عمق قلب
روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت نهم
بعد از چند روز ام غسان پیام داد:
"ما مصر هستیم."
چه یک دفعه! چه بی خبر! نمی توانستم اسم برگشتنش را کله شقی بگذارم اما درکش هم نکردم. او چیزی میخواست که فراتر از امنیت بود. اسمش شاید عزت باشد. نمی دانم.
دوباره مرور تاوان عاشقی و دوباره دلشوره.
نکند های دلم شروع شد. نکند پلیس مصر آن ها را به خاطر اینکه ایران بودند زندانی کند و تحویل اسرائیل دهد. نکند معطل شوند.نکند هی پی نخود سیاه بروند ، نکند بی پول شوند و دستشان به چوب بسته شود. نکند کسی اذیتشان کند. نکند غسان از تونل های زیر زمینی زهره ترک شود...
بالاخره بعد از چند روز دوباره پیامی از ام غسان رسید:
"-ما رسیدم غزه. اینم غسانه تو مدرسه جدیدش."
نفس راحت کشیدم. خدایا با چه زبانی تو را شکر کنم. الهی که هیچ وقت غم نبیند دل کوچک غسان. الهی هیچ وقت در غزه جنگ نشود. الهی دشت کودکی تمام بچه ها امن باشد.
خیلی نگذشت که خبر حمله مقاومت به اسرائیل پیچید.
مقاومت مردمش را تربیت کرد. قوی کرد و به آن ها یاد داد چطور از سنگ موشک بسازند. همان دست های به ظاهر خالی باد اسرائیل را کم کردند. همه می دانستیم این تازه شروع ماجراست. ماجرایی پرتب و تاب و سوزنده که برنده اش مقاومت است.
تمام گروه های خبری را از پیام رسان ها پاک کردم. اخبار گوش نمیدادم. من طاقت دیدن یک قطره اشک روی گونه یک پسر بچه یتیم را نداشتم چطور غم خفه کننده چشمان این همه بچه نازنین را میدیدم. دلم برای غسان شور می زد. او در شهر امن ما هم اضطراب جدایی داشت. قلب کوچکش شب ها مثل گنجشک می لرزید. حالا چه می کند؟ زیر صدای وحشیانه بمب دل پر اضطراب چگونه آرام می شود؟
غسان به کنار، آن همه یتیم، آن همه کودک معصوم چطور شب را صبح می کنند؟ سالمند؟ غذا دارند؟ تشنه نیستند؟ از صدای انفجار دلشان نریزد؟ خدایا چطور دق نکرده ام؟
فاطمه ما سه ساله بود. در حال وهوای بچه گانه خودش، در دشت امن کودکی خودش بازی می کرد و شاد بود. توی حال خودش بود که بادکنکش بی دلیل ترکید. با چشم های خودم دیدم چطور شوکه شد. با چهره ای که لبریز از ترس بود چند ثانیه ای دور خودش چرخید و بی هدف دوید. فهمیدم از صدای بادکنکش دلش ریخته. بغلش کردم. بغضش ترکید. بمیرم برای بچه های غزه.
خبر رسید خانه ی ام غسان را بمب ویران کرده است.
✍ نفیسه یلپور
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
ادامه دارد....
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
سلام 🌸
ایام متعالی 💎
روایت های واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه را با هشتگ #ام_غسان دنبال کنید.
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
قسمت نهم
قسمت دهم
قسمت یازدهم
قسمت دوازدهم
روایت های #ام_غسان در دوازده قسمت تقدیم شد. ان شاءالله اگر دوباره با ام غسان صحبت کردیم به شما مخاطبان علاقه مند هم خواهیم گفت. برای ام غسان و فلسطین دعا کنید.
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
عمق قلب
روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت دهم
خانه ی ام غسان ویران شده بود. یاد ترمه ای افتادم که کادو خرید. یاد آن هل ها و زعفران ها. احتمالا گردنبند فیروزه بین خروار خروار آجر گم شده . یاد خاطراتمان افتادم:
- ام غسان از این قوری ها نخر. به درد نمی خوره. زود ترک می خوره. ما زعفرون رو تو قوری مخصوص دم نمی کنیم. تو هر چیزی میشه ریخت. این قوری ها اگه خجالت نمیکشیدن تو مغازه ترک برمی داشتن بس که نازکن.
-چی؟
-هیچی. قوری نخر.
اما خرید. نتوانستم رای او را بزنم. روز آخر رفت و خودش از همان قوری ها خرید. برای مادرش می خواست. می گفت: "زعفران تموم میشه قوری اش می مونه."
حالا همه چیز زیر خاک است. انگار نه انگار. مثل اینکه هیچ وقت نبوده اند.
ام غسان سرشار از انرژی زندگی بود. لباسهایش نو نبود اما مرتب بود. نه خودش نه غسان هیچ وقت شلخته نبودند. به ظرافت ها توجه می کرد. زندگی را دوست داشت. زندگی کردن را بلد بود.
خدا به همه ما گفت به دنیا دل نبندیم. هر لحظه ممکن است بگذاریم و برویم. اهل غزه این را خوب فهمیدند. دل نبستن به این زیبایی ها هم میوه مقاومت است. مردم غزه دل بریدن را خوب بلدند.
قوری، گردنبند و ترمه ها، تمام وسیله های خانه، همه شان فدای یک تار موی غسان. اگر غسان و مادرش سالم باشند غمی نیست. قوری و گردنبند و لباس را می شود دوباره خرید. زندگی را می شود دوباره ساخت. خدا کند که زنده باشند.
چند روز بعد همسرم با شور و هیجان صدایم کرد:
-از ام غسان پیام آمده:
"ما زنده ایم. ما را از زیر آوار بیرون کشیدند. "
به صفحه گوشی نگاه کردم. یک بار، دوبار ، سه بار، نمیدانم چند بار پیام ها را خواندم. یک نفس راحت، از عمق وجود.
خدا نابغه خواستنی ما را حفظ کرده بود.
✍ نفیسه یلپور
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
ادامه دارد...
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
#ادبیات_کودک
اسم کتاب: لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد.
نویسنده و تصویرگر: شل سیلور استاین(عمو شلبی)
مترجم: حمید احمدی
مناسب گروه سنی: د ، ه
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
تعداد صفحات: ۱۰۸ صفحه
گونه داستان: تخیلی
ژانر: طنز
موضوع: بیهویت شدن،از دست دادن هویت
شیری که در جنگل روزگار میگذراند، روزی با گیر آوردن یک اسلحه از یک شکارچی توانست با تمرین زیاد یک تیرانداز ماهر بشود و مدتی بعد توسط یک صاحب سیرک به شهر آمد و آنقدر معروف و ثروتمند شد و با آدم ها روزگار گذراند که تماما شبیه یک انسان شد و فراموش کرد که روزگاری یکشیر بوده...
این کتاب با بیانی طنز و داستانی جذاب یکی از بزرگترین گم شده های بشر یعنی از دست دادن هویت اصلی و بی هویت شدن را به مخاطب یادآوری می کند.
همراه شدن متن با تصاویر ساده اما جذاب و لحن طنز آن، مطالعه ی کتاب را برای مخاطب نوجوان ساده و آسان می سازد.
تصور کن یک روز که مشغول خرید از یک فروشگاه بزرگ و باحال هستی، از اونایی که همه چیزداره، تو صف منتظری که نفر جلویی خریدهاش رو حساب کنه تا نوبت تو برسه؛ نفر جلویی هرچی رو میز میذاره فقط باسلوقه و باسلوق! با خودت میگی آخه اینهمه باسلوق میخواد چهکار؟ شونههات رو بالا میندازی و منتظر میمونی. اما خوب یک وقتایی آدم فوضولیش گل می کنه! گوشیتو میذاری تو جیبت و میری تو نخش!
بهنظر آدم متشخصی می یاد!
چقدر مرتب و شیک لباس پوشیده!
ایول برای موهاش چقدر زمان گذاشته!
اوف اوف معلومه که خیلی پولداره!
خریداش رو براش می ذارن تو پلاستیک و شروع میکنی به شمردن:
دو، چهار، شش، هشت ... وای هفده تا پلاستیک بزرگ باسلوق! خود به خود نگاهت میره سمت خریدای خودت! یک نایلون کوچیک هم نمیشه!
چند نفر از کارکنان فروشگاه سریع پلاستیکها رو برمیدارند و با سرعت میبرن بیرون، جاییکه یک ماشین مدلبالا صندوقش رو بالا زده و منتظره.
سرت رو به درد نیارم، بالاخره مرد کارتش رو میکشه و فروشنده که از همان ابتدا به احترام مرد تمامقد ایستاده بود، چندینبار خم و راست میشه و میگه افتخار دادید جناب لافکادیو. افتخار دادید...
مرد به سمت ماشین خیلی شیک قدم برمیداره و تو همونطور که داری نگاش میکنی، ناگهان چشمات از شدت تعجب از جا در میاد و میفته تو نایلون خریدات!
آن مرد دم دارد! امکان نداره! چطور؟ برایاینکه مطمئن بشی، چشمات رو از تو نایلون برمیداری و میذاری شون سر جاش و باز نگاه میکنی و میبینی که بله، کاملا درست فهمیدی، آن مرد دم دارد! اصلاً آن مرد، مرد نیست! آدم نیست! او یک شیر است...
خب دیگه بهتره برگردی به حال طبیعی خودت... تازه خبر نداری که قراره فردا همین جناب لافکادیو با بروبچ برن شکار شیر!
داستان لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد؛ نوشته ی شل سیلور استاین معروف به عمو شلبی رو پیشنهاد میکنم بخونی تا سر از کار این شیر عجیبوغریب دربیاری.
✍ مرجان بهرام زاده
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
عمق قلب
روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت یازدهم
ام غسان بیمارستان شفا بود. در کنار خیلی ها. بیمارستان شفا محاصره شد. تک تیر انداز ها و نظامی های اسرائیل دور تا دورش را گرفتند. حلقه را تنگ کردند و وارد بیمارستان شدند.
ظرف ها را می شستم و سعی می کردم خودم را به آن راه بزنم. می خواستم اخبار را گوش ندهم و به اسم بیمارستان شفا حساس نباشم.
-آخه چرا اسرائیل دست از سر بیمارستان ها برنمیداره؟
همسرم جواب داد:
چون ادعا کرده که پایگاه های فرماندهی حماس زیر بیمارستان هاس. یعنی حماس از پوشش بیمارستان برای جنگ استفاده کرده.
چقدر محکم ظرف می شستم. عجب توجیهی! عجب توجیهی! امان از وقتی که رسانه دست ظالم باشد. آه از وقتی که فرعون خود را حق نشان دهد...
تکلیف زن و بچه های آواره این وسط چه می شود؟ غم از دلم تپید به گلویم رسید و از چشمم سر خورد.
دوباره از ام غسان پیام رسید:
"ما از شفا به رنتیسی و از رنتیسی به جنوب رفتیم. اکنون در یک اتاق با خانواده ای زندگی می کنیم. از دیروز بمباران اینجا شدید و وحشیانه بوده است. خدا را شکر"
آه از عاشقی. عاشقی تاوان دارد...
✍ نفیسه یلپور
ادامه دارد...
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
°
لالهای زیبا و مزین به نامی مبارک از دوستان خوشسلیقه انجمن ادبی جریان به دستم رسید و همچنین شور و شیرینهای متبرک آستان قدس رضوی
سپاس فراوان
خانم زهرا ملکثابت ( @herfeyedastan ) یکی از برندگان #روایت_خادمی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمق قلب
روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت آخر
روزی که ام غسان به خانه ما آمد برایم یک پارچه گران قیمت کادو آورد. نه یک متر و دو متر. سه و نیم متر! با یک لباس زیبا برای فاطمه. هرچند از این هدیه تعجب کردم اما از آدمی مثل او بعید نبود. او عزتمند بود. دوست داشت محبت دیگران را جبران کند. عزتمندی ادبیات مخصوص خودش را دارد. کسانی که عزت دارند حق خوری نمی کنند اما از حقشان هم نمی گذرند.
ام غسان! می دانم گرسنه ای، تشنه ای، خسته ای، زندگیات آواره شده، اما بایست. بایست و با تمام غم هایت لبخند بزن. شنیده ام عاشقی تاوان دارد اما خدا با عاشق هاست. دنیا هم آخرش مال عاشق هاست.
از تو پرسیدم: غسان یعنی چی؟
گفتی: یعنی عمق قلب
کاش به تو می گفتم: "در عمق قلبم نوری روشن است. غسان بزرگ می شود. با دست هایش آواره ها را جمع می کند و آبادی می سازد. آن زمان دیگر اسرائیلی درکار نیست. صدای قهقهه بچه ها در سرزمین امن مادریمیپیچد."
✍نفیسه یلپور
شاید ادامه داشته باشد.
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
نویسندگان جریان
عمق قلب روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت آخر روزی که ام غسان به خانه ما آمد برایم یک پارچ
✅دیدن فیلم متّصل شده به متن، جدای از اینکه روایت را تکمیل می کند، به خودی خود نیز ارزشمند است.
نگاه و تفکّر کودکان فلسطین، آموزه های بلندی برای ما همراه خواهد داشت.
✨پس گفتگوی این مادر و کودک را از دست ندهید.
📚میگویند معروفترین رماننویسها روزی سه صفحه مینوشتند. این یعنی سالی تقریباً نهصد صفحه و اگر یک حد متوسط را در نظر بگیریم یعنی نوشتن سه رمان در سال...
البته که نوشتن صرف داستان یا رمان به تنهایی کافی نیست... بلکه بازنویسی و اصلاح آن هم لازم است که گاهی مدت زمان بیشتری را صرف میکند.
👈از گفتن این نکته چه قصدی دارم ؟!
من فقط با آن جمله اساسی روزی سه صفحه اش، کار دارم.👌
این یعنی مدیریت زمان برای یک نویسنده.
از نان شب هم واجبتر..🎉
..وقتی یک زمانبندی خاص را برای روزهای متوالی در نظر میگیرید و به آنها متعهد میمانید، احتمال اینکه بعد از یک سال بتوانید روی کامل شدن یک رمان خوب حساب باز کنید زیاد میشود.
👈کافیست دقت کنید، بگردید و زمان های سالم خود را پیدا کنید. آنگاه برای زمان های سالم خود برنامه ریزی کنید و حتما در آن محدوده زمانی، فقط و فقط متنهای داستانی بنویسید.
گاهی بعضی از ساعات روز، زمان شکوفایی خلاقیت شماست و این برای افراد مختلف، فرق میکند.
میتوانید محیط نوشتن را هم بنابر این شرایط تان تنظیم کنید تا تمرکز بیشتری داشته باشید.
اما آنچه در داستان نویس شدن شما، شرط اساسی را دارد، تعهد به نوشتن است.
حتی سه صفحه در روز...!
☕️با ما باشید...
✍ انصاری زاده
#داستان_نویسی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
حدود یک ماه است با گروه نویسندگان جریان مشغول خواندن کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» هستیم.
در خلال بحث استاد شهید مطهری مطالبی از مقالات مختلف خارجی و اندیشمندان غربی را ذکر می کنند.
امروز حین خواندن کتاب با خودم فکر می کردم آن هایی که امثال استاد مطهری را به دلیل روحانی بودن قبول ندارند و به جامعه ی روحانیت اجازه ی اظهار نظر نمی دهند احتمالا در آثار این افراد حتی گشت و گذاری هم نکرده اند چه رسد به غور کردن.
این روحانیون علاوه بر منابع اسلامی، مطالعات دیگر هم داشته اند ودارند اما آن کسی که اسلام و روحانیت را می زند آیا علاوه بر منابع مد نظر خودش، در منابع اسلامی تامل کرده است؟
تسلطی بر منابع اسلامی و آثار اندیشمندان اسلامی دارد؟
✍️انسیه سادات یعقوبی
#کتاب
#کتابخوانی
#روشنفکری
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📚برش کتاب
«فاطمه جان بیا!
بیا که سخت در اشتیاق دیدار تو میسوزم، بیا، بیا که دنیا جاي تو نیست و بهشت بیتو بهشت نیست. راستی! به اسماء بگو: آن کافور که از بهشت برایم آمده بود و ثلث آن را خود به هنگام وفات خویش به کار گرفتم و دو ثلث دیگر آن را براي تو و علی گذاشتم بیاورد. به آن کافور بهشتی حنوط کن دخترم که ولادت تو بهشتی است و وفات تو نیز بهشتی است. سلام بر تو آن روز که زاده شدي، سلام بر تو آن دو روز که زیستی، سلام بر تو اکنون که میآیی و سلام بر تو آن روز که برانگیخته میشوي....»
🖤شهادت بانوی بهشتی، اولین شهید راه ولایت، حضرت فاطمه زهرا سلام علیها را تسلیت عرض می کنیم.🖤
✍سید مهدی شجاعی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱