأ خودتان ابتدا بفرمایید؛ اگر ورودی باب‌الجواد ممکن نیست همان ورودی باب‌الرضا بفرمایید ... *** هنوز از سفر قبل، قلب من آنجا است به انتظار دخیلی که وا بفرمایید... دوباره گمشده دارم ... دوباره گم شده‌ام ... کجا روانه شوم؟ ... هر کجا بفرمایید. امور گمشدگان، توی صحن گوهرشاد هنوز منتظرم تا صدا بفرمایید...   کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فراز و فرودهای تلخ و شیرین این روزهای زندگی، شب‌زنده‌دارم کرده. این شب‌زنده‌‌داری‌ها، آدمو شاعر می‌کنه... 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 تا هر زمان که گم‌شده در این حوالی‌ام سرشار بی‌قراری و شوریده‌حالی‌ام کوهم، ز سوز سینه‌ام آتش فشانده‌ام رودم، ولی اسیر غم خشک‌سالی‌ام هر لحظه، رودبارم و منجیل و خوی و بم در انتظار زلزله‌ای احتمالی‌ام شوری نهفته در دل دریایی من است ماهی کباب لای برنج شمالی‌ام بی دست و پا نبوده‌ام اما به لطف دوست سردسته‌ی قبیله‌ی بی‌دست‌و‌بالی‌ام جز بین دست‌های تو پیدا نمی‌شوم تا هر زمان که گم‌شده در این حوالی‌ام کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام ، و ، از خاطره‌انگیزترین لحظه‌های کودکی و نوجوونی‌ ما دهه شصتی‌هاست. سعی کردیم این لحظه‌ها رو برای بچه‌هامون هم خاطره‌انگیز کنیم☺️ جشن چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب، مبارک همه‌مون❤️
~ جـــــٰانْ پَنــــــــــــــٰاهْ ~
امروز توی آرشیو گوشی‌م اینو پیدا کردم. یه شعر قدیمی که برای ۲۲ بهمن نوشته بودم و چهار سال پیش توی هفته‌نامه‌ی حرم به صاحب امتیازی آستان قدس رضوی چاپ شد. یکی از مشکلاتی که دنیای دیجیتال برای ما به وجود آورده، هر چه دورتر کردنمون از کاغذ و قلم و یادداشت، و بسنده کردن به تایپ و سیو در گالریه. و این اصلا خوب نیست! همین سبک ذخیره باعث شد خیلی از شعرها، داستانها و یادداشتهامو در حین انتقال ذخیره حافظه گوشی به لب‌تاپ و مشکلاتی که گاهی برای گوشی و رم به وجود می‌اومد، از دست بدم. به همین خاطر تا حد ممکن از گوشی و کتابهای دیجیتال و هرچیزی که توی این دنیای نازیباست، دوری می‌کنم. باید دوباره به گذشته‌ها برگردم. باید دوباره شعرها و قصه‌هامو یادداشت کنم، با خودکارهای معطر رنگی، توی دفترهای کاغذی... اون حس خوبی که از عطر کاغذ و کتاب و خودکارهای عطری به خاطر دارم، هرگز در دنیای دیجیتال نمی‌شه پیدا کرد... کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند ماه از ازدواجمان گذشته بود که همسرم لباس مقدس سربازی پوشید و رفت کرمانشاه. دوره آموزشی‌اش با ماه رمضان همزمان شده بود. این غزل را همان سال برایش نوشتم. خورشید را ز نور تو سرشار می‌کنم مهتاب را به مدح تو وادار می‌کنم هر صبح، هر سلام، هر آواز چلچله آیینه را به نام تو بیدار می‌کنم خوشنود باشد از تو خدا! از تو راضی‌ام هر شب دعای خیر تو بسیار می‌کنم ... *** جان داده‌ام به عشق تو و جان گرفته‌ام هر روز را به شوق تو تکرار می‌کنم این جاده‌های شب زده را با شعاع نور تا روز بازگشت تو هموار می‌کنم گفتی که سیل اشک نباری بدون من دارم خلاف میل تو رفتار می‌کنم! دست خودم که نیست، ... دلم تنگ ِ تنگ ِ توست ماهم! ببین بدون تو افطار می‌کنم ... رمضان 1429 – مهر 1387 کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدیث سرخ سکوت کردم و با چشم خیس می خوانم شب است و باز نشستم حدیث می خوانم حدیث ساده‌ی سرخی که بر لبم جاریست حدیث عشق عظیمی ست، گرچه تکراریست... حدیث عشق عظیمی ست، پای تا سر سرخ از آستان ازل تا قیام آخر سرخ شب است و داغم و در دل گدازه ای دارم خیال می کنم احساس تازه ای دارم نشسته در دلم انگار رد پای شهید دلم دوباره گرفته ست، در هوای شهید * الا شما که خدا انتخابتان کرده است! قنوت ها! که خدا مستجابتان کرده است! نه اینکه فکر کنم شب نشین دلهایید؛ شما و خاطره هاتان همیشه با مایید هزار لعن به آنان که سردِ بی دردند و نان به خون گلوی شهید تر کردند ... همان خدانشناسانِ «یاخدا» بر لب همان گروه مسلمان نمای لامذهب غریبِ شرعِ حلال، آشنای عُرفِ حرام اسیرِ مال و منال و شهیدِ جاه و مقام حماسه های شب افروز یادشان رفته ست امام جبهه دیروز یادشان رفته ست چراغ باغ شهادت خموش افتاده ست ... پیام سرخ شما پشت گوش افتاده ست ... * سکوت کردم و چشمم دوباره می بارد به روی دامن شعرم ستاره می بارد چقدر اشک بخواباند آتشِ دلمان؟ بعید نیست بگرید امام راحلمان... * در این زمانه یکی پله پله اوج گرفت در آن میانه یکی را چه ساده موج گرفت... یکی بریده نفس، سرفه های خردلی اش... یکی برای همیشه اسیر صندلی اش... یکی نه، بلکه هزاران دلیر جنگیدند به اقتدای امام کبیر جنگیدند اگر که چشم، اگر پا، اگر که دست و سری به انقلاب خمینی شدند بال و پری * زمان گذشت و تن فتنه را سری دگر است و «چادر من» و «چشم تو» سنگری دگر است زمان گذشت و زمین غرق شور و زمزمه ایست؛ امام جبهه اکنون «امام خامنه ای»ست! به حال و روز خودش، خصم، چاره ای بکند اگر مراد دل ما اشاره ای بکند! عنان حوصله مان را به باد اگر دادیم سکوت و صبر تمام است، اوج فریادیم! *** عزیز فاطمه! بنمای رخ که حیرانیم در انتظار تو امّن یجیب می خوانیم علی ظهورکَ عجّل ... الا امام غریب! سپاه فتنه! الیس غروبکم بقریب؟... کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از اوایل محرم، مشغول طراحی جزء به جزء کاراکترها و طراحی صحنه‌ها و بعد متحرک سازی و تدوین و صداگذاری و ... بود. حدود یک ماه طول کشید تا اینکه بالاخره آماده شد! این یکی از قسمت‌های مجموعه پویانمایی چند قسمتی پسرم آقامحمدجواد هست. ببینید، لذت ببرید و ماشاءالله لا حول و لا قوه الا بالله بگید 😇😇 قسمت ویژه: علمدار تقدیم به علمدار کربلا آدرس کانال آقامحمدجواد: @hajaiim آی‌دی‌ش: @kahvazi @janpanaah
گردبادی عظیم در راه است ... سنگ برچین و چفیه را پر کن آن سوی این حصار، خانه‌ی ماست! پرت کن، کودک سه ساله‌ی من! خانه، تنهاترین بهانه‌ی ماست ... خانه‌مان یک حیاط پرگل داشت چه اتاقی! چه طاق و ایوانی! ظهر یک روز ... من چه می‌گویم؟ تو که آوارگی نمی‌دانی ... پدرت با برادرت می‌گفت: - « آه اگر نعره، بی‌اثر باشد! دست بردار! در نمی‌بندد؛ پای دشمن که لای در باشد ... » - «نه پدر! دست برنمی‌دارم حنجرم را دریده می‌خواهم! پای دشمن میان خانه‌ی ماست؟ پای او را بریده می‌خواهم!   به شیوخ عرب امیدی نیست زخم ِ سربسته، ملتهب شده است بیش از این نیز انتظاری نیست ! درد ما «عادتِ» عرب شده است ... »  پدرت رفت و با برادر تو، هر دوتاشان «خداپسند» شدند! مدتی بعد، با تنی خونین روی دستانمان بلند شدند ... حال این روزهای من ابری‌ست من و تو مانده‌ایم و تنهایی من ِ مادر دلم خوش است به تو تو که امّید نسل فردایی! تو که رویای نحس صهیون را با دو دستت، بر آب خواهی کرد با همین سنگ ساده، بر سرشان خانه‌شان را خراب خواهی کرد! سنگ برچین و چفیه را پر کن پرت کن کودک سه ساله‌ی من! نعره‌ی بی‌امان بکش، شاید با تو بالا رسید ناله‌ی من ...   «گردبادی عظیم» در راه است؛ «نعره»هامان اگر بلند شود ... غاصبان زیر کوه مدفونند؛ «سنگ» اگر روی «سنگ» بند شود ! کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
هدایت شده از ✨هیئت دخترانه نـــــــورا✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻بنویسید غزه؛💔 . . . . بخونید روضه‌ی عاشورا 😢 روضه علی اصغر 😢 روضه آب 😢 روضه پیکرهای ارباً ارباً 😢😭 غزه شده کربلا، مهدی زهرا بیا 🤲 😭😭😭😭 ♥️🌸⃟🍃 🖤هیئت دخترانه نورا نوجوانان شهرستان خرمشهر https://eitaa.com/joinchat/2002518515Cf5aa008ebc
هدایت شده از کانال حمید کثیری
توییت‌هایی فعال رسانه‌ای آمریکایی را درباره اسرائیل ببینید ... ترجمه توییت مشکی‌رنگ 👇👇 آن‌ها در مورد عراق به شما دروغ گفتند. آن‌ها در مورد کووید به شما دروغ گفتند. آن‌ها در مورد روسیه گیت به شما دروغ گفتند. آن‌ها در مورد جنگ اوکراین به شما دروغ گفتند. آن‌ها در مورد نوزادان سر بریده به شما دروغ گفتند. اما شما فکر می‌کنید آن‌ها به شما حقیقت را می‌گویند که چه کسی بیمارستانی در غزه را بمباران کرد؟! 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
«از ما خجالت نکشید!» درمانده و آواره و بی‌سرپناه، در خیابانها قدم می‌زد. خسته بود و گرسنه. تازه از زندان آزاد شده بود و هیچ آهی در بساط نداشت. در تمام آن سالهای حبس، فقط «زنده» بود و «زندگی» نمی‌دانست. باید دوباره زندگی و زیبایی‌هایش را به خاطر می‌آورد و از اولین قدم شروع می‌کرد. تصمیم گرفت از کسی کمک بگیرد، اما از که؟ در این روزگار بی‌مروّت، میان کوچه و پس کوچه‌های این شهر هزار نقش و هزار رنگ، در دنیایی که هر کس سرگرم خویش است، چه کسی می‌تواند مأمن امن ابوهاشم باشد جز آن مرد؟ آن مولای مهربان ... آن جوان رعنا ... آن زیباروی پر ابهت ... نواده‌ی رسول خدا ... مولا حسن جان فرزند امام هادی که سلام خدا بر ایشان ... آری! جز او چه کسی می‌توانست گشاده‌روی و گشاده دست، دستگیر ابوهاشم باشد؟ جز او چه کسی می‌توانست چنین بارقه‌ای از نور امید بر پیکر سرد و سیاه روزگار این آواره بتاباند و قلب افسرده و ناامیدش را گرمی و روشنی ببخشد؟ دلش گرم شد. مثل همان سالهای پیش، ایام جوانی و رونق و عزّت... با خودش گفت: «نزد مولایم می‌روم. او مرا خواهد پذیرفت. صد دینار قرض می‌گیرم تا بشود نانی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و سرمایه‌ی اندکی برای آغاز یک زندگی تازه... » غرق در رویاهای شیرین، خود را در محضر امام یافت. آن ابهت بی‌نظیر، آن نگاه نافذ و جذّاب، آن چشمهای مهربان و صمیمی، چه لذتی داشت تماشای آن جمال بی‌مثال. چه خوش سخن می‌گفت... دلش می‌خواست زمان از حرکت باز می‌ایستاد و او می‌توانست این زیباروی زیباخصال را ساعتها به تماشا بنشیند. شرم حضور امام، تمام آنچه را که برای گفتنش نزد ایشان آمده بود، از خاطرش برد! سلامی کرد و عرض ارادتی، بوسه‌ای آکنده از عشق بر دستان مهربان امام زد و شرمگین و خجل، بی آنکه کلامی بگوید، از محضر ایشان مرخص شد! در راه بازگشت، به حرف‌های نگفته فکر می‌کرد و رویاهایی که در سر پرورانده بود، که ناگهان کسی از دور صدایش کرد: «آقا! ... آقا! ... بایستید لطفا! » ایستاد و با تعجب نگاه کرد به مردی که از جانب امام به سوی او می‌دوید... کیسه‌ای و نامه‌ای به دست ابوهاشم داد و گفت: «مولایم اینها را برای شما فرستاده‌اند» کیسه را باز کرد. مات و مبهوت به صد دینار درون کیسه چشم دوخت! اشکها امانش نمی‌دادند. در حالی که بی اراده پاهایش را به سمت بازار می‌کشاند، با چشمهایی غرق در اشک شرم و اشتیاق، نامه را گشود. یقین می‌دانست که این نوشته‌ی امام را تا ابد از خاطر نخواهد برد: « اگر حاجتی دارید، از ما خجالت نکشید ...» منتشر شده در نشریه حرم (آستان قدس رضوی) شماره 627 (ع) @janpanaah
. . دیشب سرودمش؛ تا صبح... قرار بود در مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر مهمان نوزده‌ساله‌ی شهرمان، شهید گمنام، بخوانمش. فرصت کم بود، نشد. حیف که نشد... شهید گمنام سلام ... سلام مرحمِ بال و پرِ شکسته‌ی ما سلام برکتِ تسکینِ جانِ خسته‌ی ما سفر به خیر، جوان‌پهلوانِ ایرانی! خوش آمدی به دلِ خرّمی و ویرانی... خوش آمدی به دیارم، دیارِ خرمشهر مگر که تازه کنی روزگارِ خرمشهر الا شکیبِ دلِ بی شکیبِ آبادان الا قرارِ دلِ بی‌قرارِ خرمشهر ببر به عرشِ خدا، سوزِ آهِ مردم را الا ستاره‌ی دنباله‌دارِ خرمشهر مگر که سوزِ زمستان بخوابد و برسد به یُمنِ مقدمِ پاکت، بهارِ خرمشهر... اگر چه سخت، ولی باز مردِ میدان‌اند مجاهدانِ یلِ پای‌کارِ خرمشهر به لطف شیرزنانِ غیورِ رستم‌زاد خوشا که تازه شود روزگارِ خرمشهر! خوش آن دمی که شود بخت، یار آبادان خوش آن دمی که شود بخت، یار خرمشهر قریبِ صبحِ سپیدیم، خستگی ممنوع! ببین! به قلّه رسیدیم! خستگی ممنوع! پرنده پَر نزند هم پرنده می‌ماند! امید در دلِ این شهر، زنده می‌ماند! اگر چه خصم، بسی نقشه‌ها به سر دارد؛ ولی قطارِ جهان، مقصدی دگر دارد! قسم به وعده‌ی حقی که می‌رسد از راه خدا اراده‌ی تغییرِ مستمر دارد! و کاخ ظلم و شرارت خراب خواهد شد ولیّ عصر و زمان، عزمِ دفعِ شر دارد بخوان دعای فرج را ، بخوان ز سوز دلت دعای خسته‌دلان سوزِ بیشتر دارد بخوان دعای فرج را، که یار در راه است؛ چه عزتی! چه شکوهی! خدا خبر دارد... بخوان بجای شهید و بخوان برای شهید بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد ... کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . آسیاب به کدام نوبت؟ «سلام علیکم، خوش آمدید عزیزانم!...» چه دل‌انگیز است که صبح شنبه‌ات را با شنیدن این جمله آغاز کنی! توی حسینیه‌ی حضرت امام خمینی ره نشسته باشی کنار دیگر مشتاقان، و چشمت روشن شود به دیدار ابرمرد یگانه‌ای که در مقابلت نشسته و اینگونه سخن آغاز می‌کند: «سلام علیکم، خوش آمدید عزیزانم!» چه فرح‌بخش است نفس کشیدن در این فضای روحانی، و چه حسرت‌بار است اگر این تصویر را فقط از قاب تلویزیون دیده باشی ... صبح روز شنبه، مردم استان خوزستان و کرمان با رهبر معظم انقلاب دیدار کردند و باز من مانده‌ام و کوهی از آه و حسرت... به راستی لایق دیدار نبودیم؟ یا لایقمان ندیده‌اند؟ الله اعلم ... بند بند وجودم پر از سوال است؛ چه کسانی از خوزستان انتخاب شده‌اند؟ چرا نام من در میان آنها نیست؟ چرا روحم از این دیدار خبر نداشت؟ مگر من فرزند خوزستان نیستم؟ سالهاست که تصویر حضور و شعرخوانی شاعران در محضر رهبر معظم انقلاب را از قاب تلویزیون می‌بینم و غرق حسرت می‌شوم. خب من هم شاعرم، نیستم؟ لابلای این همه شعر، بالاخره یکی دوتا شعر خوب دارم، ندارم؟ حتی اگر آسیاب به نوبت هم باشد، بالاخره یک روز باید نوبت به حضور من هم برسد، نه؟ و حالا شنیده‌ام که جمعی از بانوان کشور، همین امروز صبح با رهبر معظم انقلاب دیدار می‌کنند. چرا من در هیچ کدام از این دیدارها جایی ندارم؟ چرا هیچکس مرا به هیچ دیداری دعوت نمی‌کند؟ ... این دیدار هم تمام می‌شود، مثل بقیه دیدارها... و خبرش تیتر یک خبرگزاری‌ها، و ما همچنان تماشاگریم... فاطمه معین زاده کلیک کنید ⬇️ @janpanaah