eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
78.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
198 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️حافظان امنیت ✳️
🥀 🍃و اردیبهشتی که به نام توست. تویی که فرشته ی بی بالی و با مهربانی های برادرانه ات، راه خودت را به ما نشان میدهی‌. 🍃تو، شهید پاییزیِ مدافعین حرمی، همان که وجودش زندگی میبخشد صدای خش خش برگ های پاییزی را. 🍃کربلا رفتنت را در پاییز تجربه کردی. عقد، عروسی و نهایت آرزوی همیشگی ات که وصال حضرت یار بود، اما بهاری بود، متفاوت تر از تمام رویداد های زندگی ات. چون تو متفاوت ترینی‌.🥰 🍃قدم نهادن تو در این دنیا اوج خلقت و دل سپردن به تو و وجودت عاشقانه ترین لحظات این آفرینش. 🍃آن زمان هایی که آرام و ، سر به زیر سخن میگفتی، همیشه میان سخنانت از و پیشوایان حدیثی یاد میکردی و اینگونه دل آدم با حرف هایت آرام میشد😌 🍃یا آن زمان هایی که در هیئت، با سوز دل برای بی کفن اشک میریختی و سینه ات از فرط سینه زنی کبود میشد. این ها تمام اتفاقاتی است که تولد تو به ارمغان اورده، تویی که مادرت میگفت از همان کودکی با دیگر فرزندانش فرق داشتی. 🍃میدانی برادر جان، نام تو شده سنگ این روزهایم، شرمنده ام، آری میدانم کم گذاشته ام اما، تو میبخشی. چشم میپوشی و حمایتم میکنی تا آن بشوم که خدا میخواهد🙃 🍃تو همیشه هستی و منم دلخوشم به بودن همیشگی ات، به عشق بی نهایتی که به داری و منی ک همنشینت میشوم هم از آن بهره مند میکنی آنگونه که با نام (س) جان میگیرم و زیرلب نام تورا میبرم😇 ♡میلادت مبارک عزیزترین خلقت خدا میلادت مبارک عاشق ترینِ مخلوقات :) ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴. حلب 🥀مزار شهید : قزوین •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ... @kakamartyr3 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🍃و اردیبهشتی که به نام توست. تویی که فرشته ی بی بالی و با مهربانی های برادرانه ات، راه خودت را به ما نشان میدهی‌. 🍃تو، شهید پاییزیِ مدافعین حرمی، همان که وجودش زندگی میبخشد صدای خش خش برگ های پاییزی را. 🍃کربلا رفتنت را در پاییز تجربه کردی. عقد، عروسی و نهایت آرزوی همیشگی ات که وصال حضرت یار بود، اما بهاری بود، متفاوت تر از تمام رویداد های زندگی ات. چون تو متفاوت ترینی‌.🥰 🍃قدم نهادن تو در این دنیا اوج خلقت و دل سپردن به تو و وجودت عاشقانه ترین لحظات این آفرینش. 🍃آن زمان هایی که آرام و ، سر به زیر سخن میگفتی، همیشه میان سخنانت از و پیشوایان حدیثی یاد میکردی و اینگونه دل آدم با حرف هایت آرام میشد😌 🍃یا آن زمان هایی که در هیئت، با سوز دل برای بی کفن اشک میریختی و سینه ات از فرط سینه زنی کبود میشد. این ها تمام اتفاقاتی است که تولد تو به ارمغان اورده، تویی که مادرت میگفت از همان کودکی با دیگر فرزندانش فرق داشتی. 🍃میدانی برادر جان، نام تو شده سنگ این روزهایم، شرمنده ام، آری میدانم کم گذاشته ام اما، تو میبخشی. چشم میپوشی و حمایتم میکنی تا آن بشوم که خدا میخواهد🙃 🍃تو همیشه هستی و منم دلخوشم به بودن همیشگی ات، به عشق بی نهایتی که به داری و منی ک همنشینت میشوم هم از آن بهره مند میکنی آنگونه که با نام (س) جان میگیرم و زیرلب نام تورا میبرم😇 ♡میلادت مبارک عزیزترین خلقت خدا میلادت مبارک عاشق ترینِ مخلوقات :) ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴. حلب 📅تاریخ انتشار : ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قزوین
‍ 🍃 در دومین روز از اردیبهشت و سومین روز از ماه ، مصادف با تولد (ع) به دنیا چشم گشود و سفر به زمین را آغاز کرد. 🍃به احترام و اشتیاق خانواده اش برای فرزند صالح، در دفتر تقدیر، نام حسین مشتاقی برایش قلم خورد. 🍃 مادر، حسین را نذر کرده بود. آرزویش این بود که در لباس پاسداری او را ببیند و حسین آرزوی مادر را به حقیقت تبدیل کرد. 🍃سرباز امام زمان(ع) وقتی ندای را از حرم عمه سادات شنید، با جان و دل گفت. 🍃مهمانی عشق را با دعای مادر دعوت شد اما، چشم های منتظر مادر سبب شد که بدون برگرد. دلش بی قرار رفتن بود. اندکی بعد بازهم دعوت شد به از حرم عمه سادات. 🍃اشک های مادرِ قرآن به دست، دل بی قرار پدر، نگرانی های شریک زندگی اش و چشم های معصوم کودکانش، شاهد لحظه خداحافظی اش بودند. 🍃او با پرواز به مقصد سوریه برای زیارت حضرت زینب و نوکری اش راهی شد. عمه سادات باز هم نوکر خرید و بزم عشق با یک ماموریت آن هم در منطقه ای به نام مهیا شد. 🍃خانطومان جایی است که در آن رزمندگان با وضوی خون، نماز شهادت می خوانند. سرزمینی که دیدن پیکرهای ، روضه ارباب را تداعی می کند و اشک های رزمندگان، حکایت از جاماندن دوستان شهیدشان است. 🍃در خان طومان همچون ، با تعداد کم مقاومت کردند و حسین مشتاقی همچون ارباب شد و به آرزویش رسید. شاید هم هایش او را به ارباب رساند. 🍃امروز شانزدهمین روز از ماه اردیبهشت است و ، کوله پشتی ایمان بر دوش، با عطر شهادت زمین را می گوید. ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ اردیبهشت ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان 📅تاریخ انتشار : ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شهر نکار #استوری_شهدایی
♡مِنَ المومِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عهَدُواللهُ عَلَیه فَمِنهُم مَّن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا♡ 🍃حکایت مردانیست چون ... آفریده می‌شوند برای پایبندی به هزار و اندی سال پیش؛ آن هنگام که تیرِ دشمن، قامتِ خونِ خدا را نشانه می‌گرفت، سعید نامی، با جان از امامش حفاظت کرد. سعید بن عبدالله، روی دستان امامِ زمانش جان سپرد در حالی که بدنش آماجِ تیرهای دشمن شده بود.😔 🍃هزار و اندی سال بعد؛ پسری زاده شد، تا بعدها سپر امام زمانش باشد...سعید کمالی. شاید الگوی او نیز در فداکاری و ایثار، باشد...! که واپسین لحظات اخر از سَروَرش پرسید: "آیا من وفا کردم؟" هدفش، رضای خدا بود...به طوری که حقوق تدریسش را برمی‌گرداند تا فقط برای رضای خدا کار کرده باشد🌺 🍃محاسبه می‌کرد...شاید برای آنکه دست و پایِ نفسِ سرکش؛ بال و پرِ پریدنش را نبندد!! بود و رُک! هیچ گاه بالابودن درجه نظامی‌اش باعث نشد احترام به رفیق بزرگتر را فراموش کند. نه او را به نام کوچک می‌خواند و نه جلوتر از او حرکت می‌کرد💕 🍃چشمانش را حفظ می‌کرد می‌خواست با آنها؛ صورت آسمانی امامش را ببیند. نقطه وصلش را کنار یافته بود. روز درگیری داوطلبانه به قلبِ میدان زد...او از همه چیز دل بریده بود. سعید راه که نه؛ گویی پرواز می‌کرد به سمت ملکوت🕊 🍃کسی چه می‌داند! شاید آن زمان که به بالینش آمده بود، مثل سعیدبن‌عبدالله، از وفاداری اش پرسیده و پاسخ ارباب، لبانش را به لبخند آذین بسته باشد. سعید را کربلای آسمانی کرد... 🍃آری؛ "از مومنان مردانی هستند که به آنچه با خدا پیمان بستند صادقانه کردند. برخی از آنان پیمانشان را به سرانجام رساندند [به شهادت نائل آمدند] و برخی از آنان [شهادت را ] انتظار می‌برند و هیچ و تبدیلی در پیمانشان نداده اند." ؛ وفادار به عهد🥀 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : ساری
🍃پرنده خوش سیمایی را کنار حرم حضرت زینب ترسیم کرد و با خط زیبایش نوشت بسم رب زینب. به گمانم پرنده خیالش بود که در حوالی حرم بال های غیرتش را گشوده بود. 🍃 آقازاده بود اما حسابش از خیلی ها جدا بود. مهارت هایش را پیشکش کرد به شهر بی قرار .‌ گذشت از و مدرک زبان، از زندگی آسوده و بدون دردسر، از عاشقانه هایش با زینب اش .. 🍃روح الله معنای واقعی بأبی أنت و امی و جانی و مالی و اهلی است برای و خواهر مضطرش...همه را فدا کرد حتی جانش را. شاید دلتنگی هایش در روزهای بی مادری و عشقش به سبب شد تا به رسم حضرت مادر بسوزد. پیکری سوخته مهمان زینب منتظر شد در و مدتی بعد چشم هایش جز زیبایی چیزی ندید و لب هایش با ذکر ما رایت الا جمیلا ارام گرفت. 🍃بگذریم از دلتنگی هایش برای شهیدش. از زمان که هر ثانیه اش یادآور خاطره ای است و بغض مهمان دلش می شود. از آررزوهایی که آرزو ماندند. از روزهایی که تلخ می گذرد. ازعده ای که هنوز هم نمک طعنه بر زخم دلش می پاشند. بگذریم از پنجشنبه ها و دلتنگی و مزار شهید. اما به قول خودش همه اینها فدای حرم و آرامش آنجا. داغ زینب های معراج شهدا کجا و داغ زینب مضطر کجا. روح الله ها می روند تا هرروز کل یوم و کل عرض کربلا شود... ✍️نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅 تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۹۴ سوریه، حلب 📅تاریخ انتشار : ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت‌زهرا قطعه ۵۳
🍃دل که به یارت دهی؛ عاشق که شوی؛ جانانت میشود همانی که زمان و مکان بهر وصال او؛ تفاوتی ندارد. تمامِ تنت چشم میشود تا بیابی اورا؛ دل، تنگِ آغوشش میشود و آرام را از روزگارت میگیرد. 🍃فرقی ندارد شام باشد یا . بقیع باشد یا اصلا در همین تهران، پاک که باشی؛ دل که وصل شده باشد، رزق میشود شهادت آنهم با امضای . برادرت را خدا در سال ۶۷ میان عملیات مرصاد گلچین کرد و تو نیز راه برادر را در پیش گرفتی؛ محافظ مجلس بودی و با افراد زیادی رو به رو میشدی؛ بارها و بارها آسیب دیدی و آزارت دادند اما سکوت کردی و آرام گرفتی تا مبادا وظیفه خود را نسبت به این نظام خدشه دار کنی.... 🍃ورد زبانت بود که میخواهی شوی؛ عشق به عقیله ی بنی هاشم دیدگان زمینی ات را بسته بود و آن ها را به آسمان گشوده بود. مشغول انجام خدمت بودی، که تروریست های تکفیری ناجوانمردانه از پشت حمله کردند؛ همچون همیشه تو و دوستانت فداکارانه میان میدان بودید؛ به فاطمه ی زهرا(س) اقتدا کردی و از ناحیه صورت مجروح شدی، بر زمین افتادی اما وجودت تمام تلاشش را میکرد تا بایستد و نگذارد تکفیری ها لحظه ای آرامش مردمِ را برهم زنند... 🍃نامردانِ ؛ زمانی که چشم های نیمه گشوده ات را دیدند، تاب نیاوردند و از هراس آن چشم های امیدوار ؛ تیر آخر را بر سرت زدند و همچون شهیدت آغوش را لبیک گفتی... 🍃تو؛ تازه دامادِ شهیدی! آخر روز عقدت به شهادت رسیدی و این نیز عروسی آسمانی بود برای تویی که همیشه خود را مدیون حسینِ فاطمه میدانستی. مخصوصا آن زمان هایی که تمام کارهای را به تنهایی میکردی و در آخر با تواضع گوشه ی هیئت می ایستادی و میکردی♡ 🍃ثابت کردی خود را و خدا نیز خریدار عاشقانه هایت شد. شهیدِ خدایی! میشود رسم عاشقی کردن را نیز به ما بیاموزی؟! ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٧ مرداد ۱٣٧۰ 📅تاریخ شهادت : ۱٧ خرداد ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مجلس شورای اسلامی 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
♡ 🍃هرچه تقویم را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در مُحرم خلاصه می شود. را ورق زدم فهمیدم مادرش، او را نذر حضرت عباس کرده بود. 🍃حسرت هایش برای نبودن در کربلا، کار دستش داد. بی قراری اش با چهارشنبه های نذر و روضه هیئت بیشتر شد، پرنده قلبش خانه به خانه پرید تا در طواف حرم عمه سادات آرام گرفت. 🍃 نام جهادی را انتخاب کرد.شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند. گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش. 🍃دلش در گرفتار شده بود. اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد. در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود. 🍃مردانه پای قولش می ماند. با ابوعلی عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش کند. با شهادتش رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست. 🍃مصطفی در صدر قلب ها بود چه در سوریه که سردار دل‌ها از محبتش به او گفت و چه در که با کارهای فرهنگی اش نوجوان و جوان خاطر خواهش بودند. 🍃او مرد ماندن نبود. از سفره پاسداری از حرم، می خواست. در روز شهید شد، نگاهی کن به ما اسیران بلاتکلیف. ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۸ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضوان 🕊محل شهادت : حلب، سوریه ╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 〰️〰️〰️〰️〰️
🌦🌈 از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🥀🕊 🕊
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃مدافع عمه ی شدن ، کار هر کسی نیست؛ به قولی قلبت را بو میکنند و اگر بوی بدهد، همانجا رهایت میکنند تا زمانی که تنها تعلقت در دنیا عشقی باشد که بهرِ داغ چشم هایت را گریان میکند! به راستی چشمِ گریان سجاد بود که اورا میان چشم ها آورد؛ گریان بر مصیبت اباعبدلله و خندان در شادی های اهل بیت؛ اصلا معیارش برای زندگی همین بود.لبخند دلنشینش را از پیامبرش آموخته بود صبر را از بانوی و ارامش خواستنی اش را از چشمهای پر از توکل حسین(ع) میان میدان... 🍃از این ها اگر بگذریم، رمزی که هنگام خواندن زندگی نامه های شهدا دست گیرت میشود، نماز است، آن هم اول وقت! همین است که نشان میدهد اولویت است و لبخند رضایت خالقِ عالم به جهانی می ارزد؛ لبخندی که خدا موقع بستن سید سجاد میزد و عاشقانه به بندگی کردنِ او خیره میشد، مخصوصا آن دم دمای صبح که دست به وضو برمیداشت و در آن به مناجات با خدایش مشغول میشد. 🍃سجاد سید بود و خوب میدانست که چه باید کرد برای اینکه سرباز واقعی فرزندانِ مادرمان زهرا(س) شود. برای همین بود که جستجوگرانه منتظر هر فرصتی بود تا خدمت کند و بعد، چشم هایش را میبست تا کسی از او تشکر نکند؛ این چنین شد که خدا چشم هایش را به روی وجه خودش باز کرد ، مگر نه اینکه گویند شهید نظر میکند به ؛ در آخر هم به پاس تمامیِ هایش از او با شهادت تقدیر کرد... 🍃پای صحبت های همسرش که مینشینی میگوید: "نزدیک به چهارسال بودیم. سید سجاد هیچ وقت دست خالی به منزل مان نمی آمد. همیشه یک شاخه گل برایم می آورد. طوری که حتی اگر یادش می رفت یک شاخه گل بخرد، از باغچه حیاط منزل مان می چید. به همین خاطر از موقع شهادتش تا به حال، هیچ وقت دست خالی به مزارش نرفتم و نمی روم... حداقل یه بسته شکلات هم که شده برایش می برم و روی سنگ مزارش می گذارم. به جبران شیرین ترین لحظاتی که در این یازده سال برایم ساخت و روزهایی که با گل به دیدنم می آمد." 🍃باشد که منتقم خونِ ارباب ظهور کند و اینبار هم سید سجاد با دست پر به دیدار همسر عاشقش بیاید ... شهیدِ صبورِ ایران❤️ ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ تیر ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۹ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای دینان، اصفهان
✨یا ارحم الراحمین 🍃نه نظامی بود، نه س.پ.ا.ه.ی! تراشکار ساده ای که دل در گرو عشقِ اولاد داشت. دل را تراشکاری کرده و قصری ساخته بود بهر خاندانِ محمد(ص). در یکی از شب های مهتابیِ خدا به سمت همسرش رو کرد و از بی تفاوت بودنش نسبت به حرم و اوضاع گله کرد. همان شب گلچین شد! لباس رزم پوشید و عزم جهاد کرد. به که رسید آرام گرفت؛ نفس میکشید و هر نفس، راه قلبش را طی میکرد؛ به جانش مینشست و جگر سوخته از فراقش را تسکین میداد. 🍃به همه گفته بود در آشپزخانه کار میکند تا مبادا دل نگران شوند، اما خانواده اش نیز میدانستند حمیدرضا آدمِ یکجا نشستن نبود. همین هم شد، رفت و آمد هایش زیاد شد و سیمش به آن بالایی وصل تر. لباس تک سایز ، در تن حمیدرضا جای گرفت و مهر به پیشانی اش خورد... 🍃 سه ماه دیگر قرار بود برای دومین بار پدر شود اما میان سیم های خاردار نفسش اسیر نشد و کودک ندیده اش را به سه ساله ی سپرد. پس از شهادت به خواب مادرش رفته و گفته بود: "فرزندم را به شما میسپارم، مواظبش باشید." از آن پس بود که مادربزرگ یادگار پسرش را همنام کرد تا او هم افتخاری شود پیشکش عمه ی سادات(س) ... 🍃بار آخری هم که به حلنا، دختر بچه اش، زنگ زده بود قول داده بود؛ حال هر که برایش عروسک میخرد چشم برهم میگذارد و با ناز دخترانه اش میگوید: "من نمی خوام بابام قول داده وقتی برگرده برام عروسک میاره". صبور باش حلنا! با حمیدرضا برادرت، راه پدر را در پیش بگیر و منتظر روزی بمان که پدر دست در دست (عج) به برمیخزد. صبور باش دختر جان، پدرت در راه است... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٧ اسفند ۱٣۶۵ 📅تاریخ شهادت : ٣ آبان ۱٣٩٣ 📅تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : کربلا 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
‍ 🍃آه می کشم و بغض های پیچک شده درگلویم می شکند. اشک هایم از یکدیگر سبقت می گیرند و صدای هق هق هایم را می شکنند. تقویم را می نگرم، هرروز یک روزیِ روزهای بلاتکلیفی ام می شود🌹 🍃 رزق این روزهایم پرستوهای جا مانده از روزهای هستند. آنانکه که بال هایشان متبرک به خاک های و است و چشم هایشان وصال عاشقان بسیاری را با معشوق دیده است اما حسرت وصال بر دلشان هست. 🍃سوی حرم کوچ می کنند و مهمان خواهر ارباب می شوند. درآسمان بال می گشایند و خود را فدای خواهر می کنند. بال می دهند، جان می دهند و سرانجام وصال نصیبشان می شود🕊 🍃حسرت به دل، به پرستوی به رسیده می نگرم. قصه پرستو ها یکی است. نامش را می نگرم. قارلقی هم با بندگی آغاز کرد زندگی سراسر امتحان را و رو سفید شد با شهادت. گلچین شد و با نگاه خریدارانه خداوند عاقبت بخیر. کاش نگاهی کند به شکسته بالان پر از حسرت پرواز 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۲ بهمن ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۶ خرداد ۱۳۹۴ 🕊محل شهادت : سامرا 🥀مزار شهید : تهران، بهشت زهرا ....🕊🕊